پاورپوینت کامل بهاریه ها در ادب فارسی ۷۷ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل بهاریه ها در ادب فارسی ۷۷ اسلاید در PowerPoint دارای ۷۷ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بهاریه ها در ادب فارسی ۷۷ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل بهاریه ها در ادب فارسی ۷۷ اسلاید در PowerPoint :

>

بهاریه: شعری که درباره بهار سروده شود.

بهار و عناصر آن از پرکاربردترین موضوعات در ادب فارسی است. کمبود آب و کوتاهی فصل بهار در ایران و نوزایی و شکوفایی طبیعت از عواملی است که بهار را از محبوب ترین موضوعات در ادب فارسی ساخته است.

در طول تاریخ هزار ساله ادب فارسی، شاعران دو رویکرد متفاوت به بهار داشته اند: رویکرد آفاقی و رویکرد انفسی.

در رویکرد آفاقی ـ که از نیمه اول قرن چهارم آغاز می شود و به سبک خراسانی معروف است ـ شاعران، عمدتاً بر توصیف بهار و عناصر آن تأکید دارند و شعر آنان، جنبه نقاشی از طبیعت دارد. توصیفات دقیق، تصویرسازی های شاعرانه و تشبیهات ملموس از طبیعت، از ویژگی های برجسته این دوره است.

رویکرد انفسی دو بخش است: فلسفی و عرفانی.

رویکرد فلسفی: عناصر اصلی در رویکرد فلسفی به بهار ـ که نماینده بلامنازع آن خیام است ـ خوش باشی، عبرت آموزی و اغتنام فرصت است.

رویکرد عرفانی: با آغاز قرن هفتم و گسترش و نفوذ اندیشه های عرفانی، مفهوم بهار قرین تحول درونی گشت. بهار در این دوره، نماد وجد درون، بیداری دل و تولد دوباره قلمداد شد و شاعرِ عارف، بهار، طبیعت و عناصر آن را متناسب با زمینه های احساسات و احوال درونی خویش تفسیر می کرد.

در این نوشتار، بخش هایی از زیباترین بهاریه های ادب فارسی را از هر دو رویکرد می آوریم.

نخستین بهاریه موجود در زبان و ادب فارسی از پدر شعر فارسی، رودکی سمرقندی است که سراسر آن توصیف بهار است؛ با تشبیهات و تصویرسازی های تازه:


بهار خرم

آمد بهار خرم با رنگ و بوی طیب۱

با صد هزار نزهت۲ و آرایش عجیب

شاید که مردِ پیر بدین گَه شود جوان

گیتی بدیل۳ یافت شباب۴ از پی مشیب۵

چرخ بزرگوار یکی لشکری بکرد

لشْکرشْ ابر تیره و باد صبا نقیب۶

یک چند روزگار، جهان دردمند بود

بِهْ شد، که یافت بوی سمن باد را طبیب

باران مُشک بوی ببارید نو به نو

وز برگ برکشید یکی حلّه۷ قصیب۸

کنجی که برف پیشْ همی داشت گُل گرفت

هر جُو یکی که خشک همی بود شد رطیب۹

لاله میان کشت بخندد همی زِ دور

چون پنجه عروس به حنا شده خضیب۱۰

بلبل همی بخواند در شاخسار بید

سار۱۱ از درخت سرو مرو را شده مجیب۱۲و۱۳

منوچهری دامغانی، شاعر قرن چهارم و پنجم، باشکوه ترین بهاریه های زبان فارسی را با تصاویر شعری زیبا به نام خود رقم زده است که در اینجا بخش هایی از دو مسمط معروف او را می خوانیم:


۱. خوشبو و معطر.

۲. پاکی و پاکیزگی.

۳. جانشین.

۴. جوانی.

۵. پیری.

۶. مهتر یا سرپرست قوم و گروه.

۷. جامه و پوشاک.

۸. قسمی پارچه ظریف از کتان تُنُک نرم یا حریر.

۹. مرطوب.

۱۰. رنگ بسته، رنگ کرده.

۱۱. نام پرنده ای کوچک.

۱۲. جواب دهنده، پاسخگو.

۱۳. دیوان رودکی، صص ۶۸ و ۶۹.

