پاورپوینت کامل حکایت اسراف و تبذیر در جوامع الحکایات? ۴۵ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل حکایت اسراف و تبذیر در جوامع الحکایات? ۴۵ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۵ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل حکایت اسراف و تبذیر در جوامع الحکایات? ۴۵ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل حکایت اسراف و تبذیر در جوامع الحکایات? ۴۵ اسلاید در PowerPoint :

>

۱۱۳

شک نیست که اسراف تباه کننده اموال و مخرب آبادانی ها است و مرد مسرف از فایده نعمت محروم بود و به دشواری عاقبت و ندامت گرفتار. مصطفی۹ فرموده است: «ألاقتِصادُ نصفُ العَیش.»۱

و گفته اند میانه گرفتن، آن است که دخل چنان گیری که شاید،۲ و نتیجه دیگر آن است که خرج چنان کنی که باید.۳

جماعتی که آفریدگار سبحانه و تعالی ایشان را نعمتی فاخر و مالی وافر کرامت فرموده است، ایشان آن اموال را به اسراف و تبذیر بر باد دادند و عاقبت جام مَذَلّت چشیدند و از آن اسراف هیچ فایده ندیدند. در این باب حکایاتی چند ایراد خواهد افتاد تا برهان این معنی و صدق آن دعوی به حقیقت انجامد.

حکایت آورده اند که ندیمی از نُدمای مأمون، شبی در خدمت او سمر۴ می گفت و از نظم و نثر در پیش وی دُر می سُفت.۵ پس در اثنای آن گفت: در همسایگی من مردی بود دیندار، پرهیزگار، کوتاه دست و یزدان پرست. چون مدت حیاتش به آخر آمد و اَجَل بر اَمَل۶ او غالب شد، پسری جوان داشت و بی تجربه، او را پیش خود خواند و از هر نوعی او را وصیت ها کرد. در اثنای آن گفت: ای جانِ پدر آفریدگار عالم ـ جَلّ جَلالُه ـ مرا مالی و نعمتی داده است و من آن را به رنج و سختی حاصل کرده ام و آسان به تو می رسد. نمی باید که قدر آن ندانی و به نادانی آن را به باد دهی! جهد کن تا از اسراف کردن دور باشی و از حریفانِ پیاله و نواله،۷ کناره گیری. من یقین دانم که چندان که من به عالم آخرت روم، جماعتی از نااهلان گرد تو درآیند و یاران بد، تو را به فسادها تحریک کنند و تمام این مال تو تلف شود. باری از من قبول کن که اگر این همه زمین ها و متاع بفروشی، زینهار تا این خانه نفروشی که مرد بی خانه، چون سپری بود بی دسته. و اگر تنگدستی تو به نهایت رسد و نعمت تو سپری شود و دوست و رفیق خصم شوند، زینهار تا خود را به تقاضا بدنام نکنی. در فلان خانه رَسَنی آویخته ام و کرسی نهاده؛ باید که در آنجا روی و حلق خود را در آن طناب کنی و کرسی از زیر پای خود برون اندازی. چه، مردن به از زیستن به دشمن کامی. پدر این وصیت بکرد و به دار آخرت رحلت کرد. پسر چون از سوگواری پدر فارغ شد، روی به خرج اموال آورد و در مدت اندک تمامت آن مال ها را تلف کرد و آنچه بود جمله بفروخت و جز خانه، وی را هیچ دیگر نماند. کار فقر و تنگدستی او به درجه ای رسید که چند شبانه روز گرسنه بماند و هیچ کس او را طعامی نمی داد. پس وصیت پدرش یاد آمد. برفت در آن خانه که رسن آویخته بود و کرسی نهاده، بیچاره از غایت درماندگی به استقبال مرگ باز شد و در آن خانه شد و رسنی دید از سقف آویخته. کرسی در زیر آن بنهاد و حیات را وداع کرد و بر کرسی شد و رسن را در حلق خود انداخت و کرسی را به قوّت پای دور انداخت. از گرانی جثه او، تیر آن خانه بشکست و ده هزار دینار سرخ از میان تیر بیرون افتاد. چون جوان آن زر بدید به غایت شادمان شد و دانست که غَرَض پدر وی از آن وصیت، آن بوده است که بعد از آنکه جام مذلت نوشیده باشد، چون زر بیابد، دانسته خرج کند. پس جوان دو رکعت نماز بگزارد و آن زرها به آهستگی در تصرف آورد و اسباب نیکو بخرید و زندگانی میانه آغاز کرد. از آن واقعه از خواب غفلت بیدار شد و به غایتی متنبه گشت که حکیم روزگار شد. فایده این حکایت آن است که مردِ اسراف کار، آنگه از خواب بیدار شود که مال از دست بداده باشد و از پای درآمده بود.

