پاورپوینت کامل الف; محاسن اخلاقی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل الف; محاسن اخلاقی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل الف; محاسن اخلاقی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل الف; محاسن اخلاقی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
>
خوش خلقی
درخت بهشتی و درخت جهنمی
حدیث: رسول اکرم۹ فرمود: حُسن خُلق، درختی است در بهشت، و صاحب این صفت، به شاخه ای از آن متصل می شود که او را به بهشت می کشاند، و سوءخلق، درختی است در جهنّم، و صاحب این صفت به شاخه ای از آن آویزان می شود که او را به سوی جهنّم می کشاند.۱
دوستی با نرم سخنان
حدیث: علی بن ابی طالب۷ گوید: هر که سخن وی نرم۱ گشت، دوستی وی واجب شد.۲
ستایش دو جهانی
حکمت: خوی نیک، ستایش دو جهانی بار آرد.۱
خلق و خوی نیک کلید دوستی ها
حکایت: حکیمی را پرسیدند که: چه باید کرد تا مرد خود را به نزد مردمان دوست گرداند؟ گفت: خوی نیک داشتن با همه کس.۱
خوش رفتاری با ساکنان دنیا
حکمت: دنیا خانه ای است که اگر با ساکنین آن خوب رفتار کردی، به تو رحم می کند و (به هنگام جدا شدن از آن) با تو خوب وداع می کند.۱
نیکی به جا
حکمت: در شوره زار، کشت مکن که محصول نمی دهد و رنج بیهوده بردن است؛ یعنی با مردمان حق ناشناس نیکی و انسانیت کردن مانند تخمی است که در شوره زار بیفکنی. امّا نیکی را از کسی که شایسته نیکی کردن است دریغ مکن و به مردمان نیکی بیاموز؛ زیرا گفته اند: «نیکی آموز مانند نیکوکار است».۱
حقارت بدرفتار
حکمت: سکندر به بوستانی در همی شد. دیوجانس۱ را دید خفته. به لگدش بجنبانید، گفت: برخیز که شهر تو را گشادم. گفت: شهر گشادن از کارهای مَلِکان است، ولکن لگد زدن نه از کار ایشان است.۲
آینه زشت و زیبانما
توصیه و نکته: کردار و رفتار خود را با مردم نیکو کن، زیرا آدمی باید در آینه بنگرد، اگر چهره اش زیبا باشد، باید کردارش هم مانند چهره اش زیبا باشد؛ زیرا که از انسان نیکوروی زشتی پسندیده نیست. پس اگر شخصی در آینه بنگرد و روی خویش را زشت بیند، باز هم باید که کار نیک بکند؛ زیرا اگر عمل زشتی از او سر بزند، زشتی بر زشتی افزوده است و دو زشتی در یک جا بسیار ناپسند است.۱
بردباری
توصیه: ای پسر! در کارها افراط مکن و افراط را ناپسند و زشت بدان، و در همه کارها میانه رو باش که پیامبر ما۹ فرمود: «بهترین کارها میانه روی است.» درنگ و بردباری پیشه کن و اگر برای درنگ سرزنش شوی بهتر است از اینکه برای شتاب زدگی و تندی تو را ستایش کنند.۱
بهره بردن از سخن و تجربه مردم
توصیه: از شنیدن هیچ سخنی دل تنگ مشو؛ چه آن سخن به کار تو بیاید و چه نیاید، تا مردم از سخن گفتن با تو پشیمان نشوند و از تجربه های مردم بی بهره نمانی.۱
پرهیز از درشتی
توصیه: به تندی و خشم عادت مکن و از صبر خالی مباش، امّا به یک باره چنان نرم مشو که تو را از نرمی و خوشی فرو خورند و همچنین آن قدر درشت و خشن مباش که نتوانند به تو نزدیک شوند.۱
عدم شتاب زدگی
توصیه: هر سخنی که به تو می گویند بشنو، ولی در عمل کردن بدان شتاب زده نباش.۱
اهمیت تواضع
حدیث: رسول اکرم۹ فرمود: همانا خداوند متعال به من وحی کرد که تواضع کنید تا هیچ یک از شما بر دیگری فخر نکند و کسی بر دیگری ظلم نکند. و کسی تواضع نکرد برای خدا مگر اینکه خدا مقام او را بالا برد.۱
ماهیت تواضع
حکایت: از یکی از علما در مورد تواضع سؤال شد؟
گفت: تواضع آن است که خضوع شود برای حق و اطاعت حق شود، حتی اگر حق از یک کودک شنیده شود.۱
فروتنی برای خدا
نکته: تواضع آن است که برای خدا و در راه خدا باشد والا مَکر۱ است.
