پاورپوینت کامل در باب آداب تجارت و شرط آن ۴۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل در باب آداب تجارت و شرط آن ۴۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل در باب آداب تجارت و شرط آن ۴۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل در باب آداب تجارت و شرط آن ۴۶ اسلاید در PowerPoint :
>
۱۶۶
بدان که اصل تجارت بر مخاطره۱ است؛ زیرا طریق آن منحصر در دو چیز است: اوّل معاملت و دیگر مسافرت.
معاملتِ بی مسافرت، ساکنان را بود که متاع بی رونق به امید رواج و طمع فایده، می خرند و آن، مخاطره مال بود، چراکه شاید که آن جنس که او خریده، کاسدتر۲ گردد.
و در مسافرت خطر نفس و مال بود.
امّا خاصیت۳ کلّی او که بهترین خواصّ اشیا است آنکه، تاجر را فرمان بُرداری کس نباید کرد و مطیع کس نباید بود.
ارباب قلوب گفته اند که مَردِ تجارت، به حلق آویخته بِه، که به خلق آمیخته.
ضرب المثل فقر و فراغت به از غنا و پریشانی.
|
دمی با غم به سر بردن جهان یک سر نمی ارزد۴ |
به مِی بفروش دلق۵ ما کزین بهتر۶ نمی ارزد |
|
بس آسان می نمود اوّل، غم دریا به بوی سود۷ |
غلط کردم که این طوفان، به صد گوهر نمی ارزد |
|
به کوی می فروشانم به جامی برنمی گیرند |
زهی۸ سجّاده تقوی که یک ساغر نمی ارزد |
|
چو حافظ در قناعت کوش و زین دنیای دون بگذر |
که یک جُو منّت دونان، به صد من زر نمی ارزد |
توصیه امّا بازرگانْ پیشه و کریم نهاد باش، نه بازرگان خصلت. چه یکی از خصایل بازرگانان بخل است.
حکایت بزرگی را پرسیدند چه فرمایی در حقّ بازرگانان؟ گفت چه توان گفت درباره جماعتی که بخل پیش ایشان هنر باشد و به مذهب ایشان، هر چند شخص بخیل تر هُنری تر!
توصیه پس کریم نهاد باش نه فرومایه سرشت. خسیس همّت مباش و به مردم راحت رسان و نفس خویش را نیز خوش دار.
|
گر کانِ۹ فضایلی و گر دریایی |
بی راحت نفس، باد می پیمایی |
|
ور با همه عیب ها کریم آسایی |
عیبت هنر است و زشتیت زیبایی |
ضرب المثل کرَم عیب پوشد و بُخل هنر.
توصیه تاجر باید دلیر و بی باک و امین و بصیر و راستگو باشد و از بهر سود خویش، زیان دیگران نخواهد؛ و معاملت با آن گروه کند که مغلوب و زیردستِ او باشند؛ از مردم فریبنده و خائن امین نما اجتناب کند؛ آن جنس بخرد که سود خویش در آن بیند؛ تا تواند اجناس کم کرایه خَرَد، چه، هر چه آن را خرج و کرایه بسیار بود «سقط بار» خوانند؛ آنچه خَرَد، نادیده بیع۱۰ نکند؛ آنچه فروشد تا نرخ شهر و آن دیار به یقین معلوم نکند، نفروشد؛ با دوستان نزدیک و مخلصان و هواداران خویش، معاملت نکند، و اگر کند از فایده و سود طمع بِبُرد تا خلل در دوستی و اخلاص پیدا نگردد؛ به طمعِ بیشی و توقّعِ زیادتی، معامله نسیه نکند. ای بسا نسیه که مایه سوز۱۱ بود.
ضرب المثل تا خامْ طمع۱۲ هست، مفلس را باک نیست.
نکته اصل تباهی تجارت آن است که از مایه خورد. پس نظر به کثرت مال و فراوانی مایه نباید کرد.
حکمت مال بی تجارت و علم بی بحث و مُلْک بی سیاست، زود فانی و ضایع گردد.
توصیه بر خریده دروغ نگوید. چه کافر و مسلمان را بر خریده دروغ و غیر واقع گفتن زشت و ناپسند است.
دیگر آنکه مَکاس۱۳ را فراموش نکند. چه مکاس را نصف تجارت گفته اند. لیکن انصاف را شعار خویش سازد و ناانصاف نباشد. چه، مکاس دیگر است و بی انصافی دیگر! و مایه تاجر را هیچ آفتی بدتر از ناانصافی نیست.
|
دان که انصاف است سلطان نجات |
هر که منصف شد برست از تُرَّهات۱۴ |
|
از تو گر انصاف آید در وجود |
به که عمری در رکوع و در سجود |
|
خود فتوّت نیست در هر دو جهان |
برتر از انصاف دادن در نهان |
|
مرد رَه، انصاف نَسْتَد از کسی |
لیک از خود داد انصاف او بسی |
حکایت بزرگی در حالت ارتحال، پسر خود را وصیت فرموده، گفت: ای پسر من! وصیت من با تو همین است که همه کس را بِه از خود دانی.
|
مِهی۱۵ بایدت، لطف کن با کهان۱۶ |
مَبین هیچ کس کم ز خود در جهان |
|
تو آنگه شوی پیش مردم عزیز |
که مر خویشتن را نگیری به چیز |
|
بزرگی که خود را به خُردی شمرد |
به دنیا و عقبی بزرگی بِبُرْد |
|
از این خاکدان بنده ای پاک شد |
که در پای کمتر کسی خاک شد |
ضرب المثل با خَلق به خُلق باش تا خَلَق۱۷ نگردی.
