پاورپوینت کامل سفرها و ارتباطات امام هادی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل سفرها و ارتباطات امام هادی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل سفرها و ارتباطات امام هادی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل سفرها و ارتباطات امام هادی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

>

۱۱۲

طلوع در صریا

ائمه هدی در ضمن پیشوایی جبهه حق و دفاع از حریم دیانت و بیان احکام و معارف الهی،
به فعالیت های کشاورزی و آبادنی زمین توجه داشتند. از این رو، امام کاظم(ع) مزارعی
احداث نمود که یکی از آنها «صریا» نام دارد. تلاش های امام و نظارت بر آبیاری و کشت
و زرع این مکان موجب شد تا «صریا» به صورت روستایی آباد، با صفا، پرمحصول، با برکت
و تولید کننده فرآورده های کشاورزی در اید و سرسبزی و طراوتش زبانزد خاص و عام
گردد. این آبادی در شش کیلومتری مدینه النبی قرار داشت. امام رضا(ع) و امام
جواد(ع)، در طول حیات با برکت خود و در هنگام اقامت در شهر پیامبر، از آبادانی صریا
غفلت نورزیدند. از روزگار امام هفتم، گروهی کارگر سودانی و مراکشی در این مزرعه کار
می کردند و هشتمین امام شیعیان بر فعالیت های آنان نظارت می کرد و با آنان مأنوس
بود. امام جواد(ع) نیز چندی در این روستا اقامت داشت.[۱]

سمانه، دومین همسر امام جواد(ع)، کنیزی با تقوا و اهل فضیلت در همین آبادی روزگار
می گذرانید. وی که به سمانه مغربیه و سیده امّ الفضل معروف است، چنان منزلتی داشت
که امام هادی(ع) درباره اش فرمود: مادرم عارف به حق بود، شیطان سرکش به او نزدیک
نمی شد، خداوند حافظش بود و در زمره مادران صدیقین و صالحان قرار داشت.[۲]

سحرگاه روز ۱۵ ذیحجه سال ۲۱۲ هجری از این مادر نیکوخصال، کودکی تولد یافت که پدر
ارجمندش نام علی را برایش برگزید. کنیه اش همچون امیرمؤمنان(ع) ابوالحسن بود، و
چون امام اول و امام رضا(ع) نیز همین کنیه را داشتند، امام هادی(ع) به عنوان
ابوالحسن ثالث یاد می شود. البته القاب نقی و هادی را هم برای آن امام ذکر
کرده اند.[۳]

پس از ولادت امام هادی(ع) در روستای صریا، در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه
گفته شد و به دستور امام جواد در روز هفتم ولادت، آن طفل را ختنه کردند. همچنین سر
کودک را تراشیدند و هم وزن آن نقره به مستمندان صدقه دادند و گوسفند نری برای او
عقیقه کردند.[۴]

رویش سبز

امام هادی دوران کودکی خود را در مزرعه و در کنار مادرش سمانه و میان کارگران
سودانی در زمین های حاصلخیز صریا آغاز کرد. در سال ۲۰۲ هجری، در حالی که امام هادی
هشت ساله بود، پدر مهربانش از سوی معتصم، خلیفه وقت عباسی ، به بغداد فراخوانده شد
و این کودک و مادرش و کارگران و کارگزاران روستا، در همان آبادی باقی ماندند.

هنگامی که امام محمد تقی(ع) خواست از مدینه عازم عراق شود، ابوالحسن سوم را بر دامن
خویش نشانید و خطاب به وی فرمود: دوست داری کدام سوغات های عراق را برایت به رسم
هدیه تهیه کنم؟

امام هادی پاسخ داد: شمشیری که همچون شعله آتش (سوزنده و برنده) باشد.[۵] امام جواد
رو به فرزند دیگرش کرد و گفت: تو چه سوغاتی دوست داری؟ پاسخ داد: فرش برای خانه.
امام نهم با شگفتی فرمود: ابوالحسن (امام هادی) «همچون من است» و به راستی که از
خواسته پسرش که حکایت از شجاعت و دلاوری او می کرد، شادمان گردید.[۶]

