پاورپوینت کامل این «شیدا» آن شیدا نیست ۶۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل این «شیدا» آن شیدا نیست ۶۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل این «شیدا» آن شیدا نیست ۶۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل این «شیدا» آن شیدا نیست ۶۰ اسلاید در PowerPoint :
>
۴۴
فیلم: شیدا
کارگردان: کمال تبریزی
نویسنده: رضا مقصودی
بازیگران: لیلا حاتمی، پارسا پیروزفر،
بهزاد فراهانی، محمدرضا شریفی نیا و …
فیلم «شیدا» با شیدا و نمایی از قرآن باز
می شود، سپس قرآن کریم در کنار یک قاب
خاتم کاری که تابلویی مینیاتور را در برگرفته
است جای می گیرد. همین نمای آغازین فیلم
نمادی می شود تا مخاطب به مایه های عشق و
عاطفه در کنار معنویتی که کارگردان، مورد
نظرش بوده است پی ببرد. همنشینی اجباری
کتاب مقدس مسلمانان در کنار تصویری از رزم
و بزم.
«شیدا» فلاش بکی طولانی از خاطرات
شیداست که هراز چندگاهی با «برش موازی»
به زمان حال پیوند می خورد. دختر که به یک
مجلس عروسی رفته است در همانجا مطمئن
می شود که داماد همان جانبازی است که مدتی
قبل در جبهه بیمار خود او بوده است. بیماری
در یک بیمارستان نامعلوم. بیمارستانی با
فضای یک درمانگاه صحرایی. مکانی
نامشخص که در عین نزدیکی به جبهه در
محلی امن قرار دارد و هیچ نشانه ای از جنگ
در آن دیده نمی شود، نه حرفی، نه میدانی، نه
چیزی و اگر حضور چند بیمار و پیشانی بند یکی
از آنها نباشد، تماشاگر یادش می رود که در
بیمارستان مجروحان جنگی است.
شخصیت اصلی فیلم که فرهادنامی است
بعد از اینکه ترکش از سینه اش خارج می گردد،
چشمان آسیب دیده اش نیز بسته می شود و او
در حالی که بشدت درد می کشد، صدایش در
نمی آید تا اینکه شیدای فیلم سر می رسد.
«رضا امانی» که کاری جز خوشمزگی و
بذله گویی در فیلم ندارد، در طول مدت بستری
بودن با تکیه کلامهایی چون «خانم اجازه»
توجه پرستاران را به خود جلب می کند. وی به
شیدا می گوید باید کسی برای دوست
مجروحش قرآن بخواند تا او دردش ساکت
شود و معلوم نیست چرا خودش با توجه به
نزدیک بودن به فرهاد، با آن روحیه شاد و
بشاش کاری نمی کند و گویا شکل قرار گرفتن
تختش و نحوه خوابیدنش تنها برای آن است
تا در صحنه های ملودرام بعدی فقط مزه بریزد
و از عدم توجه پرستاران به خودش گلایه کند و
به توجه بیش از اندازه شیدا به فرهاد حسادت
بورزد.
کارگردان می خواهد به ما بقبولاند که شیدا
عاشق صبر و بردباری جوان می شود و در
تاریکی شب شروع به خواندن آیاتی از سوره
مزمل می کند، آیاتی که خداوند کریم در آن
می فرمایند: «ای مرد جامه بر خود پیچیده،
شب را زنده بدار و قرآن را شیوا و شمرده
قرائت کن. ما سخنی سنگین بر تو نازل
خواهیم کرد … نام پروردگارت را یاد کن و از
همه گسسته و با او پیوسته شو و بر آنچه
می گویند شکیبایی کن …» گویا فیلمساز پس از
جستجوی بسیار به عمد این سوره را انتخاب
کرده تا در انتقال مفهوم اثرش به مخاطب،
موفقیت بیشتری را کسب کند. فرهاد با شنیدن
این آیات به سرعت آرام می شود و پس از آن،
شیدا فرشته نجاتی می شود که غذا در دهانش
می گذارد و زخمش را پانسمان می کند.
