پاورپوینت کامل در باب آداب جمع کردن اموال و شرط آن ۷۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل در باب آداب جمع کردن اموال و شرط آن ۷۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل در باب آداب جمع کردن اموال و شرط آن ۷۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل در باب آداب جمع کردن اموال و شرط آن ۷۰ اسلاید در PowerPoint :
>
۱۴۷
توصیه از جمع آوردن اموال غافل مباش و جَهْد کن تا هر چه فرا آوری و جمع کنی، بر وجهِ حلال باشد تا بر تو گوارنده۱ بود و آن را ثُباتی و بقایی باشد و بهر باطل از دست مده و ضایع مگردان. چه، گفته اند: نگاه داشتن مال مشکل تر از جمع آوردن است. پس به هنگام ضرورت خرج کن.
و آنچه خرج کنی سعی کن که هر چند زودتر عوض آن باز جای نهی. چه، چون برگیری و بَدَلِ آن حاصل نیاید، اگر گنج قارون بود، سَرآید.
امّا چندان محبّت مال در دل راه مَدِه و شیفته آن به اندازه ای مشو که آن را اَبدی شناسی؛ تا اگر روزی حادثه ای روی نماید و ضایع گردد؛ به غایت دل تنگ و محزون نگردی.
|
گر جهانی ز دست تو برود |
مخور اندوه آن که چیزی نیست |
|
عالَمی نیزت ار به دست آید |
اعتبارش مکن که چیزی نیست |
– مال اگرچه بسیار بود باید که به تدبیر به کار بری، چه، اندک به تدبیر، بهتر که بسیارِ بی تدبیر. و اگر بسیاری از تو بماند، بهتر که به اندکی نیازت آید.
– به دشمنان رها کردن بهتر، که از دوستان خواستن. نگاه داشتن بهتر که به وقت نیاز جُستن. اگرچه مایه اندک بود، نگاه داشتن واجب دان. هر که اندک نگاه نتواند داشت، حافظِ بسیار نیز نتواند بود.
– زیان کار مباش. چه ثمره آن نیازمندی است و ثمره نیازمندی خواری. کار خویش بر کار غیر مقدّم دان. لیکن در دست گیری دوستان و مردمان تقصیر مکن و ساعی باش.
|
کوش تا خلق را به کار آیی |
تا به خدمت جهان بیارایی |
|
چون گل آن به که بوی خوش داری |
تا در آفاق، خوی خوش داری |
|
نشنیدی که آن حکیم چه گفت |
خواب خوش دید هر که شب خوش خفت |
– از کاهل۲ ننگ دار.۳ چه کاهل برادر بدبخت است. رنج بُردار باش؛ از آنکه چیز به زحمت به دست می آید و حاصل می گردد، و از کاهلی برود و ضایع شود؛ که گفته اند: رنج بُردار برخوردار باشد.
|
به سستی نیابد کسی کام دل |
ز رنج تن افزاید آرام دل |
– مشقّت به امید تن آسانی و زحمت برای حصول راحت بکش و نَفْس خویش را به این معنی تسکین نما.
|
هر آن کاری که آغازش بود سخت |
سرانجامش به نیکی آورد بخت |
– فروتن باش تا بسیار دوستانت باشد. خرسند باش تا توانگر شوی. آنچه به رنج به دست آید، از کاهلی و غفلت ضایع کردن نه از خرد باشد و هنگام تنگ دستی و نیاز، پشیمانی و تأسّف، سود ندارد. ولی چون رنج خود بَری، بکوش تا نتیجه یابی و عَوض آن رنج ها راحتی بیابی.
– از جهت کمی و فوتِ مال، سختی مَکش و مشقّت بر جان شریف خویش مَنِه و خود را تنگ عیش مگردان و چیز از سزاوار دریغ مدار. چه، مقصود از جمع مال رعایت خاطر مردمان نمودن و آوازه خویش بلند گردانیدن است، وگرنه مایحتاج شخص پیداست که چه مقدار است و چه تواند بود.
|
رها کن غم که دنیا غم نَیرزد |
مکش سختی که سختی هم نیرزد |
|
اگر خواهی جهان در بیش کردن |
شکمْ واری نخواهی بیش خوردن |
شیوه خرج کردن مال
توصیه چون چندان مال جمع کردی که تو را یقین حاصل شد که بعد از آن فقیر نخواهی شد، در شهری که ملایم طبیعت تو باشد ساکن شو و خوش دلی دائم لازم دار و نَفْس خود را به عوض آن رنج ها که دیده ای و زحمت ها که کشیده ای راحتی رسان. امّا راحت خلق بر راحت خویش مقدّم دان. نه آنکه خیالِ اندوختن، بر راحت خویش و خلق مقدّم دانی. چه اگر بر عکس این معنی ارتکاب نمایی، دشمنانت خورند؛ اگرچه وارث باشد. چه، وارثِ میراث دوست، دشمن است.
