پاورپوینت کامل خاتون باکفایت ۱۰۷ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل خاتون باکفایت ۱۰۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۰۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خاتون باکفایت ۱۰۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل خاتون باکفایت ۱۰۷ اسلاید در PowerPoint :
>
۲۲
در نوشتار گذشته که با عنوان «بانوی فرمانروا»، از نظر خوانندگان گذشت به شهرت دو بانو در قرن هفتم هجری اشاره شد؛ یکی از آنان قتلغ ترکان
نام داشت که از قبایل حظا بود و بازرگانی به تربیت و پرورش وی همت گمارد. وی پس از پشت سر نهادن دوران رشد و شکوفایی، به عقد ازدواج
سلطان غیاث الدین ـ حاکم اصفهان ـ در آمد. با کشته شدن نامبرده، براق حاجب بر او دست یافت و این خاتون را به همسری برگزید. قتلغ ترکان
پس از مرگ شوهرش به عنوان چهارمین حاکم قراختائیان، زمام حکومت را به دست گرفت که در مدت ۲۵ سال فرمانروایی وی امنیت به نواحی
تحت قلمرو این بانو روی آورد و آبادیها و شهرها مسیر رفاه و آبادانی را طی کردند و فعالیتهای اقتصادی اجتماعی رونق گرفت. در مقاله حاضر
ویژگیهای رفتاری و برخی شیوه های حکومتی قتلغ ترکان و تلاشهای عمرانی و باقیات صالحات این بانو از نظر خوانندگان خواهد گذشت.
* *
* بهار امنیت
از زمان حکومت «قتلغ خاتون قراختایی»
(۶۵۵ه··· .ق)، رسم بیداد و آیین تعدی از میان
مردم برخاست. او انصاف و عدلی وضع نمود و
نسیم بهارِ امن و طراوتِ رفاه متوجه مردم
گشت و دلها و عقول آنان را خرم و تازه و باصفا
ساخت.
چنان بساخت جهان را هوای دولت او
که از طبیعت اضداد رفت بدسازی
چنان نبود که گستاختی توانستی
سحر به پرده دری یا صبا به غمّازی
گلهای دل فقیران چون غنچه لب اغنیا از
فرط نیکوکاری و نشاط تمکّن می خندید و از
دیده اهل جور و جفا به خاطر اندوهِ سرافکندگی
و شکستگیِ کار و نارواییِ بازار، خون می بارید.
چون او بنیاد سرای داد را ساخت، به کار سخا و
جود پرداخت و از روی کرم و لطف به تفقد
احوال بندگان خدا و فقیران بلاد برخاست و هر
کجا بشنید و بدانست که بیچاره ای به لگد
روزگار در گوشه ای در حالت بدبختی بسر
می برد، یا درمانده ای به دست تعدی بلایی
مبتلا شده، همت عالی او آرام نگرفت، تا آن
ضایعه را به لطفی، ترمیم و تدارک نمود و آن
شکستگی را از روی شفقت به اصلاح آورد.
تاریخ قراختاییان برای وصف دوران آرامش و
امنیت این خاتون تعابیر زیر را به کار برده
است:
اساس عدل و قانون انصافی وضع فرمود
که از بیم سیاست او اگر شاهین تیزپر بیضه
[تخم] کبوتر را از راه حضانت در آشیانه دیده،
خود را به اشفاق [مهر [مادرانه جای و وطن
می ساخت و گرگ تیزچنگال، بزغاله ضعیف را
در حجر [دامن [تربیت و کنار تقویت خود را
دایه آسا می پرورانید … مرغ آبی از طبل باز، ساز
طرب می ساخت …(۱)
مسیرهایی که به کرمان و ولایات تابع آن
منتهی می گشت، برای مسافران همواره جاده
امن بود و آنان که در خانه های خویش بسر
می بردند، استراحتی توأم با آرامش خاطر
داشتند. محل کسب آنان به گونه ای بود که با
فراغت خاطر به فعالیت مشغول بودند.
