پاورپوینت کامل تنها یادگاری (داستان) ۴۲ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل تنها یادگاری (داستان) ۴۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تنها یادگاری (داستان) ۴۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل تنها یادگاری (داستان) ۴۲ اسلاید در PowerPoint :

>

۸۶

درِ خانه باز می شود و حامد قدم در خانه می گذارد. ناگهان فریاد «وایسا، وایسا»ی هاله مثل بمب در حیاط می پیچد و او را سر جای خود میخ کوب می کند.
هاله کنار شیر آب ایستاده است و با شیلنگ به سمت او می آید.

ـ ای وای، دوباره سرتو انداختی پایین اومدی تو؟ خسته شدم از دست لجبازی تو و بچه هات.

حامد تازه فهمید دوباره خطا کرده است. هاله یک جفت دمپایی را جلوی او می گذارد و اشاره می کند که آنها را بپوشد و بعد شیلنگ آب را روی پاهای
حامد می گیرد و بعد از کلی آب ریختن، دستور مرخصی او را می دهد. حامد خیره نگاهش می کند. مجبور است چیزی نگوید، و الاّ مثل دفعه قبل، هاله سر تا
پای او را خیس می کند.

سپس مثل همیشه هاله دستور می دهد حامد وارد حمام شود و خودش را آب بکشد و پس از کلی در حمام ماندن دستور بیرون آمدن و آتش بس را اعلام
می کند.

مرد که خود را از شرّ شیلنگ رها می بیند، حوله حمام را روی دوش می اندازد و به داخل آشپزخانه می آید. هاله مشغول آب کشیدن انبوه ظرف هایی است
که دور خود چیده است و به حامد توجهی نمی کند. حامد محکم دستش را روی کابینت می کوبد و می گوید: «دیگه خسته شدم از این مسخره بازیا، مگه من
کجا می رم که باید برم حموم؟ اون حمیده بیچاره رو بگو. تو مدرسه که بچه ها دستاشون نجس نیس.»

ـ بسه دیگه، چن بار بگم، میز و نیمکت میکروب داره، نمی خوای ما رو به خیر و تو رو به سلامت.

حامد از حرف هاله جا می خورد. او را خیلی دوست دارد، اما بیماری وسواسش را نمی تواند تحمل کند. نمی خواهد دوباره با او درگیر شود. بیرون می آید.
نگاهی به اطراف می اندازد. همه جا به هم ریخته است. فرش ها و قالی ها در گوشه ای لوله شده اند و منتظرند تا نوبت آب کشیدن آنها هم برسد. هاله به خاطر
ضعف اعصاب احتیاج به استراحت دارد و به خاطر وسواسش هم کسی نمی تواند در کارها کمکش کند.

مرد وسط موکت دراز می کشد. نمی داند چه کند. هاله حتی حاضر نمی شود به دکتر روانشناس مراجعه کند. هاله می فهمد حامد از حرفش ناراحت شده
است. می آید کنارش می نشیند.

ـ معذرت می خوام دست خودم نبود.

حامد چشمان فیروزه ای اش را زیر دستانش پنهان می کند و سرش را برمی گرداند و می گوید: «تو همیشه دست خودت نیس!» هاله سرش را پایین
می اندازد و حامد ادامه می دهد: «خیلی وقته مامانم و خواهرام نیومدن اینجا، چرا؟ خانم آمادگی نداره، تمیز نیس. من می رم بگم فردا مادرم اینا بیان
اینجا.» و از جایش بلند می شود.

ـ چی چی رو بیان اینجا. من یه روزه
می تونم همه جا رو تمیز کنم؟

ـ باید بتونی، من دیگه تحمل ندارم.

ـ خیلی خوب، اما بهشون بگو وقتی
می یان پاشونو آب بکشن.

حامد با چهره برافروخته به هاله نگاه
می کند و از خانه بیرون می رود. سوار
ماشینش می شود. سرش گیج می رود، درست
مثل هاله که همیشه سردرد و سرگیجه دارد.
به گذشته ها فکر می کرد. همه چیز بر وفق
مراد بود تا اینکه حمیده به دنیا آمد و با
سزارین هاله وضع فرق کرد. عمل سزارین
باعث افسردگی و بعد ضعف اعصاب او شد و
از آن روز به بعد، دنیا برای همه شان تیره و
تار شده بود.