و هر کس برای خدا تواضع کند، خداوند او را بر بسیاری از بندگانش برتری می دهد.۲
تواضع، خُلق انبیا و اولیا
توصیه: در برابر همگان تواضع کن تا بر دوستانت افزوده و از دشمنانت کاسته شود. مهربانی و شفقت بر خلق و تواضع در برابر آنها اخلاق انبیاء و اولیاء است.۱
خودستای مباش!
توصیه: اگرچه درستکار و پرهیزکار باشی خودستای مباش؛ شهادتِ تو را در حق خودت کسی نمی پذیرد؛ بکوش تا نزد مردمان ستوده باشی، نه نزد خود.۱
تواضع و پرهیز از غرور
توصیه: از یاران دلسوز و باتجربه نصیحت بیاموز و با ناصحان خود تا می توانی در خلوت بنشین؛ زیراکه فایده تو از ایشان در خلوت حاصل می شود.
توصیه: به فضل و هنر خود فریفته و مغرور مشو و گمان مبر که همه چیز را دانسته ای؛ همیشه خود را از گروه نادانان بشمار؛ زیرا آن زمان دانا می شوی که از حدود دانش خویش آگاه گردی.
حکایت: چنان که در حکایتی شنیدم که در روزگار خسرو انوشیروان، در زمان وزارت بزرگمهر، فرستاده ای از روم آمد؛ خسرو به رسم پادشاهان ایرانی بر تخت نشست و فرستاده را بار داد؛ او می خواست تا به وجود بزرگمهر پیش آن فرستاده تفاخر کند که من چنین وزیری دارم؛ پیش آن فرستاده به بزرگمهر گفت: «ای وزیر آیا تو همه چیز را در این جهان می دانی؟» بزرگمهر گفت: «نه! ای پادشاه» خسرو از این پاسخ خشمگین شد و از آن فرستاده خجالت کشید. بپرسید: «پس همه چیز را چه کسی می داند؟» بزرگمهر گفت: «همه چیز را همگان می دانند و همگان هنوز از مادر زاده نشده اند».
توصیه: پس تو خویشتن را از شمار داناترین کسان مدان، که چون خود را نادان شمردی، دانا می شوی. و انسانِ بسیار دانا کسی است که می داند که نادان است و ناتوان.
سقراط با آن همه بزرگی می گوید: «اگر نمی ترسیدم که بعد از من خردمندان عالم بر من عیب بگیرند و بگویند: سقراط به یک باره ادعای دانستن همه دانش های جهان را کرده است، می گفتم که هیچ نمی دانم و عاجزم؛ امّا این را نمی توانم بگویم، زیرا این ادعا برای من بسیار بزرگ است».
ابوشکور بلخی چنین می گوید و خود را به دانش بسیار در یک بیت می ستاید:
تا بدان جا رسید دانش من
که بدانم همی که نادانم
پس به دانش خود مغرور مشو اگرچه دانا باشی.۱
تواضع از جاه و منزلت نمی کاهد
حکایت: عمر بن عبدالعزیز در آن وقت که خلیفه بود، شبی چیزی می نوشت، و نور چراغ روی در نقصان داشت، مهمان که حاضر بود گفت: اگر دستوری باشد چراغ را اصلاح کنم؟ امیرالمؤمنین فرمود که مهمان را خدمت فرمودن مروّت نباشد. گفت: خادمی را آواز دهم تا بدین مهمّ قیام نماید. فرمود: که از برای این قدر کار استراحت بر زیردستان خود مکدّر نباید کرد. پس خود برخاست، و روغن در چراغ ریخت، و گفت: این تواضع از جاه و منزلت و منصب خلافت من هیچ کم نکرد.۱
بزرگی به تواضع است
حکمت: تا به چشم خود خُرد نگردی؛ به چشم مردمان بزرگ نشوی.۱
شرافت ثمره فروتنی
حکمت: هر که فروتن نباشد، شریف نگردد.۱
فروتنی، نعمتی خداداده
جمله نغز: فروتنی نعمتی خداداده است که کسی بدان حسد نمی برد.۱
شفقت
خصلت های الهی
حدیث: رسول اکرم۹ فرمود که پروردگار، او را امر کرده است به این خصلت ها:
ـ پیوند پیدا کن با کسی که از تو بریده است.
