پاورپوینت کامل یک رویا ۵۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل یک رویا ۵۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل یک رویا ۵۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل یک رویا ۵۸ اسلاید در PowerPoint :
>
هنوز یکی، دو ساعتی تا ظهر مانده بود. آفتاب بی¬رمق پاییزی بر پهنه¬ی کوه¬های روبه¬رو می¬تابید. دست نقاش هزار رنگ پاییز، بر سر درختان سپیدار کنار رودخانه و بر باغ¬های بادام دامنه¬ی کوه¬ها، رنگ¬هایی گرم پاشیده بود.
پیرزن، آرام بر سکوی جلوی لبه¬ی اتاق جا گرفت. چند تارموی سفیدی را که با حنا رنگ کرده بود، با دستان استخوانی و چروکیده¬اش، لای چارقد سفیدش مرتب کرد. نفسی بیرون داد. دردی دیرینه تمام رگ و پی کتفش را رنجاند. آن چه نیرو در توان داشت، به زانوانش فرستاد و یاعلی¬گویان از جا برخواست. صدای ترق و توروق استخوانش را شنید. کمر راست کرد و داخل اتاق شد. کتری را روی چراغ خوراک¬پزی گذاشت و گوشه¬ای دراز کشید. نگاهش به¬سقف اتاق خیره ماند. تیرهای چوبی را شمرد و چند سال به عقب برگشت.
روزهایی را که با آقاصفر، شوهرش گذرانده بود، خوب به یاد داشت. روزگاری که هر دو با شوق این خانه را برای چند فرزند قد و نیم¬قدشان بنا کرده بودند. خاطرات مثل فیلمی از جلوی نگاهش گذشت. سر برگرداند و به جای خالی او نگریست. به دستانش خیره ماند. دستانی که آن روزها قالی می¬بافت، برنج می¬کاشت. .. سرپنجه¬هایی که برای بیشتر زنان آبادی قابلگی کرده بود. .. اما حالا جز چروک و رعشه¬ای همیشگی چیزی برایش نمانده بود. آه سردی کشید؛ به سردی و سنگینی همه¬ی برف¬هایی که همان روزها بر سر روستا می¬بارید. پاییز می¬رفت و زمستان با تمام تنهایی¬های شب¬های بلندش برای پیرزن از راه می¬رسید.
پیرزن خودش را از میان مرداب افکارش بیرون کشید. پتو را روی پا انداخت. غرولندکنان با خود گفت: «ای خدا قربون مصلحتت… یه عمری زحمت بکش، بچه بزرگ کن آخرشم تنهایی… کاشکی منم با اون خدا بیامرز، برده بودی…. وای مُردم، امروز انگار این پام بیشتر ذُق می¬زنه…. مارکده روز به¬روز داره جمعیتش بیشتر میشه، اون وقت یه درمونگاه درس حسابی نداره… آخه با این پام برم مزاحم کدوم¬شون بشم، بگم منو ببرین شهر دکتر… وای خدا مُردم!» هنوز آه و ناله¬اش تمام نشده بود که صدای باز شدن در آهنی حیاط، او را به سکوت کشاند. گوش¬هایش را تیز کرد. روزهای هفته را با خود مرور کرد. طولی نکشید که چهره¬ی شاداب و خندان دخترک، با گونه¬هایی گل¬انداخته از پشت قاب شیشه¬ای در نمایان شد. دخترک در را گشود.
– سلام ننه¬جون.
– علیک سلام ننه… گل دخترم… یادم رفته بود که امروز جمعه¬ست تو می¬یای خونمون. قالی رو تموم کردین ننه؟
دخترک چادر از سر گرفت و به چوب لباسی آویخت.
– آره، دیروز تموم شد. خیالت راحت ننه¬جون، تا یه ماه دیگه که اوسا بیاد برامون یه قالی دیگه بزنه، هر شب میام پیشت.
پیرزن پشتش را به بالش سپرد.
– میگن اولاد ننه، کدوم اولاد! پنج تاشو دارم… هی اصرار می¬کنن می¬گن نوبتی بیا خونمون بمون. یادشون می¬ره هر کی تو خونه¬ی خودش راحت¬تره ننه. دست خودم نیس… تنها که می¬مونم می¬افتم پی دلم و فکرای ناجور می¬کنم.
