پاورپوینت کامل اشک، دختر، آرامش ۱۹ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل اشک، دختر، آرامش ۱۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل اشک، دختر، آرامش ۱۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل اشک، دختر، آرامش ۱۹ اسلاید در PowerPoint :
>
۵۹
کربلا
مادر، لبهای خشکیده اش را باز کرد تا چیزی بگوید، اما
نتوانست. بغض گلویم را گرفته بود اما نمی توانستم گریه کنم. دو ردّ اشک بر
گونه های مادر جا مانده بود. بی صدا گریسته بود وقتی برادر کوچکم را آوردند.
هیچ نگفته بود به پدر، که پدر هم پیر شده بود و کنار چشمهای زیبایش چند چروک
عمیق و تازه افتاده بود…
وقتی صدای پای پدر را که به خیمه نزدیک می شد شنیدم، بیرون
دویدم، فکر کردم حداقل به خاطر علی کوچکمان آبی به پدر داده اند. اول به لبهای
بابا نگاه کردم. همچنان خشکیده و داغمه بسته بود و ترک برداشته. نگاهم که به
دست پدر افتاد، ماندم. در یک قدمی پدر بودم و نمی توانستم تکانی بخورم. از دست
بابا قطره قطره چیزی بر زمین می چکید که سرخی اش را باور نکردم. به خود آمدم.
نگران شدم، آرام بازوی پدر را لمس کردم و پرسیدم: پدر جان! چه شده؟! زخم
برداشته اید؟
پدر جوابی نداد. تنها نگاهم کرد. چشمهایش برق همیشگی را
نداشت. پلکهایش را بست. دیگر صدای هیاهوی لشگریان ابن سعد را نمی شنیدم. تنها
دو صدا در سکوت دشت به گوش می رسید. صدای قطره های خونی که از دست پدر می چکید
و زمین تشنه و ترک خورده آنها را در کام خود فرو می کشید، و صدای نفسهای پدر،
که مثل همیشه آرام و منظم نبود. چه شده بود که این گونه تند نفس می کشید؟
همزمان با صدای نفس، آهی فرو خورده نیز می آمد، فهمیدم، بی اختیار اشکم سرازیر
شد. قامت پدر خمید و نشست. گفت: عمه ات زینب را صدا بزن!
دستهایم را بر شانه پدر گذاشتم و به قنداقه علی خیره شدم.
تیری بلند بر گلوی علی نشسته بود. همان گلوی نازکی که بابا همیشه آن را
می بوسید. چرا آن را ندیده بودم؟! شاید چون باورم نمی شد که به علی کوچکمان آب
نداده باشند، و حتی…
قطرات خون، لباس پدر را سرخ کرده بود. پرسیدم: عمه را صدا
بزنم؟ پس مادر؟… که پدر پیشانی عرق کرده اش را خم کرد و من دیدم قطره های
درشت عرق بر قنداقه خونین علی چکید. دستهایم را دور شانه های ستبر پدر حلقه
کردم و سرم را روی شانه اش گذاشتم. پدر دستهایم را لمس کرد و گفت: برو دختر
عزیزم.
آرام و بی صدا به خیمه برگشتم. عمه روبروی مادر نشسته بود.
آرام صدایش کردم: عمه جان! پدر شما را می طلبد.
مادر تا این جمله را شنید، با عجله دستهایش را به ستون خیمه
گرفت و از من پرسید: آب نوشید؟! سرم را پایین انداختم و دست عمه را که برخاسته
بود گرفتم و با خود بیرون بردم. دست عمه شانه هایم را فشرد. ناگفته خود دانسته
بود. همانطور که به سوی پدر قدم بر می داشت، صدا زد: برادرم! و پدر دیگر
نتوانست قنداق را نگه دارد. کنار خیم آن را بر زمین گذاشت. شمشیرش را از غلاف
بیرون کشید و با آن مشغول کندن زمین شد. صدای نفسهای پدر همچنان تند و بریده
بریده بود. عمه سکوت کرد. و من دیدم که اشکهایش بی صدا و با هق هقی فرو خورده
بر گونه هایش جاری شد. پس از آنکه پدر خاک تشنه را به بدن کوچک علی اصغر سیراب
کرد، سرش را بالا آورد و از عمه پرسید: رباب؟! و من منتظر ما
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 