پاورپوینت کامل روایت جنگ در ادبیات حماسی زنان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل روایت جنگ در ادبیات حماسی زنان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل روایت جنگ در ادبیات حماسی زنان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل روایت جنگ در ادبیات حماسی زنان ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
>
«مروری تحلیلی بر ۲۵ داستان گزیده دفاع مقدس»
پیشگفتار
آیا سخن گفتن در باره زنان، لازمه داشتن نوعی نگاه فمینیستی است؟ آیا نقد ادبی، حوزه فعالیت زنان را از مردان جدا می کند؟ آیا شیوه قلم زدن زنان با مردان متفاوت است؟ زنان، دنیای اطراف خود را چگونه می بینند؟ برداشت آنها از زندگی چیست؟ جنگ، حادثه سازترین رخداد روزگار، در نگرش زنان چگونه معنا می یابد؟ آیا تفاوتی بین نگرش زنانه و مردانه نسبت به جنگ وجود دارد؟ آیا ساختار داستان به عنوان یک اثر هنری، رد پای نویسنده اش را با خود به همراه ندارد؟ آیا نویسنده زن اثری به مراتب متفاوت تر از مردان خلق نمی کند؟ داستان جنگ به یاری قلم زنانه چگونه تعریف می شود؟ آیا جنگ پدیده مردانه ای نیست؟ آیا زنان در این باره توجهی از خود نشان داده اند؟
دغدغه ای بود که از نگاه زنانِ نویسنده به جنگ نگریسته شود. در آغاز امر، به نظر می آمد شمار آثار قابل بررسی کم باشند. تعداد نویسنده های زن کم بود و از میان کل آثار، داستان هایی که به جنگ پرداخته باشند، کمتر. اما با شروع پژوهش که حوزه مطبوعات و مجموعه داستان ها را در بر می گرفت، پیشرفت کار شکل دیگری یافت. شمار داستان هایی که زنان نوشته بودند، بسیار بیش از حد انتظار بود. داستان هایی که در مجلات و روزنامه ها چاپ شده بود، اکثراً نویسندگان گمنامی داشتند.
در میان حجم انبوه داستان ها، بارقه های امیدبخشی به چشم می خورد. دختران کم سن و سال و زنان گمنامی که از شهرها و روستاهای دور داستان نوشته و جنگ را با قلم خود به تصویر کشیده بودند.
شگفت زده شدم. باور نمی شد که می توان اسم و رسم نداشت و ادعای حرفه ای بودن نکرد، ولی خوب داستان نوشت. منظور این نیست که تعداد داستان های موفق و قابل بررسی زیاد بودند. نه! حجم آنها کم بود، اما وجود داشتند. فکر کردم که اگر این آثار در یک مجموعه ماندگار ثبت نشوند، به بوته فراموشی سپرده خواهند شد و در میان حجم انبوه صفحات روزنامه ها و مجلات دفن خواهند شد.
در این هنگام بود که علی رغم سختی کار، می شد به اهمیت آن پی برد. بسیاری از داستان های ضعیف حذف شد؛ داستان هایی که شعاری و سطحی بودند و احساساتی و یک بار مصرف به شمار می آمدند. داستان هایی که نگاه عمیق و انسانی به جنگ نداشتند و از نظر پرداخت داستانی ضعیف بودند.
از میان صد و پنجاه داستان که در مجلات و روزنامه ها بررسی شد، پنجاه داستان در مرحله اوّل گزینش شدند و تعداد بیست و پنج داستان در مرحله نهایی.
حال اینکه آیا این گزینش در حوزه نقد و نگرش، فمینیستی است یا تعریف دیگری دارد، مهم نیست. آنچه اهمیت دارد، واقعیتی است که وجود خارجی پیدا کرده است. هشت سال جنگ تحمیلی و زنانی که آن را به تصویر کشیده اند، باید ارزیابی می شد تا فهمید این واقعیت چگونه تحقق پیدا کرده است؟تصویر آن چگونه است؟ نکات مثبت و منفی آن کجاست؟ زوایای کور و مبهم آن چگونه شکل گرفته است؟ روشنی ها در چیست؟ چقدر می توان از پدیده ای با عنوان ادبیات زنانه جنگ نام برد؟
نگرش مردانه
در تاریخ ادبی سراسر مردانه این سرزمین، شاید پر بیراه نباشد که با شک و تردید نسبت به حضور این ادبیات نظر داد. چه بسا داستان هایی که به قلم زنان نوشته شده، اما نگرشی مردانه داشته اند.