ـ کسی را که بر تو ظلم کرده است عفو کن.
ـ به آن کس که تو را محروم کرده بخشش کن.
ـ و به کسی که به تو بدی کرده نیکی کن.۱
آزار نرساندن به دیگران
توصیه: اگر کسی تو را بیازارد هرچند بی گناه باشی، تو سعی کن تا او را نیازاری؛ زیرا بی آزاری جزء انسانیت است و گفته اند اصل مردمی و انسانیت بی آزاری است، پس اگر تو انسانی، بی آزار باش.۱
برآوردن درخواست دیگران
جمله نغز: کسی را که به تو نیازمند است آزار مده که رنج نیازمندی برای او بس است.۱
شیوه مهربانی
حکمت: حکیمی گوید سه چیز با سه چیز کم گِرد آید: حلال خوردن با آرزوی۱ راندن، و مهربانی با خشم راندن، و راست گفتن با بسیار گفتن.۲
گندم نمای جوفروش
توصیه: زبان و دلت باید یکسان باشند که اگر جز این باشی گندم نمای جوفروش خواهی بود.۱
جاده مستقیم مقصود
حکمت: اگر راه دروغ به مقصد امان می رساند، جادّه مستقیم صدق، بدین منزل رساننده تر باشد.۱
صداقت در شرح توانایی های خود
توصیه: هرچه بگویی از خوبی حال خویش، از آن گوی که به راستی سخن تو بر حال تو گواهی دهد.۱
شاهراه توانگری
توصیه و نکته: هر اندازه هم که توانگر باشی چون راست گوی و نیک نام و درستکار نباشی، خود را از جمله فقیران بشمار، که بدنامان و دروغ گویان، عاقبتی جز فقر و درویشی ندارند. و همیشه به شیوه توانگران زندگی کن؛ یعنی امین و راست گو باش؛ زیرا ثروتِ همه مردم جهان از آنِ امینان و راست گویان است و بکوش که فریب کار نباشی و بپرهیز از اینکه تو را بفریبند به خصوص در داد و ستدی که از روی شهوت نباشد.۱
راست دروغ مانند
توصیه: تو ای پسر! سخنگوی باش امّا دروغ گو مباش. خویشتن را به راست گویی معروف کن و هرچه می گویی راست بگو؛ امّا راستِ دروغ مانند مگو؛ زیرا دروغِ به راست مانند بهتر از راست به دروغ مانند است؛ زیرا آن دروغ پسندیده است و این راست ناپسند. پس از گفتن سخن راستِ ناپسند بپرهیز تا برای تو آن ماجرا پیش نیاید که برای من با امیر ابوالسّوار شاوور بن فضل ـ رحمه الله علیه ـ افتاد.
حکایت: من در روزگار امیر ابوالسّوار، آن سال که از حج باز آمدم، برای غزا۱ به گنجه رفتم؛ چون مرا دید، بسیار احترام کرد و با من به گفت وگو نشست و از هر دری سخن می گفتم تا روزی از ولایت ما سخن رفت و او از وضع سرزمین گرگان از من پرسید. من گفتم: «در سرزمین گرگان، در کوهستان، روستایی است که چشمه آبی دارد بیرون از ده، زنان که با سبو برای آب آوردن بدانجا می روند در هنگام بازگشت، یک نفر پیشاپیش ایشان حرکت می کند و به راه می نگرد، تا اگر کرم های سبزرنگی را که در آن منطقه فراوان است در راه دید بردارد و به کناری بیندازد تا این زنان بر آن کرم ها پا نگذارند؛ زیرا اگر کسی پای بر آن کرم ها بگذارد و کرم زیر پای او بمیرد، آن آبی که در کوزه بر سر خود دارد، در همان وقت، بسیار گندیده می شود، چنان که باید آن آب را بریزند و باز به چشمه برگردند و سبوی خود را بشویند و دوباره آب بردارند».