– در کتاب اَلفْرَجُ بعدَ الشِّدَه آمده است که عتیقی شاعر گفته است که در جوار من خواجه زاده ای بود که مال بسیار از پدر میراث یافته بود و در خرج آن طریق اسراف پیش می داشت و چون در تحصیلِ۸ آن رنجی ندیده بود، قدر آن نمی دانست. آن همه زمین ها و باغ ها بفروخت و به اندک مدت خرج کرد و جملگی درم و دینار در خَمر و قُمار بر باد داد. کار او به درجه ای رسید که از نقدینه و اسبابش هیچ چیز نماند. پس چوب های خانه باز می کرد و می فروخت و درهای خانه می کند و می سوخت و از وجوه آن اسباب خود مهیا می گردانید. حریفان پیاله و نواله، چون او را مفلس دیدند، روی از وی بگردانیدند و از مصاحبت او اجتناب نمودند.

نیست اندر قَدَح، فلاح و فَلَح۹

دشمنانند دوستان قَدَح

عتیقی می گوید: روزی به نزدیک او درآمدم و او را یافتم که قدری پنبه کهنه بر روی خود کشیده و قدری در زیر خود انداخته و او در میان آن خفته. چون او را بدان حال بدیدم گفتم: کار تو بدین حد رسیده است؟ گفت: بلی. گفتم: هیچ حاجت داری؟ گفت: حاجتم آن است تا مرا جامه ای به عاریت دهی تا یکبار دیگر به خانه آن مُغَنّیه۱۰ رَوَم که بر وی عاشق بودم و تمامت اموال خود با وی خورده ام، تا مگر یکبار دیگر دیده به جمال او روشن گردانم. این بگفت و بر حالت خود بسیار گریست. من دستی جامه بیاوردم و در وی پوشیدم و او را به حمام بردم. از آنجا برون آمده و به در خانه آن مُطربه۱۱ رفتیم. آن مطربه چون او را بدید گمان برد که مگر از ثروت او چیزی مانده است، پس طراوتی گرفت. در بگشاد و از جوان، حالْ پرسید. جوان از سر درد و رنج، بادی سرد از دل گرم برآورد و این بیت بگفت:

از دست روزگار و ز جور سپهر پیر

بی وصل یار و اندُهِ۱۲ فقرم چنین اسیر

بدان که این لباس به عاریت خواسته ام و بدین حال خویشتن به نزدیک تو آورده ام تا مگر دیده یک دم به جمال تو بیاساید. آن زن چون دانست که بیچاره مُفْلِس است به تحقیری هر چه تمام تر او را از خانه خود برون کرد و گفت: در پس دیوار بایست تا از دریچه با تو سخن گویم. آن مسکین زمانی توقف کرد و آن نااهل کاسه خوردنی که از دوشینه خورده بود، از بام خانه در وی ریخت و او را رسوا کرد. بیچاره چون آن بدید، مرا گفت: تو را آگاه کردم و خدای عزوجل را بر خود گواه می گیرم که توبه کردم و به حضرت او بازگشتم که هرگز مثل این نکنم و دل بر هیچ مطربه ننهم. او را گفتم: توبه اکنون چه سود دارد. پارسایی که از درویشی باشد، آن را اعتباری نبوَد و بر وی طنز می کردم. چون به خانه بازگشت، جامه از وی باز خواستم و او را در میان همان پنبه بگذاشتم. سه سال، پس از آن روزی در میانه بازار می رفتم او را دیدم بر اسبی سوار شده و در پیش او غلامی می رفت، چون او را بدین حال بدیدم به خدمت او شتافتم و بر وی سلام کردم. به طراوتی هر چه تمام تر مرا جواب داد و غلام را که در خدمت او بود فرمود: که او را به خانه آر. چون مرا به خانه برد، آن خانه را عمارتی خوب دیدم و پرده های مُرْتَفَع آویخته و فرش های لطیف انداخته و صُفّه های۱۳ عالی و نگارخانه های مرتب. پس در حجره ای رفتیم که در آن مجلسی ترتیب داده و بزمی آراسته و اسباب طرب مهیا کرده بودند. چون بنشستم غلامان و خادمان بسیار دیدم که در خدمت او بایستادند. چون زمانی برآمد، اشارت کرد تا میوه آوردند و بعد از آن خوان بکشیدند و طعام های لطیف با تکلّف۱۴ حاضر کردند. چون از تناول طعام فراغ افتاد، مجلس بزم بنهادند و هوای آن خانه به عود و عنبر معطر گردانید.

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.