اگر چه امام جواد بارها به بغداد فراخوانده شده بود، اما این بار خلیفه ستم پیشه
سخت غضبناک بود و احتمال خطر می رفت. هنگامی که امام آماده سفر شد، برخی دوستان به
آرامی گفتند: ای فرزند پیامبر! اگر واقعه ای روی داد، بعد از شما امام کیست؟ امام
جواد که در آن موقع ۲۵ سال داشت و سنین جوانی را می گذرانید، با شنیدن این کلام
گریست و افزود: بلی، این سفر با دیگر مسافرت ها تفاوت آشکاری دارد. از همه جا بوی
سختی، فراق و جدایی می اید. اگر مرا نیافتید، امر امامت بعد از من با فرزندم علی
است. آن گاه مأموران خلیفه که در ظاهر امام را برای مهمانی نزد خلیفه می بردند و در
واقع حضرت را از زاد بومش تبعید می کردند، روانه بغداد شدند.[۷]

چند ماهی نگذشته بود که در اواخر ماه ذیقعده سال ۲۲۰ هجری، امام جواد به شهادت رسید
و غبار یتیمی بر سیمای این کودک هشت ساله نشست. آن گاه یکی از سخت ترین و خشن ترین
مأموران خلیفه، باغ ها و مزارع امام نهم را زیر نظر گرفت و مراقب بود تا هیچ یک از
شیعیان در صریا با امام علی النقی دیدار نکند. عمر بن فرج که از خدمتگزاران وفادار
خلیفه بغداد بود و بغض آل علی را در دل داشت، مأمور شد برای امام هادی(ع) آموزگاری
برگزیند که به اهل بیت علاقه ای نداشته باشد و خصومت کودک معصوم را به اهل بیت
برانگیزد. عمر بن فرج می پنداشت که می تواند امام هادی را با آداب عباسیان پرورش
دهد و بین او و فرهنگ عترت جدایی افکند!

وقتی عمر بن فرج به مدینه رسید و با والی این شهر ملاقات کرد و هدف از آمدنش را به
مدینه مطرح ساخت، حاکم شهر وی را به معلمی به نام جنیدی راهنمایی کرد؛ همان کسی که
نسبت به علویان کینه ای دیرینه داشت. جنیدی درخواست عمر را پذیرفت و موظف شد، ضمن
فعالیت های آموزشی ، رفت و آمد های افراد را به روستای صریا کنترل کند و مانع
ارتباط شیعیان با امام شود.

جنیدی پس از اندکی دریافت که این کودک در حقیقت دانشمندی آگاه است. حاکم مدینه پس
از مدتی از این معلم پرسید: حال کودکی که در تربیت او می کوشی، چگونه است؟ جنیدی با
عصبانیت گفت: به او می گویید کودک؛ در حالی که وقتی سخنی در ادبیات بر زبان جاری
می کنم و تصوّر می کنم تنها من به آن رسیده ام، می بینم که امام هادی(ع) سخنان تازه
می گوید و در حقیقت من شاگرد او می شوم؛ در حالی که مردم فکر می کنند من مربی او
هستم. چند روز بعد، وقتی بار دیگر از جنیدی درباره آموزش و تربیت امام سؤال شد، این
بار نیز او برآشفت و گفت: این حرف ها را بر زبان نیاورید! او بهترین شخص بر روی
زمین و مخلوق شایسته ای است که خدا آفریده است. گاهی از او می خواهم سوره ای طولانی
را بخواند که هنوز تلاوت آن را به او نیاموخته ام. اما او چنان ایات قرآن را
می خواند که صحیح تر از قرائت او نشنیده ام، صدای او فرح انگیزتر از مزامیر داود
است، از آغاز تا آخر قرآن را از بر دارد و تأویل و تنزیل را هم به خوبی می داند. من
نمی دانم کودکی که در مزرعه ای پرورش یافته، این همه دانش را از کجا و چگونه
فراگرفته است؟

پس از چندی، جنیدی خصومت با اهل بیت پیامبر را از قلب خود زدود و به ولایت و دوستی
این خاندان گرایش یافت و به امامت معتقد شد.[۸]

اما خلیفه و بسیاری از افرادی که خود را عالم می دانستند، به جای آن که در برابر
این قله حکمت و معرفت و چشمه دانش و اندیشه تسلیم باشند، آتش رشک و حسدشان بر
افروخته تر می شد.

