پاورپوینت کامل گلزخمهای خورشید ۵۳ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل گلزخمهای خورشید ۵۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گلزخمهای خورشید ۵۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل گلزخمهای خورشید ۵۳ اسلاید در PowerPoint :

>

۲۴

لحظه کوچ فرا رسید. آخرین سبطِ پیامبر(ص) چشمانِ درخشندهاش را در رملستان بیکرانه، تا افق چرخاند. زنان و کودکان از خیمهها بیرون آمدند. چشمهای اندوهگین به آخرین مرد خیره شده بود؛ یا به آخرین زنجیرههای امید. حسین(ع)، تاریخ و انسان را مخاطب خویش ساخت و با تمامی وجود آواز برآورد:

ایا پاسداری هست که از حرم رسول خدا(ص) پاسداری کند؟ ایا خداپرستی هست که در مورد ما از خدا بهراسد؟

آوایش گریهها و مویهها را درهم آمیخت و در اشکِ و خون غوطهور ساخت. جوانِ از پا افتاده از بیماری، برخاست … به سختی خود و شمشیرش را میکشید. بر عصا تکیه داده بود. جوانی که پدرش او را برای زمانی دیگر نگه داشته بود.

حسین(ع) با صدای بلند از خواهر خواست:

او را نگه دارید تا زمین از تبار محمد(ص) تهی نماند.

اندوه بسانِ دستههای کلاغ میان خیمهها پرسه میزد: روی دلهای غمگین مینشست و وقوع فاجعه را خبر میداد.

حسین(ع) برای وداع ایستاد؛ وداع با جهان. خورشید با شعلههایش زمین را پوشانده بود و فرات جاری بود. و باد میتوفید و به دوردستها میگریخت؛ دیوانه از کوچ، خسته از سفر … و حسین(ع) تنپوش عروج پوشیده بود و بر سرش عمامهای گلگون. جامه پیامبر را پوشیده و شمشیرش را به کمر بسته بود.

قبایل با دیدنش دیوانه میشوند و در ژرفای وجودشان حسّ انتقام شعله میکشد و چشمانشان به شوق غارت میدرخشد. حسین(ع) لباسی بیارزش میطلبد تا زیر جامهاش بپوشد. لباس زیر کوتاهی برایش میآورند. آن را با گوشه شمشیرش کنار میزند:

این لباس اهل ذمه۱ است.

و سرانجام لباس قدیمی برگزید، با شمشیر پارهاش کرد و زیر لباسش پوشید.

قبایل برای کشتن نوه پیامبر مهیا میشوند، و او با کودکان و زنان خداحافظی میکند.

شیرخوارهاش را در آغوش میکشد، میبوسدش و با دریغ نجوا میکند:

دور باد رحمت خدا از این مردم که جدّ تو مصطفی(ص) دشمن آنان است.

لبهای کوچک شیرخواره در جستجوی آب بودند، و فرات از آب موج میزد و بسانِ ماری در دل بیابان پیچ و تاب میخورد و ره میسپرد. حسین (ع) گام پیش نهاد و کودک تشنه را با خویش آورد:

ایا قطره آبی نیست؟

تیری از کمان نیرنگ رها شد که پیکانش پیک مرگ بود.

خون زلال شیرخواره، سینه حسین(ع) را فرا میگیرد. پدر، مشتش را از فواره خون پُر میکند و به آسمان میپاشد. پشنگِ خون، عروج میکنند و پردههای دوردست را میشکافد.

حسین زمزمه کرد: «آنچه این حادثه را بر من آسان میکند، آن است که در برابر چشمِ پروردگار است. خداوندگارا! تو گواه بر مردمی هستی که شبیهترین مردم به پیامبرت محمد(ص) را کشتند.

نمادی فرشتهگون از برابرش میگذرد. از بالهایش عطر بهشت میوزد:

او را رها کن حسین(ع)! برایش در بهشت دآیهای است.

بسانِ تندبادی خشماگین، حسین به طرف کوفیان شتافت و آنان را به خاک انداخت:

من حسین(ع) پسر علی(ع) هستم.

سوگند خوردهام کرنش نکنم …

پسر سعد، که رؤیاهایش را بر باد رفته میدید فریاد برآورد: «این پسر کسی است که عربهای بسیاری را کشته است! از هر سوی بر او حمله برید.»

کوفیان بر ضد او همدل و همدست شدند و هزاران تیر به سوی او روانه شد و میان او و خیمهها فاصله افکند.

آخرین بازمانده رسول بانگ برآورد: «ای پیروان خاندان ابوسفیان! اگر دین ندارید و از روز واپسین نمیهراسید، پس در دنیای خویش آزاده باشید و به حَسَب و نَسَب خویش باز گردید اگر گمان میبرید عرب هستید!

شمر فریاد زد: «پسر فاطمه(س)! چه میگویی؟»

– من با شما میجنگم و زنان را در این میان گناهی نیست. پس سرکشان و نادانان را تا لحظهای که زنده هستم از تعرّض به حرمم باز دارید.

– قبول.

دشمنان، آهنگ او کردند. حسین(ع) تشنه، موجهای نیرنگ را میراند … میجنگد. پایداری میورزد و سرهای کفرپیشگان را به خاک میافکند. به شدت تشنه است و فرات با چهار هزار یا افزونتر محاصره شده. فرات آبش را بر کنارهها میپاشد و چارپایان به آن نزدیک میشوند و حسین(ع) در جستجوی جرعهای آب است.

پسرِ «یغوث» که در جمع دشمنان بود – گفت: «سوگند به خداوندگار، هرگز شکستخوردهای را ندیدم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند؛ اما استوارتر و دلیرتر از حسین(ع) باشد».

