پاورپوینت کامل … و اسب سپید آمد ۴۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل … و اسب سپید آمد ۴۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل … و اسب سپید آمد ۴۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل … و اسب سپید آمد ۴۸ اسلاید در PowerPoint :
>
– گوش بده کامل! تا زمانی که هر آدمی از نوعی جنون رنج می برد، چاره ای برای رنج های زندگی زناشویی نیست. آن ها دیوانه اند؛ فقط مشکل این جاست که هیچ کس به جنونش اعتراف نمی کند. مخصوصاً اگر ساکن بیمارستان، یا در خانه کنار همسرش باشد!
ما روزانه با هزاران دیوانه دست می دهیم، حرف می زنیم، می خندیم و زندگی می کنیم و هیچ آزاری از آن ها نمی بینیم یا احساسات ما را جریحه دار نمی سازند؛ البته اگر همسرم را استثناء کنیم که به جنون نظافت دچار است و من به دلیل این که پیش خدمت را مجبور می کند هر روز چهار ساعت کف اتاق را دست مال بکشد تا از تمیزی برق بزند، هر چند وقت یک بار باید سُر بخورم و پاهایم هوا برود. تمام نوکرها از اطرافش پراکنده شده اند، به خصوص پس از این که شایع شد یکی از این نوکرها – که در عنفوان جوانی هم بود – در اثر افراط در نظافت، جان سپرده است.
اما جنون های بسیاری وجود دارد که جز صاحبش، کسی از آن رنج نمی برد. مثلاً تو مردی را می بینی که مانند کشتی گیران رومانی ایی چهارشانه است اما به جنون ترس از تاریکی مبتلاست و دیگری از جنون ترس از ساختمان های مرتفع رنج می برد.
همسایه ای داشتیم که برای حفظ شخصیتش، تمام عمرش به این گذشت که این طرف و آن طرف شکایت کند و برای اعاده ی حیثیت خود غرامت بگیرد. اکثر زن ها به جنون ترس از اماکن بسته دچارند. حالا باید وضعیت خانه ای را تصور کنیم که چنین زنی با مردی ازدواج می کند که از اماکن سرباز رنج می برد و به این نوع دیوانگی مبتلاست. باز چنین زنی نسبت به زنی که با مرد مبتلا به «پیرومانیا» ازدواج کرده، خوش بخت تر است. این مرد ممکن است در بستر زنش آتش برافروزد، بدون این که بخواهد او را اذیت و یا کباب کند! بلکه فقط به خاطر هوس و احساس شادی فراوانی است که از برافروختن آتش می برد.
گوش بده کامل! من خودم هم حتماً از نوعی جنون رنج می برم؛ مثل همسر تو یا همسر خودم و مثل همه ی. ..»
ساکت شدم تا از کامل بپرسم: «چرا تو حرف نمی زنی؟»
– من گوش می دهم.
– به طور دقیق من نمی دانم به چه جنونی مبتلا هستم اما همسرم معتقد است که من جنون خودبزرگ بینی دارم؛ چون قبول نمی کنم پس از فرار نوکرها از شر او، در کنارش کف آشپزخانه را دست مال بکشم. یک روز به من دستور داد آن قدر دستشویی آشپزخانه را با مایع ظرف شویی دست مال بکشم تا تصویر خودم را در کف آن ببینم.
من هم آن قدر این کار را انجام دادم که از پا درآمدم. بالاخره برگشتم و به او گفتم: آینه های زیادی در منزل داریم که می توانیم تصویر خودمان را در آن ها ببینیم و از آشپزخانه زدم بیرون. به او پیش نهاد کردم که آینه ای در کف دست شویی آشپزخانه کار بگذاریم که به جای برق انداختن، تصویرهای مان را توی آن ببینیم. زنم زد زیر گریه و برای شانسش ناله سر داد؛ زیرا گرفتار شوهری شده که به جنون خود بزرگ بینی مبتلاست و از دست مال کشیدن آشپزخانه شانه خالی می کند. حالا اگر در این که من به مالیخولیای بزرگ بینی دچار باشم شک داشته باشم، در اصل این که به نوعی دیوانگی دچارم، هیچ شکی ندارم. همه ی آدم ها به نوعی از جنون گرفتارند. مثلاً به دکتر «یسری» نگاه کن!. .. کسی را از لحاظ عقلی و توازن روحی در حد او دیده ای؟ با این همه، او با دیدن رنگ سرخ تعادل روحی اش را از دست می دهد و دچار گرفتگی حاد و افسردگی شدید می گردد. همسرش «سهیله» چه کارهای مهمی که برای شوهرش نکرد، هر چه رنگ سرخ – با درجه های متفاوتش – در خانه بود از بین برد. حتی از سرخ کردن لب هایش – که هیچ زنی از آن بی نیاز نیست – به دلیل شوهرش چشم پوشید و فداکاری به خرج داد.»
