پاورپوینت کامل نگهبان دشت شقایق ۱۵ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل نگهبان دشت شقایق ۱۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نگهبان دشت شقایق ۱۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل نگهبان دشت شقایق ۱۵ اسلاید در PowerPoint :
>
شب بود و کشتی سوار بر دوش دریا به «سمت بندر سیراف » می رفت. ناخدا در همان حال که به ستاره های آسمان خیره
شده بود، گفت:
– مهران! راستش را بگو. تو غلام رسول خدا (ص) هستی؟ مرد که در کنار ناخدا ایستاده بود لبخد زد و گفت:
– بله هستم!
– در «جده » موقعی که می خواستی سوار کشتی شوی، به من گفتی. اما هنوز باورم نمی شود. تو عجمی در مدینه چه
می کردی؟
– داستانش مفصل است; در جنگی اسیر شدم; مرا به اسیری بردند. ام سلمه مرا خرید و به خانه رسول خدا رفتم.
– عجب سرنوشتی! از سیراف به کجا می روی؟
– به زادگاهم «رامهرمز»
– برو بخواب. فردا به مقصد می رسیم. مهران رفت و ناخدا را با شب و دریا تنها گذاشت. ساعتی بعد، ابرهای سیاه در
آسمان ظاهر شدند و باد با شدت بیشتری وزید. امواج دریا متلاطم شدند. با فریاد ناخدا، جاشوها بادبانها را پایین
کشیدند. باران با شدت شروع به باریدن کرد. امواج، کشتی را به کام خود می کشیدند. مهران خودش را به یکی از دکل ها
چسباند. موج بلندی با کشتی برخورد کرد و آن را در هم شکست. مهران با دکل شکسته در میان آبهای «خلیج » افتاد. روز
بعد، جریان آب او را به ساحل رساند. از جا بلند شد، شروع به پیاده روی کرد; از ساحل دور شد. همه جا خشکی بود.
بیابانی که انتها نداشت. ساعتها راه رفت. زانوهایش می لرزید. دهانش خشک شده بود. ناگاه نقطه سیاهی را دید که از دور
نزدیک می شد. از شدت حرارت و نور آفتاب، چشمانش را بست و چون دو باره باز کرد، شیر بزرگ و قوی هیکلی را در
مقابل خود دید. شیر نعره ای کشید. مهران روی زمین زانو زد. با صدایی لرزان گفت:
ای شیر! من بنده آزاد شده محمد رسول خدا (ص) هستم.
حیوان نزدیک شد. دور مهران چرخید. بعد روی زمین دراز کشید و با سر به پشتش اشاره کرد. مهران کمی فکر کرد و
بعد که متوجه منظور شیر شد با احتیاط بر پشت او سوار شد و یالهای بلندش را در چنگ فشرد. شیر با سرعت در دل
بیابان به حرکت درآمد. باد گرمی به صورت مهران می خورد. بعد از ظهر به شهری رسیدند; شیر ایستاد; مهران پیاده شد.
حیوان نگاهی به سوارش کرد و آنگاه از نظر ناپدید شد. عصر «عاشورا» بود. بدن های شهدا در بیابان «کربلا» افتاده بود. در
این وقت «عمر سعد» با یکی از فرماندهان لشکرش به گودال قتلگاه نزدیک شدند. آن دو مشغول صحبت بودند. «فضه »
کنیز حضر
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 