پاورپوینت کامل دوشنبه های بارانی من ۲۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل دوشنبه های بارانی من ۲۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دوشنبه های بارانی من ۲۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل دوشنبه های بارانی من ۲۲ اسلاید در PowerPoint :
>
تیرآهن ها هنوز این جا رها هستند. از باران خیس اند و زنگ روی شان، عطر آهن را در فضا می پراکند. من با بوی آهن شناختمت. یادم هست. هنوز همه ی آن چه که به تو مربوط می شود، یادم هست. این روزها یادم می رود کلید را کجا گذاشته ام، یا نان خریده ام یا نه. می ترسم فراموشی گریبانم را بگیرد؛ مثل خاله نسرینِ تو که از همین از یادرفتن های ساده، فراموشی اش شروع شد و بعد دیگر هیچ کس را نمی شناخت.
من یادم هست درِ جعبه را که باز کردند، اول برادرت نگاه کرد، چشم هایش تنگ و لب هایش جمع شد و گفت: «گمون نکنم یحیی باشه!» من، اما تو را شناختم. نزدیک تابوت که ایستادم، بوی آهن پیچید توی سینه ام. همان بویی که وقتی لباسِ کارت را می شستم، سرم را گیج می کرد. دوشنبه ها را دوست دارم؛ دوشنبه های بارانی را بیش تر! قبرستان خلوت است و آدم ها تک وتوک می آیند و می روند. این روزها کارم شده است مرور خاطره های گذشته. می ترسم، می ترسم تو را از یاد ببرم. قرار است پنج شنبه بروم دکتر. پنج شنبه ها که از کارگاه برمی گشتی. لباسِ کارت را می گذاشتی گوشه ی حیاط. غروب، توی تشت خیسش می کردم و صبح جمعه می نشستم به شستن. بال های روسری را گره می زدم پشت سرم و هی چنگ می زدم و چنگ می زدم. می گفتی: «طلاخانوم! وسواس نداشته باش.»
دلم می خواست صبح شنبه، لباس آبیِ کارت تمیزتر از همه ی کارگرهای تراش کاری باشد. بوی آشنای آهن و عرق تو می پیچید در هوا. فقط لباس که نه، تنت هم بوی آهن می داد. می گفتی از سیزده سالگی پای دستگاه تراش ایستادن، بوی تن آدم را هم عوض می کند. شب ها که تراشه های ریز را از زیرپوست انگشتانت می کشیدی بیرون، دلم هُری پایین می ریخت. سفارش می کردم: «یحیی! مواظب باش، پای دستگاه حواست پرت نشه، دستت بره زیر تیغ.»
توی تابوت، دستی در کار نبود. مادرت گفت بگردیم پیِ ماه گرفتگی روی ساق پای چپت. از پای چپ تو، فقط یک استخوان نصفه نیمه مانده بود؛ مثل قلم نیِ شکسته ی روزهای مدرسه. مدرسه ای که ناچار بودی شب ها بروی تا کمک خرج خانه باشی. مادرت اشک می ریخت، نگذاشتیم ببیندت. دوشنبه بود. نگفتیم سرت نیست. گفتیم: «تیرخورده به صورتش نبینی بهتره. بذار چشم و ابروی مشکی یحیی توی ذهنت همونی باشه که موقع رفتن نگاهت می کرد.»
خوابِ تنِ بی سرِ تو هیچ شبی رهایم نمی کند. یحیی! بعضی وقت ها شک می دَود توی دلم؛ نکند تو نباشی که این جا خوابیده ای! می گویم، نکند این همه سال با دیگری حرف می زنم! با این خیال، تنم مورمور می شود. مادرت تا زنده بود، می گفت: «دختر! برو پیِ زندگی ات؛ این جوری یحیی راضی تره!»
نمی شد و نمی توانستم مرد دیگری را کنارم ببینم. دوشنبه بود که نشسته بودم پای سفره ی عقد، کنار تو. اندام ظریفم پیش هیکل درشتت، آینه را تماشایی کرده بود. توی دلم می گفتم: «یک عمر می شه بهش تکیه کرد.»
جشنی در کار نبود. اولِ جنگ بود و پسرِ آقامرتضی، همسایه ی دیواربه دیوار، تازه در خرمشهر شهید شده بود. پدرم می گفت: «بریزوبپاش لازم نیست. گناه داره یحیی پولی رو که با مشقت درمیاره، خرج اتینا کنه.» پدرم تو را دوست داشت؛ مثل پسر نداشته اش. می گفت: «لنگه نداره این یحیی!» بله را که گفتم، خواهرت کِل کشید: «به پای هم پیر بشین؛ ان شاالله!»
دوشنبه بود که برف سنگین شد و ترَک افتاد به دیوار خانه ی پدری تو. آن وقت مادرت ترسید: «عروس! می گم نکنه سقف خراب بشه رو سرمون.» پارویی که توی کوچه داد زد: «برف پارو می کنیم…» چادر سرکردم و دویدم س
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 