پاورپوینت کامل زندانی زندگانی ۱۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل زندانی زندگانی ۱۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل زندانی زندگانی ۱۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل زندانی زندگانی ۱۵ اسلاید در PowerPoint :

>

۵۴

صف شلوغ بود و از جوی آب هم آن طرفتر رفته بود. مردم تا جلوی مغازه کوچک خواربارفروشی روبه رویی صف کشیده بودند. بچه های توی صف وسط میدان
فراخ که اطراف آن خانه هایی خشتی کوچک و بزرگ چیده شده بود، همهمه ای به پا کرده بودند.

همه با هم قاطی بودند و من آخر صف پر چادرم را گرفته بودم. آدم فکر می کرد مردم آمده اند نامه عملشان را بگیرند. هر که از راه می رسید با دعوا، خودش را
جلوی صف جا می داد و من بیچاره چه می توانستم بکنم؟ آخر از یک زن باردار و بی زبان چه برمی آمد؟

یک زن پشت سرم بود که تا صف تکانی می خورد، مرا هل می داد جلو، تاکسی خودش را در بین من و او جا ندهد. زن بلندقامتی بود که پوتینهای سبز
بچه گانه ای پوشیده بود و چادری کوتاه بر سر داشت. کمی از موهای حنازده اش از جلوی روسری اش بیرون افتاده بود. نمی دانست که نباید مرا هل بدهد ولی
باز هل می داد. آفتاب هم وسط آسمان می درخشید و با گرمایش سر آدمها را نوازش می کرد. نم نم عرق روی پیشانی ام نشسته بود و چندشم می شد.
حوصله ام سر رفته بود.

کوپنها را در دستهایم جابه جا کردم و دست روی گره چارقدم کشیدم. پولها را به گره چارقدم بسته بودم. انگار پولها هم عرق کرده بودند. گره چارقدم را باز کردم.
پولها را در آوردم

و صافشان کردم. کوپنها را لایشان گذاشتم و
دوباره دولایشان کردم و توی مشتم
گرفتمشان. چادرم را مرتب کردم و فقط به
اندازه یک کف دست، صورتم را نپوشاندم.

جوانی جلویم بود. وقتی نگاهش می کردم
یاد حمید می افتادم که معلوم نبود کجا رفته بود.
در دلم گفتم: «کاش می دانستم کجایی. من را
گذاشتی و فرار کردی، حالا مجبورم بین این
همه مرد، توی یک ده غریب صف بایستم که
چی؟ دو مثقال روغن بگیرم …»

دلم سیاه شد. زن پشت سرم دوباره تنه زد.
خواستم برگردم و جوابش را بدهم که باز کوتاه
آمدم. عجب دور و زمانه ای بود. چقدر مردم
بی رحم شده اند.

از بس سراپا توی صف ایستاده بودم
پاهایم کرخت شده بود. زمین هم مثل همه
زمینها پر از شیشه و سنگریزه و کلوخ. فقط
کافی بود آدم یک بار بیفتد. فقط جلوی شرکت
تعاونی به اندازه یک متری آب و جارو شده بود.
انگشتهای پایم توی گالشهای رنگ و رو
رفته ام عرق کرده بود و لیز می خوردند.

موتور سیکلتی پرسر و صدا، نمایان شد.
یواش یواش حرکت می کرد. موتور آمد و صف
را شکافت و بی اعتنا به مردم دور ش

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.