چون من این حکایت را گفتم، امیر ابوالسّوار روی خود را ترش کرد۲ و از من روی بگردانید و رفتارش چند روز با من سرد بود. تا اینکه پیروزان دیلم به من گفت که: «امیر از تو گله کرد و گفت: «فلانی مردی دانا و خرمندی است، چرا باید با من سخنان کودکانه بگوید؛ مردی چون او، چرا باید پیش من دروغ بگوید؟»
من فوراً پیکی از گنجه به گرگان فرستادم و دستور دادم که استشهادی بنویسند به گواهی و امضای بزرگان شهر که: «این ده وجود دارد و حال این کرم هم به همین صورت است.» بعد از چهار ماه آن گواهی را آوردم و پیش امیر ابوالسّوار گذاشتم و او چون آن را دید، خواند و لبخندی زد و گفت: «من خود می دانم که آدمی چون تو دروغ نمی گوید، به خصوص پیش کسی چون من امّا آن سخن راستی که تصدیق آن چهار ماه طول بکشد، با گواهی و امضای دویست مرد عادل، چرا باید بگویی؟»۳
کلید روزی
نکته: راست کردار و درست گفتار همیشه در میان مردم عزیز است، و همیشه روزی او فراوان است؛ و دروغ گو و بدکردار همیشه در میان مردم، خوار است، و همیشه روزی او تنگ است.۱
سخن حق گفتن
حکایت: مردی یمنی نزد حَجّاج بن یوسف رفت و با او به مناظره و گفت وگو پرداخت. حجّاج حالِ برادر خود را که حاکم یمن بود، پرسید. مرد یمنی گفت: بسیار فربه و بزرگ جثّه و تر و تازه است. حجّاج گفت: از بدن او نمی پرسم، از عدل و انصاف او مرا آگاه کن. مرد گفت: او بسیار بی رحم، ظالم، بدکار، خون ریز و بی باک است. حجّاج گفت: چرا نزدِ بزرگ ترِ او نمی روید و شکایت نمی کنید تا او را از ظلم و ستم منع کند؟ گفت: آن کس که از او بزرگ تر است، هزار بار از او ظالم تر است! حجّاج گفت: مرا می شناسی؟ گفت: آری، تو حجّاج بن یوسفِ ثَقَفی هستی و او برادر توست. گفت: از من نترسیدی که این سخنانِ گستاخانه را بر زبان آوردی؟ مرد یمنی گفت: هر کس که از خدا بترسد از بنده او نمی هراسد و هر کس سخنِ حقّ گوید از باطل نمی ترسد.
حجّاج گفت: از قبایل عرب کدام یک بهتر است؟
گفت: بنی هاشم! زیرا محمّد رسول الله۹ از آن قبیله است. گفت: کدام قبیله بدتر است؟ یمنی گفت: قبیله ثقیف که تو و برادرت از آن طایفه هستید. حجّاج (غرور و جرئت و جسارت او را تحسین کرد و) دستور داد تا ده هزار درهم به او دادند!۱
انصاف
خلاصی از دوزخ
حدیث: رسول۹ گفت: هر که خواهد که از دوزخ خَلاص یابد و در بهشت شود باید که چون مرگ، او را دریابد، او کلمه لا إلهَ إلاَّ الله را دریابد و هر آنچه خود را نپسندد هیچ مسلمان را نپسندد.۱
بی نیازکننده از قاضی و داور
توصیه: در هر کاری از خود انصاف نشان بده که هر کس از خود انصاف نشان دهد، نیازی به قاضی و داور ندارد.۱
قاعده طلایی رفتار
توصیه: اصل آن است که در هر چه میان تو و حق تعالی است، آن کنی از فرمان بُرداری که روا داری که زیردستان تو در حق تو کنند. و هر چه میان تو و خلق است، آن کنی که اگر تو رعیت باشی و دیگری سلطان، روا داری که با تو کند.۱