از مرغ بیاموز

نوروز بزرگم۱ بزن این مطرب، امروز

زیرا که بود نوبت نوروز به نوروز

برزن غزلی، نغز و دل انگیز و دل افروز

ور نیست ترا بشنو و از مرغ بیاموز

کاین فاخته زین گوز۲ و دگر فاخته زان گَوز

بر قافیه خوب همی خوانَد اشعار…

هر ساعتکی بط سخنی چند بگوید

در آب جَهَد جامه دگر بار بشوید

در آب کند گردن و در آب بروید

گویی که همی چیزی در آب بجوید

چون سینه بجنباند و یک لخت بپوید

از هر سر پَرَّش بجهد لؤلؤ شهوار۳


۱. نام لحنی از موسیقی قدیم.

۲. درخت گردو.

۳. دیوان منوچهری دامغانی، صص ۱۶۵ و ۱۶۶.

مُرد زمستان و بهاران بزاد

آمد نوروز هم از بامداد

آمدنش فرّخ و فرخنده باد

باز جهان خرّم و خوب ایستاد۱

مُرد زمستان و بهاران بزاد

ز ابر سیه روی سمنبوی راد

گیتی گردید چو دارالقرار…۲

روی گل سرخ بیاراستند

زلفک شمشاد بپیراستند

کبکان بر کوه به تک خاستند

بلبلکان زیر و ستا۳ خواستند

فاختگان همبر بنشاستند۴

نای زنان بر سرِ شاخِ چنار…

مرغ نبینی که چه خوانَد همی

میغ۵ نبینی که چه رانَد همی

دشت نبینی به چه مانَد همی

دوست نبینی چه ستاند همی

باغ بتان را بنشاند همی

بر سمن و نسترن و لاله زار۶

امیر مغزی، شاعر مداح و تصویرگرای دیگری است که با زبانی ساده اما استوار با تشبیهاتی بدیع به توصیف بهار پرداخته است:


۱. شد، گشت.

۲. جهان جاوید و نام یکی از بهشت های هشت گانه.

۳. لحنی از موسیقی قدیم.

۴. نشستن.

۵. ابر.

۶. دیوان منوچهری دامغانی، صص ۱۶۱ و ۱۶۲.

موکب عید

ایام نشاط است که عیدست و بهارست

گیتی هم پر بوی گل و رنگ و نگارست…

در هر وطنی خرّمی از موکب۱ عیدست

در هر چمنی تازگی از باد بهارست…

تا باد بهاری به سوی باغ گذر کرد

بر شاخ درختان، گل و نسرین بِبارست

بر طرف چمن شاخ درختان ز شکوفه

مانند بت سیمبر مُشک عذارست…

گشتست بنفشه چو یکی عاشق مهجور

کز هجر سرافکنده و از عشق نزارست۲

نرگس قدح باده نهادست به کفْ برْ

زانست که در دیده او خواب و خمارست…

بر سبزه و لاله به لبِ جوی و سرِ کوه

از مرغ چغانه ست۳ و ز نخجیر۴ قطارست…۵

انوری نیز در وصف بهار سروده است:

شب و شمع و شکر و بوی گل و بادِ بهار

می و معشوق و دف و رود و نی و بوس و کنار

سبزه و آب گل افشان و صبوحی در باغ

ناله بلبل و آوازِ بتِ سیم عذار

نوبهار آمد و هنگامِ طرب در گلزار

چه بهاری که ز دل ها ببرد صبر و قرار۶

قاآنی قصیده ای دارد که در آن منازعه بهار و خزان را شرح داده و از قدرت بهار گفته است:

بهار آمد و دی را گرفت و کرد مهار

چنین کنند بزرگان چو کرد باید کرد

سوگند می خورد که به جنگ خزان رود و سپاه او را شکست دهد.

بهار خورد به اقبال پادشاه سوگند

که من سپاه خزان را برافکنم ز دیار

سپه کشم ز ریاحین و سازم از پی جنگ

هر آن سلیح که باید نَبَرد را ناچار

کمان ز قوس قزح سازم و تبیره ز رعد

درفش از گل سوری طلایه از انهار

بهار در این منازعه، مستقیماً با خزان روبه رو نمی شود؛ بلکه نامه ای برای او می نویسد و به او می گوید که تا اینجا هر چقدر مانند سال های قبل طغیان کردی تحمل کردم، بلکه خودت شرمنده شوی و دست از ظلم برداری، ولی ظاهراً فایده ای نداشته است.

