پاورپوینت کامل شب و شمع و طوفان;به مناسبت هشتم ربیع الاول (چهارم اسفند) سالروز شهادت امام عسکری(ع) و آغاز امامت حضرت مهدی(عج) ۷۱ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل شب و شمع و طوفان;به مناسبت هشتم ربیع الاول (چهارم اسفند) سالروز شهادت امام عسکری(ع) و آغاز امامت حضرت مهدی(عج) ۷۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل شب و شمع و طوفان;به مناسبت هشتم ربیع الاول (چهارم اسفند) سالروز شهادت امام عسکری(ع) و آغاز امامت حضرت مهدی(عج) ۷۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل شب و شمع و طوفان;به مناسبت هشتم ربیع الاول (چهارم اسفند) سالروز شهادت امام عسکری(ع) و آغاز امامت حضرت مهدی(عج) ۷۱ اسلاید در PowerPoint :

>

۶۴

سرزمینها و ممالک پهناور اسلامی، روزهای پایانی سال دویست و پنجاه و شش هجری قمری را میگذرانند. شهرها و آبادیها، مهیای مراسم حج میشوند؛ اما سامرا شاهد مراسم تودیع خلیفه با موسی بن بغا است؛ فرماندهای که برای شکست حسن بن زید، سپاهی گران را رهبری میکند. اینک و بهویژه پس از سقوط ری به دست علویان، چندان نمانده است که این شعله، عمارات و کاخهای عباسیان را نیز فرا گیرد.

نشانههای سیاسی داخل پآیتخت، حاکی از آن است که کلید فرمانروایی در دست طلحه بن متوکل (موفق) است. معتمد، گرچه خلیفه است، اما نمیتواند از گسترش نفوذ بسیار برادرش جلوگیری کند؛ برادری که به موجب شکست حصر بغداد، در سال دویست و پنجاه و یک، و اجبار مستعین بر کنارهگیری، نزد ترکها محبوبیت یافته است. معتمد میداند که اگر در جریان حوادثی که منجر به سقوط مهتدی و برگزیدن وی شد، طلحه در مکه تبعید نبود، چه بسا که او خلیفهی برگزیده بود. از همین رو، ترکها بیدرنگ معتمد را خلیفه نامیدند و از وی خواستند تا برادرش را از مکه بیرون بیاورد و فرماندهی عالی نظامی و سپهسالاری نیروهای مسلح را به وی بسپارد. نفوذی اندک، برای معتمد مانده است و قدرت در دست برادر اوست؛ برادری که برای سرکوب شورشیان آفریقایی، به سوی بصره لشکر میکشد.

سه ماه است که عبیدالله بن یحیی، نخست وزیر است و در این مدت، ابهت شخصیتی او با ساماندهی امور اداری افزون شده است. عبیدالله، با آنکه دل در گرو عشق عباسیان دارد، آنچه از هنگام کشته شدن متوکل، از کرامتهای اهل بیت دیده است، باعث شده است تا در درونش، به علویان احترام فراوان بگذارد.

امام حسن عسکری(ع) برای کاستن از تنگناهای شیعیان و علویان، ناگزیر به دیدار نخست وزیر در محل کار وی میرود. بالا گرفتن شورش علویان در مصر و ایران، باعث شده است تا موجی از فشار، شیعیان و علویان را فرا گیرد. دیدار امام با نخست وزیر، همه هفته در وقتی خاص و خردمندانه است؛ این کار او، از سویی تایید سیاست عبیدالله در ایجاد گسترش امنیت اجتماعی، و از سویی دیگر محکوم کردن شورش زنگیان در بصره است؛ بهویژه که زنگیان در این شورش، به ناموسهای بسیاری تجاوز کردند و رهبرشان خویش را به خاندان علوی منسوب کرده است. این دیدارها، باعث شناخت بیشتر نخست وزیر از قداست اهل بیت و احترام قلبی و عملی به دهمین امام راحل و فرزندش، امام عسکری(ع) شده است.

امروز صبح، محفل شکوهمند عبیدالله از مردم لبریز است. سکوتی بر فضا چیره شده است. آنچه بر این ابهت میافزاید، محافظاتی هستند که بهسان تندیسهای صخرهای ایستادهاند؛ حتی احمد (پسر نخست وزیر) نیز پشت سر پدرش به احترام ایستاده است. دربان میاید. تعظیم میکند و میگوید:

ابا محمد، ابن الرضا، ایستاده است و اجازهی ورود میخواهد. پسر یحیی با صدایی، که میهمان گرامی میشنود، میگوید:

به او اذن دهید!

و امام آشکار میشود. قامتی دلانگیز، چهرهای گندمگون با تارهای موی سپید بر میان محاسن سیاه، در سن بیست و چهار سالگی، که بر وقارش افزوده است.

نخست وزیر، برای استقبال میشتابد. دستانش را میفشارد، چهره و پیشانیاش را میبوسد. دستش را میگیرد و به نمازگاه خود میآورد. دهان احمد از حیرت باز مانده است. میداند پدرش حتی با موفق – مرد نیرومند و فرمانده سپاه عباسیان – نیز چنین رفتار نمیکند.