توصیه: آنچه بر خود نپسندی به هیچ کس مپسند و آنچه برای خود خواهی برای همه بخواه.۲
هر چه را نمی خواهی بشنوی به مردم مگو
توصیه: هر نیک و بدی که به مردم می گویی همان را انتظار داشته باش. و هر چیزی را که نمی خواهی بشنوی به مردم مگو.۱
التزام به مقررات
توصیه: خود در همه کارها به انصاف و عدل رفتار کن تا از قاضی و داور بی نیاز باشی.۱
خرسندی
چیستی رضا
حکایت: حکیمی را گفتند: رضا چیست؟ گفت: بسندکاری بر داده خدای تعالی و شکیبایی بر نابایست.۱
راه خرسندی
نکته و توصیه: ای دوست! هر کس نفس و روح خود را پاک نکرد، اسیر شهوت و بنده مال و مقام است. شهوت پرستی و شکم بارگی آتشی است که دین و دنیا را می سوزاند. مردِ تمام آن است که از دوستی شهوت و شکم و مال و مقام آزاد باشد.۱
خشنودی از خدا
حکمت و توصیه: اگر می خواهی که به خاطر روزی از خدا خشنود باشی، هنگام صبح به کسی که از تو توانگرتر است نگاه مکن، بلکه به کسی نگاه کن که تو از او توانگرتری، تا همیشه از خدا خشنود باشی.۱
چیستی قناعت
حکایت: حکیمی را گفتند قناعت چیست؟ گفت: بسندکاری به اندک خوردن و اندک پوشیدن.۱
قناعت و توکل در روزی
حکایت:
حاتم آنگه که کرد عزم حرم
آن که خوانی ورا همی به اصم۱
کرد عزم حجاز و بیت حرام
سوی قبر نبی علیه سلام
زن بتنها به خانه در بگذاشت
نفقت هیچ نی، و ره برداشت
بر توکل زنیش رهبر بود
که ز رزّاق خویش آگه بود
جمع گشتند مردمان برِ زن
شاد رفتند جمله تا درِ زن
حال وی سر به سر بپرسیدند
چون وِ را فرد و ممتحن دیدند
در ره پند و نُصحت آموزی
جمله گفتند بهر دلسوزی
شوهرت چون برفت زی عرفات
هیچ بگذاشت مر تو را نفقات؟
گفت بگذاشت راضیم ز خدای
آنچه رزق منست ماند به جای
باز گفتند رزق تو چندست؟
که دلت قانعست و خرسندست
گفت چندانکه عمر ماندستم
رزق من کرد جمله در دستم
آسمان و زمین به جمله وراست
هر چه خود خواستست حکم رواست
برساند چنانکه خود خواهد
گه بیفزاید و گهی کاهد
از توکل نَفَس تو چند زنی
مَرد نامی و لیک کم زِ زنی۲
کلید توانگری
جمله نغز: اگر می خواهی که بدون گنج توانگر باشی قانع باش.۱
توصیه: طمع از کالای مردمان بُریده دارید تا خوش زندگی کنید. قناعت و خرسندی را پیشه گیرید تا توانگر گردید. کار و کسب پیشه سازید تا درویش نگردید.۲
مقدمه عدل
جمله نغز: بی قناعت عدل ممکن نشود.۱
دنیا جای درنگ نیست
توصیه: ای دوست! قناعت اختیار کن و به یقین بدان که ما مسافریم و به زودی درخواهیم گذشت. چه خوشی و مکنت، و چه سختی و محنت، می گذرد؛ پس اگر مکنت داری و شادی، بر آن اعتماد مکن؛ زیرا که معلوم نیست ساعت دیگر چون۱ باشد و اگر گرفتار غم و محنتی، دل تنگ مباش که ای بسا در دم دگرگون شود.
