پاورپوینت کامل در نیمه راه شهادت (۲) ۴۶ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل در نیمه راه شهادت (۲) ۴۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۴۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل در نیمه راه شهادت (۲) ۴۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل در نیمه راه شهادت (۲) ۴۶ اسلاید در PowerPoint :
>
۱۲
ادامه گفتگو با جانباز قطع نخاعی، آقای دخانچی و همسرش
نحوه مجروحیتتان به چه صورت بوده است؟
آنقدر شلیک زیاد بود که خاکریزها خیلی کوتاه شده بود . من نشسته بودم و یکی از تانک ها را نشانه گرفته بودم و آماده شلیک
بودم که متوجه شدم چند تا عراقی جلوی خاکریز خودمان ایستاده اند . تا آمدم به خودم بجنبم، دیدم نارنجک بالا آمد و
شت خاکریز، در هوا منفجر شد . آرپی جی از دستم افتاد، من هم به زمین افتادم . یک طرف بدنم را، سر تا سر، ترکش گرفته بود
ولی بلند شدم و پایین پریدم .
کسی از بچه ها در نزدیکی شما بودند؟
بله . شهید یزدانی پایین خاکریز بودند . وقتی رفتم پایین، گفتم: جلوی رویت عراقی است، مواظب باش و کمی از او دور شدم . از
موج انفجار حالت گیجی داشتم و اصلا متوجه نبودم . همانطوری که راست و مستقیم از جلوی خاکریزهای کوتاه شده عبور
می کردم، بچه ها داد می زدند که خم شو، چه کار می کنی؟ ولی به علت گیجی متوجه نبودم . ۲۰ متری رفته بودم تا اینکه یک گلوله
تانک مستقیم آمد و در ۳ الی ۴ متری من منفجر شد . شدت انفجار مرا به هوا بلند کرد و محکم به حالت دمر زمین خوردم و یک
ترکش کوچک از یک طرف گردنم وارد شد که همان باعث قطع نخاع من شد .
پس شما تا مرز شهادت هم پیش رفتید ولی دوباره به زندگی برگشتید .
بله; بیشتر از این لیاقت نداشتم . بعد از زمین خوردن، مدتی بیهوش بودم، وقتی به هوش آمدم، داخل چشم هایم پر از خاک بود و
زبانم بند آمده بود .
وقتی خواستم سرم را بلند کنم، حس کردم که از گردن به پایین چیزی ندارم .
بچه ها چگونه پی به زنده بودن شما بردند؟
آنها فکر می کردند که من تمام کرده ام . چند نفر از بچه ها داشتند رد می شدند، یک لحظه دیدند که من پلک زدم و آنها متوجه
شدند که هنوز زنده ام (هنوز یکی از همان بچه ها زنده است .)ایشان فکر کردند که در حال جان کندن هستم و آمدند بالای سرم و
گفتند: دخانچی من فلانی هستم، یادت نرود که ما را شفاعت کنی . فکر می کرد که در حال شهید شدن هستم .
جنازه ها را به ردیف کنار خاکریز گذاشتند و من هم با آنها بودم . ما را بطرف لب آب بردند .
راننده هم که ما را به عنوان شهید می برد، در چاله ها و دست اندازها اصلا مراعات نمی کرد . فکر می کنم سرم روی پیچی، در کف
ماشین قرار گرفته بود، مرتب توی دست اندازها سرم بالا می رفت و به کف ماشین می خورد . با کلی سختی توانستم راه را تحمل
کنم . تازه به لب آب رسیده بودیم که یک لحظه به هوش آمدم و چشم باز کردم که ببینم چه خبر است، دیدم کلی جنازه صف
کرده اند تا سوار قایق کنند . یکی از بچه های هم دوره ای، مرا دید و شناخت و به قول بچه ها با پارتی بازی مرا زود سوار قایق کرد و
فهمید که من زنده هستم .
آثار زخم هایی که روی بدن شماست، از ترکش های نارنجک اولیه است، یا از گلوله تانک؟
نخیر; این ناشی از قطع نخاع است . در آسایشگاه، بعد از مدتی، مریضی سختی پیدا کردم و کل بدنم را عفونت گرفت بگونه ای که
دست و پاهایم به حالت جمع به هم قفل شده بود . حتی اواخر مریضی ام فک من هم قفل شده بود و مشکل می توانستم غذا بخورم
.