حکایت خواجه حسن عطار گفت که خواجه بهاءالدین نقشبند در بازاری از بازارهای بخارا به مستی واخورد۱۸. چون از مست روی گرداند و منحرف گشت، مست گفت: ای خواجه من چنان که هستم خود را به مردم می نمایم، تو نیز چنینی یا نِی! پس خواجه به لرزه و گریه در افتاد و مکرّر می گفت تو از من بی ریاتر! و مدّت ها سخن آن مست یاد می کرد و می گریست.
|
پیداست حال مردم رِند آن چنان که هست |
خرّم، کسی که فاش کنَد هر نهان که هست |
|
می خواره گنج دارد و خلقی بر آن که نیست |
زاهد نداشت چیزی و ما را گمان که هست |
|
ای محتسب تو دانی و شرع و اساس آن |
قانون عشق را بگذار آن چنان که هست |
|
مؤمن ز دین برآمد و صوفی ز اعتقاد |
ترسا محمّدی شد و عاشق همان که هست |
توصیه امّا مکاس را به مرتبه بی مروّتی مرسان. چه بی مروّتی شعار دروغْ زنان است.
حکایت روزی تاجری با شخصی به هزار دینار معاملت کرد. چون مبایعت به اتمام رسید بایع۱۹ و تاجر را در حساب اختلاف افتاد. بایع گفت تو را بر من دیناری باقی است. در این مناقشه۲۰ از بامداد تا ظهر گفت وگوی کردند و این بازرگان نزاع می کرد و دردسر می نمود و از قول خویش منحرف نمی گشت و تجاوز نمی کرد. آخر الامر بایع ملول۲۱ شد و آن دینار را تسلیم او کرد. تاجر بِسْتَد و روان شد.
در این میان مردم او را از این باب ملامت کردند و بد گفتند. بعد از آن، شاگرد بیاع در عقب تاجر برفت و گفت ای خواجه شاگردانه من بده. تاجر آن دینار را به او داد. کودک زر بِستَد و روان شد. چون بازگشت، بیاع گفت: ای نادانِ فلک زده! چرا این همه راه به بیهوده و ضایع رفتی؟ شخصی که از بامداد تا ظهر برای دانگی نعره زد، توقّع داشتی که تو را چیزی دهد؟ کودک بعد از این گفت و شنود زر به استاد نشان داد. بایع متحیر گشته در پی تاجر برفت.
گفت: ای خواجه عَجَب صفتی از تو مشاهده کردم و از برای رَفعِ اشکال این حالت، در عقبِ تو آمدم. صورت آنکه مدّتی مرا با قومی برای دیناری دردسر دادی و نزاع کردی و حال آن را به شاگرد من بخشیدی. آن زحمت چرا و این سخا از کجا؟
تاجر گفت: عجب مدار، که شخصی بازرگانم و شرط این کار آنکه اگر کسی در حالت خرید و فروش به یک درم مغبون۲۲ گردد به نصفی از عمر مغبون گشته باشد، و در زمان مروّت، چون بی مروّتی کند بر بداصلی خویش گواهی داده باشد. مغبونی عمر و ناپاکی اصل نخواستم.
توصیه چون در اوّل تجارت کم مایه باشی، احتراز مکن از انبازی۲۳ و شرکت. و بر وقوعِ این صورت، با غنی تر از خویش انباز شو؛ به شرط آنکه آن شریک صاحبْ مروّت و آبرومند باشد.
( با دو قوم در اوّل تجارت مصاحبت مکن. اوّل با مردم جوانمرد و دیگر با مردم توانگر؛ زیرا که با مردم جوانمرد مروّت باید کرد و با توانگران به طریق توانگری باید زیست، و این هر دو، سبب خلل در مال، و مایه را موجبِ اختلال.
جهد کن تا با سرما و گرما و گرسنگی و تشنگی خو کنی و عادت نمایی. و در تن آسانی و آسایش، اسراف مکن، تا اگر وقتی ضرورتی پیش آید و حادثه ای روی نماید، به تنگ نیایی و بی رنج بگذرانی.
در تحصیل مال و کسب کثْرتِ مایه می کوش، بی ارتکاب حرص. چه کوشش دیگر است و حرص دیگر ـ و کوشا همیشه به مقصود رسد، و حریص پیوسته محروم مانَد. حریص در عین حصولِ مقصود، محروم گردد و آن مقصد بلا و وبال او شود.
حکایت
|
آن مگس می شد ز بهر توشه ای |
دید کندویی عسل در گوشه ای |
|
شد ز شوق آن عسل دل داده
راهنمای خرید:
|
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 