دخترک لبخند زد.
– مگه قرار نبود این هفته پسرعامو مراد بیاد شبا پیشت بمونه؟
لبان تو رفته¬ی پیرزن بر هم جنبید.
– یه شب اومد، صبح اونقده بهونه گرفت و ازم پول خواست که خودم پشیمون شدم. گفتم دیگه نیاد. ولش کن ننه… حالا خدا کنه قالی¬تونو خوب بخرن. بابات بیچاره امسال می¬خواد برا داداعلی عروس بیاره، باید یه پولی دستش باشه ننه.
تسبیح را توی دستش چرخاند. نگاهش را به دخترک دوخت و چشمانش را ریز کرد.
– حالا بلند شو برو کشکارو از تو صندق¬خونه بیار، تا ظهر برات کلا¬جوش بار بذارم؛ می¬دونم که هوس کردی، نه؟… اگه دستام جون داشت برات قیمه تو هاون می-کوفتم، می¬پختم، ننه.
دخترک از جا پرید و ذوق¬زده گفت: «ننه¬جون، بگو کشمش¬هات کجاس. می¬ترسم بعد خوردن کلا جوش سردی¬مون کنه!»
– ای ناقلا… همون جا تو طاقچه¬س. داری می¬ری ننه اون پماد منم بیار، یه کم بمالم به این وامونده، خیلی اذیتم می¬کنه.
دخترک گره روسری صورتی¬رنگش را محکم کرد و به¬طرف پرده¬ی جلوی در پستو رفت. مکثی کرد و ایستاد. پیرزن متوجه او شد.
– چیه؟ چیز دیگه¬ای می¬خوای ننه؟
دخترک برگشت و روبه¬روی پیرزن دو زانو نشست. انگشت سبابه¬اش را که به ضرب کارد قالی بافی دهان باز کرده بود، لای دست دیگر فشرد و مِن و مِن¬کنان پرسید: «ننه جون… تو خونه¬ی نورعلی… تو خونه نورعلی دارن یه مدرسه¬ی راه¬نمایی راه می¬ندازن… یه چند باری اومدن در خونه¬مون دنبال من که برم اسمم رو بنویسم… بابام اجازه نمی¬ده!… میشه به بابام بگین، راضیش کنین؟»
– آخه ننه قربونت برم، درس به چه درد دخترا می-خوره… ما که هیچی سواد نداشتیم شوهر کردیم و بچه-داری. شماهام که پنج کلاس درس خوندین باید شوهر کنین و کهنه¬ی بچه بشورین. درس و مدرسه که نشد نون و آب… حالا گیرم من باباتو راضی کردم، بعدش حرفای مردم رو می¬خوای چی کار کنی؟
– ننه جون مگه یه عمری مامایی مردم رو نکردی، مگه نون و آب نشد… خوب حالا من می¬رم درسشو می¬خونم، بعدش دکتر می¬شم…. به خدا دکترا خیلی بیشتر از ما که قالی می¬بافیم، پول درمیارن. اون هفته دادا¬علی رفته بود شهرکرد، دکتر کلی پول ازش گرفته… اگه بابامو راضی کنی بذاره برم، درس می¬خونم دکتر می¬شم مجانی پاتو خوب می¬کنم. تو رو خدا ننه¬جون باهاش حرف بزن.
– لیلا ننه، انگار هواست نیس من چی می¬گم. می¬خوای فردا تو مارکده پشت سر بابات حرف در بیارن که دختر علی¬مراد اختیار سر خود شده می¬ره دنبال این کارا؟
پیرزن وقتی اصرار دخترک را دید، با بی¬حوصلگی پماد را روی پایش مالید و ادامه داد: «اولاً که تا تو بیای دکتر بشی من هفتا کفن پوسوندم! بعدشم، با این کارات چارتا خواستگاریم که چند صبای دیگه میان سراغت پر می¬دی! تو می¬گی بابات حرف مردمو ول می¬کنه حرف منو گوش می¬ده؟ خیلی خوب… بهش میگم که دلت می¬خواد بری… حالا پاشو برو… مگه تو چاشت نمی¬خوای؟»
سر شب بود. چادر ستاره¬دار شب بر سر کوه¬های اطراف و آسمان آبادی پهن شده بود. صدای موج انداختن آب رودخانه، گوش سکوت روستا را نوازش می¬داد. مرغ حق لابه¬لای بیشه¬زار آواز سر داده بود.