سؤال این است که نگرش مردانه یعنی چه؟ آیا تفاوت عمیقی بین این دو نگرش وجود دارد؟ آیا نوع خلاقیت و آفرینش ادبی زنان با مردان متفاوت است؟ ایدئولوژی زن بودن، آیا مجموعه نگرش خاصی است؟ آیا اساساً در فرهنگ این سرزمین، زنان به خود جسارت بیان خویشتن را داده اند؟ آیا آنها حضوری مستقل به واسطه احساسات و نگرش زنانه داشته اند؟ شیوه های بیانی لازم برای توصیف زندگی از نگرش زنان چگونه است؟ آیا سبک ادبی مشخصی به عنوان «سبک مؤنث» وجود دارد؟ آیا زن توانسته است زبانی ابداع کند که درون و یافته های خویش را بیان نماید؟
در سال های اخیر، بحث و گفتگو در باره ادبیات داستانی بعد از انقلاب و دوران جنگ، بسیار مطرح شده است. بحث هایی که در مطبوعات، به مناسبت ایام دهه انقلاب یا هفته دفاع مقدس، تکرار شده اند و کلیاتی که در این باره گفته شده است.
اما در حجم انبوه این نظریات، کمتر به مبحث جدی نقد ادبی آثار برمی خوریم. سخن در باره خصوصیات این داستان ها فراوان بوده، اما غالباً به بحث های کلی و کلیشه ای بسنده شده است. هنوز منتقدان با حوصله به دسته بندی آثار و بررسی کم و کیف آنها نپرداخته اند.
بی شک در سال های آتی، آن هنگام که تاریخدانان و ادیبان، جای پای حوادث را در ادبیات جستجو خواهند کرد، این مجموعه آثار را جدی تر خواهند گرفت.
این داستان ها تصویرگر فرهنگی غنی و نگرشی همگون با آدم های این دوران است.
صحنه پردازی ها، شخصیت ها و شیوه روایت ها، خبر از اتفاقی بزرگ در ادبیات داستانی این مرز و بوم می دهند. اتفاقی که زنان را چون مردان به صحنه کشانده است و شاید آغاز و جرقه ای باشد برای شروع حرکتی ادبی به نام ادبیات حماسی زنان.
در این مختصر تلاش بر این است که مروری شود بر داستان ها و از دو منظر «درونمایه» و «ساختار»، مورد بررسی قرار گیرند.
أ) بررسی درونمایه آثار
در نگاهی دقیق، شاید بتوان گفت که داستان های زنانه از خصوصیات مشترکی برخوردارند، ویژگی هایی که شاید در آثار مردان کمتر می توان آن را یافت. هستی در منظر زنان، از وجه دیگری نگریسته می شود. نوع نگاه به عوالم مادی و غیر مادی، به خدا و طبیعت، به زمان و مکان، به هدف زیستن، همه، معانی مختلفی در دیدگاه زنانه دارد. زنان با نگاه مخصوص به خود، زندگی و به دنبال آن، جنگ را می نگرند. دریچه نگاه آنان، پیش از هر چیز، با احساساتی غلیان کننده و معصومانه رنگ شده است. احساساتی که گاه شکل حماسه به خود می گیرد و گاه جنبه بازدارنده. زن در هستی منفعل است. انفعال او از جانب وابستگی و دلبستگی به دیگری است.
شاید پربیراه نباشد اگر بگوییم که «دیگری» در خاستگاه زن، جایگاهی عمیق و ژرف دارد. شاید خداوند، زن را خلق کرده است برای اینکه در خدمت مردان و کودکان باشد. او پرورنده فرزندانش می باشد و مرد بخشی از حوزه مادرانه او را در بر می گیرد.
مرد، برای زن، حکم اسطوره را دارد. اسطوره ای که زن خود را به او واگذار می کند، و آمادگی آن را دارد که جان و مال و هستی خود را به پایش بریزد. حتی اگر مرد در قید حیات نباشد، زن با خاطرات او زندگی می کند و علی رغم مشکلات فراوان روحی و جسمی و اقتصادی، تحمل مشقّت را بر بی وفایی به او ترجیح می دهد.