کشاورزان و دامداران بدون آفات و خوفهایی که
قبلاً برایشان حادث می گردید و مصون از
شرارتِ سارقان و جورِ ستمگران به تولید
محصولات زراعی و دامی مشغول بودند و
فرآورده های خویش را با بهایی مناسب به
خریداران و طالبان تحویل می دادند. این
اوضاع مناسب و توأم با امنیت تمامی طبقات را
از هر گروه و قبیله ای به تلاش و کسب معاش
از طریق حلال وا داشت و همه برای به دست
آوردن رزق پاک و روزی طیب و طاهر
می کوشیدند و کسی به مال دیگران چشم
نمی دوخت. «ناصرالدین منشی کرمانی» بانو
قتلغ ترکان را چنین ستوده است:
ملکه ای بود مبارک سایه، عصمت شعار،
عفت آثار، عادل سیرت، پاک سریرت [= همسر]،
ستوده خصال، عالی همت. دولت او دولتی بود
قویم و روزگارش روزگاری بود مستقیم. واسطه
عقد و بهار ایام پادشاهی قراختاییان بود،
مهابت معجز سعادت فزایش شاهان را دهشت
می داد و ضرّ شکوه چتر همای آسایش
شهریاران جبار را خجلت می افزود. در ایوان
سلطنت و مملکت قیدافه [از بانوان معروف در
شاهنامه] اسلام و بلقیس ایام گشت و در خدر
[ = پرده] عصمت و طهارت رابعه(۲) کردار و
زبیده وار آمد … برق نیکوکاری و عاطفت آن
خاتون، شمع ظلمت شب محنت و مصیبت آمد
را زدود. مصابیح عدل او در کرمان افروخته
گشت و روزگارش تاریخ سعادت اهل این دیار
شد.(۳)
«مجد خوافی»، که انسان خوش مشرب و
مدرّس مدرسه قطبیه کرمان بوده، اقرار کرده
ترکان خاتون پا بر سر خواستهای نفسانی نهاده
است. او می گوید:
ترکان کرمان … که کنیزک سلطان
قطب الدین بود، چون سلطان را در یزد وفات
نزدیک رسید، ترکان را بخواند و مملکت کرمان
تسلیم او کرد و او را ولیعهد خود ساخت. ترکان
[خاتون] قفل بر زیر جامه خود نهاد و چهل
سال پادشاهی کرد.(۴)
علامه محمد قزوینی در باره اش نوشته
است:
عصمه الدین قُتْلُغْ ترکان ابتدا سریّت [=
کنیز [سلطان غیاث الدین خوارزمشاه بود و
سپس براق حاجب او را به چنگ آورده، عنوان
سریت یا منکوحه گرفت و پس از فوت براق
حاجب، قطب الدین وی را به نکاح خویش
درآورد.(۵)
باستانی پاریزی می نویسد:
در مورد اخلاق و روش حکومتی ترکان
خاتون و فضایل اخلاقی و روحی او در تاریخ
کرمان داستانها بسیار است و به طور کلی با
اینکه از کنیزکان ماوراءالنهری بود، از جهت
مذهبی بسیار قوی از وی یاد شده و دلیل آن
نیز اوقاف و آثار اوست.(۶)
* شجاعت توأم با شفقت
حکایتی در منابع مستند و مأخذ معتبر نقل
شده که از هوش، ذکاوت و نوعی تیزبینی
«قتلغ ترکان» حکایت دارد. این حکایت نوعی
گزارش پلیسی مربوط به هفت قرن قبل است
و درایت این بانو را در کشورداری به خوبی
نشان می دهد. در تاریخ سیاق آمده است:
روزی صرافی سالخورده نزد قتلغ بانو آمد و
گفت: سرمایه و ذخایر من مفقود گردیده است.
بانو که احساس می کرد امنیت کامل در شهر
برقرار کرده، شگفت زده شد و چون احتمال
می داد سارقی غریب، جواهرات آن مرد
کهنسال را نبرده است، از وی پرسید: آیا در
خانه ات غریب داری؟ گفت: نه، من هستم و
همسر جوانم. خاتون به فکر فرو رفت و گفت:
می دانم که همسرت از مفقود شدن این همه
جواهر نگران است و اندوهگین می باشد. برو از
او دلجویی کن و از عطر مخصوص من که
اکنون شیشه ای به تو می دهم، او را برخوردار
ساز. ما هم رسیدگی می کنیم، تا ببینیم فرجام
این ماجرا به کجا می انجامد. مرد چنین کرد و
عطر ویژه قتلغ ترکان را برای زنِ جوان خود
برد. از سوی دیگر، مأموران خاص گماشت تا
در بازار جستجو کنند و هرگاه بوی این عطر
مخصوص را که از گیاهان کویری خوشبوی
کرمان تأمین می شد، از بدن کسی استشمام
کردند، [وی را] بیاورند. در اندک مدتی،
مأموران گارد جوانی زیباچهره را به حضور
ترکان خاتون آوردند. خاتون با استشمام بوی
عطر خود بدون مقدمه خطاب به مرد جوان
گفت: همین امروز برو و صندوقچه جواهرات
این پیرمرد را بیاور و تحویل ده. در غیر این
صورت مجازات سختی در انتظار تو است.