ملاقات های مردمی

با وجود آنکه امام در سنین خردسالی به سر می برد، اما بزرگان علوی وقتی در صریا به
محضرش می رسیدند، مقامش را تکریم می کردند. عموی پدرش، زید بن امام موسی بن جعفر که
مردی کهنسال بود، از عمر بن فرج، دربان امام در روستا، خواست تا اجازه تشرف بگیرد.
وی درخواست این مرد سالخورده را به امام ابلاغ کرد و آن حضرت اجازه فرمود. زید خدمت
امام رسید و به منظور احترام و تعظیم، مقابل امام هادی(ع) نشست. روز دوم نیز که زید
به محضر حضرت شرفیاب شد، امام داخل خانه نبود و چون زید بالای مجلس نشسته بود، وقتی
امام وارد شد، همین که چشم زید به ایشان افتاد، از جای برخاست و آن بزرگوار را در
جای خویش نشانید و خود برای ادای احترام به ساحت مقام امامت، در برابر حضرت نشست و
به مقام ولایت او اعتراف کرد و اطاعتش را لازم دانست.[۹]

ایوب بن نوح مردی امین و مورد وثوق بود و در عبادت و تقوا، رتبه والایی داشت. او
وکیل امام دهم و یازدهم بود و روایات زیادی از دهمین پیشوای شیعه نقل کرده است. این
مرد در صریا به محضر امام رسید و پیش روی حضرت ایستاد و چون دستوری از امام دریافت
کرد و بازگشت، عمر بن سعید مدائنی که در آنجا حضور داشت است، می گوید: امام رو به
من کرد و فرمود: ای عمرو! اگر دوست داری به مردی از اهل بهشت بنگری، به این مرد
بنگر.[۱۰]

امام در روستای صریا، ضمن ارتباط با علویان و سایر مردم، در مزرعه خویش مشغول کار
بود. علی بن حمزه می گوید: روزی به ملاقات امام رفتم و دیدم او با بیلی روی زمین
کشاورزی چنان مشغول تلاش است که دو پایش عرق کرده است. وی می افزاید: جلوتر رفتم و
عرض کردم: فدایت گردم! کارگران کجایند که شما بدین زحمت افتاده اید؟ امام فرمود:
ایا در کار کردن، کسی از من و پدرم بهتر وجود دارد؟ عرض کردم: چه کسی از شما والاتر
و بهتر است! امام فرمود: رسول اکرم(ص)، امیرمؤمنان(ع) و تمام اجدادم با دسترنج خود
زندگی می کردند و کشاورزی از جمله کوشش های فرستادگان الهی، اوصیا و شایستگان
است.[۱۱]

چون معتصم درگذشت، واثق عباسی که مردی عیاش پیشه و سفیه بود، بر تخت خلافت نشست .

به روزگار این خلیفه غاصب، گروهی از جانب وی گماشته شدند تا به هیچ وجه شیعیان با
امام هادی رفت و آمد نداشته باشند و از این پس رنج و اندوه عاشقان خاندان عترت
آغاز شد و برخی علاقه مندان به ناچار، راه تقیه را پیش گرفتند و در ظاهر چنین
وانمود کردند که از مخالفان آل علی هستند. بدین صورت آنان با پیش گرفتن این روش،
موفق شدند به محضر امام برسند و از مسائل و احکام شرعی و معارف و علومی که حضرت
بیان می فرمود، آگاه شوند. حتی برخی از پیروان ائمه هدی به گونه ای تقیه می کردند
که خلیفه آنان را به عنوان جاسوس خویش تعیین کرد تا برنامه ها و ارتباطات امام را
زیر نظر گیرند. آنان از یک سو، مردم کوچه و بازار و شیعیان شهرهای گوناگون را به
چشمه حکمت و معنویت حضرت هادی(ع) مرتبط کردند و پیام امام را به آگاهی علاقه مندان
خالص می رسانیدند و از سوی دیگر، وقایع را به گونه ای برای خلیفه گزارش می کردند
که این مناسبات و پیوند ها دچار خدشه نگردد.