عشق، بارزترین مضمون آثار این دوره است. زن مظهر عشق است. او مظلومیت خود را مرهون محبتی می داند که به دیانت، فرزند، همسر و وطن خود دارد. تعریف عشق در داستان ها، با تعاریف مرسوم دنیای کنونی، متفاوت است. عشقی است فراتر از دنیای محسوسات. این عشق جنسی نیست. انسان گرفتار در بند این عشق، به جای تنزل به دنیای مادی، به پهنه آسمان ها عروج می کند و قبل از هر چیز، خود را فدا و فانی در عشق. معیارها، کاملاً با موازین دنیایی متفاوت است. آنچه که یک رزمنده از عشق می فهمد و به خاطر آن خانواده و جان خود را فدا می کند، به نوعی دیگر، در زندگی و شخصیت زنان و دختران جوان جلوه می یابد.
آفاق، نامزد پسرعموی خود است. پسرعمویش به جبهه رفته و اکنون جانباز قطع نخاعی است. بدنش از گردن حرکت نمی کند. اما آفاق به پای او نشسته است و چون پرستاری مهربان، از نامزدش مراقبت می کند و او را بسیار دوست دارد.
«هر روز صبح می آمد و از تای دستمال ابریشمی تکه آیینه تازه ای در می آورد و بر گوشه دیگری از اتاق نصب می کرد. بعد پای تخت زانو می زد و از همان پایین مسیر نگاه او را در آیینه تعقیب می کرد… آفاق بیدی نیست که از این بادها بلرزد. پسر عمو، عقدی که در آسمان ها بسته شده…»[۱]
معصومه همسر جانبازی نابینا است. علی رغم اینکه شرایط جسمی مهدی را می بیند، می خواهد با او ازدواج کند. معصومه بسیار زیباست. مهدی می گوید تو برای من حیف هستی. اما معصومه نمی پذیرد… .
«همان قدر که کار شما عاقلانه نبوده، اینکه به جنگ رفته اید، چشم هایتان را داده اید، هنوز که هنوز است بدن تان پر از ترکش های ریز و درشت است… من هم مثل شما از عقل بهره زیادی نبرده ام. پس نگران چه هستید. ما مثل هم فکر می کنیم.»[۲]
سمیره دختر جنوبی است. عراقی ها جلو می آیند. همه گریخته اند. اما او دل از شامیرزا نمی کند. شامیرزا می خواهد به جبهه برود. اما می خواهد با او همراه بشود. عاقبت ترک موتورش می نشیند و به همراه او می رود. در راه گرفتار سربازان دشمن می گردد.
«بادها هوره می کشند و در هیاهوی بی پایان شان، تو بر ساحل نامسکون، بی آرام، گیسو پریشان می کنی. باد و شرجی، گیسوان و جامه ات را با خود می کشانند و تو را با پیچ و تاب خود می ترسانند. بادهای غریب، مینار از سرت برمی گیرند، بر گونه های خیس از اشکت سیلی می نوازند و تو بر ساحل پا می فشاری تا بمانی.»[۳]
در این آثار، عشق به خدا، منشأ و مبدأ حرکت انسان است. اولین شرط و لازمه این عشق، دل کندن از خویش است. قربانی شدن در پیشگاه اراده خداوند و راضی بودن به رضای او. پیامدهای این عشق، به طور قهری، مظلومیت است. انتظار و صبر، دو بال این حرکتند. زندگی زنان در ساحت انتظار معنا پیدا می کند. زن ایمان دارد و چون همزاد ایمان، عشق است، پس باید نتایج آن را نیز بپذیرد و می پذیرد.
در این داستان ها اگر چه رگه هایی از واقعیت های جنگ در باره عشق، بیان شده است، اما هنوز نوعی خویشتن داری به چشم می خورد. مسلّماً در این وادی، رنج ها و بلایا از ابتدایی ترین شرایط سفر است. در این زندگی که این گونه رقم می خورد و انتخابی چنین صورت می گیرد، باید بیشتر به بلایا و رنج های روزگار دچار بود. در عالم واقعیت چنین است. همسران جانبازان با وجود عروج های روحی و کسب مراتب معنوی، دچار سختی های فراوان زندگی اند. اگر قرار باشد به واقعیت های جنگ بپردازیم، جای چنین فضاسازی ها و واقع نگری هایی خالی است. شاید در سال های پس از جنگ، مناسب تر باشد که کمی از دیدگاه شعاری فاصله بگیریم و این مشکلات را در آیینه داستان ها بازتاب دهیم.
