پاورپوینت کامل بخش اول; صداقت و دروغگویی; فصل اول; صدق و راستی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل بخش اول; صداقت و دروغگویی; فصل اول; صدق و راستی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بخش اول; صداقت و دروغگویی; فصل اول; صدق و راستی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل بخش اول; صداقت و دروغگویی; فصل اول; صدق و راستی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
>
۹
الف) چیستی صدق
صدق، پاکی احوال باطن است و اعمال که از ظاهر تن در وجود آید، اصل آن اعمال احوال باطن است. چون
احوال باطن پاک باشد، اعمال ظاهر نیز پاک باشد و آن گاه اطلاق صدق کنند بر اعمال ظاهر.
مراد از صدق، فضیلتی است راسخ در نفس آدمی که اقتضای توافق ظاهر و باطن، تطابق سرّ و
علانیت او کند. اقوالش موافق نیّات باشند و افعال، مطابق احوال.
صدق، راستی است و نشان راستی، حفظ قول است از دروغ و غیبت و شَتم و فحش؛ و اشتغال
(مشغول شدن) است به ذکر و قرائت قرآن و نصیحت برادران و گفتن سخنی که ثمره آن قرآن و اخبارست.
صدق در قول آن گاه پدید آید که دل به صدق آراسته شود… چون دل قدر صدق بداند و راست
عزم و راست نیّت گردد و همیشه صادق الفکر باشد، اثر آن صدق که نور دل است شعاعی بر زبان
افکند تا قولِ زبان موافق نیّت دل شود. چنان که رسول صلی الله علیه و آله خبر داده است که: «مؤمن را دل و زبان یکی
باشد و در همه چیزها موافق باشد دل مؤمن با زبان».
چون صدق در دل و زبان پدید آید، صدق در افعال پدید آید.
* * *
بدان که صدق، خصلتی پسندیده است و حق تعالی، اهل صدق را یاد کرده است و بر ایشان ثنا
گفته که: «رِجَالٌ صَدَقُوا مَا عَاهَدوُا اللّه ُ عَلَیهِ» و خلایق را فرمود که رغبت نمایند در صحبت اهل صدق
که: «یا اَیُّها الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّه َ وَ کُونُوا مَعَ الصَّادِقِین.» و رسول صلی الله علیه و آله گفته است که: «هیچ نام بر مؤمن
نیفتد نیکوتر از صدق، که چون بنده در دنیا بدان نام معروف گشت، حق تعالی نام او در جریده
صدیقان ثبت کند و به برکات این نام قربت حق تعالی بیابد».
رسول صلی الله علیه و آله بر هیچ چیز چندان ثنا نگفته است که بر صدق و صدق را قوّت خوانده است.
امیرالمؤمنین علی علیه السلام چنین گفته است که: «برکتِ صدق مرد را بهتر از مالِ بسیار است که مال خرج
راست، و به خرج نیست شود، اما زبان راستگوی هر چه راست می گوید، درجه او در دین زیادت می شود».
صدق در سه چیز پدید آید: در قول و در حال و در عمل. اما ثمره صدق در قول، بهشت است.
«فضیل عیاض» گفت: هیچ چیز بر حق تعالی مکرم تر از زبان راستگوی نیست. رسول صلی الله علیه و آله می گوید:
«صدق، راهبر است به نیکی و ثمره نیکی بهشت است».
و اما صدق در حال، موافقت حق است به ظاهر و باطن در سرّ و علانیه. و نشان صدق این بُوَد
که در حالی که بُوَد، باز نگردد، و اگر در معرفت بود به وی باز ننگرد. یُمنِ صدق دور داشتن است وی
را از گفتِ دروغ.
صدق در عمل دور داشتن است وی را از ریا، و صدق حال دور داشتن نظر است از صدق در وقت
صدق، و این عزیزتر و خاص تر است. حق تعالی نظر متصل دارد به کسی که وی را صدق موافقت کند
که گفت: «اِنَّ اللّه مَعَ الصَّادِقینِ.» و صادق کسی بود که بدین موصوف باشد. و صادق ثابت حال نباشد.
