پاورپوینت کامل ناف بریده ها قصه های بی بی ۱۳ ۴۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ناف بریده ها قصه های بی بی ۱۳ ۴۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ناف بریده ها قصه های بی بی ۱۳ ۴۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ناف بریده ها قصه های بی بی ۱۳ ۴۹ اسلاید در PowerPoint :

>

۷۰

یک تکه گوشت سرخ
چروکیده چه کارها که برنمی آید؟
این تکه گوشت بی قابلیت ـ که
معرف حضور همگان است ـ همان
ناف آدمیزاده می باشد که وقتی بچه
راحت و آسوده در شکم مادرش

است، بش غذا می رساند.

چه جای گفتن است، در اینجا
ما خودمان را می زنیم به آن راه و
کاری نداریم این غذا از لقمه حلال
و طیب و بی شبهه است که از ناف
بچه مورد نظر عبور می کند یا که
خدای ناخواسته از غِش در
معاملات و امثال آن!

می گذریم و به قول معروف
می گوییم: مال بد بیخ ریش
صاحبش!

اما، این ناف بریدن دختر و
پسرها که هنوز هم در بعضی جاها
رواج دارد، گریبان «گلی» را سفت و
سخت چسبیده بود و ول کن
معامله هم نبود.

قضیه بدین قرار است که تا
«گلی» خانم سرازیر دنیای خاکی
می شود، ننه بابایش طبق رسم و
رسومات آبادی، او را ناف بریده
«بیران» می کنند و هماندم توی
گوش طفل خود می گویند: «برو
دخترجان، برای خودت خوش باش
و کیف دنیا را بکن. در روزگار و
دوران دخترهای ترشیده و آرزو به
دل و شوهر ندیده؛ تو هنوز چشم
باز نکرده ای و پایت را توی دنیا
نگذاشتی، مُهر «بیران» کوفته شد
توی پیشونیت و همین طوری
سایه یه شوهر افتاد بالای سرت.
دیگه یه بابا ننه بیشتر از این باید
در حق دخترشان محبت و فداکاری
بکنند. واسه خودت برو تخت بگیر
بخواب که بی دردسر یک شوهر
نازنین برایت گذاشته ایم کنار.
وقتش که شد شوهره می آد در
خونه، تق تق در رو می زنه و
دستشو می گیره ور می داره می بره.
دیگه چی می خوای؟ یه ننه بابا
بیشتر از این باید برا دخترشون
بکند؟ دِ تو هم قدرشناس و
ممنون دار باش که آتیه ات را تأمین
و جاده را برایت صاف و صوف و
نگذاشته ایم ذره ای خون دل
بخوری!»

به بیران یکی دو ساله هم
می گفتند: «بیران خان، تا تو این ننه
بابا را داری دیگر چه غم داری؟
بچه های مردم رو ببین شیر
گیرشون نمی آد بخورن، از گشنگی
یکی یکی تلف می شن، اونوقتش
تو زنی دست به سینه و آماده به
خدمت توی آستینت داری. برو،
برو خدا را شکر کن که همچی ننه
بابایی نصیبت شده و گرنه معلوم
نبود سرنوشتت به کجا می کشید!»

و باز اطرافیان در گوش گلی
می خواندند: «از همین حالا که چند
روز از عمرت نرفته، شوهرت آماده
و حی و حاضره. از خاصیتهای مهم
ناف بریدن، یکی هم این است فردا
که قد کشیدی و وقت شوهر کردنت
رسید؛ دیگر غصه اش را نداری که
چرا خواستگاری نمی آید دم
خانه تان. نخیر، شوهرت معلوم و
مشخص است و دندش نرم بالا
برود پایین بیاید دل و جرأتش را
ندارد به زن دیگه ای نگاه کند.»

و از آن طرف بیران را
نصیحت می کردند: «آقاپسر، حالا
که وضعیتت مشخص شده و سر و
سامان گرفته ای، چشمهایت را
خوب باز کن و آینده نگر باش. فکر
آب نبات قیچی و نخودکشمش و
هله هوله را از سرت بالکل بنداز
دور. پولای توی جیبی ت را جمع
می کنی تا فردا بتونی یه فرشی یه
گلیمی بخری و زیر پاتون بندازی.
قربان دهن اون کسی که گفته:
قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا
شود. دیگر خودت می توانی
حسابش را بکنی که این ناف بریدن
چه مزایایی که دارد و آدم را تا
کجاها که پیش نمی برد!»

القصه، از همان اول، همین
طوری اسم گلی ماند روی بیران و
اسم بیران روی گلی و اهالی فکر
می کردند اگر به گلی نازکتر از برگ
گل بگویند، سر و کارشان با بیران،
ببر خشمگین خواهد بود.

اما، خود گلی و بیران این
حرفها را با یک گوش می گرفتند و
از یک گوش دیگر در می کردند.
اصلاً، این چیزها حالیشان نبود.
گلی سرگرم عروسک بازیش بود و
بیران پی سنگ پرانی و تاراندن
مرغ و خروسهای آبادی!

این بود و بود تا که بابای بیران
به هوای روز و حال بهتر و پول
بیشتر، زمین و خانه را رها کرده، بار
و بندیل را در خورجینی می ریزد و
می زند به شهر.

بابای گلی هم تا شستش
خبردار می شود دامادش هوایی
شهر شده، عقب نمی ماند و
داروندارش را جمع و جور کرده و با
زن و فرزندش راهی شهر می شود.