ارتباط با عالَم غیب
مضمون دیگری که سایه گسترده ای بر آثار داستانی زنان دارد، معنویت و ارتباط با عالم غیب است. در اکثر داستان ها، حضور شفاف ارتباط با عالم غیب به چشم می خورد. گویی که زنان به زندگی دنیوی وَقْعی نمی گذارند. چون مسافرانی هستند که به مقصد می اندیشند. ارواح شهدا با مادران و همسران و کودکان ارتباط دارند. آنها حضور شهید را در کنار خود حس می کنند و از برکات این حضور بهره می گیرند. شهیدان متعلق به دنیایی ورای محسوسات هستند. آنان زندگی می کنند و بر زندگی عزیزان خود اِشراف دارند. عالم غیب، عالمی است که اگر با چشم های مادی دیده نمی شود، اما حضوری حقیقی دارد. ارتباط زنانِ هجران کشیده با این عوالم و اعتقادشان به وجود این عوالم، جدّی است.
همسری بعد از هشت سال، به دنبال شوهر مفقودش می گردد. او به «معراج شهدا» رفته است و از فرمانده تقاضا می کند که تابوت ها را بگشایند. وی گمان می کند که همسرش در یکی از این تابوت هاست. فرمانده زن را منع می کند. فکر می کند دچار توهم و گمان است. اما زن اصرار می ورزد. در شرایطی که ناامید شده و فرمانده می خواهد او را از محوطه بیرون کند، در یک حالت کشف و شهود، همسر شهیدش را می بیند که به داخل یکی از تابوت ها می رود. بعد از باز کردن تابوت – که هیچ نشانی ندارد – متوجه می شوند که پلاک شهید در جمجمه اوست.
«زن آرام کنار تابوت نشست. چادرش را روی پاها مرتب کرد. دستی به صورتش کشید. اشک ها را پاک کرد. خندید. مهدی آمده بود. به قولش وفا کرده بود. زن را از دربدری نجات داده بود. اما چگونه؟ تابوت همان تابوت بود. جنازه همان جنازه. مگر خودش این تابوت را نگشته بود!»[۴]
همسر آفاق که جانباز قطع نخاعی است، در شب عاشورا، در اتاق مانده است. در خانه آنها سینه زنی است. آفاق از او می خواهد که شفای دردش را از صاحب آن شب بگیرد. در اوج سینه زنی ها و تنهایی مرد، ناگهان بانویی بر او حاضر می شود و دست و پای او را شفا می بخشد.
«ماه دو پاره شد. بانویی بر آمد با چادری از جنس آب. جلو آمد و جلوتر. با صورتی همه نور و در ادامه چادرش، ماهی های سرخ و سبز شنا می کردند… بانو دست بر آب برد و پشنگه ای چند بر او زد. قطراتی بر لبش چکید. شوق زده زبان چرخاند و به کام کشید. کسی از درون، پاهایش را تکان داد…»[۵]
جانباز نابینا به خاطر حیف شدن همسرش معصومه، از خانه می گریزد. او درگیر تعارض های درونی خویش است. حلقه ازدواج را در کوچه و خیابان، دور می اندازد. او از خانه رفته که دیگر باز نگردد. اما در راه، مردی را می بیند که چهره ای زیبا و روحانی دارد. او امام زمان(ع) است. به جانباز می گوید که به خانه باز گردد، معصومه منتظر است، و دستش را می گشاید و حلقه ازدواج را در دست او می گذارد.
«سرا پایش را مهتاب پوشانده بود. غرق در نور آبی روشن. گلویم از دیدنش خشک می شود. نزدیکم می آید. شروع به لرزیدن می کنم: «خیلی وقت بود منتظرتان بودم آقا!… چرا سراغی از من نمی گرفتید…»[۶]
مجروحی است در جبهه جنگ. میان شهدا افتاده است. خون زیادی از او رفته، اما زنده است. مدتی روح از بدنش مفارقت می کند. دوستانش را می بیند، اما آنها او را نمی بینند. به مکان های مختلف سر می زند، تا اینکه روحش به کربلا می رود. حرم را زیارت می کند، آقا امام حسین(ع) را می بیند، اما ناگهان روحش به جسم برمی گردد و خود را در خانه می یابد. مادرش بالای سر او گریه می کند و می گوید که تو را از آقا امام حسین(ع) گرفته ام. او شفا می یابد.