فرهاد که پسر یکی یک دانه خانواده ای
ثروتمند است به خواست آنها در پادگانی دور از
جبهه به خدمت سربازی مشغول می شود ولی
ناگهان سر از جبهه در می آورد و صد البته
جبهه رفتن او نه از روی عشق و علاقه و
اعتقاد بلکه به خاطر حس برتری و غروری
است که در مقابل فرمانده اش دارد. او از اینکه
پدر سفارشش را کرده است ناراحت می باشد و
ترجیح می دهد به جای مشغول شدن به کاری
آسان در پادگان، نامه رسان جبهه باشد و خودی
نشان دهد. در واقع بر خلاف تصورات عامه و
نقد و نظرهای بسیاری که در این مورد است
فرهاد بر حسب اتفاق به جبهه می رود و به طور
تصادفی زخمی می شود، نه اینکه از اول
علاقه مند به جبهه و جنگ باشد و در آنجا
شجاعانه جنگیده و یا رشادتی از خود بروز داده
باشد.
در نمایی از فیلم همین نامه رسان خود
نامه ای را به شیدا دیکته می کند، نامه ای که
مخاطبی جز شیدا نمی تواند داشته باشد «دیگر
درد ندارم. اینجا سرزمین غریبی است.
نمی توان آن را شناخت باید با آن زندگی
کرد…» فرهاد بارها و بارها در شکل جملات
مستقیم و غیر مستقیم و در ظاهر و رو به
درخت بهار نارنجی که پشت پنجره است، قصه
شیدایش را به فرشته نجاتش تفهیم می کند و
از عشقی که بسرعت و فقط از لطافت صدای
شیدا نطفه گرفته است، پرده برمی دارد. به
همین سرعت درد زخم تسکین می یابد و درد
عشق بیداد می کند.
سازندگان این فیلم به تقلید از آثار مکتوب
و تصویری غرب، در نشان دادن فضایی
عاشقانه در قلب جنگ، اقدام به ساخت این
فیلم کرده اند و تا حد توان کوشیده اند یک
عاشقانه جنگی بسازند در حالی که راه را به
خطا رفته اند. بستر داستان فیلم می توانست هر
جایی به جز جنگ باشد. حتی یک تصادف و
بیمارستانی در پایتخت هم می توانست منظور
نویسنده را برساند. گویا کتاب مقدس قرآن هم
در این میان فقط بهانه ای شده است برای
ارتباط بیشتر این دو جوان احساساتی و
صحیفه ای برای نوشتن اظهار دلدادگی! فرهاد
پشت جلد قرآنش می نویسد: «دلم برای
دیدنش تنگ شده است. آن هنگامی که عطر
بهار نارنج در آن کلام مقدس پیچید من تو را از
پشت آن چشمهای بسته ام دیدم خوبیهای تو
را و لطف تو را …» همانجا فرهاد عهدی با شیدا
می بندد و از او می خواهد اگر وی را قبول دارد
قرآن را به نشانه پذیرفتن وی بردارد و فردا
قرآن روی میز نیست، شیدا هم نیست و
شاخه ای بهار نارنج روی میز جا خوش کرده
است. اصلاً معلوم نیست قرآن شخصی فرهاد
چطور پس از آن گیر و دار زخمی شدن و
جراحی و جابجایی در بیمارستان روی میز کنار
تختش است. اصلاً چه کسی آن را از خط مقدم
به بیمارستان آورده و کنار فرهاد گذاشته است؟
با توجه به اینکه قطع قرآن مجید هم بزرگ
است احتمال بودن آن در جیب فرهاد منتفی
است و فیلمساز با دست مبارک خودش قرآن
«نامه بر جبهه» را کنارش می گذارد تا او بدان
وسیله عاشق پرستارش شود. پرستاری که
حتی هنگام مراجعت به خانه شان هنوز هم در
آنجا سوره «مزمل» را می خواند و جالب است
که درد فرهاد در کیلومترها دور از او در
بیمارستان تسکین می یابد و این دیگر از آن
حرفهاست و پرداختن به یک معنویت عاشقانه!
بهبودی و باز شدن چشمهای فرهاد
مصادف با پایان گرفتن خدمت سربازی است.
