پاورپوینت کامل اندر سیرت عارفان ۳۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل اندر سیرت عارفان ۳۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل اندر سیرت عارفان ۳۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل اندر سیرت عارفان ۳۴ اسلاید در PowerPoint :
>
۴۶
سیرت شیخ کبیر، ابوعبداللّه ابن خفیف
ابوالحسن دیلمی حکایت کرد که: از شیخ شنیدم و شیخ از پدر خود روایت کرد که: چون
عمرولیث به شهر نیشابور فرود آمد، بفرمود تا ندا کردند که هر که قصه ای به وی نویسد یا اظهار
شکایتی از وی بکند، او را دست ببرند و دست وی با قصه در بازار بیاویزند تا مردم عبرت گیرند و
تظلّم نکنند. چون خلق این حال بدیدند و این ندا بشنیدند، سخت اندوهگن و متفکر شدند،
سپس هر کس که بر وی ظلمی می رفت مجال آن نمی دید که اظهار کند و شکایتی کند و حال خود
با دیگری بگوید به ضرورت خاموش می بودند و ظلم ظالمان و جور جائران به خود فرو
می گرفتند.
چون مدتی برین حال بگذشت، یک روز عمرو لیث بر نشست با لشکری تمام و سرهنگان در
پیش وی می دویدند و مردم را می راندند و دور می کردند. چنانک عادت ملوک و سلاطین باشد.
ناگاه شخصی که باطن خود مصفّا کرده بود از کدورات احوال و مشغله اهل و اموال ندا کرد و
گفت: ای عمرو لیث! یک لحظه توقف کن که خواهم تا با تو سخنی بگویم. عمرو لیث بایستاد تا
چه خواهد گفت. آن شخص گفت: به خدای عالمیان که اگر این ظلم از میان خلق برنداری و
حاجت های مردم نگذاری، روی به حضرت خدای تعالی آورم و دل از مشاغل و وساوس دنیا
بگردانم و تا آن گاه تضرع و زاری کنم که این باقی نور چشم از تو باز ستاند. عمرو جواب داد که
حکمْ تو راست و فرمان تو از جمله واجباتست. پس بفرمود تا در شهر ندا کردند که ظلم از میان
خلق برداشتم و دست ظالمان از مظلومان کوتاه کردم. پس مقربان عمرو گفتند که ما امروز از تو
حالی بس عجب دیدیم که گوش به این شخص کردی و سخن وی شنیدی عمرو گفت: خاموش
باشید که ترسیدم که اگر اشارت وی به جای نیاورم، زمین مرا فرو برد و هلاک گردم.
عادت شیخ
شیخ گفت: عادت من آن بود که بعد از شام طعام نخوردمی تا آن گاه که از اوراد فارغ شدمی. یک
شب مادرم پاره خرما بیاورد و من در نماز بودم و در خاطرم آمد که پیشتر بخورم و بعد از آن به
نماز مشغول گردم. چون این وسوسه راه به خاطر من یافت، خرما بینداختم و به نماز مشغول
گشتم. روز دیگر این حکایت در خدمت شیخ احمد بن یحیی بکردم، بخندید و مرا دلخوشی داد
و گفت: خنک آن شخصی که این سیرت و روش اوست.
کودکی شیخ
شیخ گفت که: در زمانی کودکی اوقات خود موزّع (تقسیم) کرده بودم از بام تا شام و از شام تا بام؛
چنانک یک لحظه ضایع نگذاشتمی. در مبدأ روز چون صبح برآمدی نماز فریضه بکردمی و به
قرآن خواندن مشغول شدمی تا آن گاه که آفتاب فراخ برآمدی پس به نماز چاشت مشغول شدمی
و پس به صنعت حقّه گری مشغول شدمی که از صنعت ها بیش از حقّه گری نمی دانستم و تا
وقت پیشین آن کار کردمی و بعد از آن به فریضه و سنت نماز پیشین مشغول شدمی و تا نماز دیگر
به نوافل نماز مشغول گشتمی و بعد از آن به فریضه و سنت نماز دیگر مشغول شدمی و چون از
نماز دیگر فارغ شدمی به سماع حدیث رفتمی تا وقت شام و چون از نماز فریضه شام فارغ
می شدم به اوراد مشغول می شدم تا وقت نماز خفتن و چون از فریضه خفتن فارغ می شدم
اورادی که داشتم نمی گذاردم پس به خانه می رفتم و افطار می کردم و بعد از آن چهل حدیث
پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم می نوشتم پس ساعتی از شب می خفتم و پس برمی خاستم و تا صبح نماز می کردم.
نماز شیخ
شیخ حکایت کرده که: یک روز به نماز می شدم و برف بسیار افتاده بود و یکی از مشایخ که من
بروی حدیث می شنیدم در راه بدیدم و مرا به سخن فرو گرفت و من پای برهنه بودم و وی از پای
برهنگی من غافل بود و سخن دراز بکشید تا آن گاه که بانگ نماز دیگر بگفتند. چون سخن منقطع
شد عزم کردم که بازگردم چون پای برداشتم پوست پایم در میان برف بماند. پس چون شیخ آن
حال بدید، غمناک و کوفته خاطر گشت از بهر من، پس من از بهر آسودگی خاطر وی گفتم: آسوده
خاطر باش که باکی نیست.
پس به مسجد رفتم و نماز دیگر بگذاردم و دردی عظیم آغاز کرد و جریانی بسیار ظاهر گشت
چنانک بی طاقت گشتم. پس عزم خانه کردم و حال با مادر بگفتم و آن شب از بسیاری ناله که
می کردم همسایگان را خبر شد بیامدند و حال از مادرم تفحص کردند. مادرم حال با ایشان بگفت.
گفتند: مداوات این معر گاو است و پاره مغز گاو به مادرم دادند و گفتند به آتش بگذار و بر پایش
بگذار و در خانه ما چندان هیزم نبود که آن قدر مغز گاو بدان بگداختی: پس طبقی کهنه در خانه
بود بشکستم و بدان آتش کردیم و آن مغز گاو بجوشانیدیم و مداوای پای بکردیم. در آن رنج
چهل روز بماندم چنانک در آن چهل روز برپای نتوانستم خاست.
همسایگی
شیخ گفت که: در همسایه من جولاهی (بافنده ای) بود و ارادتی به غایت با من داشت. روزی مرا
به مهمانی برد و پاره گوشت خشک به کشک پخته بود پیش من آورد. من نخست دست به گوشت
بردم و گوشت تغییری عظیم یافته بود. پس گوشت بگذاشتم و دست به خرقه بردم و آن شخص
از تغییر گوشت خبر نداشت، اشارت به من کرد که گوشت بخور. من از جهت دل وی دیگرباره
دست به گوشت بردم و لقمه ای در دهن نهادم و نتوانستم که فرو برم و آن شخص بدانست و
خجل گشت و از غایت خجالت برخاست و بیرون شد و من نیز بیرون شدم و عزم سفر قبله کردم
و کسی به مادر فرستادم که مرا عزم سفر قبله است، اگر می خواهی که مرا وداع کنی به دروازه آی.
مادرم بیامد و مرا وداع کرد و برفت.
چون به در بغداد رسیدیم از تعجیل که د
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 