پاورپوینت کامل «تولد یک پروانه» و تولد یک اندیشه است تولد یک مرد ۹۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل «تولد یک پروانه» و تولد یک اندیشه است تولد یک مرد ۹۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۹۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل «تولد یک پروانه» و تولد یک اندیشه است تولد یک مرد ۹۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل «تولد یک پروانه» و تولد یک اندیشه است تولد یک مرد ۹۹ اسلاید در PowerPoint :

>

۴۶

فیلم «تولد یک پروانه» به جرأت تولد
اندیشه ای نو در سینمای دینی کشور است، بویژه
آنکه با دیدگاه خاص خود، نگاهی نو بر مفاهیم
مذهبی دارد.

مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیما در
همین راستا و در ادامه سلسله برنامه های آشنایی
اساتید، فضلا و طلاب حوزه علمیه با سینمای دینی،
اقدام به نمایش این فیلم در سینما مفید قم نمود. این
جلسه که با حضور آقای «مجتبی راعی» کارگردان
اثر و آقای «منصور براهیمی» استاد دانشگاه و
بازنویس فیلمنامه تشکیل شد، افق نویی از سینمای
دینی را در مقابل دید حضار پدید آورد. با توجه به
اینکه این مرکز پیش از این فیلم «رنگ خدا» را با
حضور کارگردان و عوامل سازنده آن، مورد نقد و
بررسی قرار داده بود، این بار نیز سعی داشت با
تکیه بر اهداف پیشین خویش و آشنایی بیشتر قشر
مذهبی با سینمای خاص دینی، رسالت خود را به
سرانجام برساند.

با توجه به اینکه «تولد یک پروانه» فیلمی
خاص برای افرادی خاص می باشد، احتمالاً دیگر
نمایش عمومی در تهران و شهرستانها نخواهد
داشت، که شاید به نوعی به بی توجهی تهیه کننده
بازگردد. با این همه چون جنس فیلم «رنگ خدا» و
«تولد یک پروانه» مشابه هم است و انتظار می رود
که مخاطبین آن مشترک باشند، عدم توجه مخاطبین
و سینماها به این فیلم قابل توجه است. «رنگ
خدا»، فیلم مجید مجیدی مثل فیلم مجتبی راعی در
حوزه علم متافیزیک نیست. آنجا همه چیز در
حیطه عقل می گنجد و پسربچه ای نابینا سعی می کند
با آن حس لطیف خویش، با نوازش خوشه های
گندم، سنگها و … چون خواندن حروف خط بریل،
حرف دل آنها را بخواند و به وحدانیت موجود در
طبیعت و حضور خداوند مهربان بیشتر پی ببرد.

اما «تولد یک پروانه» قدری با عالم واقع
متفاوت است. آقای راعی گرچه پیش از این با
آخرین فیلمش «غزال» که در شماره «۵۸» مجله
پیام زن نیز نقدی بر آن رفت، ضعفها و قوتهای
سینمایی خود را نشان داده بود، ولی کسی انتظار
نداشت که وی بخواهد بعد از فیلم غزال که داعیه ای
بر روشنفکری موجود در جامعه بود، به ساخت این
فیلم رو بیاورد.

«تولد یک پروانه» چهارمین فیلم اپیزودیک
ساخت ایران است که بعد از «دستفروش» محسن
مخملباف، «تویی که نمی شناختمت» محمدابراهیم
سلطانی فر به روی پرده اکران رفت. از این فیلمها و
«قصه های کیش» به کارگردانی چند تن از
کارگردانان صاحب نام کشور، اولی به موضوعات
اجتماعی و خصوصا فقر اشاره داشت و نگاهی به
تولد و مرگ و شاید عالم پس از مرگ و همچنین به
نوعی دیدگاه مذهبی فیلمساز در آن به چشم
می خورد. فیلم دوم حال و هوای انقلابی داشت و به
جنگ و جبهه می پرداخت و به نوعی دیگر نگاه
دینی کارگردان در کار مشخص بود و «قصه های
کیش» که با توجه به مشکلاتی نتوانست روی پرده
اکران برود در باره کیش و مسایل مربوط به آن
جزیره بود. اما «تولد یک پروانه» به تمامی در
حیطه سینمای دینی می گنجد. در کل می توان چنین
گفت که این فیلم نقطه عطفی در سینمای مذهبی و
حتی اپیزودیک است.