به هوش باش که آزاری از تو، به کسی نرسد و هر آنچه می توانی به دیگران راحت رسان باش.۲
قناعت و بی نیازی
جمله نغز: دل بَسَندِکار۱ از دریا توانگرتر، و حرص و آز مردم از آتش سوزان تر.۲
توصیه: به آن چیزی که داری قانع باش؛ زیرا قناعت نوعی بی نیازی است؛ چون هر روزی ای که قسمت تو باشد خود بی گمان به تو خواهد رسید.۳
گنج قناعت
توصیه و حکمت: چون قناعت، پیشه کردی، تنِ آزاد تو بنده هیچ کس نخواهد شد، طمع را در دل خود راه نده و به نیک و بد پیشامدها راضی باش و بدان، که مردم از هر طایفه و نژادی که باشند، بنده یک خدا هستند و همه، فرزندان آدمند. و از سر نیاز است که یکی خود را کمتر از دیگری می بیند و چون آدمی از دل خود طمع را بیرون کند، و قناعت پیشه کند، از همه مردم بی نیاز می شود. پس محتشم ترین مردمان آن است که در جهان به کسی نیازی نداشته باشد و خوارترین و فرومایه ترین افراد، آن کسی است که طمّاع و نیازمند باشد و برای طمع و نیاز، خود را بنده کسی همچون خود کند.۱
در سایه قناعت
حکمت: وَهَب بن مُنَبِّه گفت: در نوشته های پیشینیان آمده: ای قناعت، عزّت و دارایی با توست، و هر کس به تو چیره شد پیروزی [حقیقی] یافته است.۱
توانگری بی رنج
توصیه: اگر خواهی که بی رنج از خواسته توانگر شوی، بسندکار باش.۱
راه قناعت، راه شریعت و معرفت
توصیه: در طعام و لباس و خواب و سایر مایحتاج صوریه۱ به قدر حاجت و ضرورت اکتفا کن و از طریق قناعت به کفایت بیرون مرو تا کارَت بر وفق شریعت باشد و به معرفت واجب برسی.۲
تلف نکردن نعمت
توصیه: ای دوست! عمر و سلامتی و جوانی و دوستان خوب و همراه و همدل را غنیمت بدان که هر یک از اینها نعمتی بزرگ است و مردم از این نعمت ها غافلند. هرکس قدر نعمت نشناسد از آن نعمت بهره مند نخواهد شد. این نعمت ها را دوام و بقا نیست و اگر آنها را درنیابی خواهند گذشت و دیگر بازنمی گردند و پشیمانی نیز سودی نخواهد بخشید.۱
قناعت و آزادگی
حکایت: شنیده ام که شِبلی۱ به مسجدی رفت تا دو رکعت نماز بخواند و ساعتی استراحت کند، در آن مسجد کودکان درس می خواندند و وقت نان خوردن کودکان بود و نان می خوردند؛ نزدیک شبلی، دو کودک بودند، یکی پسر توانگری بود و دیگری پسر فقیری. در ظرف پسر توانگر مقداری حلوا بود و در ظرف پسر فقیر، نان خشک. آن پسر ثروتمند، مقداری حلوا خورد و پسر فقیر از او حلوا طلب کرد. پسر توانگر گفت: «اگر حلوا می خواهی سگ من باش» و او پذیرفت. توانگرزاده می گفت: «پس مثل سگان بانگ کن» و آن بیچاره چون سگان بانگ می کرد و از او مقداری حلوا می گرفت و باز دوباره بانگ می کرد و مقداری دیگر می گرفت.
شبلی به کار آنان نگاه می کرد و می گریست. مریدان پرسیدند که: ای شیخ! چه رنجه به تو رسیده که گریان شده ای؟ گفت: ببینید که قناعت و طمع چه بر سر مردم می آورد. اگر آن کودک به نان خالی خود قناعت می کرد و طمع از حلوای دیگری می برید، دیگر سگ کسی همچون خود نمی شد. پس اگر زاهد هستی و اگر فاسق، قانع باش تا بزرگ ترین و بی باک ترین مردم در جهان تو باشی.۲
سخاوت
برتری مردم
توصیه: اگر می خواهی که برتر از همه مردمان باشی، بخشنده و روزی رسان باش.۱
بذل و بخشش
جمله نغز: هر که بذل از بهر شکر و ثنا و منّت و جزا می کند، طالب عوض است. و فرقی عظیم است میان تاجر و کریم.۱
قدم گذاشتن در راه جوانمردی
توصیه: از هر گروهی که هستی اگر می خواهی راه جوانمردی را طی کنی، پاک دامن باش و همیشه سه چیز را بسته نگه دار: چشم و دست و زبان از نادیدنی ها۱ و ناکردنی ها و ناگفتنی ها.