«جنید» گفته است: «صادق در یک روز به چهل حال بگردد، و کاذب مُرایی در چهل سال بر
یک حال بماند. و اختلافِ احوالِ صادق از آن پدید آید که پیوسته مخالفِ هوی باشد.» «ابراهیم
خواص» گوید: «صادق را نیابی مگر اندر گزاردنِ فریضه یا قضایی که می کند.»
گفته اند: صادق را سه چیز بود: حالت و هیبت و نیکویی. «ذوالنون مصری» گوید: «صدق
شمشیر خداست عزَّوجلَّ، بر هر جای که نهند ببرّد».
* * *
بزرگ تر اخلاص آن است که به کارِ مولی عزّوجلّ از خلق ثنا نخواهی و طبع آدمی بر این است که
تا از هنر وی آگاه نشوند، حلاوت نیابد. و چون از هنرش آگاه شدند، از هنر بی هنر شد. و محکم
صدقی باید تا در وی خاموشی بُوَد.
حقیقت صدق آن بُود که فرشته نداند تا ننویسد، و دیو نداند تا تباه نکند، و تن نداند تا مُعجب
نشود. نشانِ صدق، ترسِ بی صدقی است.
* * *
امام جعفر صادق علیه السلام فرموده است: «صدق مجاهده است و آن که بر خدا، غیر خدا را اختیار نکنی،
چنان که خداوند غیر تو را بر تو اختیار نکرده و فرموده است: هُوَ اجْتَبَاکُمْ».
گفته اند: «خداوند به موسی علیه السلام وحی فرمود که: من هرگاه بنده ای را دوست بدارم، او را به بلایی که کوه
یارای تحمل آن را ندارد، گرفتار می کنم، تا بنگرم صدق او چگونه است. اگر او را شکیبا یافتم وی را دوست و
حبیب خود می گردانم و اگر او را جزع کننده یابم که نزد خلق من شکایت مرا می کند، او را می گذارم و باک
ندارم.» بنابراین از نشانه های صدق، کتمان مصیبت ها و طاعت ها و کراهت آگاه کردن مردم بر آن هاست.
در مصباح الشریعه از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرموده است: «هرگاه بخواهی بدانی راستگویی
یا دروغگو، به معنای قصد و عمق ادعای خود بنگر و آن ها را در ترازوی حق بسنج و گمان کن که
روز قیامت است و خداوند فرموده است: وَ الْوَزْنُ یَوْمَئِذٍ الْحَقُّ».
هرگاه مقصود تو با عمق ادعایت برابر باشد، صدق تو ثابت شود و پست ترین حد صدق، آن است
که زبان، خلاف دل و دل، خلاف زبان نباشد. مَثَل صادقی که ما توصیف کرده ایم، مثل کسی است که
در حال احتضار و جان دادن است و جز این که جان دهد، چاره ای ندارد.
تعریف صدق و مشتقات آن
صادق نامی است لازم از صدق و صدّیق مبالغه است از وی و آن، آن بود که او را صدق بسیار بود و
غلبه حال او صدق بود و کمترین صدق، راست کردن ظاهر و باطن بود و صادق، آن بود که سخن
راست گوید و صدّیق آن بود که اندر جمله افعال و اقوال و احوال صادق بود.
و گفته اند: «صدق آن بود که سرّ با سخن موافق بود».
«استاد ابوعلی [دقّاق]» گفت: «صدق آن بود که از خویشتن آن نمایی که باشی یا آن باشی که
نمایی».
حقیقت صدق
جُنید گوید: «حقیقتِ صدق این است که راست گویی اندر کاری که اندر آن نجات نیابی مگر به دروغ».
گفته اند: «بر تو بادا به صدق، هر جا که ترسی که زیان تو در آن باشد که [صدق] تو را سود دارد و
بپرهیز از دروغ هر جا که طمع داری که تو را سود خواهد داشت که آن تو را زیان دارد».