او به خواست پدر به خانه باز می گردد ولی
دیدن چهره شیدا از نظر وی یک کار ناتمام
است. فرهاد در پی یافتن صاحب صداست و
می خواهد حتما رخ زیبای او را ببیند. در ادامه
جستجو پسر با بیمارستانی مخروبه از اصابت
موشک مواجه می شود و پشت سرش باز امانی
پیدا می شود با آن تکیه کلامهای به اصطلاح
طنزش. وی که می داند فرهاد دلداده شیداست
و خود به سبک فیلمفارسی در بیمارستان در
گفتار و کردار آن دو شریک بوده است، حال نیز
به کمک فرهاد می شتابد؛ حتی از وی
می خواهد تا فرشته ای برایش بیابد تا محل
حساس گلوله او را صافکاری و رنگ کاری
نماید! بارها و بارها جملاتی از این دست از
دهان امانی بیرون می آید که شاید لبخندی بر
لب برخی از تماشاگران بیاورد ولی در حقیقت
اهانتی آشکار است به مقام پرستار و زن و گویا
کارگردان چون فیلمسازان غربی بر این باور
است که زنان فقط برای عشق ساخته شده اند و
حتی اگر کار دیگری را در پیش بگیرند عاقبت
کاری جز دل بردن ندارند، حتی شده صدایشان
هم دل مجروحی را که به طور موقت نابینا
شده است می برد.
وقتی قطعنامه پذیرفته می شود و جنگ
پایان می یابد این خبر چون ضربه ای مهلک
فرهاد را در هم می کوبد و درد دوباره در قفسه
سینه اش می پیچد. وی خواهان ادامه جنگ
است آن هم فقط و فقط برای بازگشت مجدد
شیدا به جبهه و دیدن او. انگار جنگ فقط برای
ایجاد عشق شیدا برپا شده و برای جدایی آن
دو از هم پایان گرفته است و هیچ نکته مثبت و
منفی دیگری در پی ندارد. هر وقت درد در
سینه فرهاد چنگ می اندازد او به یاد شیدا
می افتد و نه به یاد جبهه. زخم بر سینه است،
بر دل، بر محل علاقه به شیدا می گماشته.
بعد از پایان یافتن جنگ کارگردان فرصتی
می یابد تا در بازار داغ انتقاد، حرف دلش را این
طور بزند که چرا فقط جبهه ای ها حق زندگی و
کار دارند و چرا گزینش اداره و دانشگاه منوط به
جبهه ای بودن است و چرا جبهه و جانبازی
امتیازی است برای برخی از افراد، آن هم به
طور غیر مستقیم و در جایی که فرهاد به خاطر
عدم ذکر سابقه جبهه در فرم گزینش رد شده
است. در اداره ای دیگر نیز وقتی پدر فرهاد که
روحیه ای کاسبکارانه دارد و می کوشد با
چاپلوسی تمام پسرش را استخدام کند و سابقه
جبهه رفتن و مجروح شدن را از امتیازات او
بشمارد، در مقابل اعتراض فرهاد به او می گوید:
«توی این مملکت همه اینجوری سر کار
می رن»! کارگردان در اینجا هم منظورش را
روشن بیان نکرده است. معلوم نیست فرهاد به
خاطر عزت نفس و کوچک شمردن خودش در
جبهه راضی به ذکر سابقه اش نیست و یا اینکه
او در پی یافتن نشان شجاعت جنگ نیست و
جنگ برای او فقط شیداست و یافتن او، که
احتمالاً حدس دوم بیشتر به یقین نزدیکتر
است چرا که نوع پوشش کردار و گفتار فرهاد
هیچ رنگ و بویی از جبهه ندارد و بیننده با
دیدن او و خانواده اش و اطرافیان آنها اصلاً به
یاد ایران پس از جنگ نمی افتد.
فرهاد فقط در پی شیداست با هر حرفی و
هر صدای پایی در اندیشه تطبیق صدا با
صدای شیدا فرو می رود، اما غافل از آنکه
خانواده اش دختر دیگری را برای او در نظر
گرفته اند. فرهاد صدای دختر مذکور را شبیه به
شیدا می پندارد. در جلسه خواستگاری بدون
هیچ حرفی کنار عروس می نشیند و از او
می خواهد که سوره شریفه «مزمل» را برایش
بخو
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 