و سه چیز را بر دوست و دشمن گشوده نگه دار: در خانه و سر سفره و سر کیسه (مهمان نواز و بخشنده باش)
و تا می توانی دروغ نگو که همه ناجوانمردی در دروغ گفتن است.
و اگر کسی به جوانمردی تو اعتماد کند، اگرچه او خود عزیزترین کسان تو را کشته باشد و بزرگ ترین دشمن تو باشد، چون خود را به تو تسلیم کند و به عجز خویش اعتراف نماید، و از میان همه مردم به جوانمردی تو اعتماد کند، اگر تو جان خود را هم در سر این کار از دست بدهی، بگذار تا برود و نترس و برای او تا پای جان کوشش کن تا شایسته جوانمردی باشی.
و مواظب باش که هرگز برای کارهای گذشته اش از او انتقام نکشی و فکر خیانت به او را در سر نیاوری که خیانت کردن از جوانمردی نیست.۲
دزد جوانمرد
حکایت: در کاروان سرایی که اجناس بسیاری در آن بود، چاهی عمیق وجود داشت و کنار این کاروان سرا حمّامی بود. مردی عیار از داخل حمّام حفره ای به طرف چاه کند و داخل کاروان سرا شد و تمام اجناس را از راهِ چاه بیرون بُرد. هنگام صبح غوغایی در شهر به پا شد که مالِ فراوانی را برده اند. مردم شهر به کاروان سرا آمدند و داروغه شهر هم برای پیدا کردن عامل ماجرا راهی آنجا شد. پس از جست وجوی اطراف، متوجّه شدند که درِ کاروان سرا قفل بوده و به این نتیجه رسیدند که دزدی کار صاحب کاروان سرا و فرزندان او بوده است. پس آنها را گرفتند و در جلوی کاروان سرا به شکنجه کشیدند.
مرد عیار هم حاضر بود و هنگامی که این صحنه را دید، با خود اندیشید که از جوانمردی به دور است که بی گناهی را به سبب کارِ نکرده به مجازات برسانند. پس نزد داروغه رفت و گفت: دزدی کار من بوده و این افراد هیچ گناهی نداشته اند. حاضران متحیر و شگفت زده به او نگاه می کردند. جوانی بلندبالا دیدند که قَبایی پشمین پوشیده و خنجری به کمر خود بسته و کفشی نو به پا داشت. از او پرسیدند: بگو چگونه این کار را انجام دادی و این همه جنس و کالا را کجا برده ای؟
عیار گفت: تمام اجناس در همین کاروان سرا است. طنابی بیاورید تا تهِ این چاه بروم و اجناس ربوده شده را بالا بیاورم. بعد از آن وقتی بیرون آمدم، هر حکمی که در حقِ من داشته باشید، می پذیرم.
وقتی مردم سخنان عیار را شنیدند، بر او آفرین گفتند و او را تحسین کردند که با جوانمردی خود بی گناهانی را نجات داده است. مرد عیار داخل چاه رفت و از حفره ای که قبلاً کنده بود از کاروان سرا خارج شد. مدّتی گذشت و خبری از او نشد. پس شخصی را داخل چاه فرستادند که خبری بیاورد امّا دریغ و افسوس که مرد عیار گریخته بود. همه حاضران از کارِ او دچار حیرت شدند و گفتند: این مرد عجب کاری کرد! هم اجناس را بُرد و خود را نجات داد و هم با جوانمردی بی گناهی را از مجازات رهایی بخشید!۱
آزادگی نشان جوانمردی
حکمت: سقراط گفت: هر که خواهد که آزاد بود گو: هر چه تو را نیست مخواه و از آن بپرهیز.۱
عزّت و کرامت نفس
حکایت: ابراهیم ادهم روزی به جایی برگذشت. مردی کنّاس۱ را دید که آب خانه ای۲ پاک همی کرد و همی گفت: آرام بگیر وگرنه کاری سخت تر از این به تو می دهم تا تن به کار دهی.