اگر چه فشارهای واثق عباسی، باعث می شد تا بسیاری از شیعیان نتوانند با آن حضرت
ارتباط برقرار سازند، ولی هرگز این روند تعطیل نشد و شیفتگان امامت با پوشش های
گوناگون به محضر امام می رسیدند و از اقیانوس بی کران امامت سیراب می شدند؛ به طوری
که بر اساس نوشته شیخ طوسی، تعداد کسانی که از آن حضرت در زمینه های علوم اسلامی
روایت نقل کرده اند، به ۱۸۵ نفر می رسد که در میانشان چهره های برجسته علمی و فقهی
دیده می شوند.[۱۲]

به دلیل اختناق شدید، امام هادی(ع) نیز در ارتباطات خود با شیعیان، بسیار محتاطانه
عمل می کرد. محمد بن شرف می گوید: در یکی از خیابان های مدینه حرکت می کردم. حضرت
فرمود: ایا تو پسر شرف نیستی؟ عرض کردم: آری. خواستم از وجود مبارک او سؤالی بپرسم،
اما پیشوای دهم بر من پیشی گرفت و فرمود: ما در حال گذر از شاهراهی در مدینه هستیم
و اینجا برای طرح چنین سؤالاتی مناسب نیست.[۱۳]

هراس عباسیان از شیعیان

در همین اوضاع و احوال دولت عباسیان، از اندک تحرک و جنبش علویان، دچار هراس
می شدند و از این روی آنان را به شدید ترین نحو مجازات می کردند. یکی از شعار های
شیعیان، «رضا من آل محمد» بود و منظورشان این بود که بهترین شخص از خاندان رسول
اکرم امام هادی است. با این همه، امام با مبارزان شیعه ارتباط هایی داشت و به آنان
رهنمودهایی می داد تا وجدان و اراده امّت مسلمان را برانگیزند و آنان را بر ضد
انحراف غاصبان حکومت، به مقاومت و پایداری فراخوانند.[۱۴]

به موازات این حرکت سیاسی، امام با محرومان و بینوایان هم ارتباطی تنگاتنگ داشت و
افرادی که در تأمین معاش دچار مشکلاتی می شدند و پناهگاهی نمی یافتند و عوامل
حکومتی هم از آنان حمایت نمی کردند، پرسش کنان به سوی خانه امام هادی(ع)، راهنمایی
می شدند و آن حضرت آنان را یاری می فرمود. امام خمس، صدقات، زکات و دیگر اموالی را
که شیعیان از نواحی گوناگون به محضر ایشان تقدیم می کردند، غالباً برای کمک به
درماندگان اختصاص می داد. گاهی امام سرمایه ای را به فقیران می داد تا با آن به کسب
و کار بپردازند و با استقلال اقتصادی، عزّت و آبروی خود را حفظ کنند. مسافران
درمانده نیز از امدادهای اقتصادی امام برخوردار بودند و هیچ گاه حضرت اجازه نداد
مسلمانی در مدینه گرسنه سر بربالین نهد یا کودک یتیمی به دلیل بی سر و سامانی اشک
حسرت ریزد. افرادی که فاقد سلامتی جسمانی بودند نیز با کمک های امام هادی به زندگی
خود ادامه می دادند و هر گاه حضرت پولی نداشت، از افراد معتبر مبلغی را قرض می گرفت
و در اختیار نیازمندان می نهاد و اجازه نمی داد گرفتاران مزبور سرگردان و افسرده
شوند.[۱۵]

در عرصه های اجتماعی

از مجموع ۳۳ سال و اندی دوران امامت حضرت علی النقی، حدود سیزده سال در مدینه سپری
شد. آن پیشوای پاکان در این مدت، با استفاده از آشفتگی های دستگاه خلافت، به گسترش
و تبیین آموزه های عبادی و فکری اسلام می پرداخت. دانش پژوهان از هر سو به محضرش
روی می آوردند و از پرتوهای حکمت و علم آن فروغ فروزان بهره می گرفتند. دوستان
اهل بیت از نقاط گوناگونی چون ایران، عراق و مصر به طور حضوری یا از طریق نامه،
مسائل و مشکلات خود را مطرح می ساختند و رهنمود می گرفتند. وکلا و نمایندگان امام
در میان مردم پراکنده بودند و با ارتباطی دو سویه به مسائل شرعی، اقتصادی و اجتماعی
آنان می پرداختند. موقعیت و محبوبیت امام در مدینه چنان با اقتدار و صلابت توأم بود
که فرماندار شهر قدرت موضع گیری علیه آن حضرت و تحمیل امری را بر ایشان نداشت و در
حقیقت تشکیلات حضرت هادی(ع)، دولتی در درون دستگاه خلافت عباسی بود که مستقل و تحت
رهبری او اداره می شد. البته تصمیم گیری های مهم و کارهای اساسی، پنهانی و دور از
چشم کارگزاران و جاسوسان رژیم عباسی صورت می گرفت.[۱۶]