اندکی بعد، دربان میاید تا خبر آمدن موفق را بدهد. محافظان ویژه، از ایوان تا نشستنگاه نخست وزیر صف میکشند. اما نگاهی پرمعنی به نخست وزیر میافکند؛ حضور امام، نگرانی موفق را بر میانگیزاند؛ مردی که به علویان – بهویژه در این شرایط – حساسیت دارد. ابن یحیی درمییابد که امام، میل به رفتن دارد. پس میگوید:

خدا، جانم را فدآیتان کند؛ اگر میخواهید بروید، بفرمایید.

به احترام امام برمیخیزد و وی را در آغوش میکشد.

از دربان میخواهد او را تا در فرعی همراهی کند. امام راهش را از میان دو صف محافظان مخصوص میگشاید.

هنوز موفق در جای خود ننشسته است که سخن از شورش زنگیان – که خطری جدی برای دولت شمرده میشوند – به میان میاید. کلام در تجهیزات لازم سپاهیان و اعلام موضع رسمی ابنالرضا (ع) در برابر ادعای فرمانده زنگیان مبنی بر انتساب به خاندان علوی است. موفق تأکید میکند که در مراسم بدرقهی سپاهیان در چند روز اینده، برای سرکوبی زنگیان، لازم است تا امام حضور یابد.

چند روز بعد، سپاه به فرماندهی موفق برای رفتن مهیا میشوند. موضع امام دهان به دهان میچرخد: «فرمانده زنگیان، از ما اهل بیت: نیست.»

سخن، تأثیری بس شگفت بر خوشبینی به علویان دارد.

چشمهای پنجرههای ملکوت

اینک ربیعالاول دویست و پنجاه و هشت هجری قمری است. سامراییان، برای مراسم تودیع خلیفه با برادرش موفق، یکپارچه شدهاند. شیعه نیز این فرصت را برای دیدن امام حسن عسکری(ع) غنیمت میداند. برخی در راه میان محلهی دربالحصا و کاخ جوسق نزدیک دروازهی عمومی میایستند.

محمد بن عبدالعزیز بلخی ایستاده است. وانمود میکند که در حال خرید از بازار است. پنهانی به جانب راست مینگرد. ابنالرضا میاید؛ با چشمانی درشت که گویی دو پنجرهاند به جهان سراسر آرامش. امام نگاهش را به نقطهای دوخته و هر آن که او را میبیند، گمان میبرد که وی به یال استرش مینگرد. بلخی تحت تأثیر شکوه امام، به او نگاه میکند؛ نظری عمیق به تبار پیامبران و حجت خداوند بر جهانیان. چیزی نمانده است که مرد فریاد کشید: «ای مردم! او حجت خداست! پس بشناسیدش!» اما، لحظهای که امام نزدیک وی میشود، به او نگاهی میافکند و انگشتش را بر بینیاش قرار میدهد. بلخی درمییابد که باید خاموش بماند. اما فارغ از خویشتنداری نزدیک میاید تا بر زانوان امام بوسهای بنشاند. امام با آوایی غمین- که اندوه پیامبران با آن آمیخته است – میگوید:

اگر [عشقت را به ما] فاش کنی، خودت را به کشتن میدهی، یا رازداری، یا کشته شدن! خویش را زنده نگه دارید.

آری ای بلخی! اینک زمان به دار آویختن پیامبران است. بادهای سرد زمستانی، پروانههایی را که بشارت دهندهی قدوم بهارند، محاصره کردهاند. کودکی تولد یافت که مردمان را از آتش ستم و بردگی میرهاند و زمین را از گناهان تطهیر میکند؛ پس چشم انتظار باش!

امام به موکب خلیفه میرسد. مراسم بدرقه آغاز میشود. جمعیت، از دروازهی عمومی تا حومهی سامرا، نزدیک به کاخ برکوارا در ساحل دجله ایستادهاند. خلیفه با سپاهیان همراهش از نخلستانهای اطراف سامرا میگذرد؛ آن جا با برادرش موفق و لشکرش خداحافظی میکند. امام نیز حضور دارد.

امروز گروهی از شیعیان اهوازی نیز به سامرا آمدهاند و این مراسم، فرصتی است تا امام را از نزدیک ببینند؛ زیرا در مدت اخیر، امام دیدارهای مستقیم را نمیپذیرفت. و به دلایلی مبهم، خویش را از انظار مردم پنهان میکرد. آنهایی که برای دیدارش تلاش میکنند، گرفتار و تحت تعقیب واقع میشوند. همچنین او با این کارش، پیروانش را به پذیرش ارتباط با امام غایب عادت میدهد. بنا بر این، هماره سفارش میکند تا مردم با نمایندهاش (عثمان بن سعید عمری) تماس گیرند؛ مردی که بازرگان روغن است. اهوازیان با یکدیگر گفت و گو میکنند. یکی از ایشان میگوید:

شاید امام از این راه باز گردد. دیگری میگوید:

بله، درست است. بهتر است ما سه نفر در سه مسیر منتظر بمانیم، از هر راهی بیاید، یکی از ما موفق به دیدارش میشویم.

