پاورپوینت کامل علم بهتر است یا پسرناخلف! ۲۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل علم بهتر است یا پسرناخلف! ۲۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل علم بهتر است یا پسرناخلف! ۲۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل علم بهتر است یا پسرناخلف! ۲۹ اسلاید در PowerPoint :

>

۹۶

با عرض سلام خدمت خواهر گرامی ام که از درس
خواندن در شهر غریب دست
نکشیده و با تمامی مشکلات باز
هم به ادامه تحصیل پرداخته و
موجبات سربلندی ما را فراهم
ساخته است. به هر صورت
امیدوارم که همچنان گرم
تحصیل باشی و از عهده
مسئولیت عظیم کارشناسی
ادبیات به در آیی.

اگر از احوال خانه و مامان و
آقاجون خواسته باشی همه
خوبند و در حیرت عظیمی به سر
می برند از اتفاقی که در مورد تو
افتاده است. اما این وسط داداش
هادی معتقد است که اگر
اشتباهی در کار نباشد نان همه ما
در روغن است که البته نانِ
روغنی ما هم بستگی به
جناب عالی دارد. من که امیدوارم
خدا خودش عاقبت کار را درست
کند. مامان که هنوز هیچ اتفاقی
نیفتاده تو را شوهرداده فرض
کرده و دنبال وام و پول است
برای تهیه اثاثیه! تازه خبر نداری
که جوّ این ماجرا چنان مامان را
تکان داده بود که می گفت اگر
خرج دانشگاهِ منیره زیاد است
سال آخر را نخواند و پولش را
برای خرید خِرت و پِرت کنار
بگذارد که داداش هادی جمله
قشنگی ایراد کرد و فرمود:
«مامان، اگه منیر چار تا
خواستگار هم داره به خاطر دو
کلاس سواد دانشگاهه. اگه این
کارو بکنی که دخترت ترشیده
می شه!»

آقاجون هم در حیرت است و
هنوز نمی داند چه کند. حتما
خیلی مشتاقی تا از سر و ته کار
سر در بیاوری، عجله نکن من که
وقتم را گذاشته ام تا به قول
آقاجون این برگه ها را سیاه کنم،
فقط برای اطلاع توست.

جریان آبدار … نه روغن دارِ
خانواده ما و صد البته تو از اینجا
شروع شد. آقاجون محترم ما
برای خرید یک دست لاستیک
نو به بازار رفته بود. حتما می دانی
که شوهر «ثریا»خانم دخترعمه
مرحوم آقاجون (منظورم
عمه گلشن است) یک
لاستیک فروشی بزرگ دارد که به
قول داداش هادی بازار را
ترکانده. دو پسر خلف و ناخلفش
هم در همین کارند. البته با این
تفاوت که اول درس خوانده و
سپس به اجبار اجتماع به این
شغل پرداخته و خدمت پدر
می کنند و همان طور که در
مجلس ختم عمه گلشن دیدیم از
لحاظ وضع مالی صد و هشتاد
درجه با ما تفاوت دارند. با این
مقدمه حتما به عمق فاجعه پی
برده ای؟ بگذریم!

خلاصه آقاجون به خاطر
بی احترامی و رفتار بد خانواده
ثریاخانم در روز ختم عمه اش
اصلاً سراغ لاستیک فروشی شان
نرفته و در حوالی همان مغازه
بزرگ به مغازه های کوچک
دیگری سر زده تا بتواند با پول
ناچیز خود چیزی برای ماشینش
بخرد. از قضا وارد یک مغازه
کوچک می شود و یک صورت
آشنا می بیند که همانا پسر بزرگ
ثریاخانم «محمود»آقا بوده است.
محمودآقا پسر خلف ثریاخانم که
در ادا و اصول کاملاً راه پدر و
مادر را رفته و به تازگی هم با
خانواده پولدارتر از خودشان
وصلت کرده، آقاجون را
می شناسد و دست از سرش
برنمی دارد و به زور او را به مغازه
پدرش می برد. آقاجون در بدو امر
از تعجب شاخ در می آورد چرا که
با توجه به سابقه قبلی و
بی احترامی خانواده ثریاخانم به ما
این همه احترام و تحویل گرفتن
کاری بعید به نظر می رسید.
خلاصه شوهر ثریاخانم یعنی
آقای «عزیزی» دو عدد لاستیک
فرد اعلا به آقاجون می دهد و
می گوید که هیچ مشکلی برای
پرداخت پول آن نداشته باشید
چرا که این یک هدیه است و ما
حالا حالاها با شما کار داریم و از
این جور حرف ها! آقاجون هم با
قیافه ای مضحک که نمی دانست
شاد باشد یا متعجب به خانه آمد
و جریان را تعریف کرد. مامان هم
در این میان جمله ای ایراد کرد که
همه ما را اندکی در دلهره فرو
برد. آن جمله غرّا این بود:
«سلام گرگ بی طمع نیست!» و
واقعا هم نبود چون شب همه ما
جریان را فهمیدیم و جریان هم
این بود که پسر دوم آقای عزیزی
یعنی «محمد»آقا معلوم نیست
کی جناب عالی را دیده و پسندیده
و پا در یک کفش کرده که الاّ و
بلاّ باید همین منیرخانم را برای
من بگیرید. آقای عزیزی هم که
دیده حریف زبان و خواسته
پسرش نیست دست به دامن
آقاجون شده بود تا به دلایل
مختلف از جمله عدم تفاهم مالی
مخالفت خود را با این قضیه
اعلام کند.

اما چشمت روز بد نبیند. این
جریان و همچنین خواسته
نامعقول آقای عزیزی خون
آقاجون را به جوش آورد، طوری
که با فریاد پشت تلفن گفت:
«پول شما آماده است مگه من
رشوه می گیرم که شما جنس
مُفتی به من می دید که مخالفت
کنم. نه لاستیک می خوام، نه
خواستگاری پسرتو!» اما کاری
هم از دستش برنمی آمد چون
همه ما می دانستیم صد و پنجاه،
شصت تومان پول یک روز
آقاجون نبود که آماده داشته
باشد، تازه به قول داداش هادی
مگر آدم مغز یک حیوان نفهم را
خورده باشد که دست از داماد
پولدار بکشد، گرچه آقاجون اصلاً
مایل به این کار نیست. به هر
صورت آقاجون ب

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.