جوان که از این سخن و لحن کلام زمامدار
کرمان غافلگیر شده بود، به تصور اینکه واقعا
کسی شاهد سرقت جواهرات توسط وی بوده،
سخت تکان خورد و در حالی که خود را کاملاً
باخته بود، بدون مجادله به منزل رفت و
صندوقچه را آورد و تحویل داد. ترکان خاتون
صرّاف را خواست و صندوق جواهرات را بدو
داد و گفت: مصلحت آن است که زن جوان خود
را طلاق گویی. و او نیز چنین کرد.
آری هفتصد سال قبل یک زن که در
کرمان حاکم بود، از پلیس مخفی خود که تنها
شیشه ای عطر بود، به کشف پلیسی دست
یافت. در صورتی که خون از بینی کسی بیرون
نیامد و خانواده ای نیز نابود نشد و آبروی کسی
بر باد نرفت. نحوه رسیدگی آن قدر لطیف است
که با رفتاری که در عالم سیاست مردان رواج
دارد، کاملاً تفاوت دارد و چنین می نماید که آن
عطر مخصوص در بازار کرمان یافت نمی شد و
ویژه خاتون تهیه می شده است.(۷)
در باب دلیری و پردلی این بانو نقل
کرده اند:
شبی غلامی حبشی که مبتلا به بیماری
روانی بود و بر هیأت دیوانگان در کوی و برزن
می گشت، ناگاه خیالی باطل و وسوسه ای
بی حاصل او را بر آن داشت که به بالین ترکان
خاتون می باید آمد و خود را بلال حبشی باید
معرفی کرد! گویا در روز راهی دیده بود که از آن
طریق می توان وارد سرای حرم و بارگاه این
بانو شد. سیاهِ گمراه خود را بر بام سرای
انداخت و دست در پرده ای زد که روی صفه
بسته بودند و خود را بر بالین قتلغ ترکان
رسانید. چون آن بانو دیده باز کرد، مشاهده
نمود در شبی تاریک و تیرگون شب، شبح
سیاهی روبه رویش قرار گرفته است. با وجود
این همه عواملِ اضطراب زا، خود را نباخت و
احساساتش تحت سیطره خِرَد و بصیرت او
قرار گرفت و با دلی که از قوت الهی تقویت
یافته بود، هراس به خویشتن راه نداد و با زبانی
فصیح گفت:
خیر مقدم! تو کیستی و از کجا می رسی و
به چه حاجت آمده ای؟ گفت: من بلال حبشی
هستم که از حضرت رب العزه نزدت آمده ام تا
سلام حضرت برسانم و تو چیزی همراهم کنی
که به پیش آن حضرت برم! ترکان خاتون
همان لحظه به دروغ و حیله وی پی برد و آواز
داد که روشنایی بیاورند. اطرافیان و نگهبانان
وی را بگرفته و نگاه داشتند. بعد از بررسیهای
لازم مشخص گردید دیوانه ای است که به طمع
دست یافتن به قوتی مناسب به این حرکت
نابخردانه دست یازیده است. دستور داد از
مطبخ طعامی آورده و به وی دهند و توصیه
کرد کسی حق ندارد او را مورد مجازات و
نکوهش قرار دهد؛ اما تذکر داد وی را از شهر
دور کردند؛ مبادا اسباب رنجش مردمان را
فراهم و امنیت را از رعایا سلب کند. روز دیگر
معماران را دستور داد منافذ بام را استوار کنند تا
کسی بر آنها نتواند برود و نیز پاسبانان و
دربانان بیش از گذشته مراقبت و احتیاط
کنند.(۸)
طایفه ای از نزدیکان قتلغ ترکان حکایت
نموده اند:
در خدمت این بانو در سفری بودیم و چون
مسافرت با گرمای تابستان مقارن بود، وی از
رفتن به داخل خیمه امتناع کرد و فرمان داد
جامه های خواب در صحرا افکنند. در آن حوالی
ماری بود که در ظلمت شب، روی به خوابگاه
بانو نهاد و بر سینه اش قرار گرفت. او چون ثقل
و سنگینی جانور را بر بدن خود احساس کرد، با
متانت و به دور از هر گونه نگرانی و تشویش
خاطر به خود حرکتی داد، تا مار او را ترک گوید.