دلیری تو فزون شد ز بردباری من

بسا تحمّل بی جا که خواری آرد بار

به گوشمال تو اینک دو اسبه آمده ام

یکی بمان که برآرم ز لشکر تو دمار

خزان و سپاه او همین که نامه را می خوانند، فرار را بر قرار ترجیح می دهند. در این میانه، باد صبا، که در اینجا از یاران بهار است، باخبر می شود و به کوه می رود و ماجرا را به ابر می گوید و از او می خواهد که خزان را بکشد.

خزان چو نامه فرو خواند با حواشی خویش

چه گفت؟ گفت که «باید فرار جست فرار»

برید باد صبا در میانه بود و شنید

دوان دوان همه جا ره بُرید تا کهسار

به ابر گفت: «چه غافل نشسته ای که خزان

گریخت خواهد و فردا بپرسد از تو بهار»

ز کوه ابر فرود آمد و بلارک برق

کشید و خون خزان را بریخت در گلزار

هنوز ازو رمقی مانده بود کز در باغ

بهار آمد و دی را گرفت و کرد مهار۷

رویکرد خیام به بهار، رویکردی فلسفی و توأم با یأس و دلزدگی است. بهار از منظر خیام، نماد ناپایداری جهان، زمان خوش باشی و غنیمت شمردن وقت است:

چون ابر به نوروز رخ لاله بشست

برخیز و به جام باده کن عزم دُرُست

کاین سبزه که امروز تماشاگه توست

فردا همه از خاک تو برخواهد رُست۸

ساقی، گل و سبزه بس طربناک شده است

دریاب که هفته دگر خاک شده ست

می نوش و گلی بچین که تا درنگری

گل خاک شده ست و سبزه خاشاک شده ست۹

ابر آمد و زار بر سرسبزه گریست

بی باده گلرنگ نمی شاید زیست

این سبزه که امروز تماشاگه ماست

تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست؟!۱۰

بر چهره گل، نسیم نوروز خوش است

در صحن چمن، روی دل افروز خوش است

از دی که گذشت هرچه گویی خوش نیست

خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است۱۱

هر سبزه که بر کنار جویی رسته است

گویی ز لب فرشته خویی رُسته است

پا بر سر سبزه تا به خواری ننهی

کان سبزه ز خاک ماهرویی رسته است۱۲

از آمدن بهار و از رفتن دِی

اوراق وجود ما همی گردد طِی

می خور مخور انده که گفته است حکیم

غم های جهان چو زهر و تریاقش مِی۱۳

در اشعار مولانا بهار با مفاهیم عرفانی مانند رستاخیز طبیعت و تولد از درون مرگ درهم می آمیزد، همچنین رسیدن بهار همراه با وصال یار است. تمام عناصر طبیعت دارای چشم و گوش و زبان هستند و تولد دوباره را نوید می دهند:


۱. گروه سوار و پیاده که در التزام رکاب پادشاه باشند.

۲. لاغر و رنجور.

۳. پرده و نغمه ای است از موسیقی.

۴. هر حیوانی که شکار شود.

۵. صف، ردیف؛ چند ستور که از پی هم بروند. کلیات دیوان معزّی، ص ۹۶.

۶. دیوان انوری، ج ۱، ص ۱۸۷.

۷. دیوان قاآنی، صص ۲۲ و ۳۲۰.

۸. رباعیات خیام (طربخانه)، ص ۷۶.

۹. همان، ص ۵۳.

۱۰. همان، ص ۷۶.

۱۱. همان، ص ۳۳.

۱۲. همان، ص ۲۷.

۱۳. همان، ص ۶۷.

یار بردبار

بهار آمد بهار آمد، بهار خوش عذار آمد

خوش و سرسبز شد عالم، اوان۱ لاله زار آمد

ز سوسن بشنو ای ریحان، که سوسن صد زبان دارد

به دشت آب و گل بنگر که پرنقش و نگار آمد

گل از نسرین همی پرسد که چون بودی درین غربت؟

همی گوید خوشم زیرا خوشی ها زان دیار آمد

سمن با سرو می گوید که مستانه همی رقصی

به گوشش سرو می گوید که یار بردبار آمد

بنفشه پیش نیلوفر درآمد که مبارک باد

که زردی رفت و خشکی رفت و عمر پایدار آمد

همی زد چشمک آن نرگس به سوی گل که خندانی

بدو گفتا که خندانم که یار اندر کنار آمد۲


۱. هنگام، زمان.