اپیزود اول ـ تولد ـ به مضمونی بسیار طبیعی و
مادی می پردازد. همه چیز در عالم واقع و در فضایی
رمزآلود اتفاق می افتد. روستایی در دل کوه بنا شده
و خانه ها چون اسطوره هایی سنگی در برابر بیننده
قد علم می کنند. «سولماز» و «ایبیش» کودکان زنی
در حال زایمان هستند که از خشم ناپدری به تنگ
آمده اند. «ایبیش» که توسط ناپدری زندانی شده، به
کمک دایی خویش از خانه فرار کرده و همراه او
برای کار به یک تاکستان می رود. کمی بعد
«سولماز» پیدایش می شود و دایی که مغموم و
پریشان شده اعلام می کند، آنها می توانند چند
روزی را در آنجا بمانند. بچه ها بی خبر از همه چیز با
شادی تمام در باغ بازی می کنند تا اینکه سر و کله
ناپدری پیدا می شود و دست محبت بر سر بچه ها
می کشد و به آنها آب نبات می دهد، ولی بچه ها که تا
آن موقع هیچ مهری از او ندیده اند، نمی توانند این
تغییر رفتار ناپدری را هضم کنند؛ مخصوصا
«ایبیش» که بزرگتر است و از رفتار ناهمگون پدر
پی می برد که اتفاقی افتاده است. پس دور از چشم
وی از بیراهه ها به سوی روستا می رود و در آنجا
می بیند که تمام خانه ها و دیواره های سنگی
سیاه پوش شده اند و جسد مادر پیچیده در سیاهی
است. کودک ابتدا که از درک یک پدیده نامأنوس
عاجز مانده است، در نهایت با اشک به مفهوم
تازه ای از زندگی می رسد. اپیزودی که ظاهرا نامش
«تولد» است و با تولد یک کودک شروع می شود
ولی با مرگ یک زن پایان می پذیرد.

در اپیزود دوم ـ راه ـ فیلمساز پا را فراتر
گذاشته و به نیروهای فرا واقعی و فوق طبیعی اشاره
می کند. «ماندنی» پسری است که مادر ندارد و
همراه پدر و مادربزرگش زندگی می کند. اهالی
روستا تصمیم گرفته اند که به زیارت بروند.
مادربزرگ نیز که کمرش درد می کند خیال دارد به
زیارت برود. «ماندنی» در این میان تلاش می کند
همراه او به زیارت برود ولی مادربزرگ وی را از
این کار باز می دارد و می گوید که خودش برای او
دعا خواهد کرد اما «ماندنی» به قول خودش، دست
خودش نیست و نیرویی او را به رفتن وامی دارد. بعد
از اینکه همه اهالی به وسیله ماشین یکی از
هم ولایتی ها عازم زیارت می شوند، ماندنی نیز تنها
و بدون آذوقه راه می افتد. وی که یک پایش هم
می لنگد و بارها از سوی بچه های روستا مورد
تمسخر قرار می گیرد، فقط برای خودش نیست که
عزم رفتن دارد بلکه بیشتر به خاطر مادر بزرگش
دوست دارد که به زیارت برود و شفای او را
بخواهد.

