پاورپوینت کامل دایگان رسول اکرم صلی الله علیه و آله ۶۱ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل دایگان رسول اکرم صلی الله علیه و آله ۶۱ اسلاید در PowerPoint دارای ۶۱ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل دایگان رسول اکرم صلی الله علیه و آله ۶۱ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل دایگان رسول اکرم صلی الله علیه و آله ۶۱ اسلاید در PowerPoint :
>
۱۵۶
پاورپوینت کامل دایگان رسول اکرم صلی الله علیه و آله ۶۱ اسلاید در PowerPoint
نخستین دایه
محمّد، نوزادی است که خداوند با ولادتش ایات خویش را یکی پس از دیگری به مردم نشان
داد. آمنه مادرش و عبدالمطلب جدّش در سرپرستی وی آنی فروگذار نبودند. روزهای نخست،
او از سینه مادر شیر نوشید.[۱] اما به دلیل کم شیری، آمنه از تغذیه فرزندش فروماند
و به پیشنهاد عبدالمطلب و بنا به ررسم آن دوران طفل را به دایه سپردند. اولین زنی
که افتخار شیردهی محمّد را پیدا کرد، ثویبه کنیز ابولهب بود.[۲] او قبلاً به حمزه،
عموی پیامبر شیر داده بود و با همان پستانی که به پسرش شیر میداد، محمّد را تغدیه
کرد.[۳] ثویبه تا آخرین لحظات عمر خویش مورد توجه و تقدیر رسول خدا بود؛ به گونهای
که پس از بعثت فردی را فرستاد تا او را از ابولهب بخرد، امَا ابولهب از فروشش
خودداری و پس از هجرت پیامبر به مدینه او را آزاد کرد. نقل است که چون ابولهب مرد،
یکی از افراد خانواده او را در بدترین حالات به خواب دید از او پرسید: چه بر سرت
آمده؟ گفت : روی آرامش ندیدهام، امّا به واسطه آزاد کردن ثویبه از برآمدگی بین
انگشت ابهام و وسط کمی آب می نوشم.[۴]
پیامبر پس از هجرت به مدینه نیز از کمک به ثویبه دریغ نمیکرد و از آنجا برایش پول
و لباس میفرستاد. زمانی که از جنگ خیبر در سال هفتم هجری بازگشت، خبر مرگ دایه اش
را شنید؛ بسیار غمناک شد. لذا از حال پسرش جویا شد تا وی را مورد تفقد قرار دهد و
در حقّش نیکی کند که دریافت پسر قبل از مادرش رحلت کرده است.[۵]
دایگان بنی سعد
خشکی و بی آبی، بلایی است ویرانگر که قبایل بیابان نشین را تهدید میکند.
سرزمینهای اطراف مکه به دلیل موقعیت جغرافیایی، خیلی از اوقات را در بی آبی و
خشکسالی میگذرانند. چشم مردمان صحرا منتظر ایامی بود که از راه برسد و آنها طبق
رسم قدیمی به مکّه بیایند، فرزندان اشراف و متمول شهر را برای شیردادن به بادیه
ببرند و از این راه کسب درآمدی کنند. این کار نه تنها برای آنها سودمند بود، بلکه
برای خانوادههای شهری نیز بیمنفعت نبود؛ زیرا کودکان در هوای آزاد صحرا به رشد و
نمو کامل دست می یافتند و استخوان بندی آنها محکم تر میشد و از حوادث و بلایای شهر
همچون وبا که خطرش برای نوزادان بیشتر بود مصون میماندند و زبان عربی کامل را از
یک منطقه دست نخورده و اصیل فرا می گرفتند.[۶]
در میان قبایلی که به شهر مکه می آمدند، قبیله بنی سعد از شهرت بیشتری برخوردار بود
و صاحبان فرزند ترجیح می دادند دایه خویش را از زنان این قبیله انتخاب کنند. در آن
سال که مردم با قحطی عجیبی دست و پنجه نرم میکردند، نیازشان به ثروتمندان مکّه بیش
از پیش بود. دایگان کم کم آماده سفر میشدند در این زمان
پیامبر صلی الله علیه و آله چهار ماه از
زندگی خویش را پشت سرگذاشته و آمنه مادرش از بیشیری فرزند و گستردگی مرض وبا در
شهر غمگین و افسرده خاطر بود.