حسین(ع) بر آنان هجوم میبُرد؛ و آنان از برابرش میگریختند و کسی را یارای پایداری در مقابل او نبود.

حسین(ع) دشمنان را شکست میدهد. فرات را به چنگ میآورد و اسبش را میان آبهای خروشان میراند. موجها در پرتو خورشید میدرخشند. اسب خنکای آب را حس میکند. سر خم میکند تا بنوشد و سیراب شود.

صاحب اختیار فرات به اسب- که از تبار اسب پیامبر(ص) بود- گفت: «تو تشنه کامی و من تشنه کام، و تا تو ننوشی، من نمینوشم.»

اسب سر برآورد و از این کار سرباز زد. سوار، دست دراز کرد تا مشتی آب برگیرد؛ مردی از مردان قبایل بانگ زد: «ایا از نوشیدن آب لذت میبری، در حالی که حَرَمت را هتک میکنند.»

حسین(ع) آب را ریخت و به سوی خیمهها رهسپار شد. چهرههای هراسان شکفتند. امید برگشته بود.

زنان و دخترکان در گردش حلقه زدند و به او آویختند. خورشید در سراشیبی غروب بود و حسین(ع) با آن کوچ میکرد. با خاندانش خداحافظی کرد. برگی از دنیای فردا را برایشان آشکار ساخت و سطرهایی از دفتر روزگاران را برایشان خواند:

مهیای آزمون باشید و بدانید پروردگار بلند مرتبه حامی شماست و به زودی شما را از شرّ دشمنان رهایی

میبخشد و فرجام کارتان را بهروزی قرار میدهد. دشمنانتان را به انواع شکنجهها عذاب میکند و شما را به عوض این ناگواری، به انواع نعمتها پاداش میدهد. پس زبان به شِکوه مگشایید و سخنی بر زبان میاورید که از اجرتان بکاهد.

دخترش سکینه را در جمع وداعکنندگان نیافت. وی را تنها در خیمه یافت که در خلسه فرو رفته بود و به راهِ شگفت پدر میاندیشید.

مردی که در رؤیای عبور از سدّ پیکر حسین(ع) بود فریاد برآورد: «در فرصتی که به خویش و خاندانش مشغول است بر او یورش برید.»

کوفیان پیکانهای زهرآلود میافکندند که خیمهها را میدرید و در لباس زنان فرو میرفت. زنان میگریختند. چشمها به حسین(ع) خیره شده بود. آخرین مرد بازمانده از تبار رسول چه خواهد کرد؟ … حمله آغاز شد. تاریخ از نَفَس افتاد، میدوید و به رکاب حسین(ع) میآویخت، و حسین(ع) از تاریخ پیشی میگرفت و تاریخ، حیران در دلِ رملستان ایستاده بود.

کوفیان هراسان از برابرش میگریختند و رگبار تیرها از هر سو او را دربرگرفته بود. و حسین(ع)، بر مرگ چیره میشد. دیوار زمانها را فرو میریخت و از قرنها عبور میکرد.

روح بزرگ، آهنگ خروج از بدن زخمی حسین(ع) داشت. زخمها چون چشمههای زاینده، شنزار تشنه را سیراب میکرد … و فرات دریغ از قطرهای آب، تلاش در گریز داشت.

ای حسین(ع)! ایا فرات را بسانِ سینه ماران نمیبینی؟ از آن نمینوشی تا از تشنگی جان سپاری!

«ابوحتوف» تیری به پیشانی او افکند. تیر را از پیشانی بیرون کشید و خون از جبینِ آسمانسای او جوشید.

مردِ تنها، نجوا کرد:

خداوندگارا! مرا در میان بندگانی سرکش میبینی. پروردگارا! تعدادشان را به شمار آر، آنان را نابود کن و

یکتن از آنها را بر پهنه خود باقی مگذار و هرگز نبخششان.

و آن گاه با تمامی وجود فریاد برآورد:

ای امّتِ سرکش! بعد از پیامبر(ص) با تبارش رفتاری بد داشتید. زمانی که مرا بکشید، کشتن دیگری

برآیتان آسان میشود و حرمتی باقی نمیماند. امیدوارم که خدایم با شهادت، مرا گرامی بدارد و به خاطر من از شما- از جایی که نمیفهمید- انتقام گیرد.

گرگی از میان قبایل زوزه کشید:

ای پسر فاطمه(س)! چگونه خدا به خاطر تو از ما انتقام میگیرد؟

شوربختی میان شما میافکند و خونتان را میریزد و سپس انواع عذاب بر شما فرو میریزد.

خون از بدن بیرمق حسین میتراود. خون بسیاری که زمین را رنگین میکند.

حسین(ع) ایستاد تا دمی بیاساید. مردی از قبایل، سنگی به سویش افکند و خون از پیشانیاش جوشید.

خواست با گوشه لباس از خونریزی پیشانی پیشگیری کند اما تیری با سه پیکان بر قلبش نشست. تیر به قلبِ کوه ایمان اصابت کرد. پایان رنج و آغاز کوچ به دنیای آرامش.

حسین(ع) از درد نالید

بسمالله و بالله و علیملّهرسولالله.

آن گاه فروتنانه چهرهاش را به سوی آسمان گرفت:

پروردگارا! تو میدانی اینان مردی را میکشند که جز او زاده دختر پیامبری بر پهنه خاک نیست!

حسین(ع) دستش را از خون پُر میکند و به آسمان میپاشد و بانگ برمیآورد:

آنچه این حادثه را بر من آسان میکند، آن است که در برابر چشم خدا رخ میدهد.

بار دیگر، حسین(ع)

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.