در میانه راه دو پسر «ماندنی» را می فریبند و او
را به طرف چشمه خضر هدایت می کنند تا به وسیله
آب آن شفا یابد. بچه ها در یک فرصت مناسب
«ماندنی» را به میان آب پرتاب می کنند و
می گریزند. پیرمردی مهربان که شاهد ماجراست به
کمک پسر می آید و روانداز سبزش را به او می دهد
تا خودش را با آن خشک کند. سپس راه را به وی
نشان داده و ظرف آبی به او می دهد تا آن را برای
زایران ببرد و خود نیز در میانه راه از آن بنوشد. در
ضمن یک میخ طویله بزرگ به او می دهد و می گوید
که ممکن است به کارش بیاید. «ماندنی» پای پیاده
شروع به رفتن می کند تا اینکه از دور اهالی روستا و
ماشین را می بیند که متوقف شده است. پسر به یاد
میخ طویله می افتد و آن را به راننده می دهد و او با
همان یک تکه آهن، تراکتور را به کابین پشتش
وصل می کند و همگی با هم راه می افتند. مادر بزرگ
نیز که در میان راه حالش بد شده بود حال از شوق
زیارت، مجددا حالش مساعد می شود. در میانه راه
ماشین در یک روستا توقف می کند ولی «ماندنی»
طبق همان فرضیه ای که می گفت دست خودش
نیست پای پیاده به طرف امامزاده کشیده می شود و
بین راه در میان تاریکی و روشنایی میان کوهها،
چشمش به نور خیره کننده ای جذب می شود که
محل زیارتگاه است. رسیدن به امامزاده همان و
دیدن پیرمرد میان راه همان. وی روانداز سبزش را
به رویش کشیده و به گفته کسانی که در زیارتگاه
هستند از صبح همانجا خوابیده است، یعنی درست
زمانی که از ماندنی جدا شده بود.

گویی در این اپیزود قرار است مخاطب نیز
چون «ماندنی» به حضور خضر نبی ایمان بیاورد و
باور کند که آن پیرمرد مهربان با روانداز سبزش
همان ناجی در راه مانده هاست و همان خادم خفته
امامزاده. او از قبل پیش بینی کرده بود که ماندنی و
دیگران به آب احتیاج دارند و ماشین به یک وسیله
آهنی.

در واقع قسمت دوم فیلم نشان از طریقت دارد
و راهی که هر انسانی در زندگی خویش باید طی کند
تا به درک درستی از هستی و عالم برسد.

اپیزود سوم ـ پروانه ـ در باره یک معلم قرآن
است که برای تدریس به یک روستای سرسبز
می رود. یکی از شاگردان ـ سیدرضا ـ که از پیش به
زیبایی، قرآن خواندن می داند و در ضمن به
پروانه ها سخت علاقه مند است، آنها را می گیرد و به
شیشه ای می اندازد.

معلم که در مسجد سکنی گزیده است همان جا
کلاس درس را پی می گیرد ولی رفتار و گفتار او در
نظر مردم چیزی فراتر از یک معلم نمود پیدا
می کند، چرا که وی به مردی که گاوش را گم کرده
است می گوید برخیزد و در همان حوالی دنبال
حیوانش بگردد و سپس به پیرمردی که چشم به راه
پسرش است می گوید او حتما خواهد آمد. ناگهان
گاو پیدا شده و پسر پیرمرد بعد از یک سال باز
می گردد. مردم روستا اعتقاد عجیبی به معلم پیدا
می کنند و از وی می خواهند که آنها را دعا کند.

در زمانی دیگر معلم هنگام رد شدن از روی
پل روستا به کدخدا می گوید که باید به فکر سیل بند
باشند و گرنه امکان دارد آب طغیان کند و سیل
بیاید.

روز بعد «سیدرضا» دیر به کلاس می رسد و
می گوید چون پل در اثر سیل خراب شده نتوانسته
زودتر بیاید. معلم از او می خواهد که از فردا مثل
پروانه هایش از روی آب بیاید تا زودتر به مدرسه
برسد.

شبانه اهالی روستا به مسجد می آیند و از معلم
می خواهند که برای برگشتن سیل دعا کند ولی معلم
که خود را فردی عادی می پندارد حاضر نمی شود
چنین دعایی کند؛ چون مطمئن است چنین اتفاقی
نخواهد افتاد و سیل با گفتن و یا نگفتن او نیامده که
بخواهد برود. اما مردم که در ذهن خویش از معلم
یک بت ساخته اند و می انگارند وی قدرتی فوق
بشری دارد، به گفته خویش سخت پایبندند ولی
معلم به خواسته آنها توجهی ندارد و می گوید فقط
در ساخت سیل بند و پل کمکشان خواهد کرد. اهالی
پشیمان بازمی گردند و از فردا اجازه نمی دهند
فرزندانشان به مدرسه بروند. در این میان تنها
«سیدرضا» است که سر وقت به مسجد می آید و با
حجم خالی کلاس روبه رو می شود و در توجیه زود
آمدن خود می گوید که از روی آب رد شده است.

