پاورپوینت کامل داستان هایی از تفسیرِ کشف الاسرار ۲۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل داستان هایی از تفسیرِ کشف الاسرار ۲۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان هایی از تفسیرِ کشف الاسرار ۲۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان هایی از تفسیرِ کشف الاسرار ۲۶ اسلاید در PowerPoint :

>

۱۸

فراموشی یاد خدا

وقتی یوسف به یک زندانی که درشُرُف آزادی بود گفت: مرا در نزد مَلِک یادآور [و بی گناهی مرا
بیان کن] خداوند او را عتاب کرد و گفت: ای یوسف! تو خلاص از دیگری جویی و جز از من وکیلی
دیگر خواهی؟! به عزّت من که خداوندم که تو را در این زندان روزگاری دراز بدارم.

آنگه زمین شکافته شد تا به [لایه ی ] هفتم زمین و رب العزّه او را قوّت بینایی داد و گفت: فرونگر
ای یوسف در زیر این زمین ها تا چه بینی؟ یوسف مورچه ای را دید که چیزی در دهن داشت و
می خورد. گفت: ای یوسف! من از رزق این موجود کوچک هم غافل نیستم. ای یوسف! من نه آنم که
با تو کرامت ها کردم؟! در دل پدر، مهر تو افکندم و [مهر تو را] بر او شیرین کردم و در چاه، عریان
بودی، تو را پوشاندم؟ و کاروان را برانگیختم تا تو را بیرون آورند و آن کس که تو را خرید، در دل
دوستی تو افکندم؟! ای یوسف! کرامت، همه از من بود، چرا دست به دیگری زدی و استعانت به غیر
من کردی؟ یوسف علیه السلام از خداوند عذرخواست و تقاضای عفو نمود.

توکل در کسب روزی

در بنی اسرائیل زاهدی از شهر بیرون شد. در غاری نشست. که توکل می کنم تا روزیِ من برسد.
یک هفته برآمد و هیچ رِفْقی (گشایشی) پدید نیامد و به هلاک نزدیک گشت. وحی آمد به پیغامبر
روزگار که آن زاهد را گوی: به عزت من که تابه شهر نشوی و در میان مردم نروی تو را روزی ندهم.
پس به فرمان حق به شهر باز آمد و رِفْق ها آغاز کرد. از هر جانبی هر کسی تقرّبی می کرد و چیزی
می آورد. در دل وی افتاد که این چه حالت است؟ وحی آمد به پیامبری که در آن روزگار بود که او را
بگوی: تو خواستی که به زهد خویش حکمت ما باطل کنی، ندانستی که من روزی بنده ی خویش که
از دست دیگران دهم. تو بندگی کن [و کار می کن] و کار خدایی و روزی گماری به ما باز گذار.

توکل در مریضی و اطاعت از طبیب

موسای کلیم علیه السلام را علتی و مرضی پدید آمد. طبیبان گفتند: داروی این علت فلان چیز است.
موسی گفت: دارو نخورم تا اللّه خود عافیت فرستد و شفا دهد. آن مرض بر وی دراز گشت. گفتند:
ای موسی! این دارو مُجرّب است و اگر به کار داری (مصرف کنی) در آن شفا بُوَد. موسی نَشنید و با
دارو مداوا نکرد تا از حق جلّ جلاله وحی آمد که: به عزت من که تا تو دارو نخوری من شفا ندهم.
موسی دارو بخورد، در حال شفا آمد. موسی را چیزی در دل آمد که بار خدایا این چون است؟ وحی
آمد که ای موسی! تو علت مپرس و سنّتی که ما نهاده ایم، اسرار ما مجوی که کسی را به اسرار ما راه
نیست و گفتنِ چون و چرا، روا نیست؟

حساب در قیامت

پدری، پسر خویش را گفت: امروز هر چه با مردم گویی و بر زبان خود رانی [به هنگام] نماز شام
همه با من بگوی و سَکَنات و حرکات خویش بر من عرض کن. آن پسر [پس از] نماز شام به جهدی
و رنجی عظیم و تَکلُّفی تمام، یک روزه گفتار و کردار خویش با پدر گفت. دیگر روز [پدر [همین
درخواست کرد. پسر گفت: زینهار ای پدر، هرچه خواهی از رنج، بر من بِنه و این یکی از من مخواه
که طاقت ندارم. پدر گفت: ای مسکین! مرا مقصود آن است که بیدار و هشیار باشی و از موقف
حساب و قیامت بترسی. امروز حساب یک روزه با پدر خویش با چندین لطف [که باتو دارد [طاقت
نداری، فردا حساب همه ی عمر با چندان قهر و سختی چون طاقت آری؟

یأس از رحمت خدا ممنوع!

زاهدی در روزگار گذشته، در صومعه ای، صد سال عبادت کرد. پس هوی بر وی غلبه کرد و
معصیتی بر وی برفت. پس از آن پشیمان شد. خواست که به محراب عبادت باز شود. چون قدم در
محراب نهاد، شیطان بیامد و او را گفت: ای مرد! شرم نداری؟ چنان کار کردی و اکنون به حضرت حق
می آیی؟ و خواست که او را از حق نومید گرداند، تا نومیدی [باعث] زیادت گناهان وی باشد.

در آن حالت، در دل ندایی شنید که بنده ی من، تو مخصوص به من هستی و من متعلق به تو، و به
این فضول بگو که تو چه کاره ای؟!

هر چه از دوست رسد، نیکوست

شخصی گفت: به عیادت عارفی رفتم. او را در بلای عظیم دیدم. گفتم: در دوستی اللّه تعالی،
صادق و راستگو نیست، آن کس که در زخم و بلای او، صابر نیست. او سر بر آورد و گفت: اشتباهی
گفت

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.