حس کردم خیلی حرف زده ام. به دلیل همین ساکت شدم تا از او بپرسم: «چرا حرف نمی زنی؟»
– من گوش می دهم.
***
مشکل «کامل» به این آسانی قابل حل نبود. با همه ی اختلافات فکری و فرهنگی، هم او «وجدان» را دوست داشت و هم وجدان او را. کامل، فارغ التحصیل ادبیات انگلیسی و همسرش فارغ التحصیل دانشکده ی علوم و حشره شناس بود! وجدان به دلیل رشته ی علمی اش کامل را دوست نداشت بلکه چون کامل او را به جهانی از گل های رویایی وارد می کرد که پیش از آن وارد چنین دنیایی نشده بود. در گوشش اشعار «بایرون»، «جان کیتز» و «شیلر» را به عنوان شعرهای خودش می خواند.
وجدان، شیفته ی رمانتیک و شیوه ی منحصر به فرد مهرورزی کامل بود. .. تا این که یکی از شب های پس از ماه عسل، زن و شوهر در ایوان ویلا نشسته بودند و اطراف آن ها باغی بود که از بوی خوش شب بهاری اش تنفس می کردند. کامل در کنار وجدان، اشعاری از شاعران یونان قدیم را زمزمه می کرد:
محبوب من!
اگر عشقت را برای من خالص کنی
و من نیز عشقم را برایت خالص کنم
به همین زودی اسب سپیدی آشکار خواهد شد
که دو بال دارد
اسبی می آید و
با هم سوار بر آن می شویم
تا ره سپار افق های خوش بختی
– که عمرش به درازای عمر زمان است –
شویم.»
چشمان وجدان بسته بود و سرش را روی شانه ی کامل تکیه داده بود.
وجدان زمزمه کرد: «اسب سپید آمد؟»
– چند لحظه ی دیگر می آید.
رشته از دست کامل خارج شد؛ او پیش از این وجدان را در چنین خوش بختی کودکانه و رویایی ندیده بود که اینک انتظار آمدن اسب سپید دارای دو بال را بکشد. منتظر چنین چیزی نبود. به خوبی می دانست که وجدان از دروغ متنفر است. نمی توانست عقب نشینی کند زیرا لحظات شیرین وجدان – که فراوان هم نبود – تباه می شد. تازه، جرئت چنین کاری را نیز در خود نمی دید. .. در دلش به شاعر یونانی و اسب و الاغش لعنت فرستاد. چون هوا سرد بود و شب به صبح نزدیک می شد، به وجدان تأکید کرد که اسب حتماً فردا شب می آید.
فردای آن روز، وجدان مشتاقانه منتظر آمدن شب بود. خودش را در لباس سپید فرشته گونه ای، آماده ی استقبال از اسب کرد. در حالی که کنار کامل بود، برگ های درختان اطراف ویلا به حرکت درآمدند و اسب سپید سرش را از لابه لای شاخه ها بیرون آورد. و وجدان مانند افسون شدگان فریاد کشید: «اسب سپید. ..»
در میان این رویای افسانه ای هیجان برانگیز، زنگ منزل به صدا درآمد؛ کامل فوری رفت و گاریچی را دید که بقیه ی پولش را از انجام این نمایش طلب می کرد. کامل سعی کرد صدایش را حتی الامکان پایین بیاورد تا به گاریچی بگوید فردا او را می بیند. بعد به آرامی گاریچی را بیرون راند و در را بست در حالی که وجدان کنار کامل آرمیده بود و خود را مهیای اسب سواری می کرد، گاریچی ویلا را دور زد و از نرده ها بالا رفت و بر اسب سوار شد و با صدای نخراشیده ای که آرامش شب را برهم می زد، کامل را تهدید کرد و ترسانید.
دست کامل رو شد. وجدان خیلی گریست و احساس راحتی و همدلی کرد. جراحتی را که گاریچی روی پیشانی کامل وارد کرده بود، می دید.
***
شش سال از آن شب گذشت. با این که کامل احساس نکرد نیازی به ارائه ی دلیلی بر عشق به وجدان داشته باشد؛ اما همان زخمی که گاریچی زده بود، زخمی بود در دل وجدان. وجدان همچنان عقده ی اسب سپید داشت و کامل در هر حرفی که می زد یا خبری که نقل می کرد متهم به دروغ گویی می شد. به دلیل همین کامل فهمید که باید به سکوت پناهنده شود. هرگاه از او می پرسیدند چرا حرف نمی زنی؟ می گفت: «دارم گوش می کنم.» در این وضعیت بود که آخرین غائله، خانه را از پای بست ویران کرد؛ وجدان در جیب ژاکت کامل، گل خشک شده ای را پیدا کرد که کامل نتوانست توضیح دهد آن را از کجا آورده است.
***
حرف هایم با کامل درباره ی شیوع جنون های جزیی، ادامه پیدا کرد. به او گفتم: «تو باید با همسرت – که به بیماری تنف
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 