پاورپوینت کامل دم مسیحایی ۲۴ اسلاید در PowerPoint

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل دم مسیحایی ۲۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دم مسیحایی ۲۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد

بخشی از متن پاورپوینت کامل دم مسیحایی ۲۴ اسلاید در PowerPoint :

>

قامت کشیده ای داشت. لباس بلندی درازای قامتش را پوشانده بود. عمامه زردرنگی دورسرش پیچانده بود.
شمشیری که بر کمرش آویخته بود، زیر نور خورشیدبرق می زد. طناب شترش را به دست گرفته ازدنبال خود
می کشید. بارشترش سنگین وناموزون به نظر می رسید، درست مثل یک تابوت بود. همچنان پیش می آمد.
قدمهایش بلند و سریع بود. چند دقیقه نگذشت که جلودرب مسجد رسید. نا آرام و بی قرار می آمد.به داخل
مسجد نگاه کرد. تنها با یک اشاره اش، شتر پاهای خسته اش را جمع کردو سینه تشنه اش را روی زمین گذاشت.
مردشتر و بارش را در همان حال رها کرد وبی درنگ وارد مسجد شد. از چهره اش اضطراب و پریشانی خوانده
می شد. بدون این که کلامی بگوید، صف جمعیت را شکافت.نگاه اش به هرسو می دوید. مثل این که دنبال کسی
می گشت. کسی که تا حالا ندیده بود وتنها با اوصافش او را می شناخت. صبرش به سر آمد. در حالی که قیافه های
حاضران را زیرنظر گرفته بود، بانگ برداشت:

– کجاست شیر بیشه شجاعت؟

تاکلام فصیح و رسایش در فضای آرام مسجد پخش شد، مردم از هر سو گردن برافراشتند و متحیرانه به او نگاه
کردند.نگاه ها سؤال برانگیز و تعجب آور بود. قبل ازاین که کسی چیزی بگوید، امام علی علیه السلام سرش را به
سویش برگرداند و فرمود:

– چه می گویی، ای اباسعیدبن ابی الفضل بن الربیع و… و تاده پشتش را نام برد.

مرد که شگفت زده شده بود، دامنه نگاههایش را جمع کرد و به حضرت چشم دوخت. در همان حال به فکر فرو
رفت.هماندم از صفحه ذهنش گذشت:

– نام من و پدرانم را کی به او گفته است؟

به خود آمد. گلویش را صاف کرد و زبانش راروی لبهای خشکیده اش کشید. می خواست چیزی بگوید که امام
ادامه داد:

– هرچه می خواهی بپرس که من گنجینه علم و حکمتم.

مرد خودش را جمع و جور کرد. باردیگر به چهره امام چشم دوخت. شیفته ی سیمای نورانی و جذاب امام شده
بود. در حالی که همچنان زبانش را روی لبهای غبارنشسته اش می کشید، گفت:

– من از جانب شصت هزار نفر آمده ام. وقتی شنیدیم که شما جانشین رسول خداصلی الله علیه وآله شده اید،
باورمان نشد. اکنون برای آزمودنت مرده ای آورده ام که چند روز قبل کشته شده است. اگر زنده اش کردی، شما را
حجت خدامی دانیم و اگر نتوانستی، معلوم می شود که توجانشین رسول خداصلی الله علیه وآله نیستی.

امام علیه السلام در حالی که گل لبخند برلبانش روئیده بود، فرمود:

– آن مرده کجاست؟

– بین تابوت!

در حالی که به بیرون مسجد اشاره می کرد،ادامه داد:

– همان تابوتی که پشت شترم قرار دارد.

و غمگینانه افزود:

– در آن شبانگاه شوم به خواب رفتیم.جوانی که مرده اش را آورده ام نیز در رخت خوابش غنوده بود. صبحگاهان،
بیدارش کردیم ولی بیدار نشد. چند لحظه بعدسربریده اش توجه مان را جلب کرد. اکنون پنجاه نفر از بستگانش
شمشیر کشیده به خونخواهی او برخاسته اند.

همه چشمها به امام دوخته شده بود. مردم منتظر بودند تا امام چه می گوید. حضرت درحالی که به مرد نگاه
می کرد، با خونسردی فرمود:

– او را عمویش کشته است.

– چه می گویی یاعلی! عمویش؟ مگر ممکن است…؟!

– بله، ممکن است. او می خواست دخترش را به عقد آن جوان در آورد ولی جوان قبول نکرد. عمویش که از عمل
او به خشم آمده بود، تصمیم گرفت تا او را شبانه به قتل برساند.

مرد سرش را به زیر افکند. چند لحظه به سکوت گذشت. گویا در هاله ای از ابهام فرورفته بود. شاید در دلش
سخنان امام راتصدیق می کرد ولی به زبان نمی آورد. سپس در حالی که سرش را به علامت نارضایتی می جنباند،
گفت:

– یا علی! با این مقدار قانع نمی شوم; او رازنده کن تا خود قاتلش را معرفی کند.

امام که پافشاری او را دید، به یکی ازیارانش رو کرد و فرمود:

– ای میثم! برمرکبی سوار شو و در محلات کوفه فریاد برآور که هرکس می خواهد