پاورپوینت کامل معاون قلابی هنوز هم فساد می کند! ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل معاون قلابی هنوز هم فساد می کند! ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل معاون قلابی هنوز هم فساد می کند! ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل معاون قلابی هنوز هم فساد می کند! ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
>
۷۲
مجله وزین پیام زن با سلام،مسأله ای را که می خواهم با شما در میان
بگذارم مشکلی است که بیش از یک سال است
زندگی ما را به جهنمی سوزان تبدیل کرده است. در
ابتدا و تا همین چند وقت پیش، ما این موضوع را
یک مشکل فردی و خانوادگی تلقی نموده و آن را در
همین حدّ پی گیری می کردیم. اما از وقتی که در
جریان محاکمه فرد جنایتکاری که ۹ زن و دختر
بیگناه را به قتل رسانده است قرار گرفتیم،
احساس کردیم که این موضوع یک مسأله
اجتماعی است و چه بسا سکوت و تسامح ما شرعا
و در پیش خدا پذیرفته نباشد و در روز قیامت به
خاطر سهل انگاری و ساده گرفتن این مسأله و
برخورد جدی نکردن با آن، شریک برخی جرمها و
جنایتها محسوب شویم.
برای ما شنیدن این ماجرا بسیار هشدار
دهنده بود که قاتل مزبور با نامهای جعلی در طول
سالهای ۱۳۶۱ تا کنون انواع فساد و جرم و جنایت
را مرتکب شده، بارها به اتهام سرقت، آدم ربایی،
جعل اسناد و تجاوز، تحت پیگرد بوده است. در این
فاصله نه تنها همسر خودش را طلاق داده بلکه به
قول نامادری اش تا کنون باعث متلاشی شدن چند
زندگی شده است. او به اتفاق یکی از همدستانش
در سال ۱۳۷۲ به اتهام آدم ربایی و تجاوز به عنف
دستگیر شده، ولی در یک فرصت کوتاه از چنگ
مأموران قانون گریخته و تنها، همدستش به دار
مجازات آویخته شده است.
وی پس از فرار از چنگ قانون با هویتی
مجعول مجددا به اتهام جاسوسی و سرقت خودرو،
زندانی گردیده بدون اینکه سوابق و پرونده های
قبلی او برای دستگاه قضایی روشن شود.
و بالاخره از آغاز سال ۷۶ به طور غیر منتظره ای
فعالیت او شدت و اوج می گیرد و بناگاه در طی مدت
کوتاهی ـ حدود ۳ ماه ـ حداقل ۹ انسان بی گناه را به
فجیع ترین صورت به قتل می رساند.
پدر یکی از قربانیان در دادگاه گفته بود که اگر
قاتل نمی توانست از چنگال قانون بگریزد و
ضوابطی وجود داشت که اعمال وی را در همان
سال ۷۲ در نطفه خفه می کرد، این همه جنایت
شکل نمی گرفت و عزیزان ما اکنون زنده بودند.
خانواده های مقتولان نیز در دادگاه یکصدا اعلام
کرده بودند که چرا عکس قاتل را در سال ۷۲ از
تلویزیون پخش نکردند تا مردم او را شناسایی
کنند و این جنایتها اتفاق نیفتد.
با توجه به این عبرت تلخ، من وظیفه خود
می دانم شخصی را به شما معرفی کنم که شیوه
زندگی او مانند همین جنایتکار مذکور است. من و
خانواده ام تصمیم گرفته ایم که حتی اگر به قیمت
جانمان هم تمام شود برای حفظ جامعه، او را رسوا
کنیم و جلوی مفاسدش را بگیریم. امیدواریم که با
جلب توجه مسؤولین، پرونده او مورد رسیدگی قرار
گیرد تا خدای نخواسته روزی پیش نیاید که همه
افسوس بخورند از اینکه چرا علاج واقعه قبل از
وقوع نشده است.