علامت باطنی صدق
پرسیدند که: «علامت صدق چیست؟» فرمودند که: «علامت صدق سه چیز است: یکی آن که محبت
دنیا از باطن باید که پاک شود تا صدق راه یابد که تا محبت دنیا در باطن باقی بُوَد، صدق را راه نبُوَد، و
هر باطنی را که صدق پیدا شود دو صفت در او پیدا آید: یکی آن که از صحبت خلق گریزان شود، که
تحمل صحبت خلق نتواند کردن و دیگر آن که مدح و ذمّ خلق بر او یکسان بود و باطن او را به این
عالم پیوندی نمانده باشد».
فراغ دل، لازمه صدق
صدق را فراغ دل باید و فراغ دل آن بود که بر دل به جز یاد مولا تعالی چیزی دیگر نبود. فارغ بوده
اندر کار فارغ نَبود از کار. فارغی از کار نشان کاهلی بود. فارغی اندر کار باید که نشان پسند کاری است
و مایه حکمت است. مایه فراغت درویشی است و مایه مشغولی توانگری است و مایه غم آرزوست.
صدق یعنی عمل درست
در کافی از امام صادق علیه السلام روایت شده که درباره آیه: «لِیَبْلُوَکُمْ أیُّکُمْ أحْسَنُ عَمَلاً» فرموده است: «مراد عمل
بیشتر نیست، بلکه عمل درست تر مراد است، چه درستی ترس از خداست و نیت راست حسنه است».
قال اللّه عزّوجلّ: «فَإِذَا عَزَمَ الأمْرُ فَلَوْ صَدَقُوا اللّه َ لَکَانَ خَیْرا لَهُمْ.» خداوند عزّوجل می فرماید: «و چون
تصمیم به جنگ گرفته شد [و فرمان جهاد قطعی شد]، اگر با خدا صداقت ورزند [و از در صدق و صفا
درآیند] برایشان بهتر است.»
صدق، نامی است برای حصول و وجود حقیقت شی ء بعینه. به دیگر سخن: صدق نامی است
برای هر حقیقتی که تمام کمالات آن، بالفعل حصول و وجود یافته باشد؛ به گونه ای که حقیقتی تام و
کامل به شمار رود. چه اگر حقیقتی چنین نباشد، بعینه آن حقیقت نخواهد بود؛ پس گویا در اخبار از
خویش به این که آن حقیقت است، دروغ گفت: و صادق نبوده است.
رابطه صدق و طلب
| مر تو را صدق تو طالب کرده بود | مر مرا جدّ و طلب، صدقی گشود |
| صدق تو آورد در جستن، تو را | جستنم آورد در صدقی مرا |
ب) فضیلت صدق
فضیلت صدق در قرآن و کلام پیامبر و معصومین علیهم السلام
خداوند فرموده است: «رِجَالٌ صَدَقُوْا ما عاَهَدُوا اللّه َ عَلَیْهِ» در فضیلت صدق همین بس که صدیق از آن
مشتق است و خداوند پیامبران را بدان توصیف کرده و در مقام ستایش آنان فرموده است:
«وَ اذْکُرْ فِی الْکِتَابِ إِبْرَاهِیْمَ إنَّهُ کانَ صِدّیْقَاً نَبِیّا».
خداوندگار عالم می فرماید: «اتقوا اللّه و کونوا مع الصادقین».
یعنی: «بپرهیزید از خدا و با راستگویان بوده باشید»
ضد دروغگویی، صدق است که راستگویی است و آن اشرف صفات نفسانیه و رئیس اخلاق
ملکیه است.
از حضرت رسول صلی الله علیه و آله مروی است که: «شش خصلت از برای من قبول کنید تا من بهشت را از
برای شما متقبل شوم: هرگاه یکی از شما خبری دهد، دروغ نگوید و چون وعده نماید، تخلف نورزد و
چنانچه امانت قبول نماید، خیانت نکند. و چشم های خود را از نامحرم بپوشد و دست های خود را از
آن چه نباید به آن دراز کند، نگاه دارد. و فرج خود را محافظت نماید».
و از امامین همامین امام محمد باقر و امام جعفر صادق علیهماالسلام مروی است که: «به درستی که مرد
به واسطه راستگویی به مرتبه صدیقان می رسد».
و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: «هر که زبان او راستگو باشد، عمل او پاکیزه است. و هر
که نیت او نیک باشد، روزی او زیاد می شود و هر که با اهل خانه خود نیکویی کند، عمر او دراز می شود».