اطرافیان قصد هلاکت آن خزنده را داشتند، اما
وی گفت: آن حیوان نه بر ما اذیتی رسانید و نه
ضرری متوجه ما نمود؛ پس شما او را نکشید و
اجازه دهید راحت باشد؛ چه رعایت انصاف در
همه حال لازم است و نباید بدون دلیل و
بی هیچ جرمی موجودی را مجازات و عِقاب
نمود.(۹)
* نکونام نیکوکار
یکی از بازرگانان صالح به نام حاجی محمد
سنبادگانی می گوید:
در سال ۶۶۱ه··· .ق، به شوشتر خوزستان
رسیدم. با جماعتی از تجار روانه کاروان سرایی
گشتم که شب را در آن بیتوته کنم. چون ظلمت
شب فرا رسید، پیرزنی که در خانه ای از دهلیز
این کاروان سرای وطن داشت، چراغی روشن
کرد و با آفتابه اش وضویی بساخت و آه سردی
از جگر سوزان برآورد و سر و روی بر خاک تیره
نهاد و آب رقت از چشمه چشم روان کرد و بعد
از چند رکعت نماز با حالت تضرغ و خشوع که
اقامه کرد، کلماتی در تسبیح و تهلیل خداوند
تبارک و تعالی بر زبان راند و دعای خیر قتلغ
ترکان گفتن گرفت و طول عمر، بسط مُلکْ در
دنیا، رضوان و مغفرت حق در عقبی برایش از
حضرت رب العالمین خواست و با همان حالت
دعا و ثنا شب را به روز آورد. از حالت او
شگفت زده شدم که این پیرزن چه نیکویی از
بانوی فرمانروای کرمان دیده که چنین در
اوقات سحر او را دعا می کند و خوبی و خوشی،
بدرقه روانش می سازد. با خود گفتم بروم و از
کیفیت حال آن زن سالخورده سؤال کنم. صبح
آن روز دیدم از خانه اش بیرون آمده و در آفتاب
نشسته بود. نزدیکش رفتم، سلام گفتم و رسم
محبت به جای آوردم و دلیل آن دعاها را از
وی پرسیدم. در آن حال آب در دیدگانش جمع
گردید و گفت: دعای من به کجا رسد و
نمی توانم شکر آن نیکویی که از او به من
رسیده، به جای آورم. پاداش این بانو را خداوند
در دنیا و آخرت به وی رساند. اگر می خواهی
ماجرا را بگویم، یقین باشد که تو نیز از راه
حسن اعتقاد در دعای خیر با من نیز شریک
شوی. گفتم: باشد. به حالت گریان قصه را آغاز
کرد. گفت: در وقتی که سلجوق شاه در فارس
آن فتنه برانگیخت و خواهر علاءالتوالی بکشت
و بگریخت و به ولایت کازرون پناهنده شد، از
اطراف و اکناف، لشکریان به قصد او روانه
شدند و به محاصره آن حصار قیام نمودند.
چون چنین کردند و خونها ریختند و دست به
غارت و تاراج زدند و زن و بچه مسلمانان را به
اسیری بردند، دخترکی از من که چشم و چراغ
زندگیم بود و غیر از وی فرزندی دیگر ندارم و
در کازرون شوهر داده بودم، در دست لشکریان
کرمان افتاد. چون از این ماجرا باخبر شدم،
آتش فرقت در نهاد من افتاد و آب حسرت از
فواره دیده ام سرازیر گشت. روز و شب را در
جزع و فزع و اضطراب می گذرانیدم و جگرم بر
آتش فراق کباب می شد و هرچه بر دوران
جدایی می گذشت، ناامیدیم افزون می گشت.
ناگاه به لطف پروردگار نسیم امید وزیدن گرفت.