|
دونان۴ نخورند و گوش دارند |
گویند امید بِه، که خورده |
|
فردا بینی به کام دشمن ن |
زر رفته و خاکسار مرده |
حکمت حکیمی را پرسیدند: نیک بخت کیست و بدبخت چیست؟ گفت: نیک بخت آنکه خورد و کشت و بدبخت آنکه مرد و هِشت.۵
|
در آن کوش تا با تو ماند مقیم |
که هرچ از تو ماند دریغ است و بیم |
|
کند خواجه در بسترِ جان گداز |
یکی دست کوتاه و دیگر دراز |
|
در آن دم تو را می نماید به دست |
که دِهْشَت۶ زبانش ز گفتن ببست |
|
که دستی به جود و کرم کن دراز |
دگر دست کوته کن از حرص و آز |
|
کنونت که دست است کاری بکن |
دگر کی برآری تو دست از کفن |
|
بیاید بَسی ماه و پروین و هور۷ |
که سر بر نداری ز بالین گور |
توصیه پس نوعی کن که به هر وجه که باشد از جمله کریمان گردی و ممکن که به اندک سخاوتی و کمتر مروّتی از زُمْره این طایفه شوی.
بباید که خوردنِ تو بی شریک واقع نگردد و به تنها، چیزی نخوری تا از جمله توکل کنندگان باشی.
|
بداند هر که با تدبیر باشد |
که تنهاخوار تنها میر باشد |
|
مخور تنها اگر خود آبِ جوی است |
که تنهاخور چو دریا تلخ روی است |
پس چیزی که حصول آن به زحمت تحصیل آن نَیرزد از سزاوار دریغ مدار و به بذل اندکی از آن، داخل سخاوتمندان و جوانمردان گَرد؛ و عمر خویش را حاصلی بِه از این، مَدان. بخور و بخوران تا از جمله سخاوتمندان باشی.
|
من شنیدم که از رَهِ شَفَقَت |
پدری پیر گفت با پسری |
|
که تو را ناگه ار به دست افتد |
ز اقتضای زمانه سیم و زری |
|
بشنو از طوطی خِرَد، سخنی |
روح را در مِذاق چون شکری |
|
هم بخور هم به دوستان بخوران |
از نهال سعادتت ثمری |
|
حیفم آید که حاصل همه عمر |
بگذاری که تا بَرَد دگری |
توصیه املاک بر خیرِ باقی از جمله: پل ها و مدرسه ها و راه ها، برای بهره مندی مردمان وقف نما و به احداث صدقات جاریه مشغول باش و نوعی کن که آن، در زمان حیات تو، جاری و منتفع گردد. چه مقصود از جمع مال، حصول اینهاست و آن چه سبب آوازه و بقای نام تو می گردد.
|
مردم برای نامِ بلند و حصول خیر |
اسباب و مال، جمله به یک سو نهاده اند |
|
همّت بلند باش و مجو غیرِ نام نیک |
مال از برای حاصل اینهات داده اند |
پس بخشش مال، از مستحقّ و سزاوار دریغ مدار، و با این جماعت کریم باش.
|
آن کس که به دینار و درم خیر نیندوخت |
سَر عاقبت اندر سَرِ دینار و درم کرد |
|
خواهی که ممتّع۸ شوی از مال به دنیا |
با خلق کرَم کن، چو خدا با تو کرَم کرد |
توصیه در حالت کرَم متواضع باش و تکبُّر را بگذار و بخل و عُجب را دشمن دار.
|
از بُخل و ز کبر بر حذر باش |
کین هر دو کنند، جمع، تفریق۹ |
|
زین هر دو به جز فساد ناید |
دل را نکنی بدین دو تعلیق |
|
در بخشش و در تواضع افزای |
شاید که دهد خدای توفیق |
نکته فرق میان عُجب۱۰ و کبر آنکه، مُعْجِب با نفس خود دروغ می گوید به سبب گمانی که به او دارد؛ و متکبّر با دیگران، و اگرچه از آن گمان خالی نبود.