و فرمود که: «نظر به طول رکوع و سجود کسی نکنید و به آن غِرّه نشوید، زیرا: می شود این امری
باشد که به آن معتاد شده باشد، و به این جهت نتواند ترک کند. و لیکن نظر به صدق کلام و
امانت داری او کنید، و به این دو صفت، خوبی او را دریابید».
و مخفی نماند که: همچنان که صدق و کذب در سخن و گفتار است، همچنین در کردار و اخلاق
نیز یافت می شود.
روایت کردند که خدای عزّوجلّ جبرئیل را به پیغامبر صلی الله علیه و آله فرستاد و گفت: «یا محمد! امت خود را
چهار چیز بفرمای: به راست گفتن که درو دروغ نه، و به داد کردن که درو بیداد نه، و به شرم داشتن که
درو بی شرمی نه، و به سخاوت کردن که درو بخل نه».
از طریقه خاصه (شیعه) کافی از امام باقر علیه السلام روایت کرده که فرموده است: «همانا مرد پیوسته
راست می گوید به حدی که خداوند او را تصدیق می نویسد».
از امام صادق علیه السلام نقل شده که فرموده است: «مردم را به غیر از زبانتان (با عمل) به نیکی دعوت
کنید تا از شما کوشش و صدق و پارسایی ببینند».
و نیز آن حضرت علیه السلام به یکی از یارانش فرمود: «بنگر علی علیه السلام به چه چیز نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله
منزلت یافت؟ همان را ملازم باش. چه علی علیه السلام جایگاه بلندی را که نزد پیامبر خدا صلی الله علیه و آله یافت به سبب
صدق گفتار و ادای امانت بود».
فضیلت صدق در گفتار عارفان
صدق و اخلاص دو بال است مرید را که بدان در سیر و طیران آید. ذوالنّون گفت: «صدق شمشیر
خدای است در زمین و به غایت برّان است. بر هر چه زند، میانش به دو نیم کند. و هر کس که دست
در این عروه وثقی زد، انقطاع و فترت بدو راه نیابد».
بدان ای رونده راهِ خدای عزّوجلّ که صدق از ارکان بقای عالم است. اگر صورت بندد که صدق به
یک بار از جهان برخیزد، بقای عالم نیز به فنا متبدّل شود.
برهان بر این سخن ظاهر است. و صدق اصل همه ستوده هاست و رکن نبوّات و مدار رسالات و
نتیجه تقوی است.
اگر صدق نبودی، شریعت مُنْدَرس شُدَستَی و اگر صدق نبودی پادشاهی و ریاست و امارت و
خلافت بر انداخته شُدَستی. میوه درخت انسانیت صدق است و بر ضدّ این کذب است و تا معنی
انسانیت در اندرون مسخ نشود و متبدل نشود زبان به کذب میل نکند. به حکم آن که مشرکان دروغ
گویند در اصل دروغ ها ملحق شده اند به بهایم، تا در میان مسلمانان و ایشان مناکحه روا نیست.
چنان که با ستوران نیست و بسیار احکام دیگر که به تأمّل بیرون آورده شود.
* * *
«حارث مُحاسِبی» را پرسیدند از صدق، گفت: «صادق آن است که باک ندارد اگر او را نزدیک
خلق هیچ مقدار نباشد از بهر صلاح دل خویش و دوست ندارد که مردمان ذره ای از اعمال او بینند و
کراهیت ندارد که سرّ او مردمان بدانند که کراهیت داشتن آن، دلیل بود بر آن که دوست دارد نزدیک
خلق جاه و این خوی صدّیقان نباشد».
[جُرَیْری] گفت: «بیست سال ببودم که زبان من جز از دل من سخن نگفت، یعنی آن چه بر دل
من بود بر زبان راندم تا ظاهرم باطن را مخالف نگشت، تا به نفاق موصوف نگردم.» پس گفت: «و
بیست سال بودم که دل من جز از زبان من سخن نشنید؛ یعنی دلم چنان مستوفای حق شد که از
هیچ کس خبر نداشتم. اگر پیش من بودند ندیدم، و اگر با من سخن گفتند نشنیدم».