۲. کلیات شمس تبریزی، ج ۲، ص ۲۷.

سماع آسمان

آمد بهار ای دوستان، منزل سوی بستان کنیم

گِرد غریبان چمن خیزید تا جولان کنیم

امروز چون زنبورها پرّان شویم از گل به گل

تا در عسلْ خانه جهان شش گوشه آبادن کنیم

بشنو سما ع آسمان، خیزید ای دیوانگان

جانم فدای عاشقان، امروز جان افشان کنیم

چون کوره آهنگران در آتش دل می دمیم

کآهن دلان را زین نفس مستعمل۱ فرمان کنیم

آتش درین عالم زنیم، وین چرخ را برهم زنیم

وین عقل پا بر جای را، چون خویش سرگردان کنیم۲


۱. به کار گماشته.

۲. کلیات شمس تبریزی، ج ۳، صص ۱۶۵ و ۱۶۶.

قاصدی ز بستان عقل و جان

امروز روز شادی و امسال سال گل

نیکوست حال ما، که نکو باد حال گل

گل را مدد رسید ز گلزار روی دوست

تا چشم ما نبیند دیگر زوال گل

مست است چشم نرگس و خندان دهان باغ

از کرّ و فرّ۱ و رونق لطف و کمال گل

سوسن زبان گشاده و گفته به گوش سرو

اسرار عشق بلبل و حُسن خصال گل

جامه دران رسید گل از بهر دادِ ما

زان می دریم جامه به بوی وصال گل

گل آن جهانی است نگنجد در این جهان

در عالم خیال چه گنجد خیال گل؟

گل کیست؟ قاصدیست ز بستان عقل و جان

گل چیست؟ رقعه ای۲ است ز جاه و جمال گل

گیریم دامن گل و همراه گل شویم ج

رقصان همی رویم به اصل و نهال گل

اصل و نهال گل، عرق لطف مصطفاست

زان صدر بَدْرْ۳ گردد آنجا هلال گل

خاموش باش و لب مگشا خواجه غنچه وار

می خند زیر لب تو به دیر ظلال۴ گل۵


۱. جلال و شکوه.

۲. قطعه کاغذ و نامه مکتوب.

۳. ماه تمام.

۴. سایه.

۵. کلیات شمس تبریزی، ج ۳، صص ۱۵۳ و ۱۵۴

بهاریات باید گفت

بیا که باز جان ها را شهنشه باز می خواند

بیا که گلّه را چوپان به سوی دشت می راند

بهارست و همه ترکان به سوی ییله۱ رو کرده

که وقت آمد که از قِشْلَقْ۲ به ییلا رخت گرداند

مده مر گوسفندان را گیاه و برگ پارینه

که باغ و بیشه می خندد که برگ تازه افشاند

بیایید ای درختانی که دِی تان حُلّه ها بستد

بهار عدل۳ باز آمد، کزو انصاف بستاند

صلا۴ زد هدهد و قُمری که خندان شو دگر مگری

که باز آمد سلیمانی که موری را نرنجاند

درختان همچو یعقوبان بدیده یوسف خود را

که هر مهجور را آخِر ز هجران صبر برهاند

بهار آمد، بهار آمد، بهاریات باید گفت

بکن ترجیع تا گویم: «شکوفه از کجا بشکفت»


۱. ییلاق، منطقه خوش آب و هوا در تابستان.

۲. گرمسیر، در مقابل ییلاق.

۳. اینجا به معنی عادل است.

۴. آواز دادن و خواندن دیگران برای اطعام

بهارست آن

بهارست آن، بهارست آن و یا روی نگارست آن ج

درخت از باد می رقصد که چون من بی قرارست آن

زهی جمع پری زادان، زهی گلزار آبادان

چنین خندان چنین شادان، ز لطف کردگارست آن

به که بر لاله چون مجنون، جگر سوزیده دل پر خون

ز عشق دلبر موزون که چون گل خوش عذارست آن

نجوری می کند ریحان، که هنگام وصال آمد

چناران دست بگشاده، که هنگام کنارست آن

حقایق جان عشق آمد، که دریا را درآشامد

که

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.