در انتهای فیلم جایی که دیگر همه از معلم
بریده اند و نه خودشان و نه فرزندانشان با او حرف
می زنند، سیدرضا دنبال معلم می آید تا او را به خانه
خودشان ببرد و در کنار همان پل شکسته است که
معلم در کمال حیرت می بیند سیدرضا از روی آب
رد می شود ولی خود وی به تمامی در آب فرو
می رود.

در واقع این طور پیداست که نه خود
«سیدرضا» فهمیده که چه طوری از روی آب رد
شده و نه معلم. دانش آموز چون به حرف معلمش
ایمان داشته و به مرحله یقین رسیده است، لذا طعنه
معلم را واقعی می پندارد و فکر می کند چاره ای ندارد
جز اینکه از روی آب بگذرد. اما معلم که گویا فقط
ظاهرش قرآنی است، خود به هیچ کدام از
گفته هایش اعتقاد ندارد و همه را تصادفی می داند.
ایمان او گویا فقط به ظاهر است و خبری از ایمان
قلبی نیست.

و اپیزود چهارم در ذهن بیننده شکل می گیرد
تا کار را پیش خود تحلیل کند و بسته به فرهنگ و
مذهبش به درجه ای از باور و یقین برسد. گرچه در
زمان حال و در عصر ماشین چنین باورهایی شاید
برای برخی دور از ذهن باشد ولی نیاکان ما وقایعی
مهمتر از اینها را هم دیده اند و شنیده اند ولی با
گذشت زمان و جاذبه های کاذب دنیوی اعتقادات
بعضا سست شده و ایمان به عالم ماورای طبیعی
کاهش یافته است. ولی باید قبول کرد که فیلم «تولد
یک پروانه» به مفهوم عام خود فیلم نیست یعنی
خیالی نیست و می تواند برای شخصیتهای خاصی
اتفاق افتاده باشد.

از لحاظ کلی نیز شاید بتوان گفت کار اثر قابل
قبولی است و پتانسیل یک فیلم سینمایی قوی را
داراست، اما وقتی به تک تک اپیزودها می نگریم و
آنها را به تنهایی می کاویم، می بینیم ضعفهایی نمود
پیدا می کنند.

اپیزود اول بر اساس شخصیت پردازی و
فضاسازی شکل گرفته است ولی گویی در اپیزود
دوم و سوم معجزه و متافیزیک، خودی نشان
می دهد و پرده از برابر چشمان مخاطب ناآگاه
برمی دارد. گرچه بیننده خود زودتر از شخصیتها به
واقعیت هر سه ماجرا پی می برد و تعلیق اثر در
فهمیدن چگونگی اتفاق است و نه حادث شدن
خود واقعه. گویا از همان آغاز فیلم، فیلمساز
خواسته به مخاطب بقبولاند که هر آنچه در این فیلم
ببینی، لحظه ای دیگر اتفاق خواهد افتاد و هر چیزی
نشانه ای از بروز واقعه ای جدید است.

هر سه قسمت جدای از اینکه ارتباط مفهومی
با هم دارند از لحاظ زمان و مکان نیز به هم شبیه
هستند و همه وقایع در روستاهایی سرسبز اتفاق
می افتند. البته زمان فیلم نیز رفته رفته افزایش
می یابد و از یک روز در اپیزود اول به دو روز و در
نهایت به چند روز در اپیزود سوم می رسد که نشان
از گستردگی ماجرا و بسط داستان دارد.

