پاورپوینت کامل بادهای سرد شمالی ۵۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل بادهای سرد شمالی ۵۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بادهای سرد شمالی ۵۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل بادهای سرد شمالی ۵۹ اسلاید در PowerPoint :

>

۶۴

به مناسبت ۲۶ خرداد ماه، سال روز شهادت امام هادی (ع)

پنج ماه است که خلیفه درکاخ به سر می برد. ناآرامی بر سرتاسر قصر سایه افکنده است. گناهی بزرگ بر روح منتصر سنگینی می کند. دیدارهای ترکان، رنگ نیرنگ دارد؛ جا به جا نیرنگ و دسیسه بر ضد خلیفه-ایست که هر لحظه ممکن است بر آنان هجوم برد.

هر کس وصیف و بغاشرابی را ببیند، درمی یابد که آن ها با پنجه های ظلم بر سرزمین ها حکم رانی می-کنند. هم چنین در می یابد که دیدارهای پی در پی آن دو با یک دیگر، نمایان گر هراس از خلیفه ای است که نمی توانند بر وی چیره شوند. آن چه بر بیم شان می افزاید، آن است که نمی توانند کمر به قتل وی بندند. زیرا خلیفه، جوانی با ابهت، دلیر و با هوش است؛ بنابراین در جست وجوی راهی دیگر برمی آیند.

ایوانی که خلیفه در آن جلوس می کند، بی اثاث است خلیفه ی غم گین روزها بر اسب خویش می نشیند و به سوی هدفی نامشخص می گریزد. بغا و وصیف در ایوان ها قدم می زنند؛ با کاتبی روبه رو می شوند که در بخش دبیری سپاه «شاکریه» کار می کند و فارسی را به خوبی می داند کاتب از وصیف می پرسد:

آیا مسئول فرش ها، جز این قالی چه، مفرشی ندارد که زیر پای امیرمؤمنان بیفکند؟ وصیف می پرسد:

برای چه؟

زیرا در این قالی چه تصویر شیرویه نقش بسته شده است با قاتل پدرش، خسرو پرویز.

دو فرمانده به یک دیگر می نگرند. بغا می گوید:

هم اینک باید سوزانده شود.

بی درنگ قالی چه جمع شده و پیش از بازگشت منتصر در حضور دو فرمانده آتش زده می شود آن ها به شعله هایی می نگرند که از سوختن تارهای زربفت و پودهای طلاکوب، شراره می جهانند.

منتصر، خسته از سفر روزانه باز می گردد. قالی چه ی تازه ی ایوان، نظرش را به خود جلب می کند مسئول فرش ها را طلب کرده می پرسد:

می خواهم همان قالی چه را بگسترانی.

دیگر آن را کجا بجویم؟

مگر چه شده؟

وصیف و بغا به من دستور دادند تا آن را آتش بزنم.

منتصر خاموش می ماند و زخم خون ریز درون خویش را پنهان می کند. در همین مدت کوتاه، – در طی پنج ماه گذشته – روشن شده است که اگر چه خلیفه در به دست گرفتن قدرت، دلیرانه جنگیده است، به معنای واقعی کلمه، خلیفه، بغاشرابی است. کارها طبق خواست رهبران ترک پیش می رود رهبرانی که در تعقیب و ترور دولت مردان خلیفه ی سابق هستند؛ دولت مردان متواری شده اند.

حتی محبوبه، کنیز زیبای متوکل نیز از این هنگامه جان سالم به در نبرده است. او را برای آوازه خوانی احضار کردند؛ به پای کوبی گردن ننهاد. ناگزیرش کردند؛ پس آوایی غم گین سر داد و از شبی یاد کرد که در آن سرورش را کشتند. وصیف دستور بازداشت او را داد و از آن زمان تاکنون دیگر خبری از وی نیست.

در چنین شهری که مردمانش خدا را به فراموشی سپرده اند، امام هادی(ع) به دوردست می نگرد و افق را خونین و ملتهب می بیند. می بیند ابرهایی تیره می آیند، به زودی تاریکی ها زمین را فرا می گیرند و کاروان بشر، راه را گم می کند.