خلیفه از میان نخلستان عبور میکند و باز میگردد. امام آشکار میشود و نگاهش با نگاه آنان گره میخورد. حضرت لبخند میزند و کلاهش را برمیدارد و دستی به سر خویش میکشد. سپس کلاه را بر سر میگذارد. یکی از آن سه نفر فریاد میزند:

گواهی میدهم که تو حجت و برگزیدهی خدایی!

دوستانش حیرتزده میپرسند:

چه روی داده؟

در امامتش تردید داشتم. با خود گفتم اگر برگشت و کلاهش را از سر برداشت، روشن است [از آنچه در دل من گذشته، آگاه، پس] امام است.

دیگری پیشنهاد میکند:

بیایید همه در محلهای دیگر منتظر او شویم؛ اگر باز چنین کرد، همگی به امامتش همدل میشویم. موافقید؟

مردان سر تکان میدهند. با شتاب از نخلستان میگذرند تا در مسیری بایستند که امام ناگزیر از آن عبور میکند. نیازمندان موج میزنند. حضرت آشکار میشود. چشمش که به آنها میافتد، کلاهش را بر میدارد و سپس بر سرش میگذارد. نزدیکشان که میرسد، لبخندزنان میگوید:

چقدر تردید میکنید؟!

دل مردان برای حقیقت فروتنی میکند:

شهادت میدهم که تو حجت خدایی.

شب هنگام، مردان در خانهی امام را میزنند تا نامهها را به وی دهند؛ نامههای پرسش دینی و رنجهای انسانی.

کلاغ دسیسه، کویر خلیفه

جنگلهای شمالی ایران، آوردگاه خونین سپاهیان یعقوب لیث صفاری و نیروهای حسن بن زید علوی- بنیانگذار دولت طبرستان- است. طاعون به شمال آفریقا و اندلس سرآیت کرده است. عربهای بیابان نشین، بر سرزمین حمص حملهور شدند. موصل، از تجاوز سربازان متخاصم به ناموس مردم، رنج میبرد. گرانی و تنگدستی، ساکنان عراق و حجاز را به مرگ تهدید میکند. روم نیز به برخی از دژهای مناطق مسلماننشین، هجوم آورده و دژ لولوء را اشغال کرده است. زنگیان بصره، همچنان بنای شورش گذاشتهاند. در فضای علمی، کندی (فیلسوف نامآور)، مشغول تدوین کتابی دربارهی تناقضهای قرآنی است! این خبر، حضرت را نگران کرده است. لب فرو بستن، در چنین وانفسایی، ستون دین را میلرزاند.

مردم، هنوز غائله آفرینش قرآن را فراموش نکردهاند. فتنهای که معتزله برانگیختند و مردم با آن آزموده شدند و خون بسیاری از پاکان بر زمین ریخت. ایا کندی در دام ظاهر واژگان قرآنی افتاده است؟ ایا او در دریای فلسفه، غوطهور شده است؟ فلسفهای که دانش چیستی اشیاست. ایا او انکار فلسفه را کفر میداند؟ ایا وی میان اندیشههای فلسفی و آیت قرآنی، تناقض یافته و برای دفاع از فلسفه، در جستوجوی تناقضهای قرآنی برآمده است؟

آری! او از حقایق بزرگی غافل مانده است. از این که در فرهنگ قرآنی، گاه یک واژه در چندین معنی کاربرد دارد. و این که لازم است معانی مجازی را از معانی حقیقی بازشناخت. در همین ایام، امام به یکی از شاگردان کندی بر میخورد و میپرسد:

ایا میان شما مردی کاردان نیست، تا کندی را از تصمیمی که راجع به قرآن گرفته است، باز دارد؟

مرد میگوید:

چگونه شاگردان میتوانند در این مورد، یا جز آن، به وی اعتراض کنند؟!

امام، افقهای دانش را بر او میگشاید:

ایا آنچه تو را گویم، به او باز خواهی گفت؟

شاگرد کندی با شادی پاسخ میدهد:

آری سرورم!

نزد او برو و با وی مهربان باش. در کاری که انجام میدهد، یاریاش کن. پس از آنکه با او بسیار صمیمی شدی، بگو: پرسشی برایم رخ داده، اجازه میدهید تا بپرسم؟ از تو خواهد پرسید: پرسشت چیست؟ به او بگو: اگر آورنده قرآن نزدت بیاید، ایا ممکن است قصدش از آنچه گفته، چیزی غیر از برداشت تو باشد؟ چون کندی انسانی خردمند است، هرگاه این سخن را بشنود، خواهد گفت: ممکن است.» اگر چنین گفت، بدو بگو: از کجا میدانی؟ چه بسا آنچه منظور اوست، جز آن باشد که تو میفهمی؛ بنابر این، معنای اصلی واژهها را در نظر نگرفته باشی.»

شاگرد، راهی خانهی کندی میشود

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.