البته در مورد فرم و شکل ساختاری باید گفت
برخی بر این باورند که کارهای اپیزودی تمهیدی
هستند برای مبهم کردن اثر و ایجاد رمز و رازهایی
در درون آن، رمز و رازهایی که عموما هراس آور
نیستند و فقط بیننده را به فکر وامی دارند. اگر
بخواهیم این فرض را باور کنیم باید بگوییم این
وهم و گمان در این کار نیز دیده می شود. به فرض
برخی از شخصیتهای اپیزود دوم و سوم به نحوی با
هم در ارتباط هستند و گویا هر دو ماجرا در کنار هم
و در دو روستای هم جوار اتفاق می افتد و
شخصیتهای یک داستان بدون اینکه خود بخواهند
بر حسب اتفاق با شخصیتهای داستان دیگر
برخورد پیدا می کنند و مخاطب شخصیتهای
یکسانی را در دو داستان متفاوت مشاهده می کند.
این کار در عین رمزآلودی، بسیار زیباست و نشان
از آن دارد که هر کسی بی خبر از زندگی دیگری
برای خودش قصه ای دارد که گاه می شود قصه او در
برخی جاها با زندگی دیگران تلاقی داشته باشد و یا
قصه دیگران به شکلی باشد که وی در آن نقش
کوتاهی ایفا کند.

در انتها این طور می توان گفت که اپیزود سوم
زیباترین و در عین حال کامل کننده پیام قسمت اول
و دوم است. در ابتدا با تولد سر و کار داریم و بعد
زندگی و راهی که در پیش رویمان گسترده شده و
باید با رفتن این راه به رشد و کمال برسیم و در
نهایت تولدی دوباره داشته باشیم و چون پروانه ای
سبکبال مراحل رشد و بلوغ فکری را پشت سر
بگذاریم و طی طریق کنیم.

جالب است بدانیم «سعید شاپوری» نویسنده
این اثر به نقل از روزنامه ایران تاریخ ۱۶ دی ۱۳۷۸،
در مورد سینمای دینی و کار خودش می گوید:
«زبان بیانی هنر دینی، باید به گونه ای در کل ساختار
به کار برده شود که شاهدی بر حقیقت روحانی
همان دین باشد. لزومی ندارد در فیلم دینی، حتما
یک شخصیت مذهبی باشد یا حرفهای دینی گفته
شود و یا حتی نماز خوانده شود تا بگوییم اثر، دینی
است. ممکن است ما در این زندگی مادی بتوانیم
تجلی یک امر غیب را نشان دهیم، این بهتر به دینی
بودن نزدیک است. یعنی در زندگی معمولی مان که
سر کار می رویم، مطالعه می کنیم و تفریح می کنیم،
نشان دهیم که غیر از اینها، چیز دیگری هم هست،
یک نیروی ماورایی که جایی خودش را نشان
می دهد و این به نوعی دعوت است. قرآن همین کار
را انجام می دهد یعنی دعوت به ایمان می کند. وقتی
یک اثر دینی را می بینیم، حس می کنیم چیز دیگری
هم هست. پس به آن ایمان قلبی می آوریم و باور
می کنیم یک امر غیبی ورای این عالم شهادت وجود
دارد. در حیطه درام و سینمای دینی این باید باشد.
بعضیها دوست دارند فقط ظاهر قضیه را ببینند ولی
به نظر من باطن را نشان دادن و غیب را در عالم
شهادت نمایان ساختن، باارزش تر است.»

شاپوری ایجاد باور و ایمان در مخاطب را از
طریق زبان هنر هفتم این گونه عنوان می کند:
«خیلیها گفته اند نمی شود چون سینما، هنر تصویر
است، و واقعیت را در کادر نشان می دهد، لذا امکان
ندارد این امر اتفاق بیفتد و به همین دلیل به دنبال
وقایع و اتفاقات مادی هستند ولی به نظر من، ما
اصلاً از اول هنر دینی نداشتیم و این لزومی است که
هنرمندان مسلمان احساس کردند. وقتی ما می توانیم
معماری اسلامی، خط اسلامی و … به وجود آوریم،
دلیلی ندارد نتوانیم در عصر فعلی، سینمای دینی را
به وجود آوریم. گرچه در بحث سینمای دینی ما،
بحث ساختاری نشده و این بزرگترین لطمه را زده
است

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.