تواند بُوَد که معنی این سخن آن باشد که ظاهر و باطن من هر دو یکی گشت. زبان دل گشت و
دل زبان. هر چه گفتم شنیدم و هر چه شنیدم گفتم. مرا میان دل و زبان فرقی نماند. گوشم آن شنید
که دل خواست و چشمم آن دید که دل خواست و پایم آن جا رفت که دل خواست. دلم اسیر دوست
گشت و جوارح اسیر دل.
«ابن اسباط» گوید: «اگر یک شب با خدای عزّوجلّ بر صدق کاری کنم، دوست تر دارم از آن که
اندر سبیل وی شمشیر زنم».
استاد «ابوعلی دقّاق» گفت: «صدق آن بود که از خویشتن آن نمایی که باشی و آن باشی که
نمایی».
«ابراهیم رواحه» با «ابراهیم شیبه» به هم در بادیه شدند، ابراهیم شیبه گفت: «علایق که با تو
است، همه بینداز.» گفت: «همه بینداختم مگر دیناری.» ابراهیم گفت: «سر مشغول مکن، هر چه
داری، همه بینداز.» گفت: «مرا یاد آمد که با من دوال های نعلین بود، همه بیفکندم. پس از آن هر گه
که مرا دوالی بایستی، در پیش خویش یافتمی.» ابراهیم شیبه گفت: «هر که با خدا به صدق رود،
چنین باشد».
«سهل بن عبدالله» چنین گفته است که پس هر که با نفس و هوای خود مداهنت کند، هرگز
نسیم صدق به مشام او نرسد، و کسی که جمال صدق بدید و مخالف هوای خود گشت، از مرگ
نترسد، بلکه پیوسته منتظر عزرائیل باشد. کسی که در کاری صادق گشت، نشان او آن بود که هر چه
ضدّ آن کار است آن خود روا ندارد. و بندِ علایق همه از خود بردارد، و پیوسته منتظر اجل باشد، و
انتظار بدان قوت باشد که صدق بر سرّ او غالب باشد، داند که چون پرده از احوال او برگیرند، رسوا
نخواهد شد. کسی که این صفت یافت، مرگ بر دل او آسان گردد.
«عبدالله ابن المبارک»، «بوعلی ثقفی» را گفت: «یا بوعلی! مرگ را ساخته باش.» عبدالله پای
فراز کشید، گفت: «یا بوعلی اینک من ساختم و مردم.» بوعلی از آن باز ماند که عبدالله مجرد و صادق
و بوعلی را علایق بود، به ترک آن نمی توانست گفت، خجل گشت.
گویند که «ابوالعباس دینوری» مجلس می داشت، پیرزنی نعره ای بزد. گفت: «بمیر.» پیرزن
برخاست و گامی دو سه بنهاد و گفت: «ای جوان مرد! اینک مُردم» و بیفتاد و بمُرد. و این نشان صدق
باشد در توحید حق تعالی.
حق تعالی به داود علیه السلام وحی فرستاد که هر بنده ای که به شرط، طریق صدق سپرد با من، برهان
صدق او به وقت حاجت به خلایق نمایم، تا خجل نشود.
«احمد خضرویه» گفت: «هر که خواهد که خدای تعالی با او بود، بگو صدق را ملازم باش که
خدای عزّوجلّ همی گوید: إِنَّ اللّه َ مَعَ الصادِقینَ».
هر چیزی به عاریت خواهند تا به آن آراسته شوند، جز زبان که آن عاریت نتوان خواست، پس
هر کسی راست که زبان خود به راست گفتن و ادب به صلاح آورند.
حکیمی را گفتندی: «سخنی را که گفتی قبول نکردند.» گفت: «من از آن غمگین نیستم که قبول
نکردند، غمگین از آن باشم که من نیک نگویم یا راست نگویم».
هر که خوش زبان بوَد، او را دوستان بسیار باشند. هر که سخن او موافق فعل او نبود خود را
سرزنش کرده باشد.
«جنید» گفته است: «هیچ کس چیزی را صادقانه نخواسته و نکوشیده مگر این که آن را یافته و
اگر همه آن را در نیافته، پاره ای از آن را گرفته است».