* * *
این فرد، که در حال حاضر شغل
بخصوصی جز شیادی و کلاهبرداری ندارد، در
مدارک رسمی، شغل خود را آزاد ذکر می کند و
در تماس با مردم خود را مهندس و دارای
مشاغل حساس جا می زند. او سابقا کارمند
شهرداری تهران بوده و قبل از پیروزی انقلاب،
از آنجا اخراج شده است. او در حالی که حتی
دیپلم هم ندارد خود را دارای ۳ مدرک لیسانس
معرفی نموده و برای خودش مدرک جعلی
فوق لیسانس از دانشگاه نمازی شیراز تهیه
کرده است. به خاطر سوءاستفاده از مال و
ناموس دیگران از هر دری وارد می شود و به
بهانه های گوناگون پای خود را به خانه مردم باز
و در مسائل خانوادگی آنها دخالت می کند. وقتی
که خانواده ها متوجه و مانع فساد او می شوند یا
می خواهند حق خودشان را از او بگیرند
بلافاصله با تهدید به قتل و با بدنام و متهم
ساختن آنها به سرقت و فحشا و … برایشان
پاپوش درست کرده و آنان را ساکت می کند. او
وقتی که احساس می کند نسبت به او مشکوک
شده اند، دعوا و شلوغی مصنوعی راه می اندازد،
بلافاصله به آگاهی زنگ می زند، شکایت
می کند و با دست پیش گرفتن، غائله را به نفع
خود تمام می کند.
شگرد کار او این است که پرونده ها را در
همان مراحل اولیه و در حدّ کلانتری لوث و
پی گیری ماجرا را در نطفه خفه می کند. او با
همدستی مادر و برادرش به جوّسازی بر علیه
طرف مقابل خود می پردازد و در پی ایجاد رعب
و وحشت با کمال جرأت و افتخار، با لحن
بی ادبانه ای این معنا را اظهار می دارد که «من
هر کاری بکنم از هیچ کس، حتی از بالاترین
مقامها نیز در مقابلم کاری برنمی آید.» مادرش
همیشه به مردم می گوید: «بروید دنبال کارتان
و با دُم شیر بازی نکنید، پسرم به اندازه ده تا
وکیل زرنگ است و می تواند با نوک قلم پدر
شما را دربیاورد.» معمولاً زرنگی و حقه بازی او
از یک سو و تعلل و تسامح برخی مراجع قانونی
از سوی دیگر و ترس مردم از جان و آبروی
خود در مقابل تهدیدهای او، و عدم امید نسبت
به احقاق حق، موجب می شود که افراد بالاخره
دست بردارند و در نیمه راه از پی گیری شکایات
خود پشیمان شوند.
تا به حال کمتر کسی از شکایت کردن بر
علیه او نتیجه گرفته است. شکایتهای متعدد
همسر سابقش هم بی نتیجه مانده است. او
می گوید که «شوهرم مرا مکرر کتک می زد که
با من همکار باش و دم نزن. یک بار که از او به
خاطر برقراری ارتباط با زنی شوهردار به حوزه
انتظامی … شکایت کردم، شب که به خانه آمد
۳ برگ شکوائیه من در دستش بود و به این
خاطر مرا به شدت کتک زد و دنده ام را
شکست! بار دیگر از او شکایت کردم، مأمورین
به خانه ما آمدند و تعداد ۲۰ نوار ویدئویی
مبتذل، مشروبات الکی، عکس زنهای غریبه،
پرونده های قضایی مردم و یک تقویم سررسید
که تلفن مقامات کشور را در آن نوشته بود را از
منزل برداشته و او را به همراه خود بردند. به
فاصله کمی به خانه برگشت و گفت: قضیه را در
وسط راه با صد هزار تومان تمامش کردم!
او در انبار منکرات رخنه کرده و اجناس
ضبط شده آنجا را به خانه می آورد. اکثر
مشروبها و نوارهایی که می آورد دارای برچسب
قوه قضائیه است. وی دارای یک اسلحه و
بی سیم قلابی است که معمولاً آن را در لای
روزنامه می پیچد و با ژست مأمورین اطلاعاتی
و امنیتی و به نام سران مملکت، اخاذی و
کلاهبرداری می کند. خود را معاون وزیر
اطلاعات، معاون دادستان کل کشور، سرپرست
زندانهای قصر و کرج، ناظر اداره منکرات
تهران، آخرین تأیید کننده احکام دادگاهها تا
سطح دیوان عالی کشور و دوست و همکار
رئیس بنیاد مستضعفان معرفی می کند، و البته
به هر کسی که اینها را می گوید سفارش می کند
که به دلایل امنیتی و شغلی به کسی گفته
نشود. او در زمان رژیم سابق نیز با همین
شگرد کار می کرده، خود را عضو ساواک معرفی
نموده و با جعل احکامی به عنوان معاون
شهردار پایتخت، جا می زده است که خبر یکی
از این موارد پس از دستگیری، در روزنامه های
حدود ۷ ماه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی
چاپ شده است.