در ابتدا هر دو خانواده از
حاشیه نشینی در شهر شروع
می کنند تا کم کم زندگیشان رونقی
می گیرد و صاحب خانه و زندگی
می شوند.

در این میان بابای گلی جلو
زده و بعد از چند سال حسابی
وضعش خوب می شود. از طرف
دیگر گلی هم که دختر زبر و زرنگی
است راهش را تا دانشگاه می گیرد
و جلو می آید و از وجاهت و متانت
و برورو سری توی سرها در آورده
و زبانزد خاص و عام می شود.

برعکس، بابای بیران، خودش
که درجا زده، هیچ، بیرانش هم از
درس و مشق پخمه و فهم کور از
آب در آمده و چند سالی درس
نمی خواند که پرونده اش را
می گذارند زیر بغلش و بش
می گویند: «خوش آمدی. تو اصلاً
واسه درس خواندن ساخته
نشده ای.» بیران هم کیف دلش، به
عشق آرتیست سینما شدن درس و
مشق و مدرسه را می بوسد و
می گذارد کنار. هر چقدر بابا ننه اش
توی سرشان می زنند که:
«پسرجان، درست را بخوان تا مثل
ما بیسواد و عاطل و باطل و کور
نمانی و مگر ما چه خیری از
بیسوادی دیده ایم که تو از
سوادآموزی فراری هستی و …»
توی کت بیران نمی رود که
نمی رود.

بیران، صبح تا شب پلاس این
سینما به آن سینما شده، تخمه
می شکست و عکس هنرپیشه ها را
می خرید و به دیوار اتاقها می کوبید.

طولی نکشید سیگاری گوشه
لباش سبز شده و کلاهی کجکی
سرش گذاشت و شد «بیران
آرتیست» و دار و دسته ای راه
انداخت که خودش سر دسته شان
بود. ننه بابای او که می دیدند پاک
دارد پسرشان از دستشان می رود؛ تا
جا داشت نصیحتش کردند، تهدید
و توپ و تشرش زدند، حبسش
کردند و حتی چند دفعه ای خوب
مالاندنش، اما بیران عوض نشد که
نشد. تا که یک روز باباهه که از زور
عصبانیت گوشه سبیلش می پرید
به ننه بیران گفت:

ـ همه اش تقصیر توئه، بسکه
بی عرضه هستی این بچه این
طوری سر به هوا و بی خیال شده!
سر و وضعش را ببین، دوست و
رفیقاشو می شناسی؟

ننه که خودش دل پرخونی
داشت، با رنگ و رویی پریده زد
پشت دستش:

ـ واه! تقصیر من چیه! این بچه
خودش ذاتش خرابه!

بابا همان طور با توپ پر
تشرش زد:

ـ ذاتش خرابه، ذاتش خرابه!
این حرفها چیه آباجی؟ تو تربیتش
نکردی!

ـ مگه دیگرون چی کار
می کنند که من کم گذاشته ام؟

ـ برو گلی رو ببین که برای
خودش چه خانمی شده! ننه باباش
یه گلی می گن صدتا از دهنشون
می ریزه. اونوقتش من باید سرمو
پایین بگیرم از بابت این پسره …

لا اله الا اللّه !

یکهویی فکری به کله ننه آمد:

ـ می گم، آقا …

اما بابا حسابی جوشی است.
صدایش را بالا می برد و داد
می کشد:

ـ مگه ما دو خانوار نبودیم که با
هم از ده زدیم بیرون؟ پس چرا
وضع اونا باید آن باشد وضع ما
این؟

ـ حالا چرا داد می کشی؟

ـ دِ بذار داد بکشم شاید دلم
خنک بشه. روراستش، بشون
غبطه می خورم. از حسودی دارم
خفه می شم. اون از زندگیشون که
تمام مالم را جمع کنم پول فرش
زیر پاشون نمی شه و اینم از
دخترشون که بیرانِ تو، انگشت
کوچیکه اش هم نمی شه.

ننه خنده ای می کند:

ـ چرا می خندی؟ مسخره ام
می کنی حسودیم می شود؟

ـ واه! نه بخدا!

ـ پس این خنده ات واسه چی
بود؟

ـ واسه اینکه می گی
دخترشون!

ـ پس بگم دخترمون؟

ـ نه، بگو عروسمون!

تا این حرف از دهن ننه بیرون
می آید، باباهه وا می رود. ننه
می گوید.

ـ بله، مثل اینکه یادت رفته
گلی ناف بریده بیرانه!

بابا محکم روی پایش می کوبد
و می گوید:

ـ آره، همینه، مگه گلی به داد
این بیران بیکار بیعار برسه.

ـ فکر بیکاری بیران رو نکن.
اونا حالا اونقده پول دارند که اگه
هفت پشت بیران هم بخوره باز
براشون ته کیسه یه چیزی
می مونه.

بنابراین فی الفور بیران را
خواستند. بابا گفت:

ـ بیران، گلی که یادت می آد؟

بیران کلاهش را پس می دهد
و به شیوه آرتیستهای سینما سرش
را می خاراند که یعنی دارد فکر
می کند و داش مشتی وارانه می گوید:

ـ گلی رو؟ نه، نمی شناسیمش!

ـ کله خراب، ناف تو و گلی رو
واسه هم بریده ایم. حالیت هست؟
کوچیک که بودید.

ـ آها! یه چیزهایی ی

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.