پاورپوینت کامل یک بازی جدید ۳۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
4 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل یک بازی جدید ۳۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل یک بازی جدید ۳۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل یک بازی جدید ۳۹ اسلاید در PowerPoint :

>

گوشی تلفن همراه مدام روی ویبره زنگ می خورد و با هر لرزش، به لبه ی میز عسلی نزدیک تر می شد. زن جوان به مرد که کنار میز چرتش برده بود، نزدیک شد و با عصبانیت گفت: «خوب، جواب بده این وا مونده رو!» مرد به زحمت لای چشمان خمارش را گشود و زیر لب غر زد: «برو به کارت برس؛ باز دوباره گیر دادی. خودم می دونم کیه که جواب نمی دم!» زن دستش را به سمت گوشی برد و گفت: «خوب بذار خودم جواب بدم، بگم نیستی؛ گوشی رو هم نبردی!» مرد غرید: «نمی خواد؛ یه کم رو به راه بشم پا می شم، می رم سر کار.» زن لب و لوچه اش را جمع کرد و با طعنه گفت: «اونی که اهل کاره، کله ی سحر می ره بیرون؛ نه حالا که ساعت نزدیک یازده س.» جلوی در حمام رفت و گوشش را به در چسباند.

ـ نگار… نگار خانوم آب بازی دیگه بسه، دارم میام لیفت بزنم.

سرش را به طرف مرد چرخاند و گفت: «وای از این خواب… جهانبخش صدامو می شنوی، یا باز دوباره بی هوش شدی؟ با توام ها…» مرد با بی حالی سری تکان داد. زن ادامه داد: «به پسر مریم خانم سپردم اگه نمکی اومد، بیاد خبرم کنه، نون خشکارو بهش بدم. حواست باشه، اگه در زد، زود باز کنی.» مرد برای این که زن را از سر خودش باز کند، بدون این که متوجه حرف او شده باشد، دست تکان داد. زن به حمام رفت. جهانبخش مثل آدمی که بخواهد وزنه ی سنگینی را از زمین بلند کند، به زحمت از جا بلند شد. ساعت ها بود که دنبال خلوت می گشت. صدای خنده دختر کوچکش از داخل حمام به گوش می رسید. با خود فکر کرد بهترین فرصت است. از سالن بیرون رفت. جلوی جا کفشی در ایوان زانو زد. چشمانش را که از خواب زیاد پف کرده بود، به هم مالید. دنبال بسته ی کوچکی که دیروز با مهارت زیر جا کفشی پنهان کرده بود، گشت. کاغذ کوچک تا خورده را پیدا کرد و با عجله به طرف دست شویی رفت.

ـ بدو آقا جهانبخش که دوای دردت همینه! تا بازرسا از حموم نیومدن بیرون مزاحمت بشن، برو به کارت برس!

چند دقیقه بیش تر طول نکشید که مرد از دستشویی بیرون آمد. آب دماغش را که مدام پایین می آمد، با پشت آستین پاک کرد. جلوی آینه ایستاد و آبی به صورت زد. احساس سبکی کرد. دیگر از آن همه خستگی خبری نبود.

ـ آخی… چه حالی می ده این بیرون اومدن از خماری!

به آشپزخانه رفت و با لیوان بزرگی از چای نبات به سالن برگشت. صدای خنده های بلند نگار هنوز از داخل حمام به گوش می رسید. مرد کنار کاناپه روی زمین ولو شد و چای را با ولع سر کشید. با قاشق خورده نبات ها را زیر و رو کرد و به صدای چیرینگ جیرینگ شان گوش سپرد. سرگیجه ای گنگ خانه را با تمام وسایلش دور سرش چرخاند. به ناچار چشمانش را بست. پس از مکثی کوتاه چشم گشود. با ناباوری خود را میان سبزه زاری وسیع دید. نور خورشید بر تپه ها می تابید. دست نسیم انگار بر ساقه ی گیاهان وحشی شانه می کشید. مرد تاق باز کف سالن دراز کشید و به آسمان آبی خیالش خیره شد. اشعه ی نور چشمانش را می آزرد.

زن، پیراهن زردرنگ دخترک را پوشاند و حوله را مثل کلاهی روی سر او بست.