این فرد شیاد محل زندگی خود را به طور
متوالی تغییر می دهد و تا کنون شاید دهها
نشانی متفاوت دارد. مثلاً خانه ای را در کرج با
۲۰۰ هزار تومان رهن و مبلغ ماهیانه پنج هزار
تومان از یک پیرمرد اجاره کرد. در طی این
مدت علاوه بر اینکه کرایه ها را نمی داد به
عناوین مختلف صاحبخانه را اذیت می کرد و
نهایتا در زمان تخلیه، متن اجاره نامه را به
کمک مادر و برادرش تغییر داد و به جای ۲۰۰
هزار تومان ۵۰۰ هزار تومان از او گرفتند تا
خانه اش را تخلیه کردند.
یک بار با خانواده ای مسیحی آشنا شد که
پسر نوجوان آنها در زندان قصر به سر می برد و
محکوم به اعدام شده بود. او به بهانه آزاد کردن
فرزندشان حدود ۸ ماه به منزل آنها رفته، از
دخترشان سوءاستفاده و حسابی آنها را سرکیسه
کرده بود، بدون اینکه کاری برایشان انجام
دهد، تا اینکه پسر آنها با کمک اسقف ارامنه
آزاد شد. او در یکی دیگر از جرائمش با زن
شوهرداری ارتباط نامشروع برقرار کرده بود و
برای این منظور در خانه آنها آمپول والیوم
داخل مشروب می ریخت و به شوهرش می داد
و بعد او فساد می کرد. با این همه یک روز از
پاسگاه دستبند گرفته و به دست آن مرد زد و
نزدیک بود زندگی آنها را با وجود سه بچه
متلاشی کند.
او مرتبا به مقدسات مذهبی اهانت می کند.
مثلاً در یکی از موارد با یک روحانی نمای خلع
لباس شده رفت و آمد پیدا کرده بود که با هم
تریاک و مشروب رد و بدل می کردند و گاهی او
را به منزل آورده و با هم مجالس عزاداری را به
مسخره می گرفته اند. خلاصه او به تعداد
موهای سرش فساد کرده است و روز و شبش
به این گونه کارها می گذرد، ولی معمولاً
شکایات و مراجعاتی که علیه او می شود سودی
نبخشیده و بی نتیجه می ماند. این مسأله باعث
شده است که حتی برای نزدیکترین افراد هم
این توهم به وجود بیاید که شاید او کاره ای
باشد و گرنه برخورداری از این همه فرصت و
حمایت برای یک فرد خلافکاری که دائما در
حال شرارت و اذیت جامعه است باور کردنی
نیست.
آغاز آشنایی:
شاید بپرسید که نحوه آشنایی خانواده ما با
او چگونه بوده است. شوهر من جانباز ۵۵%
است که به دلیل صدماتی که در جبهه های
دفاع مقدس دیده است، قدرت کار سنگین را
ندارد، لذا در مغازه ای روبه روی منزلمان به
شغل فروشندگی مشغول بود که به تدریج با
این فرد به عنوان خریدار آشنا می شود. او در
خلال گفتگوها خودش را صاحب نفوذ در
ادارات و دستگاههای مختلف معرفی می نماید.
