پاورپوینت کامل ازدواج بدون فناوری ۲۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل ازدواج بدون فناوری ۲۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل ازدواج بدون فناوری ۲۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل ازدواج بدون فناوری ۲۸ اسلاید در PowerPoint :

>

فوت و فن فناوری(۱۱)

چراغ های رنگارنگ با نوارهای رنگارنگ طلایی، نقره ای و قرمز نور زیبایی به فضای باغ داده بود. باغ را درخت های چنار بلند احاطه کرده بود و پر بود از گل های شب بو و گل های لاله عباسی و رز های قرمز مخملی. باغ پر بود از میز و صندلی های زیبا با کاورهای سرمه ای براق و پاپیون های گنده در پشت صندلی ها. صدای ملایم موسیقی به هر گوشی سرک می کشید و روح شنونده اش را نوازش می کرد. جایی که قرار بود این عروس و داماد خوش بخت کنار هم بنشینند و زندگی آینده ی شان را از این جشن رمانتیک شروع کنند، بسیار زیبا تزئین شده بود. مبلی زیبا با روکش مخمل سرمه ای، چادر توری بالای سر آن که لابه لای همه اش پر بود از گل های زیبای رنگارنگ، روبه روی آن حوض کوچک مرمری با آب نمایی دوار و زیر مبل فرشی خوش رنگ پهن شده بود. همه چیز در حد اعلا بود و هیچ چیزی کم نگذاشته شده بود.

این جشن مجلل برای چه کسی بود؟ انگار همه از این موضوع خبر داشتند و فقط من بی خبر بودم! مادر، پدر و برادرم کجا بودند. با خودم گفتم، آن ها را پیدا کنم و از آن ها بپرسم که این جشن باشکوه برای چیست؟ هر چه گشتم آن ها را پیدا نکردم. از هر کسی می پرسیدم، چیزی نمی گفت یا نمی دانست. حسابی گیج و مبهوت بودم در آن فضای پر از نور و رنگ و صدا.

ناگهان تمام نگاه ها به سمت در باغ چرخید. خیلی دوست داشتم ببینم این زوج خوش بخت کیست؟ از دور کالسکه ی سفیدرنگی دیده می شد که دو اسب سفید و زیبا آن را می کشید. اطراف کالسکه ی زیبا با گل ها و چراغ های صورتی پوشیده شده بود. همه ی حواسم به این بود که داخل آن را ببینم. کالسکه آرام به سمت جایگاه عروس و داماد آمد و ایستاد. در باز شد. همه دست می زدند، جیغ می کشیدند و سروصدا می کردند؛ اما انگار هیچ صدایی را نمی شنیدم! صدای قلبم را می شنیدم که هیجان، تپشش را دوبرابر کرده بود. داماد از آن طرف پیاده شد و به این طرف کالسکه آمد و در را باز کرد تا عروس پیاده شود. داماد را که اصلاً نمی شناختم، پس حتماً باید عروس را بشناسم که در این مراسم دعوت شده ام. عروس با جلال و وقار خاصی از کالسکه پیاده شد. دو دختر کوچولوی زیبا با لباس عروس، انتهای دامن عروس را گرفتند و عروس به همراه داماد به سمت مبل جایگاه رفتند. وقتی آن جا نشستند من خودم را از لابه لای جمعیت به آن ها نزدیک تر کردم تا بالأخره چهره ی عروس را از لابه لای تور روی صورتش ببینم؛ اما هرچه دقت می کردم، نمی توانستم تشخیص بدهم.

صداهایی ترقه مانند من را به خود آورد. صداها تکرار شد. برگشتم و آسمان را نگاه کردم. آسمان باغ پر بود از نور؛ نورهای خوشه ای رنگارنگ، مانند ستاره های دنباله داری که به زمین می افتند، راه شان را به سمت زمین در پیش گرفته بودند؛ چه قدر باشکوه!

عاقد را به جایگاه عروس و داماد آوردند و در روبه روی آن ها نشست. عاقد صحبت های مرسوم را گفت و از عروس پرسید که وکیل است؟ عروس جوابی نداد. بعد از این که اطرفیان عروس را متهم به گل چیدن کردند، دوباره عاقد تکرار کرد. باز هم از عروس جوابی نیامد. دوباره اطرافیان گفتند که عروس رفته از جایی گلاب یا چیز دیگری بیاورد. عاقد برای بار سوم تکرار کرد. این بار دیگر به جای این که عروس را به جایی بفرستند یا متهم به کاری بکنند، همه منتظر جواب از او بودند. فضا بسیار سنگین شده بود. از هیچ چیز و هیچ کس صدا درنمی آمد، فقط صدای موسیقی این سکوت را همراهی می کرد. صدای عروس، سکوت را شکست: «نه». همه غافل گیر شده بودند. هیچ کس علت را نمی دانست. من آن قدر دهانم خشک شده بود که فکر می کردم الآن است که زبانم بشکند. با هول به سمت عروس رفتم. یک لحظه اطراف را نگاه کردم، دیدم به غیر از عروس هیچ کس آن جا نیست. خواستم تور عروس را بالا بزنم؛ اما انگار توان این کار را نداشتم. خیس عرق شده بودم. خودِ عروس به کمکم آمد و تور را بالا زد. خشکم زد. سارینا بود. پس چرا نه گفته بود. چرا این بخت خوش را از خودش دور کرده بود. گرمی دستی را روی دوشم حس کردم. برگشتم. مادر سارینا بود، مبهوت و ناراحت. به سمت سارینا برگشتم. از چیزی که دیدم نفسم بند آمد. خودم بودم، در لباس عروس. بهت همه ی وجودم را گرفته بود. تمام سرم داشت می لرزید، شبیه ویبره ی گوشی؛ اما انگار صدای ویبره ی گوشی بود….

چشمانم را باز کردم. توی سرم درد عجیبی بود. وای!

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.