ـ حالا شدی دختر خودم. برو تا من حمومو تمیز کنم بیام؛ فقط حواست باشه تا موهات خشک نشده حوله از رو سرت باز نشه، سرما بخوری.

دخترک چشمان شفافش را به مادر دوخت و جواب داد: «باشه مامان! حواسم هس.» دخترک از حمام بیرون رفت و دمپایی های رو فرشی اش را پوشید. با شیطنت کودکانه اش پاورچین پاورچین به پدر که کف حال وا رفته بود، نزدیک شد. بالای سرش ایستاد و با هیجان جیغ کشید.

ـ یوهو… بابا پاشو ببین چقد خوشگل شدم.

دخترک که از خواب آلودگی پدر خسته شده بود، کنار او نشست و با دستان کوچکش، مرد را تکان داد وگفت: «بابا پاشو! چقد می خوابی؟ مامان اگه بیاد ببینه هنوز خوابی، عصبانی می شه ها.» مرد که هنوز گیج خیالاتش بود، صدای جیک جیک جوجه ای را در گوش شنید. پلک گشود و با بی حالی اطرافش را ورانداز کرد. جوجه تپل زردرنگی کنارش بالا و پایین می پرید. مرد چشمانش را چند بار باز و بسته کرد. سر جایش غلتی زد و به چشمان درشت جوجه زل زد.

ـ چه جوجه ی خوشگلی. چقدم تپل مپله!

صدای خنده ی دخترک در خانه پیچید.

ـ بابا، جوجه کجا بود! بازیه جدیده؟

باز هم صدای جیک جیک در گوش مرد پیچید. چشمانش را با پشت دست مالید و گفت: «تو این دشت، جای تعجب داره، که تا حالا گیر هیچ جونوری نیفتاده!» مرد حریصانه مشت باز کرد و به طرف جوجه جستی زد.

ـ وایسا ببینم کوچولو…کم جیک جیک کن…کجا در می ری؟

دخترک که دنبال یک همبازی می گشت، به سمت کاناپه رفت و پشت آن قایم شد.

ـ بابا اگه تونستی، بیا منو بگیر.

مرد از جا بلند شد. نور آزارش داد و دیدش را تار کرد. پلک هایش جمع و باز شد و فریاد زد: «پس کجا رفتی؟» تخته سنگی کمی آن سوتر نگاهش را به خود جذب کرد.

ـ صدای جیک جیکت که از پشت اون سنگه می آد… وایسا که دارم می آم سراغت.

مرد نزدیک کاناپه شد. به طرف جوجه چنگ انداخت. حوله از سر دخترک باز شد و موهای بلند و خیسش روی شانه هایش ریخت. مرد با هیجان بیش تر او را دنبال کرد. دخترک چند بار دور سالن گشت و از لای دستان پدر فرار کرد. قلب کوچکش در سینه تندتند می زد و نفسش به شماره افتاده بود. در حالی که از خنده ریسه می رفت، به سمت آشپزخانه دوید. مرد که حالا دیگر از جست و خیز جوجه عصبانی شده بود، به دنبالش دوید.

ـ خسته م کردی. وقتی کبابت کردم خوردمت، دیگه فرار نمی کنی!

دخترک به صورت پدر خیره شد. از نگاه وحشتناک او ترسید و خنده بر لبانش ماسید. نگاه پدر، نگاه همیشگی نبود. یاد گرگ کتاب شنل قرمزی افتاد. کنج آشپزخانه کز کرد. ترسی گنگ او را در بر گرفت. با التماس گفت: «بابا دیگه بازی بسه. مامان اگه بیاد ببینه حوله از رو سرم افتاده، دعوام می کنه.» مرد همچنان به او نزدیک شد. ناگهان چاقویی کنار ظرف شویی چشمش را گرفت. بی اختیار آن را برداشت و مثل عقابی که به طرف بره ای برود، به دخترک زل زد.

ـ دیدی بالاخره به چنگم افتادی. بیا می خوام سر تو ببرم، کبابت کنم!

دخترک با دیدن چاقو، وحشت زده جیغ کشید: «باباجون تو

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.