راننده¬ی مینی¬بوس پایش را از روی پدال گاز برداشت و زیر نور تیر چراغ برق آرام گرفت. تابلوی رنگ و رو رفته¬ی خانه¬ی بهداشت روستا از شیشه¬ی جلوی ماشین کاملاً پیدا شد.
مرد جوان جستی زد و از روی صندلی بلند شد و به سمت در رفت. توی رکاب ایستاد و رو به زن میان¬سالی که کنار زنش ریحانه نشسته بود، کرد.
– زن¬عامو من می¬گم بازم خاله¬بیگم باهامون باشه بهتره… هرچی باشه بیشتر بچه¬های هم سن منو اون دنیا آورده.
ریحانه از درد به خود پیچید و ناله کرد. زن چهره در هم کشید.
– ول کن اسماعیل، اگه عجله کنیم می¬رسیم شهر. خاله-بیگم اگه قابله بود خواهر دسته¬گل منو نمی¬فرستاد سینه¬ی قبرستون!
– آخه زن¬عامو اون که مال چند سال پیش بود. تازه ننه¬م می¬گفت ربطی به قابله نداشته.
اضطراب در چشمان مرد جوان موج می¬زد. رو به راننده گفت: «قربونت مش¬غلام، یه دقیقه صبر کن تا من برم دنبال خاله.»
زن با عصبانیت گفت: «من اگه بمیرم بچه¬مو دس این زن نمی¬دم. اگه زودتر اومده بودی خونه این قد دیر نمی¬شد.» مرد بی¬اعتنا به حرف زن با¬عجله از ماشین پیاده شد و به¬سمت خانه¬ی پیرزن دوید. طولی نکشید که صدای مشت¬هایی که بر دروازه¬ی آهنی حیاط پیرزن نواخته شد، در کوچه پیچید. دخترک در را باز کرد و با تعجب به مش¬اسماعیل که به نفس¬نفس افتاده بود، نگریست.
– سلام.
– علیک سلام. با ننه¬جونت کار دارم. بگو بیاد.
– چی کارش دارین؟ بگین من بهش می¬گم، پاش درد می¬کنه.
– نه دیر می¬شه خودم می¬رم بالا بهش می¬گم.
مرد شتاب¬زده از پله¬ها بالا رفت. دخترک به دنبالش دوید. پیرزن سنجاق روسری¬اش را زیر گلو مرتب کرد و سلانه سلانه به طرف در رفت.
– کیه ننه؟ علیک سلام مش¬اسماعیل. چی شده خاله چرا هول کردی؟
مرد نفسی بیرون داد.
– ریحانه… ریحانه داره درد می¬کشه، داریم می¬بریمش شهر. خیلی وقته درد داره. شما باهامون باشین بهتره.
– چرا زودتر نبردینش شهرکرد… از من دیگه گذشته خاله… شرمنده¬م.
– تو رو خدا خاله¬بیگم. شما باهامون باشین بهتره. نگرانشم.
– آخه خاله… مش¬خدیجه، از بعد مرگ گل¬نسا با من رو راست نیست، دل خوشی از من نداره… بهتره خودتون زود برسونینش شهر.
– تو رو جد آقا سید عجله کنین، ماشین داره بوق می-زنه. من تا اومدم از سر زمین بیام خونه و ماشین پیدا کنم، ریحانه همین طور درد داشته. می¬ترسم بلایی سر بچه¬مون و خودش بیاد. شما بیاین، زن¬عامو با من.
پیرزن این پا و آن پا کرد.
– لیلا ننه برو اون ساک وسیله¬های منو تو صندوق¬خونه¬س، بیار بده مش¬اسماعیل… من باهاشون می¬رم. انگار ریحانه وضع خوبی نداره. دلم یهو شور زد. تو هم چادر سرت کن برو خونه¬ی همسایه¬مون، خاله مرواری… بدو ننه.
دخترک با¬عجله کیف چرمی مشکی¬رنگ را از اتاق پشتی آورد و دست مرد داد. چادر سر کرد و مِن مِن کنان پرسید: «ننه جون می¬شه منو در
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 