چگونه مداوا شدید؟
سال ۶۷ یا ۶۸ بود، زمانی که آقای موسوی نخست وزیر بودند، امام مسؤولیت جانبازان را به ایشان سپرده بودند . شب سال تحویل،
ایشان برای ملاقات آمدند و وقتی مرا در آن وضعیت دیدند، احوالم را جویا شدند . قضیه را به طور کامل توضیح دادم و اشاره
کردم که آنها از من ناامید شده اند و دکترها مرا جواب کرده اند، چون عفونت سرتاسر بدنم را فراگرفته بود . کلیه، شانه و زخم بستر
و یکی دو بیماری دیگر و به این دلیل از من قطع امید کرده اند و برای مداوا مرا به خارج نمی فرستند; چرا که می گویند: پول
بیت المال هدر می رود . ایشان خیلی ناراحت شدند و دستور دادند که ظرف ۴۸ ساعت مرا بفرستند و گرنه خودشان اقدام می کنند
. که این ۴۸ ساعت، ۲۰ روز طول کشید و آنها اقدامی نکردند، تا اینکه بچه ها به گوش آقای موسوی رساندند و ایشان خودشان
پیگیری کردند و مرا به آلمان فرستادند .
در آنجا مداوا شدید؟
بله، تا حدودی مداوا شدم . زخم ها و عفونت ها خوب شد و دست هایم را باز کردند . حدود یکی، دو ماهی میله در استخوان دستم
گذاشته بودند تا آنها را صاف کنند و در مورد پاها هم همینطور . بطور کلی عمل های متعددی روی من انجام شد که اکثرا با
موفقیت روبه رو می شدند .
چه زمانی به فکر ازدواج افتادید؟
زمانی که مجروح شدم، سن زیادی نداشتم، ۱۹ سالم بود . در آسایشگاه، دختران دانشجو می آمدند و داوطلب می شدند و من اصلا
به این قضیه فکر نمی کردم; چرا که از جبهه آمده بودم و به تنها چیزی که فکر نمی کردم، ازدواج بود . پس از بازگشت از آلمان، به
منزل رفتم و شرایطی پیش آمد که بتدریج تسلیم شدم . چرا که همیشه مادر و برادرها نیستند که زحمت مرا بکشند و از آن پس،
در این زمینه بیشتر فکر کردم .
چگونه با همسرتان آشنا شدید؟
گاهی اوقات پیشنهاداتی می شد و من قبل از هر چیز وضعیت خودم را می گفتم که هیچ چیز ندارم; به جز یک سر و یک زبان و دو
تا چشم و کار دیگری هم نمی توانم انجام بدهم . بعد از چند مورد، همسرم آمدند . در این مورد خودشان بیشتر پافشاری کردند و
واقعا هم یک لطف خدایی بود .
من فکر می کنم کاری که بچه ها در دوران جنگ انجام دادند، در مقابل این کارها که در زمان غیر جنگ است، خیلی پیش پا افتاده
است .
از همسرتان راضی هستید؟
من چیزی ندارم که بخواهم احساس نارضایتی کنم . فکر می کنم هر روز که می گذرد، اشتیاق ایشان به این زندگی بیشتر از روز
گذشته می شود .
چند سال است که ازدواج کرده اید؟
۴ سال .
بیش از ۱۶ سال است که شما قطع نخاع شده اید، در حال حاضر چه آرزویی دارید؟
آرزوی دنیوی ندارم، تنها چیزی که می توانم بگویم، البته شاید بعضی اشخاص فکر کنند که به خاطر وضعیتم است و اینکه به آخر
خط رسیدم، نه! اتفاقا شور و هیجان ما، گاهی بیشتر از بقیه است . می خواهم بگویم که اگر سن من در زمان جنگ کمی بیشتر بود،
بهتر می توانستم از آن زمان کام دل بگیرم و الان نمی ماندم که یک سری مسائل ناگفتنی و زجرآور را تحمل کنم . درست مثل
گفته شهید باکری گفتند: بچه های جنگ بعد از جنگ سه دسته می شوند و . . . .
با توجه به اوضاع فعلی، از لحاظ سیاسی و فرهنگی وبا توجه به این که مخاطب صحبت های شما بیشتر جوانان هستند، چه
توصیه هایی برای آنان دارید؟
اگر خون این شهدا ریخته نمی شد، انقلاب تا اینجا پیش نمی آمد که بتواند جلوی قدرت هایی مثل آمریکا و اسرائیل بایستد و
اقتدار خود را حفظ کند . جوانان ما اگر می خواهند در امور زندگی، اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی و . . . موفق شوند، باید کلام
رهبری را گوش دهند . اگر جوان های ما محور زندگی شان را ولایت قرار دهند، آن ولایتی که بچه های بسیجی ۲۳ سال پیش به
خودشان قبولاندند، هیچ مشکلی پیش نمی آید و گرنه از همین طریق، انقلاب ما را دچار مشکل می کنند . من فکر می کنم، اگر
زمانی ولایت از صحنه خارج شود و این ارزش هایی که داریم را روز به روز با دلایل کذایی کم رنگ کنند، ایرانی باقی نخواهد ماند .
آیا در حال حاضر کار هم می کنید؟
خیر، مدتی است که نتوانستم، چون حت
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 