درباریان، فرماندهان و سرداران نظامی همچون اربابان خود، با اهل بیت خصومتی خاص
داشتند با این وجود، اگر امام زمینه را مساعد می دیدند، می کوشیدند برخی از آنان را
به سوی حقیقت هدایت کنند و یا حداقل از نفوذ و توانایی های این اشخاص برای رفع
گرفتاری های مردم مدینه استفاده کنند. نمونه ذیل می تواند مؤید این ادعا باشد:

در سال ۲۳۰ هجری که امام در مدینه به سر می برد، اطراف این شهر مورد یورش و غارت
طایفه بنی سلیم قرار گرفت، عده ای کشته شدند و اموال آنان به یغما رفت. ناگزیر بغای
کبیر با قوای مجهز برای جلوگیری از این بلوا و آشوب به سوی مدینه رفت. بغا سرداری
ترک بود که به موازین دینی پایبند بود و با علویان مهربان و خوش رفتاری می کرد. با
شجاعت ویژه ای متجاوزان به مدینه و اطراف را درهم کوبید. ابوهاشم جعفری نقل کرده
است: وقتی او با سپاهیانش به مدینه وارد شد تا با شورشیان به نبرد بپردازد ، امام
هادی(ع) به ما فرمود: با من بیرون ایید تا ببینم این سردار ترک چگونه نیروهای خود
را برای سرکوبی شورشیان مهیا کرده است.

ما چنین کردیم و به سر راهی ایستادیم. هنگامی که سپاهیان بغا از جلو ما می گذاشتند،
فرمانده آنان (بغا) در برابر ما قرار گرفت. امام با زبان ترکی با وی سخن گفت. او از
اسب فرود آمد و بر پای مرکب حضرت بوسه زد.

ابوهاشم می گوید: من از این وضع شگفت زده شدم و بغا را سوگند دادم که امام به او چه
فرمود. بغا پرسید: ایا ایشان پیامبر خداست؟ گفتم: نه، چرا؟ گفت: مرا به نامی خواند
که در کوچکی و در بلاد ترک بدان خوانده می شدم و تا کنون کسی از آن آگاهی نداشت.
آری، امام می خواست با این شیوه، هم بر دل های جریحه دار مرهم نهد و هم به عنوان
رهبر امت، آن فرمانده را بر مأموریت خویش تشویق و ترغیب کند.[۱۷]

ذیحجه سال ۲۳۲ ق بود. خیران اسباطی می گوید: در مدینه خدمت علی بن محمد(ع) رسیدم.
امام از واثق خلیفه عباسی، پرسید. جواب دادم: جانم فدایت! در کمال سلامتی به سر
می برد. ده روز است که از او جدا شده ام. امام فرمود: ولی مردم مدینه می گویند او
مرده است. من فهمیدم منظور از مردم، خود حضرت است. سپس پرسید: متوکل در چه وضعی
است؟ عرض کردم: ای خیران! واثق مرد و متوکل بر جایش نشست. پرسیدم: چه زمان؟ فرمود:
شش روز پس از بیرون آمدن تو از سامرّا. این گفتگو آگاه بودن امام را در جریان های
سیاسی نشان می دهد و نیز مؤید ارتباطات اجتماعی قوی است.[۱۸]

سعایت اهل سالوس

نفوذ اجتماعی امام در مدینه از دید کارگزاران حکومت عباسی پنهان نبود و همین امر
سبب شد که آنان از ناحیه حضرت احساس خطر کنند و وجود ایشان را در مدینه به زیان
رژیم عباسی بدانند. بریحه عباسی که ناظر بر امام جمعه و جماعت در شهرهای مکّه و
مدینه بود، طی نامه ای به متوکّل نوشت: اگر تو را به حرمین شریفین نیازی است، علی
بن محمد را از این دو دیار بیرون نما؛ زیرا او مردم را به سوی خود خوانده است.[۱۹]

عبدالله بن محمد، والی مدینه، نیز اذیت و آزار به ساحت مقدس امام می رساند؛ تا آنکه
با نگارش نامه هایی خطاب به متوکّل، نظر خلیفه را چنان دگرگون کرد که او با عصبانیت
و خشم زیاد دیگر نمی توانست وجود حضرت را در مدینه تحمل کند. حاکم مدینه دست به این
سعایت زد تا اولاً، پایه های قدرت خود را محکم کند و ثانیاً، در غیاب امام با فراغت
بال، به اموال و نوامیس مردم دست درازی کند.