تا اینکه یک روز شوهرم مشکلی را که در
روستای زادگاهمان پیش آمده بود برایش
تعریف می کند و او که از جمله خود را معاون
آبادانی وزارت کشور معرفی می نمود ادعا
می کند که می تواند این مشکلات را برطرف
سازد. به این منظور با ما طی سفری
دسته جمعی به روستایمان می آید و البته هیچ
کار مفیدی هم صورت نمی دهد. مدتی بعد
وقتی که مطلع می شود که ما به دلیل سر و
صدای زیاد خیابان اصلی قصد تعویض
منزلمان را داریم خانه جدیدی را به ما پیشنهاد
می کند که پس از خرید و سکونت در آن متوجه
شدیم که منزل مقابل آن را نیز برای خودش
خریده است.
وی با چرب زبانی و با رفت و آمدهای
دوستانه کم کم پای خودش را به خانه ما باز و
پس از مدتی دخترمان را خواستگاری کرد. او
چنان از همسر سابقش بدگویی می کرد و خود
را حق بجانب نشان می داد که ما باورمان شد و
علی رغم فاصله زیاد سنی (۲۲ سال) به خاطر
اینکه دخترم به مقام و تحصیلات اهمیت
می داد بالاخره با این وصلت موافقت کردیم. به
اصرار او صیغه محرمیت جاری و او عضوی از
خانواده ما شد. بلافاصله به طور شتابزده به
برقراری ارتباطات فعال و ایفای نقش در
خانواده و فامیل ما پرداخت. رفت و آمد خود را
با اکثر بستگان آغاز کرد و در این اثنا به جلب
اعتماد و شناخت خصوصیات هر خانواده و نقاط
ضعف هر یک مشغول شد. آن گاه به صورت
مرموز و موذیانه ای همه را علیه هم شوراند و
قهر و تفرقه شدیدی را در میان فامیل دامن
زد.
از سوی دیگر طرحهایی را در درون
خانواده ما به اجرا گذاشت. از جمله اینکه تا
مطلع شد که مبلغی از بابت فروش اتومبیل و
اضافه تعویض منزل در اختیار ماست یک روز
پیشنهاد کرد که تعدادی از خودروهای مربوط
به دادستانی را به قیمت مناسب در معرض
فروش گذاشته اند، بیایید یکی از آنها را برایتان
بخرم. ما این کار را کردیم و البته اغلب اوقات
ماشین زیر پای خودش بود.
وقتی که به منزل ما می آمد اکثرا یا از
پشت بی سیم قلابی اش به صورت رمز گفتگو
می کرد و یا اینکه از طریق تلفن به صورت
ظاهر با مسؤولین عالی رتبه به مکالمات به
اصطلاح شغلی و بعضا خصوصی و دوستانه
مشغول بود. یک بار گوشی تلفن را به شوهرم
داد و گفت آقای رفیق دوست می خواهد با شما
صحبت کند. شخصی که پشت خط بود و خود
را رئیس بنیاد جانبازان معرفی می کرد گفت
ویلاهایی در شمال در معرض فروش قرار
گرفته و به ثلث قیمت در اختیار جانبازان قرار
داده می شود که یکی از آنها به شما تعلق
می گیرد. خلاصه پس از قطع تلفن ما را تشویق
کرد که به هر زحمتی یک میلیون تومان تهیه
کرده و در اختیار او قرار دهیم. ما را به همراه
خود به آنجا برد و طی دست خطی که هنوز
پیش خودش مانده است آنجا را به نام ما خرید
و هیچ مدرکی در این مورد به دست ما نداد!
از آنجا که ما را خانواده ای دارای تعلقات
مذهبی یافته بود روزی اظهار کرد که راه کربلا
باز شده است شناسنامه هایتان را بدهید تا
برایتان گذرنامه بگیرم. گذرنامه من و دو فرزندم
هنوز در دست او است و معلوم نیست که با آن
تا به حال چه کارهایی انجام داده است. او
همیشه یک جفت دستکش در دست داشت و
خود و دوستانش غالبا لباس مشکی
می پوشیدند. بیشتر وقتها بعد از نیمه شب به
عنوان مأموریت از خانه بیرون می رفت.
صبحها اکثرا با لباس خاک آلود و بدن زخمی
برمی گشت و در پاسخ سؤالات ما می گفت که
در تعقیب متهمین بوده ایم. تعدادی کیفهای
خالی زنانه را به همراه می آورد و ادعا می کرد
که اینها را از کیف قاپها گرفته ایم. ورقه ها و
پوشه هایی با علامت قوه قضائیه همیشه
همراهش بود و خانه اش پر بود از اوراق و
پرونده های جوراجور. اشیاء مشکوک در
محلهای سکونتش فراوان یافت می شد.