«یک قبر شش گوشه. پاهایش را تندتر حرکت داد. هر چه نزدیک تر می شد، بوی پرچم سرخ بیشتر می شد. انگار در جاده یک سبز نورانی کاشته بودند… زیر پایش را نگاه کرد. پر از گل سرخ بود و هوا بوی خوبی می داد…»[۷]
روحیه حماسه
از مضامین مطرح دیگر، مقاومت و روحیه حماسی است. زنان اگر چه قربانی حوادث اند اما کمال مطلوبی را در سر می پرورانند و به امید رسیدن به آن آرام نمی گیرند.
هنگام مرگ، امیدوارند. مرگ برای آنها پایان زندگی نیست، سعی می کنند تأثیر مثبتی در محیط پیرامون خود بگذارند.
ننه دلاور سوسنگرد، پیرزنی است که با تنها دخترش زندگی می کند. عراقی ها به خانه آنها هجوم می آورند و دختر او را می کشند. از او می خواهند که برای ایشان نان و غذا تهیه کند. پیرزن مقداری مرگ موش در خمیر نان می ریزد و برای ردّ بدگمانی آنها، ابتدا خود از نان ها می خورد و شهید می شود.تعدادی از سربازان دشمن نیز در این ماجرا کشته می شوند.
«پیرزن، سم مرگ موش را کوبید و در ضمن پختن زنان، آن را داخل خمیر کرد. وقتی نان را سر سفره آورد، فرمانده عراقی به پیرزن سوء ظن پیدا کرد…»[۸]
نجمه در یکی از شهرهای مرزی، گرفتار سربازان دشمن می شود. آنها او را آزار می دهند و به او می خندند. اما نجمه مقاومت می کند. با ناخن هایش با مرد می جنگد. دست مرد را به دندان می گیرد و او را زخمی می کند. سرباز از شدت خشم، کارد کمری اش را در قلب نجمه فرو می کند. نجمه در لحظه مرگ، چشم در خورشید دارد.
«نجمه شروع کرد به ناخن کشیدن و با آنکه به شدت دچار ضعف شده بود، با تمام قوا با مرد می جنگید و با ناخن هایش از گوشه چشم راست مرد تا پایین گونه اش را درید. مرد خشمگین شد، «عَصابه» را از سرش محکم کشید، پاره شد و چلاب به طرفی افتاد. نجمه به یاد روزی افتاد که یاسر، نامزدش، آن را با چلاب که نگین فیروزه ای قشنگی داشت به او هدیه کرده بود.»[۹]
بمباران
موشک باران و حوادث مربوط به آن یکی از سوژه های مطرح داستان های زنانه جنگ است. کودکان و زنان، به عنوان اصلی ترین قربانیان این فاجعه، خود از نزدیک، حوادثی را دیده اند و آنها را در تصویر قلم به ثبت رسانده اند. فضاسازی ها تکان دهنده و فجیع است.
دختری منتظر زایمان مادرش است. مادر در بیمارستان است. برادرش به سراغ او می آید تا دختر را نزد مادر ببرد. پدر در جبهه است. در راه، نزدیک بیمارستان، ناگهان، بمبی فرو می افتد. بیمارستان مورد اصابت قرار گرفته است. دختر چشم هایش را از دست می دهد و مادر و نوزاد، در بیمارستان مدفون می شوند.
«مادرم را که آوردند، از پدرم خواستم اجازه دهد او را لمس کنم، کورمال کورمال خود را به جنازه رساندم و در آغوشش گرفتم. مادرم حالا مشتی گوشت و استخوان بود. این را لمس دست هایم به من گفت. مادرم، مادر عزیزم، چرا؟ تو چه گناهی داشتی؟»[۱۰]
در یک دهکده کوچک، بچه ها سر کلاس درس هستند. معلم به آنها حروف فارسی را آموزش می دهد. درس «پ» است. او در باره پرستو صحبت می کند. از بچه ها می خواهد که پرستو را بخش کنند. اما بچه ها به یاد دوست شان پرستو می افتند که در زیر آوار جان داد. آنها می گویند که روسری پرستو قرمز بود و… ناگهان موشکی فرو می افتد و سقف کلاس بر سرشان آوار می شود. همه یک صدا می گویند: «م مثل موشک.»
