پاورپوینت کامل باغ گل محمدی ۳۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل باغ گل محمدی ۳۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل باغ گل محمدی ۳۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل باغ گل محمدی ۳۵ اسلاید در PowerPoint :

>

۵۶

هنر و ادب / داستان دوستان

هزار پنجره در آسمان باز می شود. صدای
بال فرشته هاست. در قاب هر پنجره ای
فرشته ای به آرامی می نشیند. فرشته های
سیاهپوش. هر فرشته ای شروع می کند به
خواندن سوره ای از قرآن، صدایشان معطر
است. هوا عطرآگین می شود. بو می کشم، بو
می کشم، و بعد دلم می خواهد پرواز کنم و در
قاب یکی از پنجره ها بنشینم. هر چه تقلا
می کنم نمی شود. دست هایم را دراز می کنم،
آنقدر دراز که به نوک بال یکی از فرشته ها
می رسد، و بعد ناگاه سبک می شوم. سبک
سبک مثل یک پر و پرواز می کنم. آن قدر دور
می شوم که همه چیز سفید می شود سفید
سفید. شاید برف آمده بهار و برف؟

چشم که باز می کنم. مادر سر تا پا
سیاه پوش کنارم ایستاده و زل زده به من. یک
لحظه گیج و منگ نگاهش می کنم. «پس
فرشته های سیاه پوش و هزار پنجره! نکند
مادر هم یکی از آن…» مادر خم می شود روی
صورتم و پیشانی ام را می بوسد و کمکم
می کند تا بروم و وضو بگیرم بعد از نماز مادر
پنجره ها را باز می کند. صبحگاهی است نمور
و معطر. مادر می گوید:

«امروز گلاب ها را شیشه می کنیم،
همسایه ها هم هستند. هزار تا شیشه کم
نیست، باید دست بجنبانم. تا فردا فرصتی
نیست.»

سر طاقچه، پدر در باغ گل سرخ
می خندد. خنده اش در قاب عکس همیشگی
می شود و عطر گلاب همه جا را بر می دارد.
مادر در حیاط است که بلند می گوید: «بر خاتم
انبیاء صلوات.»

همسایه ها جمع می شوند. بشکه های پر
از گلاب در حیاط چیده می شود و شیشه ها.
هر شیشه گلی از پاورپوینت کامل باغ گل محمدی ۳۵ اسلاید در PowerPoint پدر در
قمصر کاشان. مادر گفته بود: «تا زمانی که
مریم با پای خودش نرود قمصر. همین جا
گلاب ها را شیشه می کنیم.»

و من روی ویلچر سال هاست که
نمی توانم بروم قمصر. نمی خواهم که بروم
قمصر. باید با پاهای خودم بروم، بدوم. اول بو
بکشم، بو بکشم و دامن دامن گل بچینم، گل
سرخ محمدی، و بعد انباشته کنم یک جا. یک
تپه، یک کوه. کوه گل مریم. یکی از
همسایه ها بلند می گوید: «برای سلامتی مریم
خانم صلوات.»

ویلچر را هل می دهم تا حیاط. اولین
شیشه را من پر می کنم، بوی باغ، بوی گل،
بوی گلاب، بوی پدر، بو می کشم. پدر در باغ
گل محمدی می خندید: «چند روز دیگر صبر
کنی، با هم بر می گردیم تهران. یک خرده از
کارها مانده، صبر داشته باش دختر.»

ـ پدر من امتحان دارم. امسال سال آخر
است. وقت ندارم.

پدر خندیده بود دوباره و من تسلیم شده
بودم. یک کوه گل محمدی و با هم برگشته
بودیم، با گل و گلاب. مادر به تلفن همراهمان
زنگ زد که ناهار درست کنم یا شام، گفتیم
ناهار و شام رسیدیم، شام غریبان. در جاده قم
ـ تهران تصادف کرده بودیم. و من در
بیمارستان آن قدر بیهوش مانده بودم تا جنازه
پدر را هم دفن کردند. سوم و هفتم را هم
برگزار کردند و من یک هفته بعد با ویلچر
برگشته بودم خانه، و روی طاقچه چشمم افتاد
به خنده های پدری که در قاب عکس ماسیده
بود و نواری سیاه دور تا دور باغ گل حاشیه
خورده بود.

ـ برای شادی روح مرحوم کاشانی
صلوات.

شیشه گلاب را در کنار قاب عکس پدر
می گذارم و بر می گردم به حیاط. غروب حیاط
پر از آدم است. شیشه ها را در کارتن
گذاشته اند. کارتن ها روی هم، یک وانت بار پر
از گلاب، آماده آماده. «حی علی خیرالعمل»
صدای اذان مؤذن بر آسمان می شکفد. همه
می روند. حیاط خالی می شود. هیچ کس
نیست جز من و مادر که از خستگی نه
خوابیده نه نشسته، چمباتمه زده روی تخت.
حال عجیبی دارد. می روم و دو تا چای تازه دم
می ریزم و بر می گردم. دلم ناگاه آشوب
می شود. حسی گنگ و مبهم تو وجودم
می نشیند. نمی دانم چیست. مادر همان طور
چمباتمه رو بر می گرداند به طرفم: «چته
مریم جان؟ رنگ و رویت پریده انگار.»

چای را بی قند هورت می کشم. شاید به
خاطر پنجره های بسته است. می روم و دو لبه
پنجره را باز می کنم. هوا دم کرده است، خفه و
شرجی. در درگاه پنجره اما نفس می کشم. بو
می کشم. دلم بیشتر آشوب می شود. می روم و
آبی به صورتم می زنم. نمی شود. حالم خراب
است. می دانم دوای دردم مادر است، «مادر»
در آغوشش می گیرم. در آغوشم می گیرد: «تو
امشب چته کوه گل محمدی من؟»

گریه جوابی آسان و آماده است. گریه
می کنم. مادر من من می کند، رو برمی گرداند،
بغض می کند و می رود کنار پنجره. صدایش
انگار از فرسنگ ها راه دور می آید: «انگاری
وقتش رسیده امشب.»

گریه می کنم. صدایش می لرزد:
«نمی پرسی وقت چی؟»

گریه می کنم. گریه می کند و
می گوید:«امشب پدرت به خوابم آمده بود.
خواهش می کرد. تقاضا داشت. گفت که همه
چیز را به تو بگویم. گفت که تو …»

من فقط گریه می کنم؛ بلند، بلند.

مادر نمی تواند چیزی بگوید. من سعی
می کنم آرام شوم. با خودم کلنجار می روم،
نمی شود. سؤال های جور واجور ناگاه حمله
می کنند. گریه و دلشوره. وقت چه رسیده؟ من
سرطان دارم؟ من دارم می میرم؟ چقدر وقت
دارم؟ چند سال،؟ چند ماه، چند روز؟ یا شاید،
دست پاچه دور خودم چرخ می کنم. هول برم
می دارد. ویلچر را محکم هل می دهم به عقب
و بعد با شدت به دیوار می خورم. مادر
دست هایش در هواست، با گریه فریاد
می کشد: «آخ. …» و بعد تندی می رود و با یک
لیوان آب خنک برمی گردد. نمی خورم، اما
تشنه ام، داغ داغ. می خواهم بدانم، فقط
می خواهم بدانم. تشنه دانستن، گذشته، حال،
آینده، زمانش فرقی نمی کند. «بگو مادر،
تشنه ام، بگو.»

مادر ساکت و آرام می رود و بعد با یک
قاب عکس قدیمی برمی گردد. اما به من
نمی رسد. فاصله من و او، انگار کیلومترهاست.
قا

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.