کارتهای شناسایی و احکام تایپ شده متعددی
داشت که در معرفی او جای هیچ شک و
شبهه ای باقی نمی گذاشت. همچنین
عکسهایی را نشان می داد که دالّ بر عضویت او
در ساواک زمان شاه بود.
او ثروت زیادی داشت و پولهایش را به
برادر و خانواده اش و به راههای مختلف پخش
و پلا می کرد. طلا و زینت آلات زنانه زیاد
داشت و قبل از اینکه ما به ماهیت او پی ببریم
چند روزی انبوهی از آنها را در خانه ما به امانت
گذاشته بود. منزل مسکونی اش که تقریبا ۱۴۰
متر است ۵ خط تلفن دارد. شماره سه تای آنها
را به ما داده بود ولی دو تای دیگر را ادعا
می کرد که با یکی مستقیما با خارج از کشور،
مثل ترکیه، اسرائیل و انگلیس در تماس
هستم! و از طریق دیگری هم در داخل کشور و
با مقامات! یک شب گفت که امر مهمی در
فرودگاه مهرآباد پیش آمده و مأموریت آن به
من محول شده است. فردا که بازگشت ادعا کرد
که دیشب ده عدد ویدئو گرفتیم که دو تا از آنها
را به خانه آورد و بقیه را به همراه یک موتور
سیکلت که می گفت از طرف اداره به من داده
شده است به جای دیگری منتقل نمود.
او در جامعه به شایعه سازی و نشر اکاذیب
می پرداخت و تهمتهایی را به مسؤولین و
شخصیتها نسبت می داد. وقتی که به وی
اعتراض می کردیم که چرا این دروغها را پخش
می کنی می گفت: اینها را می گویم تا
عکس العمل مردم را ببینم و ضد انقلابها و
منافقها را دستور بدهم بگیرند. هر جا
ماشینهای گشت نیروی انتظامی را می دید جلو
می رفت و با آنها حرف می زد و بعد می گفت:
اینها بچه های اکیپ خودمان و در حال
مأموریت هستند. او مدعی بود سیانور و مواد
مخدر به همراه دارد و به دخترم گفته بود
چنانچه لازم داشته باشی به تو هم خواهم داد.
گاهی وقتها ماجرای قتلهایی را برای ما تعریف
می کرد. همیشه به رادیوهای بیگانه خصوصا
رادیوی منافق گوش می داد و می گفت:
اطلاعاتی را که من از دستگاههای داخلی
کشور دارم به محض تمایل، میلیونها پول به
پایش می ریزند. ادعا می کرد که موساد مرا روی
دست می برد چون اطلاعات مملکت در دست
من است. به دخترم گفته بود که شناسنامه ات را
بردار تا به اسرائیل فرار کنیم و در آنجا زندگی
عالی داشته باشیم. اظهار می کرد که در ترکیه
صاحب رستوران و اتوبوسهایی است و کلیه
داراییهایش در بانکهای آنجا است.
او دائما در حال اضطراب به سر می بُرد و از
اطراف خود نگران بود. برای خانه اش آژیر خطر
گذاشته بود و تصمیم داشت روی دیوارهای آن
را با سیم خاردار بپوشاند. برای توجیه این
حالت ابراز می داشت که من دشمن زیاد دارم،
زیرا تیر خلاص اعدامیها را من می زنم. خودش
می گفت اگر مرا پیدا کنند حتما اعدامم می کنند.
با مشاهده این گونه رفتارها به زودی برای
ما روشن شد که او فرد سالمی نیست. بعد از
این برخوردها تصمیم گرفتیم که از او سر در
آوریم. همسر سابقش و بعضی از افراد دیگری
را که به شدت از او ضربه خورده اند پیدا کردیم.
