پاورپوینت کامل من می روم تا دیوارها فرو بریزد ۳۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل من می روم تا دیوارها فرو بریزد ۳۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل من می روم تا دیوارها فرو بریزد ۳۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل من می روم تا دیوارها فرو بریزد ۳۴ اسلاید در PowerPoint :
>
۱۲۲
ساعت چهار بعد از ظهر است و من هنوز
در خیابان ها سرگردانم. در افکارم غوطه
می خورم و به دنبال راه چاره ای می گردم،
حتی با اینکه می دانم دیر شده است. از صبح
که برای رفتن به مدرسه از خانه بیرون آمدم،
تا حالا در خیابان ها می چرخم. خیلی خسته ام،
چند هفته ای است که این احساس سراغ من
آمده و هنوز نتوانسته ام خودم را آرام کنم.
نمی دانم که مادر و پدرم از اینکه هنوز به
خانه برنگشته ام چه احساسی دارند، حتما مادر
با خود تمرین می کند که وقتی بازمی گردم به
من چه بگوید و چگونه مؤاخذه ام کند. چند
روز پیش که به خاطر کلاس ریاضی، دیر به
خانه برگشتم، مادر با چهره ای که از عصبانیت
سرخ شده بود نگاهم کرد و بعد هم به قول
خودش حالیم کرد که برای آنها نگرانی درست
نکنم، چون آنها به اندازه کافی اختلاف برای
بحث و جدال دارند و من نباید به
اختلافاتشان اضافه کنم، باید آرام بروم و
بیایم، مثل یک موجود بی خیال و بی احساس.
بدون اینکه جر و بحث های آنها ناراحتم کند،
خوب زندگی کنم، خوب درس بخوانم و آنها را
به خودم مشغول نکنم.
زندگی گرم و زیبای ما با یک اتفاق
ناخواسته از هم پاشیده شد. اتفاقی که مثل
برق و باد آمد و تمام رمق پدر و مادرم را
کشید، و آخر هم نتیجه ای را که مورد نظرشان
بود، به آنها نداد.
سالها پیش وقتی که به قول مادرم، من و
برادرم از آب و گل درآمدیم، مادر مصمم شد
که حتما شغلی داشته باشد، تا بتواند از
معلوماتش استفاده کند و تنوعی در زندگیش
ایجاد شود، با اینکه پدر با شغلی که داشت،
توانسته بود وضعیت مالی مطلوبی برای ما
درست کند، اما مادر سر حرف خود ایستاده
بود و بالاخره مشغول به کار شد. من و برادرم
شرایط را پذیرفته بودیم و سعی در راحت
زندگی کردن داشتیم. همه چیز عادی و
معمولی بود تا اینکه اتفاقی ناخواسته پیش
آمد، مادر و پدر آن روز صبح از خانه خارج
شدند و من و برادرم «بهروز» را تنها گذاشتند،
موقع انجام تکالیفمان من شروع به
بهانه گیری کردم و با بهانه های مختلف خاص
کودکانه از برادرم خواستم تا به جای مداد
قرمزی که گم کرده بودم، مداد دیگری برایم
بخرد. او هم از خانه خارج شد تا بتواند به
بهانه های بی موردم پاسخ دهد، بی خبر از
اینکه حادثه ای در کمین زندگی ماست، برادرم
رفت، هنوز خنده هایش را هنگامی که از خانه
بیرون می رفت به خاطر دارم و سفارشش را
برای اینکه تا وقتی برمی گردد، با مداد او
بنویسم. ساعت ها گذشت و او برنگشت.
نگران شده بودم، وقت رفتن به مدرسه بود و
او هنوز نیامده بود، در واقع او دیگر با پاهای
خود به خانه برنگشت. فروشنده مغازه سر
خیابان دیده بود که «بهروز» با یک
موتورسیکلت تصادف کرده و او را به
بیمارستان منتقل کرده بودند. اتفاقی که افتاده
بود، بیشتر از آن چیزی که تصور می کردم،
تأسف بار بود. پدر و مادرم در تکاپو بودند که از
هر طریقی سلامتی را به او برگردانند، تمام
تلاش و وقت خودشان را برای برادرم گذاشته
بودند، دیگر از آن کاری که مادر به آن
احساس علاقه می کرد، خبری نبود. پدر و
مادرم بدون توجه به من، به اینکه آیا غذا
خورده ام یا نه؟ آیا تنها هستم یا نه؟ به دنبال
راه چاره ای بودند، من آن روزها به عمق
فاجعه پی نبرده بودم، فکر می کردم که این
وضعیت برای همیشه نیست و مادر و پدر بعد
از مدتی به زندگی برخواهند گشت، اما برادرم
به موجودی مبدل شده بود که قدرت
عکس العملی نداشت. حتی بهترین پزشکان
هم نتوانستند برای معالجه او قدمی بردارند،
اما پدر و مادرم به هر دری زدند و دنبال راه
چاره ای بودند، اما اکثر پزشکان مداوای او را
بی نتیجه دیدند و آنها را ناامید کردند. با اینکه
مدت ها از آن اتفاق گذشته، اما هنوز هم به
وضوح آن را به خاطر دارم. حالا هم مثل
همان روزها خسته و کسلم، دلم می خواهد
جای امنی بیابم تا راحت تر به مرور خاطراتم
بپردازم، هیچ تصور نمی کردم که قدم زدن در
خیابان تا این حد نظر مردم را جلب کند و مرا
زیر سؤال ببرد، شاید قدم زدن بی آنکه دلیلی
برای آن داشته باشی، فکر هر کس و ناکسی
را به خود مشغول کند.
به یاد دارم که وقتی پدر به خانه می آمد با
دیدن برادرم شروع به جنجال و هیاهو
می کرد، تمام خاطرات تلخ زندگیش جان
می گرفت و برای بحث و جدال از هر بهانه
کوچکی شروع می کرد. مادر هم تمام
تلاش هایش را بی فایده می دید و زندگیش را
با این اتفاق، تلخ و ناگوار تصور می کرد. من در
این میان خود را مقصر می دانستم، شاید
بهانه گیری من باعث شده بود تا «بهروز» به
آن وضع دچار شود، اما چاره ای نبود و باید به
این وضع جدید خو می کردیم، ولی مادر و پدر
به هیچ وجه دوست نداشتند که خودشان را
وفق دهند و دنبال راهی برای بهبود
زندگیشان باشند، هر سال بزرگ تر می شدم،
اما هیچ چیز در من رشد نمی کرد، آرام آرام از
خانواده ام دور می شدم، پدر و مادرم هیچ
توجهی به من نداشتند، هر وقت که به خانه
وارد می شدم، مادر را می دیدم که با نهایت
دقت مشغول رسیدگی به برادرم است و مثل
پرستاری که مریضش را رو به بهبودی
می بیند، با او حرف می زد، گاهی فراموش
می کرد که جواب سلامم را هم بدهد و من
اکثر اوقات بدون اینکه آنها را سر میز غذا
ببینم، غذا را می کشیدم و با بی میلی
می خوردم. این طور راحت تر بودم، حداقل در
موقع غذا خوردن حرف ها و بگو مگوهایشان
گوش هایم را نمی آزرد. در طی این سال ها از
خودم گذشته بودم، بی آنکه
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 