عبدالمطلب که نگرانی عروسش را درک میکرد، با او همدل شد و خود را در تأثر آمنه
شریک دانست و گفت: منتظر است دایگان بنی سعد به شهر ایند و محمّد را به یکی از
دایهها بسپارد.
چنین کودکانی گاه مدتها پس از ایام شیرخوارگی نیز نزد قبیله میماندند و فقط سالی
چند بار برای دیدار خانواده به شهر میآمدند.
حلیمه سعدیه
وی زنی از قبیله بنی سعد بن بکر هوازن، پدرش ابوذیب و همسرش حارث بن عبدالغزّی بن
رفاعه سعدی است.[۷] او دومین دایه و اصلیترین شخصیت در شیردهی رسول خدا است. که
حدود دو سال به آن حضرت را شیر داد. عبدالله ، انیسه و شیما (خذامه)[۸] فرزندان
حلیمه، برادر و خواهران رضاعی رسول خدا ۹ به شمار می روند و آخرین دختر وی شیما بیش
از همه از پیامبر پرستاری کرد.[۹] امام صادق ۷ از جدّ بزرگوارش رسول خدا۹ نقل
میفرماید. جبرئیل پیغام آورد که خدای تعالی میفرماید: حرام کردم آتش را به صلبی
که تو از آن به وجود آمدی که همانا عبدالمطلب و عبدالله می باشند، و به رحمی که تو
را حمل کرده و منظور آمنه است، و به دامانی که تورا کفالت نموده و او ابوطالب
می باشد و به پستانی که تو را شیر داده؛ یعنی حلیمه سعدیه.[۱۰]
حلیمه زنی معروف به حسن و جمال بود. زمانی که عبدالمطلب وی را ملاقات نمود تا محمّد
را به وی بسپارد، پرسید: از کدام قبیلهای؟ جواب داد: از بنی سعد. پرسید: نامت
چیست؟ گفت: حلیمه. عبدالمطلب از نام او و نام قبیلهاش شادمان شد و فرمود: آفرین،
آفرین! دو خوی پسندیده و خصلت شایسته، یکی سعادت و خوشبختی و دیگری حلم و
بردباری.[۱۱]
حلیمه بانویی بادیه نشین بود، امَا به سبب پاکدامنی و فضایل اخلاقی، شایستگی آن را
یافت که دایه رسول خدا۹ شود و او را شیر دهد.[۱۲] ابن اسحاق روایت میکند: رسول خدا
فرمود: «انا اعربکم، انا قریشی و استرضعت فی بنی سعد بن بکر؛ من از همه شما فصیح
ترم؛ چه، هم قریشیام و هم در قبیله بنی سعد بن بکر شیر خوردهام».[۱۳] آن حضرت تا
پایان عمر از دوران زندگی در میان این قبیله و از حلیمه و فرزندانش به نیکی یاد
می کرد و از اینکه زبان عربی فصیح را در زمان کودکی در قبیله بنی سعد آموخته بود،
خشنود بود.
آخرین امید
کاروانیان با رسیدن به مکه، باره به زمین نهادند و الاغ ها و شترها را در محلی
مناسب رها کردند و خود به اطراف کعبه روان شدند؛ زیرا رسم بود افراد کنار آن بیت
مقدس گرد میآمدند و فردی با صدای بلند مردم را مورد خطاب قرار میداد که: اگر
فرزندی شیرخوار دارند، او را به محّل دایگان بیاورند. نوزادان یکی یکی به دست
دایهها سپرده میشدند. با ورود عبدالمطلب، جمعی از دایگان به خاطر شناختی که از او
داشتند، به طرف او و آمنه رفته تا به دایگی نوهاش مباهات کنند. محمد در دامان هر
زنی قرار گرفت، پستانش را به دهان نگرفت و در این کار از خود شوقی نشان نداد. دیگر
در جمع، دایهای نمانده بود که عبدالمطلب نوه اش را بدو نسپرده باشد. نگرانی آمنه و
عبدالمطلب شدّت یافت.آخرین امید آنها زنی بود که تازه به جمع افراد حاضر پیوسته بود
و او کسی نبود جز حلیمه سعدیه. وقتی او نوزاد را به بغل گرفت، پستان چپش را به
دهانش نهاد. محمد از خوردن شیر امتناع کرد. کنجکاوی حاضران و سکوت آنها، فضای اطراف
را سنگین کرده بود: چرا نوزاد هیچ پستانی را نمیپذیرد؟ حلیمه سکوت را شکست و گفت:
اجازه دهید، او مایل است از پستان راست بنوشد، امَا من هرگز از آن شیری ندیدهام.