افراد دیگری هم به اشاره امام جماعت حرمین شریفین و حاکم مدینه، نامه هایی بدین
مضمون برای متوکل نوشتند. این گزارش های دروغ بر مردم هم تأثیرگذار بود و آنان هم
نگاه بدبینانه ای به امام پیدا کرده بودند!

امام وقتی از بهتان ها، افتراها و گزارش های سراسر کذب مطلع شد، طی نامه ای به
متوکل نوشت حکمران مدینه آزارم می دهد و آنچه درباره من گفته است، واقعیت ندارد.
متوکل از روی سالوس و ریاکاری نامه ای به ظاهر مشفقانه خطاب به امام نوشت و حضرت را
تعظیم و تکریم فراوان کرد و افزود: چون آگاهی پیدا کردم عبد الله بن محمد با شما
سلوکی ناموافق داشت، او را عزل و محمد بن فضل را به جایش نصب کردیم و به او دستور
اکرام و تجلیل شما را دادیم، و نیز نوشت: خلیفه مشتاق ملاقات شماست. اگر بر شما
دشوار نباشد، متوجه سامرا شوید و هر که را هم می خواهید، می توانید با نهایت
اطمینان و آرامش به همراه خود بیاورید، و هر گاه اراده کنید، یحیی بن هرثمه
(فرمانده یکی از واحدهای ارتش) را به خدمت بفرستم تا در رکابتان مطیع شما باشد.
یقین داشته باشید هیچ یک از خاندان و فرزندان خلیفه نزد ما گرامی تر از شما نخواهد
بود. می گویند: ابراهیم بن عباس، از بزرگان دستگاه خلافت، این نامه را با املای
خلیفه در جمادی الآخر سال ۲۴۳ هجری خطاب به امام هادی نگاشت.[۲۰]

اما واقعیت این است که متوکل از نفوذ امام در جامعه بیم داشت و به همین دلیل تصمیم
گرفت سیاست تجربه شده مأمون را درباره امام هشتم و نهم، به اجرا درآورد؛ زیرا بر
اساس گزارش های رسیده، می دید حضور امام در مدینه که دور از نظارت خلیفه بود، در
اینده خطری جدی برای حکومت عباسی خواهد بود. شاهد این مدعا گفتگوی پزشک نصرانی
دربار (یزداد) با اسماعیل بن احمد کاتب است: بر اساس آنچه شنیده ام، انگیزه خلیفه
از احضار علی بن محمد به سامرا این بوده است که مبادا مردم به ویژه چهره های سرشناس
با وی ارتباط برقرار کنند و بدو گرایش یابند؛ در نتیجه نظام سیاسی از دست بنی عباس
خارج شود.[۲۱]