توصیه امّا خرج به اندازه دخل کن، تا نیاز در تو راه نیابد. چه، نیاز نه در خانه درویشان بود، بلکه در خانه ای باشد که چون درمی دخل بود درمی و حبّه ای خرج باشد، و بی نیازی، در آن خانه، که به عکس این صورت بود.
به آنچه داری قانع باش و حریص مباش که قناعت، دوم توانگریست.
حکایت سایلی۱۱ گفت ای منعمان اگر شما را انصاف بودی و ما را قناعت، رسم سؤال از جهان برخاستی.
|
توانگر شود هر که خرسند گشت |
گل نوبهارش بُرومند گشت |
|
قناعت کن ای نفس بر اندکی |
که سلطان و درویش بینی یکی |
حریص اگر جهانی دارد گرسنه است، و قانع اگر نانی دارد سیر.
|
روده شخص به یک نانِ تهی گردد سیر |
نعمت روی زمین پُر نکند دیده تنگ |
توصیه پس حرص را در دل جای مده، تا خوار و محروم نگردی و قانع و خرسند باش تا عزیز باشی. چه، حریص همیشه محروم باشد از شومی حرص و قانع، پیوسته عزیز.
|
دلا زین حرصِ مردم خوار، بگذر |
که خود را نزد مردم خوار یابی |
|
سنان۱۲ صبر در چشم طمع کش |
کزین دونان، دو نان دشوار یابی |
نکته بدان که جمعِ مال و حصول زحمت، از برای راحتِ نفس و عمر خویش به خوشی گذرانیدن و ذخیره آخرت اندوختن و حاجت مردم برآوردن است. وقوع این معنی، زمانی مُتَصَوِّر است که شخص حریص نباشد؛ زیرا که حریص را چندان که مال زیادت شود، حرص زیادت گردد و پیوسته به مشقّت جمع مال گرفتار بود. پس مفلس قانع آسوده تر از غنی حریص.
|
کیسه بُرانند درین رهگذر |
هر که تُهی کیسه تر آسوده تر |
|
محتشمی، دَردسَری می پذیر |
ورنه بُرو دامن اِفْلاس۱۳ گیر |
حکمت بدان که گنج حقیقی، کنج قناعت است.
|
از قناعت کی تو جان افروختی |
از قناعت ها تو نام آموختی |
|
گفت پیغمبر قناعت چیست گنج! |
گنج را تو وا نمی دانی ز رنج؟ |
گنج قناعت را به کنج دنیا مبدّل مساز و این جوهر نفیس را به آن بهای اندک مفروش.
|
هر آنکه گنج قناعت به کنج دنیا داد |
فروخت یوسف مصری به کمترین ثَمنی۱۴ |
نکته بدان که از روی لُغَت، تمام بنی آدم و جمیع انسان را آدمی گویند. لیکن آدمیان، بسیاری از ایشان انسان نباشد و انسانیت بعد از تحصیل رضای حضرت حق ـ جلّ و علا ـ مشغول شدن بر مردمی و مردم نوازی و ارتکاب بر مروّت و خاطرجویی عبادالله و به دست آوردن معتقدان و دوستان است.
پس هر که را انسانیت نیست، انسان نباشد. فرق میان این جنس و سایر حیوانات، به این صفات است.
|
سر و گردن مردم از مردمی است۱۵ |
وگرنه همه آدمی، آدمی است |
|
نه هر آدمی سرفرازی کند |
سَر آن شد که مردم نوازی کند |
شیوه ثروتمند ماندن
توصیه هر مهمّی که به سخنِ خوش و تواضع برآید۱۶ مال خود در آن ضایع مگردان و بدان که آدمی بی چیز را در نظر مردم قدری نباشد.
|
مرد آزاده در میان گروه |
گرچه خوش خوی و زیرک و داناست |
|
محترم آنگهی تواند بود |
که از ایشان به مالش استغناست |
|
وان که محتاج خلق شد خوار است |
گرچه با علم بوعلی سیناست |
پس بدترین حالِ مردم، نیازمندیست و به چون خودی محتاج بودن. نیازمند همیشه ملول و پریشان بود و مردم از او گریزان و نفور؛ و بی نیاز پیوسته شاد و سربلند و کسان خواهان هم نشینی با او.
|
تا چون به خودی بود نیازت |
بی سود بود همیشه سازت |
|
آن گاه رسی به سربلندی |
کایمن شوی از نیازمندی |
– پس سعی نما که از جمله اغنیا باشی به شرط بخشش و سخ
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 