پاورپوینت کامل کوچه باغ آسمان ۲۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل کوچه باغ آسمان ۲۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل کوچه باغ آسمان ۲۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل کوچه باغ آسمان ۲۶ اسلاید در PowerPoint :

>

۵۱

چشم از اطراف جاده برنمی دارم. انگار مخمل
سبزی را پهن کرده اند بر دامنه کوه. ابر
خاکستری یکدستی آسمان را پوشانده است و
گاهی اشعه بی جان خورشید از پس ابر به
بیرون درز می کند. دستم را تکیه گاه سرم
می کنم و به ساعاتی بعد می اندیشم. دل توی
دلم نیست و شادی می دود زیر پوستم.
بی اختیار لبخندی می نشیند روی لب هایم.
احساس عجیبی دارم. از این که برای اولین بار
پا به استان خوزستان می گذارم، فکرم
لحظه ای آرام نمی گیرد. ماشین در دل جاده پر
پیچ لرستان جلو می رود و دل من جلوتر از
ماشین خود را به شلمچه رسانده است.

نگاهم به کوه های اطراف است که دانه های
درشت باران، اُریب خود را به سر و روی ماشین
می کوبد. شیشه را تا آخر بالا می کشم. بخار
کمرنگی از داخل، روی شیشه ها را پوشانده.
همسرم بدون این که چشم از جاده بردارد،
دستش را می برد طرف ضبط.

صدای آرام فضای تنگ ماشین را پر می کند.
بی اختیار با او زمزمه می کنم: «سراپا اگر زرد و
پژمرده ایم، ولی دل به پاییز نسپرده ایم».

بغضی سنگین می چسبد ته گلویم. نگاهم را از
روبه رو می گیرم و از شیشه بغل، مات می شوم
به بیرون. باران یک نفس شُره می کند و باز این
نغمه در گوشم می پیچد: «اگر داغ دل بود، ما
دیده ایم/ اگر خون دل بود، ما خورده ایم.» بغضم
دوام نمی آورد و اشک صورتم را می پیماید. پَر
روسری را می کشم روی گونه هایم و از پس
پرده اشک، زل می زنم به جاده خیس. تابلوی
سبز رنگی به چشمم می آید. متوجه می شوم
که وارد استان خوزستان شده ایم. تپش قلبم
شدت می گیرد. چهار چشمی اطراف را برانداز
می کنم. دلم پرپر می زند و هر لحظه اشتیاقم
بیش تر می شود. نوار که به آخر می رسد، به
خودم می آیم. نگاهم سُر می خورد روی صورت
همسرم. چند تار موی سفید دویده روی
شقیقه هایش. چشم از روبه رو برمی دارد.
نگاهش می چرخد طرفم. خنده پهن می شود
توی صورتش و می گوید: «خوزستان خیلی
قشنگ است.» و شروع می کند به تعریف
خاطره. پا به پای حرف هایش از طلائیه
سردرمی آورم و گاهی هم خودم را کنار تابلوی
پل خیبر می بینم.

کم کم باران از نفس می افتد و آسمان رنگ باز
می کند. ماشین سرعت می گیرد. کمی شیشه را
می کشم پایین. باد خُنکی می خورد توی
صورتم. اشعه طلایی خورشید پهن شده روی
دشت. جاده شلوغ است و ماشین های زیادی در
رفت و آمد هستند. هر از گاهی اتوبوسی از
روبه رو می آید. پارچه ای سفید جلویش وصل
شده و روی آن نوشته: «راهیان سرزمین نور.»
نگاهی گذرا به شیشه های اتوبوس می اندازم.
چفیه دور گردن مسافرها را که می بینم،
هیجانم بیش تر می شود.

حس می کنم چیزی ته دلم سنگینی می کند.
قلم و کاغذی از کیفم می کشم بیرون. آرزو
می کنم که هر چه توی دلم است بریزد روی
کاغذ. تصمیم می گیرم به نیت چهارده معصوم،
چهارده بیت شعر، در وصف شهید بنویسم.
سکوتی سنگین سایه انداخته توی ماشین. هر
چه به ذهنم فشار می آورم، تقلا بی فایده است.
دلگیر، زیر لب می رانم: «پس چرا شعرم
نمی آید.» نگاه می اندازم سمت صندلی عقب.
بچه ها دارند خواب هفتمشان را می بینند. قلم و
کاغذ را توی کیفم می گذارم و کتاب دعا را
می کشم بیرون. با فرستادن صلواتی دعا را
شروع می کنم. گاه چشم از کتاب می گیرم و نگاه
می اندازم روی صورت همسرم. نگاهش
همچنان به روبه رو است. زیر لب می خوانم: «یا
سادتی و موالِیَّ، انّی توجهت بکم ائمتی و…».
پسرم پلک می گشاید و با چشم های سیاه و
گیرایش به بیرون خیره می شود. کش و قوسی
به بدنش می دهد و می گوید: «پس کی
می رسیم؟» همسرم از داخل آینه خیره می شود
به صورتش و می گوید: «تا اهواز راهی نمانده.
به محض رسیدن، ناهار می خوریم و جایی
برای استراحت پیدا می کنیم. صبح زود هم
می رویم طرف منطقه جنگی».

زیر اشعه طلایی آفتاب دم صبح، ماشین خود را
می کشد جلو. لحظه ای چشم از روبه رو
برنمی دارم. کم کم حجم کدری به چشمم
می آید. نزدیک تر می شویم، جمعیت زیادی
تجمع کرده اند. بیش تر آن ها با چادرهای سیاه
در رفت و آمد هستند و چفیه ای را انداخته اند
روی سرشان. مقداری از جاده خاکی را که جلو
می رویم، ماشین را می گذاریم و برای گرفتن
وضو آماده می شویم. قرارمان را کنار ماشین
می گذاریم و بچه ها را به همسرم می سپارم.
پس از گرفتن وضو، گوشه ای دنج گیر می آورم و
دو رکعت نماز زیارت می خوانم. کتاب دعا را از
کیفم بیرون می آور

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.