آشنایی به در خانه ام آمد و مژده داد که دخترت
را به ولایت بازآورده اند. من از فرط خوشحالی
جملاتی بر زبان آوردم و از هوش برفتم. چون
[به هوش آمدم و [فرزندم را بدیدم، کیفیت
حالش را در آن مدت اسیری سؤال کردم. گفت:
ما چند نفر بودیم که در وقت غارت و تاراج، در
دست لشکر کرمان افتادیم. چون به این دیار
رسیدیم، قتلغ ترکان همه آن لشکریان را
فراخواند و گفت: اگر فرزندی مسلمان در دست
شما افتاده، بیاورید تا در عوض، من به شما
چیزی دهم و ایشان را به سوی ولایت خود و
نزد متعلّقان فرستم. به امتثال فرمان قیام
نمودند و به فضل الهی من در دست ترک
صالحی افتاده بودم. مرا به نزد آن بانوی
نیکوکار آوردند. از کیفیت احوالم پرسید. عرضه
داشتم: مادری رنجور و سالخورده دارم که در
تربیت و تعهد من کوشش فراوان نموده. قتلغ
ترکان مرا در سرای حرم جای داد و یکی از
دختران را به محافظت من نگه داشت و
پیوسته از خواجگانی که در حضورش بودند، از
اوضاع بازرگانانی که متوجه این دیار می شدند،
می پرسید تا خواجه ای صالح از بازرگانان که بر
وی اعتماد بود، به دیدار آمد که عازم ولایت
فارس بود. فرمان داد که یک دست جامه نیکو
و فاخر که لایق و موافق حالم بود، به من
بپوشانند و جهت مخارج سفر وجوهی نقد به
دستم داد و بعد از آنکه بازرگانان را در نگهداری
از من سفارش نمود، بدین سو روانه ام ساخت.
اکنون زمامداری را که بدین نوع در باره ضعفا و
مساکین رحمت و شفقت باشد، شایسته است
که او را دعای خیر گویند و طول عمر و وفور
جاه او را از خدای تعالی خواهند. گفتم: سزاوار و
زیبنده است، بلکه فرض عین و عین فرض
باشد و با خود، نیتی کردم که همواره دعای او را
ورد زبان سازم و هر کس را ببینم، دعای خیر
التماس کنم.(۱۰)
* احداث مسجد و مدرسه
برای نخستین بار است که در تاریخ
کرمان، رجال شهری و تاجیک و همسران
قراختایی جمع شدند و رأی به حکمرانی زنی
به نام ترکان خاتون دادند. در زمان وی، یکی از
درخشان ترین دوره های کرمان شروع می شود.
مساجد و مدارس رونق گرفت. کشاورزی توسعه
یافت. راههای تجاری باز شد و قنوات آباد
گردید. مخالفتهای «حجاج سلطان» با این بانو
و کارشکنیهای جلال الدین (سیور غَتْمِش)
جوان، هیچ کدام در روند اصلاحات اقتصادی و
سیاسی این دوران نقش نداشت. مردم در رفاه
بودند و سالی صدهزار دینار از مالیات(ها) به نام
آش بارگاهِ این بانو به اهالی تحت قلمرو او
پرداخت می شد و مبالغی خطیر به حفر قنوات
اختصاص می یافت. اوضاع اقتصادی و عمرانی
از آسایش عمومی و تفریح و گردش و توجه به
اوقات فراغت مردم حکایت دارد. بسیاری از
دانشمندان و شعرا و اهل ذوق و هنر از
دوردستها، از خوارزم و هرات و خواف و
سمرقند و غزنه و فارس و یزد به کرمان روی
آوردند و در این دیار اقامت گزیدند.(۱۱) «احمد
علی خان وزیری» در تاریخ کرمان نوشته است:
الحق آن مدبره کافیه خیّره [= مدیر
باکفایت نیکوکار] در تعمیر ولایات و ترفیه
[= رفاه] حال رعیت و افاضه خیرات و اشاعه
[= گسترش [حسنات و احترام علما و انعام
فضلا به نوعی قیام نمود که عُشر عشیر [= یک
دهم [آن از هیچ پادشاهی به ظهور نرسید.
مدت مدیدی در ترفیه عُبّاد [= بندگان خدا] و
آبادانی بلاد، مشغولی داشت،(۱۲) قتلغ خاتون در
وهله اولِ خدمات عمرانی به محلّ عبادت
بندگان و خانه خدا توجه داشت. او در سال
۶۷۳، مسجد جامع کرمان را درِ نو نهاد و
دودانگ از روستاهای «زادان» و «کسری آباد»
را با باغ و بستان آن وقف مسجد نمود و نیز
شرط نمود هر سال سه هزار من غله، دو ثلث
گندم و یک ثلث جو به خطیب مسجد دهند و
هر سال یک هزار و پانصد من گندم و پانزده
دینار زر رکنی به امامی دهند که در پنج وقت
در این مسجد امامت نماز جماعت را عهده دار
است و نیز هر سال هفتصد من گندم و شش
دینار زر به مردی صالح دهند که به قیّمی
[سرپرستی] قیام نماید و فرش و عمارت
مسجد را محافظت کند و مبلغ هفتصد من
گندم و شش دینار زر به مؤذنی دهند که در
اوقات پنج گانه در این مسجد اذان گوید و مبلغ
هفتصد من گندم به قُرّاء دهند که روز آدینه بر
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 