سرانجام متوکل یحیی بن هرثمه را خواست و گفت: با سیصد نفر نظامی به کوفه برو و در
آنجا امکاناتی را فراهم آور و از طریق بیابان و صحرا به مدینه برو و علی بن محمد را
با اکرام نزد من بیاور. او پذیرفت و چون به مدینه رسید، نخست نزد عبدالله بن محمد
هاشمی رفت و نامه خلیفه را به وی نشان داد. آن گاه با یکدیگر نزد حضرت آمدند و به
او سه روز مهلت دادند. پیشوای دهم علی رغم برخورداری از پایگاه پرقدرت مردمی، در
مدینه مخالفت علنی و موضع گیری آشکار علیه دستگاه خلافت را مصلحت ندید؛ زیرا به
خوبی می دانست که سفر مذکور کاملاً اجباری است؛ چنان که بعد ها به این مطلب تصریح
فرمود. به علاوه، آن حضرت خود را از هر گونه تلاش و اقدامی علیه دستگاه حکومت
برکنار دانست و اگر به خواسته متوکل و اظهار ارادت ظاهری او پاسخ رد می داد، اتهام
سخن چین ها و رشک ورزان در عمل تایید می شد. البته امام از مخالفت با رژیم هراسی
نداشت، بلکه مصالح کلی اسلامی و حفظ جامعه اسلامی مورد توجه آن حضرت بود. از طرف
دیگر، اگر چه دوستداران اهل بیت بیش از دوران قبل بودند، ولی تعدادشان در مقابل
دشمنان ائمه و افراد بی تفاوت و عافیت طلب اندک بود و چنین نیروی محدودی نمی توانست
در مقام دفاع از امام براید. این عوامل و برخی عوامل دیگر ایجاب می کرد که حضرت در
برابر دستگاه خلافت موضع گیری سیاسی و نظامی نکند؛ زیرا امکان فروپاشی جبهه حق و
نابودی یاران امام بعید نبود.[۲۲]

وقتی اهالی مدینه از ورود هرثمه و مأموریت او آگاه شدند، فریاد اعتراض برآوردند و
شیون و ناله سردادند. هرثمه می گوید: وارد مدینه شدم و به سراغ منزل علی (النقی)
رفتم. پس از ورود به منزلش و آگاه شدن مردم مدینه از جریان جلب او، آشفتگی و
ناراحتی شگفتی در سطح شهر پدید آمد و چنان آنان فریاد و شیون برآوردند که مانند آن
را تا آن روز ندیده بودم. در ابتدا با سوگند و تعهّد کوشیدم آنان را آرام سازم.
گفتم: هیچ قصد سوئی در کارم نیست و نمی خواهم امام را آزار دهم. آن گاه محل اقامت
امام را تفتیش و بازرسی کردم. در اتاق ویژه حضرت، جز تعدادی قرآن و کتاب دعا چیز
دیگری نیافتم. چند مأمور او را از منزل خارج کردند و شخصاً خدمتگزاری او را از منزل
تا شهر سامرا عهده دار گشتم.[۲۳]

از گفته های ابن هرثمه به خوبی پایگاه مردمی امام در مدینه و علاقه مردم به آن
حضرت روشن می شود.

اما راستی، چرا مردم در شهر پیامبر در مقابل این حرکت، به ناله و زاری و اعتراض
کلامی اکتفا کردند و سخنان فرستاده متوکل را به راحتی پذیرفتند، با آنکه ماهیت رژیم
سفاک عباسی را می شناختند؟

در صحاری حجاز و عراق

سرانجام در سال ۲۳۳ هجری امام پس از دریافت نامه، متوکل، همراه فرزند خردسالش امام
حسن عسکری(ع)، دیگر اعضای خانواده و به اتفاق یحیی بن هرثمه مدینه را به قصد اقامت
اجباری در سامرا ترک کرد.

هرثمه می گوید: وقتی نزد امام رفتیم، با وجود آنکه هوا در نهایت گرمی بود، امام
خیاطی را مأمور کرد تا به کمک گروه دیگری از خیاطان برای ایشان و خادمانش از
پارچه های ضخیم لباس نفوذناپذیری بدوزند و تا صبح روز بعد تحویل دهند. من از این
سفارش امام شگفت زده شدم و با خود گفتم: در این هوای گرم، در حالی که فاصله حجاز تا
عراق ده روز راه است، امام به چه منظوری این لباس ها را تهیه می کند؟ چون زمان حرکت
فرارسید، حضرت به خدمتکارانش دستور داد لباس گرم همراه خود بردارند. تعجب من بیشتر
شد و با خود گفتم: او تصور می کند در بین راه با هوای سردی رو به رو خواهیم شد که
این چنین دستور می دهد. از مدینه خارج شدیم. ناگهان ابر تیره ای پدیدار شد و رعد و
برق آغاز گشت و چون بر بالای سر ما قرار گرفت، تگرگ های درشتی چون قطعات سنگ بر
سرمان ریخت . امام و همراهان لباس های نفوذناپذیر را که چون زره بود، بر خود
پیچیدند و سپس جامه های گرم را پوشیدند و به من و کاتبی (همراه هرثمه) لباس گرم
داده شد. شدت بارش تگرگ به حدی بود که هشتاد نفر از یارانم به قتل رسیدند. ابر از
روی ما گذشت و شرایط آب و هوایی عادی گردید. امام به من فرمود: ای یحیی! به
بازماندگان خود دستور ده مردگان را دفن کنند. در این حال خود را از اسب بر زمین
انداختم و رکاب و پای حضرت را غرق بوسه ساختم و گفتم: گواهی می دهم که جز الله
معبودی نیست و محمد بنده و فرستاده اوست و شما جانشینان خدا بر روی زمین هستید. من
تا کنون کافر بودم و اکنون اسلام آوردم. از آن لحظه تشیع را برگزیدم و در خدمت
امام بودم تا زمانی که به شهادت رسید.[۲۴]