استاد امام [ابوالقاسم قشیری] گوید: «صدق، ستون همه کارها است و تمامی کارها بدوست و
نظام کارها ازوست و صدق، دوم درجه است از نبوت. چنان که خدای تبارک و تعالی می گوید: «فَاُولئِکَ
مَعَ الَّذینَ اَنْعَمَ اللّه ُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَبِیّینَ وَ الصدِّیْقینِ».
از صفات عاقل بود که حدیثی نگوید که او را در آن تکذیب توان کرد.
بر شما باد به راست گفتن، که آن با نیکوکاری به هم در بهشت بود. راست گفتن آرام دل باشد و
دروغ گفتن سبب تهمت.
[پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمودند:] «وصیت کنم تو را به پرهیز از خدا و سخن راست گفتن و به عهد وفا
کردن، و سلام فاش داشتن و تواضع نمودن.
خدا نزدیک زبان هر گوینده است، یعنی هر چه گوید جواب شنود. بهترین جهاد، سخن حق بود به
نزدیک پادشاه ظالم».
| دل نیارامد به گفتاری دروغ | آب و روغن، هیچ نَفروزد فروغ |
| در حدیث راست، آرام دل است | راستی ها دانه دام دل است |
دل بیارامد به گفتار صوابآن چنان که تشنه آرامد به آب
چون طمأنینه است، صدق با فروغدل نیارامد به گفتار دروغ
* * *
| صدق عاشق، بر جمادی می تند | چه عجب گر بر دل دانا زند؟ |
| صدق موسی بر عصا و کوه زد | بلکه بر دریای پر اِشکوه زد |
صدق احمد بر جمال ماه زدبلکه بر خورشید رخشان راه زد
«سید ابوالقاسم حکیم» گفته است: «هر که نیکو کردار بُوَد، عافیت وی را بس و هر که راست رود،
خدای عزّوجلّ وی را بس».
ج) درجات صدق
درجه اول صدق
صدق اول در زبان است و آن در هنگام دادن خبر یا چیزی که متضمن خبر دادن است، تحقق
می یابد و خبر یا به گذشته تعلق دارد یا به آینده و در همین جاست که وفای به وعده یا تخلف از آن
ظهور می یابد. به هر بنده ای حق است که الفاظ خود را نگه دارد و جز به صدق سخن نگوید. و این
مشهورترین و روشن ترین انواع صدق است، و کسی که زبانش را از دادن خبرهای خلاف واقع باز
دارد او صادق است؛ برای این صدق دو مرتبه کمال است:
کمال اول ـ احتراز از تعریض و کنایه است. گفته اند: در کنایه مجالی است برای گریز از دروغ، و کنایه
جانشین دروغ می شود زیرا آن چه باعث ممنوعیت دروغ است، تفهیم چیزی بر خلاف واقع آن است
جز این که در برخی حالات بدان نیاز ضروری پیدا می شود. مصلحت اقتضا می کند ـ از آن جمله در
تأدیب کودکان و زنان و کسانی که به منزله آن ها هستند، و در احتراز از ظلمه و ستم پیشگان و پیکار با
دشمنان و پرهیز از آگاه شدن آن ها بر اسرار مملکت ـ کسی که بر چیزی از این ها ناگزیر شود، صدق او
در آن به این است که سخنش برای خدا باشد، و آن چه را حق به او دستور می دهد و دین اقتضا
می کند، بگوید و اگر چنین کند او صادق خواهد بود، هر چند سخنش چیزی را بر خلاف واقع بفهماند.
چه صدق برای ذات آن مطلوب نیست. بلکه به سبب دلالت آن بر حق و دعوت به آن مطلوب
می باشد. لذا نباید به صورت ظاهر آن نگریست، بلکه باید به معنای آن توجه داشت. آری در مواردی
که ذکر شد و امثال آن ها، چنانچه راهی برایش وجود داشته باشد، به کنایه متوسل شود.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله هنگامی که عزم سفر می کرد، آن را پوشیده می داشت تا مبادا خبر به دشمنان
برسد و قصد او کنند، و این امر گفتن چیزی به دروغ نیست. پیامبر صلی الله علیه و آله فرموده است: «دروغگو نیست
کسی که میان دو تن اصلاح می دهد و خیر می گوید یا خیری را نسبت می دهد.