در حالی که آوای خنیاگران بر بام و روزن کاخ ها جاری است، زمزمه های نیایش از خانه ای در محله ی «درب الحصا» اوج می گیرد؛ از سرایی که پانزده سال است امام ساکن آن جاست.

کافور (خادم حضرت) خسته باز می گردد. پاورپوینت کامل بادهای سرد شمالی ۵۹ اسلاید در PowerPoint امشب بسیار می وزند؛ می آید و خویشتن را در بستر گرم می افکند. او در این هنگام شب باید سطل آبی از سرداب بیاورد تا سرورش برای نماز شب تجدید وضو کند؛ اما گرمای بستر و اطمینان و آرامش خاطر از بزرگ واری مولایش موجب می شود تا بار مسئولیت خویش را به فراموشی بسپارد. هنوز چشمانش گرم نشده اند که صدای گام هایی را می شنود که به اتاقش نزدیک می شوند امام با آوایی نکوهش گر می پرسد:

عادتم را نمی دانی؟ نمی دانی جز با آب سرد وضو نمی گیرم ؛ چرا آن را گرم کرده ای؟ کافور هراسان پاسخ می دهد:

سرورم! من امشب اصلاً آب نیاورده ام!

امام از روزنی که گشوده است به آسمان می نگرد و می گوید:

سپاس از آن خداست. سوگند به خدا ما کاری را به خاطر مستحب بودن (واجب نبودن) ترک نکردیم. سپاس برای خدایی است که ما را از پیروانش قرار داد و ما را بر این پیروی یاری کرد.

جان کافور از شکوه انسان پاک نهادی لبریز شد که تنها خدا را می پرستد و آفریدگار نیز با الطاف خویش – چون آب گرمی که به دست فرشتگان می فرستد – او را گرامی می دارد.

شب به نیمه رسیده است صدای دق الباب، سکوت شبانه ی خانه را درهم می شکند پشت در، یونس نقاش ایستاده است؛ می لرزد، اما نه از سرما. کافور در را می گشاید تا او وارد شود. باید مطلب مهمی باشد که او چنین آسیمه سر، آن هم در چنین ساعتی، آمده است. یونس لرزان می گوید:

سرورم! خانواده ام را دریاب. امام می پرسد:

چه روی داده؟

می خواهم بگریزم.

اما لبخند زنان می فرماید:

چرا یونس؟

بغاشرابی، نگین گران مایه ای نزدم فرستاد و از من خواست تا آن را حکاکی کنم. نگینی ارزشمند که قیمتی بر آن متصور نیست، اما دریغ که شکست و دو نیمه شد فردا، روز باز پس دادن آن است. سرورم، تو که او را می شناسی، مجازات من یا کشته شدن است یا هزار تازیانه.

برو به خانه ات؛ فردا جز نیکی نمی یابی!

اگر پیک او آمد چه بگویم؟

به آن چه می گوید، گوش فرا دار؛ جز نیکی چیزی نیست.

لبخند و درخشش چشمان امام، آرامش را به مرد هراسان برمی گرداند. به خانه باز می گردد او سال هاست که امام را می شناسد؛ مردی که دلش برای همه می تپد. سپیده سر می زند؛ یونس گشاده روست. ساعتی بعد کافور از راه می رسد تا از سوی امام، احوال وی را جویا شود.

یونس با خشنودی می گوید:

پیک آمد و گفت: «سرورم می گوید کنیزکان با هم دعوای شان شد می توانی نگین را دو نیمه کنی؟

دستمزدت را دو برابر خواهیم پرداخت.»

به او چه پاسخ گفتی؟

او را گفتم: «مهلتی بایست تا بیندیشم باید ببینم چگونه چنین خواسته ای عملی است.» کافور و یونس می خندند و چشمه ی عشق به امام می جوشد.

بازیچه ی دست آزمندان

مرگ منتصر، پرده از حقیقت های پنهان خلافت عباسیان و نفوذ ناگفته ی ترک ها در دستگاه حکومتی برمی دارد؛ حکومتی که بازیچه ی دست افسران ترک شده است پس از دفن منتصر، میان ترکانی که در کاخ «هارونیه» برای برگزیدن جانشین حکومت، گرد هم آمده بودند اختلاف درگرفت.