با بوق ماشین ها به خود می آید. متوجه
می شود بنزین تمام کرده و وسط خیابان مانده
است. دست به جیب می برد. تنها یک
هزارتومانی برایش باقی مانده است. از وقتی
که به خاطر درگیری های مدیران، بیرونش
کرده بودند، وضع مالی اش به هم ریخته بود.
نمی داند با این هزارتومانی چه کند، بنزین
بزند یا خرج خانه را بدهد. به فکرش می خندد
و پیاده می شود. به ماشین نگاه می کند که تنها
سرمایه اش است. آن هم بعد از کلی
قرض کردن از این و آن.

ظرف بنزین را به دست می گیرد. تا پمپ
بنزین راه زیادی نیست. در افکارش غرق
می شود. یاد دکتر مشاوری می افتد که در مورد
هاله با او صحبت کرده و گفته بود باید هاله را
به یک سفر چندین ماهه ببرد تا از خانه اش
دور بماند. اما نمی دانست هاله را چطور راضی
کند تا برای مدتی طولانی از خانه دور بماند.
او ماندن در خانه هیچ کس را تحمل نمی کرد
حتی خانه مادرش را. ناگهان به فکرش
می رسد که او را به بهانه سفر دو سه روزه به
خانه مادرش در شیراز ببرد و بعد، از مادرزنش
بخواهد تا هاله را برای چندین ماه در آنجا
نگاه دارد؛ تا حالش بهتر شود.

به پمپ بنزین می رسد. ظرف را پر
می کند. اما دوباره می رود توی فکر «اگر هاله
قبول نکند چی؟ مدرسه حمیده و هادی را چه
کنم؟»

به خانه مادرش می رسد. مادر مشغول
چیدن انارهای قرمز درخت توی باغچه است.
لب حوض می نشیند و به چین های صورت
مادرش می نگرد.

ـ چیه؟ دوباره با هاله حرفت شده؟

ـ خسته شدم مادر.

ـ خسته شدم یعنی چی؟ اون مریضه،
سالم که نیس.

ـ نگاه کن تو رو خدا. ما پیش کی اومدیم!
مادر هاله این طوری از دخترش طرفداری
نمی کنه که شما از عروستون.

مادر به او زل می زند و چهره اش درهم
می رود.

ـ خجالت نمی کشی؟ مگه نگفتم از هاله
پیش من شکایت نکنی؟ نکنه دوباره بهش

گفتی می خوام فامیلامو دعوت کنم؟

حامد سرش را پایین می اندازد.

ـ می دونی مادر، خودشم نمی خواد این
جوری باشه. همین دیروز قبض آب سی
هزارتومنی آوردن.

ـ حرصش بِدی، پول آب جور می شه؟

حامد نگاهش را از روی عکس پدر
برمی دارد و به مادر می دوزد و جریان سفر را با
مادرش در میان می گذارد. مادر خوشحال
می شود و به حامد پیشنهاد می کند که در این
چند ماه حمیده را به عنوان میهمان در
مدرسه ای بگذارد و هادی را با خود برگرداند.

حامد به خانه برمی گردد. منتظر هاله
می ماند تا او را زیر دوش حمام و یا به قول
هادی آبشار نیاگارا ببرد. کمی می ایستد. هاله
به استقبالش نمی آید. تعجب می کند. وارد
می شود. هادی و حمیده مشغول انجام
تکالیف شان هستند. حامد وارد اتاق هاله
می شود. او در خواب عمیقی فرو رفته است. از
اتاق بیرون می آید و از هادی می پرسد: «چی
شده؟ باز مامان حالش بد شده؟»

ـ وقتی ما از مدرسه اومدیم مامان خواب
بود.

حامد سرش را تکان می دهد و به بچه ها
می گوید: «دوس دارین بریم شیراز پیش
مامان جون و آقاجون؟»

ـ راس می گی بابا!

حمیده دستان پدر را به شدت تکان
می دهد و می گوید: «بریم شاه چراغ.»

هادی نگران درسش می شود اما حامد به
بچه ها می گوید که زود می روند و برمی گردند و
بعد بلند می شود و توی اتاق هاله می رود.
هاله چشمانش را باز می کند.

ـ دوباره چی شدی؟

هاله نگاهش را از حامد می گیرد و
می نالد: «چیزیم نیست. ضعف کردم دراز
کشیدم.» حامد به هاله می گوید که به
خانه مادرش رفته است. هاله نیم خیز می شود
و چشمانش را ریز می کند.

ـ پاهاتو آب کشیدی اومدی تو؟

ـ مادرم به خاطر تو دوبار اون خونه رو آب
کشیده.

ـ تا خودم آب نکشم تمیز نمی شه.

ـ استغفراللّه .

ـ خو

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.