اجازه داده شده است که در سه مورد سخن بر وفق مصلحت گفته شود: اول آن که کسی بخواهد میان دو
تن اصلاح دهد. دوم آن که دو همسر دارد. و سوم کسی که درباره مصالح جنگ اقدام می کند.
صدق در این موارد به نیت برگشت دارد و در آن جز صدق نیت و اراده خیر چیز دیگر رعایت
نمی شود. لذا هرگاه قصدش درست و نیتش صحیح و اراده اش صرفا برای کاری نیک باشد، او صادق
بوده و به هر لفظ و عبارتی بگوید صدیق است. لیکن کنایه در این موارد سزاوارتر است و راه آن، این
است که از یکی از پیشینیان نقل شده که: او را یکی از ظالمان طلبید و او در خانه اش بود. به
همسرش گفت: «با انگشت خود دایره ای رسم کن و انگشت خود را بر آن بگذار و بگو در اینجا
نیست.» او بدان وسیله از دروغ دوری جست و ستمکار را از خود دور کرد و گفتار او راست بود، ضمن
آن که به ستمکار فهمانید وی در خانه نیست. بنابراین کمال اول آن است که از دروغ در صریح الفاظ و
از کنایه نیز جز به هنگام ضرورت بپرهیزد.
کمال دوم ـ آن است که در مناجات با خدا معنای صدق در الفاظ را رعایت کند، مانند این که
می گوید: «وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاواتِ وَ الاْءَرْضَ»، چه اگر روی دلش از خدا منصرف و به
آرزوهای دنیا و شهوت های آن مشغول باشد، او دروغگوست. همچنین در گفتن «اِیّاکَ نَعْبُدُ» (تنها تو
را می پرستیم) و قول او که من بنده خدا هستم، چنانچه به حقیقت عبودیت متصف نباشد و خواستی
غیر از خدا داشته باشد، گفتار او از صداقت بی بهره است و اگر روز قیامت صدق او را در گفتن این که
من بنده خدایم از او مطالبه کنند، از اثبات آن ناتوان خواهد بود. چه اگر بنده نفس خویش یا بنده دنیا
و یا بنده شهوت های خود باشد در گفتارش صادق نخواهد بود. انسان بنده هر چیزی است که بدان
پایبند است. چنان که عیسی علیه السلام در خطاب به مردم گفته است: «ای بندگان دنیا» و پیامبر ما صلی الله علیه و آله
فرموده است: «هلاک شده بنده دینار و درهم و بنده جامه و لباس نقش دار»، آنان هر کس را که
دلش وابسته به چیزی است بنده آن نامیده اند و بنده حق تعالی کسی است که نخست خود را از غیر
او آزاد کند تا آزاده ای مطلق گردد. هنگامی که این آزادگی حاصل شود، دل فارغ و آماده می شود تا
بندگی خداوند در آن جای گیرد. این بندگی او را به خدا و محبت او مشغول می کند و باطن و ظاهر او
را به طاعت او پاینده می سازد. و او مراد و مقصودی جز خداوند نخواهد داشت.
سپس هرگاه از این حد بگذرد، به مقامی عالی تر که آن را حُریّت می نامند می رسد و در این مقام
از خودی خود و اراده و خواست هایش در برابر خداوند آزاد می شود و در آن چه حق تعالی برای او
می خواهد، اعم از آن که تقرّبش دهد یا دورش کند، قانع و اراده اش در اراده خداوند فانی می شود. او
بنده ای خواهد بود که از غیر خدا آزاد و حُرّ گردیده. پس بازگشته و از نفس خویش نیز آزاد شده و از آن
حریت یافته و در نتیجه برای نفس خود مفقود و برای آقا و مولای خود موجود شده است. اگر او را
حرکت دهد، به حرکت می آید و اگر او را ساکن گرداند ساکن می شود؛ اگر او را گرفتار کند راضی است و
در او امکانی برای طلب و خواهش یا اعتراض باقی نیست. بلکه او در برابر خداوند مانند مرده در ب
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 