پاورپوینت کامل قانون شهر آشوب زده ۲۳ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل قانون شهر آشوب زده ۲۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل قانون شهر آشوب زده ۲۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل قانون شهر آشوب زده ۲۳ اسلاید در PowerPoint :

>

۵۸

هنر و ادب / داستان دوستان

چادر نمازهایشان را محکم به کمر بستند
و اسلحه هایشان در پس چادرنماز. «زینب
پاشا» و هفت زن مسلح، چشم هایشان را از
پس روبنده های سیاه می جوشید و
می خروشید و محرم سال ۱۳۰۹ بود.

«ماه بیگم» و «سلطان بیگم»، پشت
دیوار مسجد عمو زین الدین آهسته سر گوش
«زینب پاشا» گفتند: «تا صلات ظهر نشده
کار را یکسره کنیم بی بی.»

«زینب پاشا» نگاهی به دکان های آن
سوی مسجد کرد و مصمم گفت: «کار، صلات
ظهر و غیر ظهر ندارد، این فتوای آقا
میرزاست، فتوای آقا میرزا یعنی نماز، یعنی
خمس، یعنی روزه …»

«ماه شرف» پشت سر «ماه بیگم»
صدایش را کمی بلندتر کرد و گفت: «این
ساعت، خیابان ها خلوت تر است بی بی، رعب
و وحشت و سر و صدا کمتر توی دل مردم
می افتد.»

«زینب پاشا» در یک لحظه جَستی زد و
پشت دیوار شبستان مسجد پناه گرفت، بقیه
هم به دنبالش. گفت: «کجایید مردم؟
نمی بینید، مردم خواب اند انگار. کسی بیدار
نیست. سنگ به شکم شان بسته اند و قفل به
دهان شان.»

و ناگاه خودش را همچون یک تکه ذغال
گداخته وسط خیابان انداخت و با یک علامت
یارانش تر و فرز دورش حلقه زدند. اولین
دکانی که «زینب پاشا» نشانه کرده بود
قهوه خانه اسکندر دودکش بود. درست
روبروی بزازی میرزا سیدتقی. با یک اشاره،
«زینب پاشا»، «ماه بیگم» و «سلطان بیگم»
جستی زدند و دو تایی با یک خیز خودشان را
انداختند داخل قهوه خانه. «زینب پاشا»،
«خیرالنساء» و «ماه شرف» را در نوبت بعد
فرستاد. «جانی بیگ» و «فاطمه نساء» و
«شاه بیگم» را این طرف و آن طرف
قهوه خانه گماشت تا مراقب باشند. و بعد
خودش با یک «یا حسین» جَلدی پرید تو
قهوه خانه. جلوی در، چشم های اسکندر
دودکش همچون دو تیله قرمز قل قل خورد و
آمد جلو، عقب رفت بعد، و تا بجنبد و مردان
سبیل از بناگوش در رفته بجنبند، قهوه خانه
زیر و رو شد و تکه های شکسته قلیان پاشید
به در و دیوار و کف قهوه خانه.

«زینب پاشا» تند و تیز یارانش را فرستاد
بیرون، یکی یکی و بعد خودش که ناگاه
صدای صلوات و «یا حسین» در هم پیچید،
گره خورد. از هر دو سوی خیابان عده ای زن با
روبنده و پوشیه به سوی آنها دویدند و در
چشم به هم زدنی، خیابان ناغافل شلوغ شد.
محله عمو زین الدین، کوچه های اطراف، زنی
تو دل جمعیت فریاد کشید: «آتش بزنید».
محله یکباره الو گرفت، گُر گرفت خیابان. آتش
و دود. تلی از بسته های توتون و تنباکو وسط
خیابان به آتش کشیده شد. دست های زنان
بالا رفت با قلیان. فریاد و اعتراض:
«خانه های بی قلیان، خانه های آبادان،
انگلیس بی وجدان، دست بردار از سر ایران»

و شَرَق … قلیان ها شکست کف خیابان.
«زینب پاشا» در پس دود و ازدحام گریخت.
کسی صورت او را ندید، کسی او را
نمی شناخت. صدای فریاد و اعتراض کوچه به
کوچه، محله به محله، شهر به شهر پیچید.

زنان پشت هم، پشتیبان هم، همدل و همراه
هم، فتوای «آقامیرزا» بود. «انیس الدوله»
سوگلی ناصرالدین شاه به شوهرش گفت: «آن
کس که مرا به تو حلال کرده، تنباکو را حرام
کرده.» و دستور داد قلیان ها را جمع کنند.
قلیان ها را از دربار جمع کردند. «انیس الدوله»
همه را یکجا وسط تالار جلوی چشمان
شوهرش شکست. ناصرالدین شاه دید و شنید
و دم نزد. خون خونش را می خورد. «ماه
بیگم» گفت: «شنیدی بی بی، شاه دستور
داده تا بازار را باز کنند». «زینب پاشا» که
خسته و نفس بریده پشت دیوار کاهگلی باغ
عزیزالممالک نشسته و دست و رو می شست،
جرعه ای آب نوشید و سرفه سرفه گفت:
«کی؟ چه وقت، حقیقت دارد؟»

«سلطان بیگم» همان طوری که
روبنده اش را در می آورد گفت: «همین امروز
… اول صبحی.»

«ماه بیگم» گفت: «نوک سر نیزه بیخ
گلوی