ابراهیم نگاه کرد تا آن حدیث با که همی گوید. کس را ندید. تنها او بود اندر چاهی. چون به خانه آمد کس فرستاد تا آن مرد را بخواندند. او را گفت: تو در آن چاه، آن پند، که را همی دادی؟
مرد گفت: تن خویش را که از آن کار کراهیت همی داشت، و مزد بستده بودم، کار تمام بایست کردن. او را گفتم که اگر این کار مردمان، به نصیحت کنی، و اگر نه از این سخت تر کاری فراپیش تو دارم.
ابراهیم بن ادهم گفت: از این سخت تر و بدتر اندر جهان چه کار است؟ مرد گفت: نیازمندی به مردمان، از این بدتر و سخت تر است بسیار.۳
بت شکنی
حکمت: انسان آزاد به هیچ رو رنگِ تعلّق نمی پذیرد۱ و غم و شادی۲ و پادشاهی و گدایی و کهنه و نو، نزد او یکسان است. گرفتار عادات بد نیست که این عادت ها هریک همانند بت اند و انسان آزاده بت شکن است، نه بت پرست.۳
شرافت و بلندهمتی
حاجت نخواستن از فرومایگان
حکمت: هر که از فرومایگان حاجت خواهد، چنان بود که از خُشْک رود ماهی جوید.۱
سختی کشیدن و منت نپذیرفتن
حکمت: بخیلی حکیمی را دید که به زحمت زیاد سنگ از معدن نقره می کند و آن را ذوب می کرد و سکه ای می ساخت و با آن امرار معاش می کرد. بخیل گفت: ای حکیم! وقتی که زندگی کردن از راه های آسان تری هم ممکن است، چرا خود را به مشقّت می اندازی؟ گفت: با این همه سختی و مشقّت، زندگی کردن برای من هزاربار آسان تر است که از دستِ تو یک پشیز به دست آورم!
به دندان رخنه در فولاد کردن
به ناخن راه در خارا بریدن
به آتشدان فرو رفتن نگونسار
به پلک دیده آتشپاره چیدن
به فرقِ سر نهادنِ صد شتربار
ز مشرق جانب مغرب دویدن
بَسی بر جامی آسان تر نماید
که بار منّت دونان کشیدن!۱
رهایی از منّت
حکایت: ثروتمندی به حکیمی گفت: صد دینار زر دارم و می خواهم به تو بدهم، نظر شما چیست؟ گفت: اگر بدهی برای تو بهتر است که بر من منّت می گذاری و اگر ندهی برای من بهتر است؛ زیرا از زیر بار منّت تو رهایی می یابم.۱
به فرومایه اصرار نکردن
توصیه: با فرومایگان الحاح۱ مکن، تا آب بزرگی و احترام خود نبری.۲
با تلاش، ستوده مردم باش
توصیه: زیان کار مباش؛ زیرا نتیجه زیان کاری به رنج افتادن است و ثمره رنج، نیازمندی و بهره نیازمندی، فرومایگی است. و تلاش کن که در بین مردم ستوده باشی و مواظب باشی که ستوده جاهلان و نادانان نباشی که چنین کسی نزد دانایان نکوهیده است.۱
راه کسب شرافت
نکته: شرافت تمام و حقیقی حاصل نمی شود، مگر به واسطه تواضع در برابر خداوند متعال.۱
ارزش کارها به کننده آن است
حکایت: اسکندر مردی بزرگ را از کاردارانِ خویش معزول کرد از عَمَلی بزرگ و عملی دادش دون و خسیس. مرد روزی به درگاه آمد. سِکندر او را گفت: چگونه می بینی عمل خویش؟ گفت زندگانی مَلِک دراز باد! مرد به عَمَل، بزرگ نباشد، بلکه عَمَل به مرد، نیک و شریف گردد به نیکو سیرتی و انصاف دادن و عدل و دادگستریدن. سکندر را این سخن خوش آمد و همان عمل بدو باز داد و او را برکشید.۱
شرافت به نژاد نیست
حکایت: حکیمی را اسیر گرفتند و در معرض فروش گذاشتند. چون بخواستند خریدن گفتند: از نژادش بپرسید. گفت: از نژادم چه پرسید، از خودم پرسید!۱
اسباب بزرگی
حکایت: روزی مأمون موبدان را بخواند و گفت: بِدان وقت که پادشاهان شما به ولایت عجم پادشاهی کرد
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 