روز یک شنبه، ده ها تن از افسران ترک و آفریقایی که ستون فقرات ارتش و محافظان هستند، هم رأی و هم پیمان می شوند تا بغای بزرگ، بغای کوچک (شرابی)، وصیف، اوتامش و احمدبن خصیب نماینده ی آن ها باشند.

اما باغر، افسر ترکی که فرمانده ی عملیات ترور متوکل بود، را به این نشست راه ندادند. این کار، باعث ناخرسندی، کینه و حسادت باغر به آن ها، به ویژه به وصیف می شود. او تصمیم می گیرد بر نفوذ خود میان ترکان بیفزاید و آنان را علیه وصیف خودخواه بشوراند.

او از حمایت گروه بزرگی از سپاه یان ترک به فرماندهی بایکبال، افسر دلیر ترک، مطمئن است.

بغای بزرگ طرف دار خلیفه ای نیرومند است که تمام فرماندهان از او پیروی کنند؛ زیرا برگزیدن خلیفه ای ضعیف باعث درگیری فرماندهان ترک با یک دیگر می شود اما احمد بن خصیب به همه می قبولاند که بیعت با یکی از فرزندان متوکل، به معنای پایان نفوذ ترکان است؛ چه بسا آنان در اندیشه ی انتقام خون خلیفه ی مقتول از ترک ها باشند. سرانجام، رأی بر انتخاب احمد بن محمد بن معتصم، به عنوان خلیفه، قرار می گیرد؛ زیر ا معتصم بنیان گذار شکوه فرمان روایی ترکان و ولی نعمت آنان است.

خلیفه ی تازه، ویژگی خاصی، جز بازیچه ی دست ترکان بودن، ندارد. در مراسمی غیر رسمی، لقب «المستعین بالله» بدو می بخشند! در سامرا حرکتی برای تحمیل خلافت «معتز» به جای احمد صورت می-گیرد؛ سردمداران آن، دولت مردان رژیم سابق هستند. مزدوران، به هیأت هم راه خلیفه حمله ور می شوند. درگیری میان آن ها و طرف داران خلیفه ی تازه، سه ساعت به طول می انجامد. خلیفه را به کاخ هارونیه برمی-گردانند. در این درگیری یکی از کاخ های خلفا به دست مردم سقوط می کند و خزانه ی دولت غارت می شود.

عده ای به انبار اسلحه دست می یابند و درهای زندان بزرگ را درهم می شکنند. سرانجام فرماندهان ترک، با وعده ی پرداخت حقوق ماهیانه در مراسم بیعت عمومی، به غائله پایان می دهند. خلیفه ی شکست خورده را، احمد بن خصیب (نخست وزیر) و گروهی از افسران ترک که در رأس آنان اوتامش، وصیف و بغاشرابی قرار دارند، هم راهی می کنند.

خلیفه ی نوتخت، فرمان هایی صادر می کند. دو ولیعهد مخلوع (معتز و مؤید ) را دستگیر و در کاخ جوسق خاقانی تحت نظر نگه می دارند، آن ها را ناگزیر می کنند که زمین های کشاورزی و باغ های شان را به بهای اندکی بفروشند، اما احمد بن خصیب، هم چنان خلیفه را بر تشدید محاصره ی منزل امام هادی(ع) و حتی اجبار وی به فروختن خانه اش به دولت، تشویق می کند.

مقارن همین ایام، احمد بن خصیب، نامه ای به محمد بن فرج می نگارد و از او دعوت می کند به سامرا بیاید تا از وجودش بهره گیرند. محمد از زندان آزاد شد اما اموالش را که از سال دویست و سی دو هجری یعنی از زمان زمام داری متوکل مصادره شده است باز نستانده است. محمد نامه ای به امام دهم می نویسد و درباره ی رد یا قبول پیشنهاد نخست وزیر چاره جویی می کند. پاسخ

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.