«گلنار از ته کلاس داد می زند: پرستو قرمز است. لیلا می گوید: پرستو قهوه ای است. منیژه می گوید: پرستو سبز بود. و عکس کوچکی را از توی کیفش بیرون می آورد و به طرف معلم می رود: پرستو قشنگ بود. بچه ها با هم تکرار می کنند: پرستو قشنگ بود! معلم می گوید: پرستو قشنگ است. گلنار می گوید: پرستو دیگر نیست!»[۱۱]
غم عزیزان
انتظار و مصیبت از دست دادن فرزند یا همسر، از بارزترین مضامین مربوط به داستان های جنگ است. مادری که فرزندش به جبهه می رود، از واکنش های متفاوتی برخوردار است. گاه با رفتن او مخالف است و گاه خود مشوّق عزیمت فرزند می شود. همسری که گاه شوهرش را روانه جنگ می کند و گاه در مقابل عمل انجام شده او قرار می گیرد. در همه موارد، انتظار و عشق و رنج، هیمه هایی هستند که وجود زن را می سوزانند. او در عین اعتقاد و ایمان، از اینکه می تواند برای میهن خود خدمتی انجام دهد، خوشحال است. اما عشق به فرزند یا همسر، او را از درون ناآرام می کند و هجران عزیزش را سخت و دشوار می نماید.
عصمت، نامادری یک شهید است. او طاهر را از بچگی بزرگ کرده، اما اکنون، در سوگ شهادتش گریه می کند. او در تعارض درونی خویش و حرف و حدیث اطرافیان، سخت درگیر است. برای طاهر زحمت بسیار کشیده و او را چون فرزند خودش بزرگ کرده است. اما فکر می کند که چون مادر واقعی اش نبوده، گنهکار است. داستان، روایت تعارض های درونی زن است. اما معنویت شهادت فرزند بر او غلبه می کند.
«عصمت با زخم گرمش خاموش نشسته بود. نوشته های دیوار را می خواند، عکس ها را نگاه می کرد و حضور طاهر را که از همه جا می بارید، آرام آرام می چشید. کوچک ترین حرکات طاهر، اکنون بزرگ ترین و عزیزترین خاطراتش شده بود.»[۱۲]
شهین و تقی، در یک روستا زندگی می کنند. چند وقتی است نامزد کرده اند. اما تقی سه ماه است که داوطلبانه به جبهه رفته و شهین دلتنگ اوست.
«دیروز که رفتم آب بیارم، شکلت را توی آب دیدم و آنقدر حواسم پرت شد که کوزه از دستم افتاد روی سنگ لب چشمه و هزار تیکه شد. دخترها برایم شعر درست کردند: «شهین چشه، جن گرفته شه.» اما مو بی اعتنا آمدم خونه و دور از چشم ننه سکینه، عکس اجباریت را برداشتم و نگاه کردم…»[۱۳]
شیرین منتظر آمدن همسرش از جبهه است. شوهرش پزشک است. چند روز بعد از عروسی داوطلبانه به جنگ رفته است. شیرین به رتق و فتق امور خانه می پردازد. دسته گلی می خرد و منتظر آمدن شوهرش، لحظه شماری می کند. اما در این لحظات، خبر شهادت بهروز را می آورند.
«حلقه گل از دست های مرتعش شیرین رها شد و گل های سرخ و زیبایش بر روی زمین پرپر شد. شیرین کنار گل های پرپر شده، همچون فانوس کاغذی تا شد…»[۱۴]
امداد
از اندک داستان های دیگر که حضور نسبتاً مستقیم زنان را در جنگ بیان می کند، کمک های امدادگرانه می باشد. زن که خود مستقیماً، در جبهه حضور ندارد، از طریق کمک های بیمارستانی و امدادی به یاری زخمیان شتافته است. اما حضور چنین شخصیت هایی در داستان ها – علی رغم حضور جدی ایشان در جنگ – بسیار کمرنگ است. از میان داستان های خوانده شده، تنها چند داستان از چنین ویژگی برخوردار است.
فرشته دختری است که داوطلبانه، از طرف هلال احمر، به خونین شهر می رود. قصد او کمک در کارهای امدادی است. در آنجا احمد برادرش را می بیند که زخمی شده است. در حالی که می خواهد به برادرش کمک کند، صدای آژیر حمله هوایی را می شنود، و لحظاتی بعد، خود در زیر آتش بمباران، شهید می شود.
«وقتی فرشته این صحنه را دید، با حالتی شبیه دویدن، به طرف احمد و پاسدار دوید. یکباره پاهایش حرکت سریع خود را از دست دادند و دست های ظریفش که باندها را در دست می فشرد، سست شدند. به زحمت دستش را به طرف قلبش برد و دیگر چیزی نفهمید.»[۱۵]
دختری خوزستانی، خانواده اش را از د
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 