با این حال محمد را از طرف راست به آغوش گرفت و پستان بیشیر را به دهانش نهاد.
نوزاد بلافاصله شروع به مکیدن کرد و با اشتیاق شیر نوشید. شادی و هلهله، مجلس را
فرا گرفت. نگاه های شادمانه آمنه و عبدالمطلب به هم گره خورد و از اینکه می دیدند
عزیز آنها چگونه دایه خود را انتخاب کرد، به خود بالیدند و خدا را شکر گزاردند.[۱۴]
نوید آرامش و سرور
حلیمه از اینکه دید سینه بیشیرش در پی مکیدن نوزاد، پر شیر شده، احساس خاصی داشت.
محمّد را به سینه چسباند و شاد و مسرور به طرف شوهر روانه شد. همسرش با چهرهگشاده
و خندان از او استقبال کرد و گفت: دختر ابوذیب! تا امروز چنین تو را شاد و خرّم
ندیدهام. به خدا سوگند! امیدوارم از این کودک جز نیکی به ما نرسد. آن گاه برخاست و
به سوی شترش رفت، به امید آنکه در پستان خشکش چند قطره شیر بیابد و گرسنگی و عطش
خود و همسرش را رفع کند. همسر حلیمه با تعجّب به پستان های پر شیر شتر خیره شد. او
تا آن زمان چنین وضعیتی را ندیده بود. با شتاب، شیر را دوشید و با خوشحالی به سوی
حلیمه آمد، و داستان را برای او تعریف کرد. هر دو آن قدر شیر نوشیدند که نیازشان
برآورده و گرسنگی شان برطرف شد. این در حالی بود که فرزندشان نیز از پستان مادر که
اکنون پر شیر شده بود، به اندازه کافی نوشید و آرام گرفت. همه چیز برای حلیمه بوی
تازگی می داد. کودکش دیگر از بیشیری گریه نمی کرد. و محمد در دامان او احساس آرامش
میکرد، و پلک ها را بر هم نهاده و خوابیده بود.
زن و شوهر در کمال ناباوری از صمیم قلب خدا را شکر گفته، برای برگشت به صحرا آماده
شدند. جمعی از کاروانیان زودتر از مکه بیرون آمدند و جمعی به دنبال آنان روان شدند.
خانواده حلیمه جزء آخرین دسته ای بود که شهر مکه را به سوی قبیله بنی سعد ترک
کردند. آنها بر مرکبها سوار شدند. وسیله سفر حلیمه همان الاغ لاغر و ناتوانی بود
که در زمان آمدن به مکه راه را به سختی طی کرد و حرکت کندش اعتراض همراهان را
برانگیخت. در برگشت وضع دگرگون شده بود و الاغ مسیر را با شتاب میپیمود. چنان که
هیچ یک از مرکبها نمی توانستند با آن حرکت کنند. رفقای سفر از حال حلیمه و
اتفاقاتی که پس از پذیرش نوزاد پیش آمده بود، در شگفتی به سر میبردند، به ویژه
اینکه میدیدند زن و شوهر و کودکانشان آرامش خاصی دارند. مرکب آنان نیز راهوارتر از
قبل حرکت می کرد؛ بطوری که به حلیمه میگفتند: دختر ابوذیب! عجیب است. این همان
الاغی است که با او به مکه آمدی؟ و او میگفت: «آری، به خدا همان است.» پس، از او
میخواستند. که تندتر مراند و با آنها همراهی کند.[۱۵]
ابر رحمت و برکت
کاروان به محل سکنای قبیله رسید. زنان شیرده هر کدام به خانه خود رفتند و زندگی را
از سر گرفتند. سختی روزگار و بیآب و علفی بیابان دوباره قلب مردم را آزار میداد و
آنها چارهای جز مقاومت و مبارزه با خشم طبیعت نداشتند. اهل قبیله هر کدام
گوسفندانی داش
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 