هرثمه یادآور شده است: امام فرمود: می دانم از آنچه دیدی در شگفت شدی. گمان کردی من
با شرایط آب و هوا آشنا نیستم، اما بدان که من در صحرا زندگی کرده ام و امروز بادی
وزیدن گرفت که رایحه باران از آن استشمام می شد و از این رو، تدارک هوای بارانی را
دیدم.[۲۵]

هرثمه اضافه می کند: در جایی فرود آمدیم که از آب خبری نبود و مرکب های ما از شدت
تشنگی در شرف هلاکت قرار گرفتند و جماعتی از اهل مدینه همراهمان بودند. امام هادی
فرمود: گویا در این حوالی چشمه ای وجود دارد. به درخواست ما، امام ما را از راه
اصلی به مسیر فرعی هدایت کرد. ناگهان به دشتی رسیدیم که باغ هایی سرسبز، درختان و
کشتزارها و چشمه هایی داشت، ولی در آنجا باغبان و کشاورز و خدمه ای دیده نمی شد. پس
در آنجا آب نوشیدیم و اسب ها و شتران را سیراب کردیم و تا بعد از ظهر آنجا اقامت
داشتیم. سپس مشک ها را پر کردیم و به حرکت خود ادامه دادیم. پس از طی مسافت اندکی،
بار دیگر تشنه شدم. اما دریافتم که کوزه آب در آن دشت سرسبز مانده است. پس بر اسب
تندرو خود سوار شدم و تاختم تا بدان جا رسیدم. اما با کمال شگفتی دیدم که آنجا زمین
بی حاصل و خشکی است. در آنجا فضولات حیوانات ما قابل مشاهده بود و کوزه ام را هم
دیدم که همان جاست. آن را برداشتم و برگشتم. چون به نزدیک قطار شتران و کاروان
رسیدم، دیدم حضرت در انتظار من است. تبسّمی فرمود و چیزی نگفت، جز اینکه پرسید:
کوزه را یافتی؟ عرض کردم: آری![۲۶]

امام هادی(ع) هیبت و صلابت ویژه ای داشت و حتی در مسیر حرکت اگر کارگزاران ستم به
سیمای امام می نگریستند، دچار ترس و هراس می شدند و اگر انسان های افسرده و غمناک
به چهره امام نظر می افکندند، از اندوه رهایی می یافتند.

آن حضرت هنگام راه رفتن گام های کوچک برمی داشت و اگر مخالفی در راه به وی می رسید،
فروتن می گشت.[۲۷]

ابن هرثمه در این سفر به عظمت و محبوبیت امام هادی پی برد و دریافت که اگر چه مردم
به دلیل اختناق نمی توانند در راه اهداف مقدس حضرت به کارزار با دشمنان بپردازند،
ولی از اعماق وجود به او ارادت می ورزند.

به سوی بغداد

یحیی بن هرثمه تصور می کرد اشتیاق مردم به امام، به مدینه منحصر می شود و در خارج
این شهر دیگر کسی وی را نمی شناسد که تکریمش کند، اما ورود امام به بغداد و استقبال
قشر های مختلف مردم و والی این شهر که به طور طبیعی به مقتضای منصب خود از چهره های
نزدیک و مورد اعتماد متوکل به شمار می آمد، فرصتی بود تا فرمانده نظامی حکومت در
باورهای نادرست خود تجدید نظر کند.

اسحاق بن ابراهیم طاطری، والی بغداد، با آگاهی از خبر ورود امام(ع) به این شهر
همراه فرماندهان رج

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.