ولی هیچ یک از ترس او حاضر به طرح مسائل
نشدند. دخترم هم که به بی صداقتی او پی برده
بود به طور روزافزونی از وی متنفر می شد. او
که متوجه بی اعتمادی ما نسبت به خودش شده
بود کم کم توطئه هایش را علنی کرد. روزی از
منزلش به ما تلفن زد که افراد فامیل را برای
آشتی کنان و برای حلّ و فصل قضایا دعوت
کرده ام، شما هم بیایید. در همان مجلس
مشاجره ای به پا کرد و با همسرم درگیر شد و
وقتی که پسر ۱۶ ساله ام برای جدا کردن آنها
رفت او را با چاقو مضروب ساخت.
با تشکیل پرونده، خود و پدر و مادرش
مرتب شوهرم را تهدید کردند که ما از دختر و
همسرت مدارک و عکسهایی داریم که با آنها
آبرویت را خواهیم برد، و همین کار را هم
کردند. عکسهایی را که در میان خانواده ما و به
عنوان داماد با ما گرفته بود به عنوان اسنادی
که دال بر رابطه نامشروع است به این و آن
نشان و مورد استناد قرار می داد. نامه های
شبهه برانگیز و پراتهامی را برای آشنایان ما در
روستا می فرستاد. در همین روزها می گفت که
دو نفر از مأمورین تجسس را با نارنجک در بام
خانه ام گمارده ام تا اگر دست از پا خطا کنید
خانه تان را منفجر کنند و آن را به عنوان خانه
تیمی معرفی کنم.
پدر و مادرش با تهدید، به ما توصیه
می کردند که برای اینکه این کارها خاتمه پیدا
کند ماشین را به نام پسرشان کنیم. خود او هم
از طرف دیگر همین طرح را دنبال می کرد.
جالب این است که بعد از آن درگیری که
فرزندم را چاقو زد، او و پسرم را دستگیر کردند
و فردا صبح ۳۰۰ هزار تومان قرار برای ما
صادر کردند و ۱۰۰ هزار تومان برای او! در این
شرایط بحرانی و در میان این همه آزار و
تهدید، او که از نگرانی ما به خاطر ایجاد
سوءپیشینه برای پسرمان مطلع بود مکررا در
گوش ما می خواند که اگر پول باشد می شود
پرونده او را محو کرد و کم کم این موضوع را
مطرح کرد که ماشین را بدهید تا من خرج این
کار کنم. آن قدر فشار آورد که بالاخره مجبور
شدیم که سند ماشین را به صورت وکالتی به او
منتقل کنیم و در عوض پدرش هم قول داد که
عکسهای ما را برگرداند ولی به قولش وفا نکرد.
مدتی بعد متوجه شدیم که وی به عنوان
حل اختلاف در مشاجرات میان خواهرم و
شوهرش دخالت کرده و نزاع آنها را تشدید
نموده، به حدی که کار آنها را به طلاق کشانده
است. او علاوه بر اینکه طی مدت قبل از
طلاق که خواهرم از شوهرش جدا بود با وی
رفت و آمد می کرد، ۲۰ روز بعد از طلاق هم او
را در حال عدّه فریب داد و با خود به شمال برد.
یکی دیگر از خواهرهایم مراتب را به مراجع
انتظامی اطلاع داد و آنها هنگام بازگشت توسط
مأمورین مستقر در فرودگاه بازداشت شدند. از
همان موقع تهدیدها علیه خواهرم شروع شد.
علاوه بر تلفنهای تهدیدآمیزی که زده می شد
در مقابل منطقه انتظامی فرودگاه با ماشین
قصد صدمه زدن به او را داشتند که مراتب
توسط مأمورین صورت جلسه شد.
او هر بار که برای پی گیری پرونده فرودگاه
می آمد یک نفر را همراه خود می آورد که یکی
از آنها که ما از طریق صدا شناسایی اش کردیم
کسی بود که روز قبل به منزل ما تلفن زده و
خود را به دروغ یکی از پیش کسوتان روحانیت
معرفی نموده و تهدید کرده بود. او پس از اینکه
از بازداشت آزاد شد از یک طرف به تهدید ما
می پرداخت و از طرف دیگر بین مردم شایع
می کرد که ما، در پرونده مقصر و محکوم
شناخته شده ایم ولی فعلاً با رضایت او
پرونده مان بای
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 