پاورپوینت کامل خرافه ای در مسئله ی احیای دین ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل خرافه ای در مسئله ی احیای دین ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل خرافه ای در مسئله ی احیای دین ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل خرافه ای در مسئله ی احیای دین ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

>

اشاره

مشهور است که در هر قرن خداوند فردی را برای احیای دین می فرستد و در بسیاری از کتب، مجلات و سایت ها اسامی این افراد به ترتیب ذکر شده است. آن چه در پی می خوانید خلاصه مطالبی از علامه شهید حضرت آیت الله مطهری رحمت الله علیه است که به بررسی این موضوع پرداخته اند.[۱]

مجدّدین صد ساله

یکی از مسائلی که در اطراف آن، خرافه به وجود آمده است خود مسئله احیای دین است. برای دین مانند هر حقیقت دیگر عوارضی پیدا می شود. دین مانند آبی است که در سرچشمه صاف است، بعد که در بستر قرار می گیرد آلودگی پیدا می کند و باید این آلودگی ها را پاک کرد. ولی متأسفانه در همین زمینه، افکار کج و معوجی پیدا شده است. خوشبختانه از خصوصیات دین خاتم است که مقیاسی در دست ما هست که این ها را بفهمیم و تشخیص بدهیم.

راجع به مسئله تجدید و احیای دین از همان قرن دوم و سوم هجری در میان مسلمین ( البته اول در اهل تسنن و بعد در شیعیان ) فکری پیدا شده است که چون در طول زمان برای دین بدعت پیدا می شود و دین شکل کهنگی و اندراس پیدا می کند احتیاج به یک اصلاح و تجدید دارد، مانند اتومبیل که سرویس می شود یا خانه که سالی یک مرتبه تکانده می شود و به عنوان مثال رنگش را عوض می کنند. این خاصیت زمان است که دین را کهنه می کند. گفتند برای این کار خداوند در سر هر چند سال یک نفر را می فرستد که دین را تجدید کند، چون کهنه می شود، گرد و غبار می گیرد و احتیاج به پاک کردن دارد. خدا در سر هر چند سال احتیاج دارد که دین را نو کند. این را من در کتاب هایی می دیدم، و می دیدم که عده ای از علمای ما را در کتاب ها به نام «مجدّد» اسم می برند.

ما می بینیم علمای ما این مطلب را در کتاب هایشان زیاد ذکر می کنند، مانند حاجی نوری که در احوال علما ذکر کرده است یا صاحب کتاب روضات الجنات که همین مجدّدها را نام برده است. در اخبار و روایات ما چنین چیزی وجود ندارد و معلوم نیست مدرک این موضوع چیست. اخبار اهل تسنن را گشتم، دیدم در اخبار آن ها هم وجود ندارد. فقط یک حدیث بیشتر نیست، به این عبارت:

«انَّ اللَّهَ یبْعَثُ لِهذِهِ الْامَّهِ عَلی رَأْسِ کلِّ مِائَهٍ مَنْ یجَدِّدُ لَها دینَها – پیغمبر فرمود: خدا برای این امت در سرِ هر صد سال کسی را مبعوث می کند تا دین این امت را تازه کند.»[۲]

غیر از ابی داود کس دیگری این روایت را نقل نکرده است. حالا چه طور شد که شیعه این را قبول کرده است؟.

[۳]در طرق شیعه که اساساً این حدیث نیامده است. در عین حال بعضی علمای شیعه روی این حدیث بحث کرده اند و حساب هم کرده اند. در منتخب التواریخ مرحوم حاج ملاهاشم خراسانی از مستدرک حاجی نوری نقل می کند، حاجی هم از یکی از کتب اهل تسنن نقل می کند. این بهترین دلیل است که در هیچ یک از کتب شیعه چنین حدیثی نیست! اگر می بود حاجی نوری، محدث متتبّع، از آن جا نقل می کرد. سنن ابی داود یکی از صِحاح ستّه اهل سنت است. در آن جا این حدیث آمده است. در بعضی کتب دیگر حدیث اهل تسنن هم هست مثل مستدرک حاکم. شاید او هم از سنن ابی داود نقل کرده است.

از نظر سند این حدیث، آن کسی که از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم این حدیث را نقل کرده است ابوهریره است، همان وَضّاع و کذّاب معروف.

این حدیث قطع نظر از سندش، از لحاظ متن و مضمون با تاریخ تطبیق نمی کند.

بعضی علمای شیعه به جای این که بگویند این حدیث از ابوهریره و بی اعتبار است و با تاریخ هم تطبیق نمی کند پس باید دور بیندازیم آن را مسلّم پنداشته و به حساب تراشی پرداخته اند. من نمی دانم چه قدر مضمون این حدیث با روحیه ها موافق بوده و خوشایند آمده است که در عین ضعف سند و ضعف مضمون، بعضی از علمای شیعه نشسته اند و حساب کرده اند یعنی حساب تراشیده اند و گفته اند مصداق این حدیث در اول قرن دوم حضرت باقر علیه السلام است، در اول قرن سوم حضرت رضا علیه السلام، در اول قرن چهارم کلینی، در اول قرن پنجم سید مرتضی یا شیخ مفید، در اول قرن ششم شیخ طبرسی صاحب مجمع البیان، در اول قرن هفتم خواجه نصیرالدین طوسی، در اول قرن هشتم علامه حلّی، در اول قرن نهم شهید اول، در اول قرن دهم محقق کرَکی، در اول قرن یازدهم شیخ بهایی، در اول قرن دوازدهم مجلسی، در اول قرن سیزدهم وحید بهبهانی، در اول قرن چهاردهم میرزای شیرازی.

اولًا این ها بسیار ی شان با اول قرن ها درست وفق نمی دهد. خواجه طوسی را نمی توان مجدّد قرن هفتم شمرد، زیرا تولد خواجه در اوایل قرن هفتم است و ظهور و نبوغش در نیمه قرن هفتم، وفاتش در نیمه دوم آن قرن (سال ۶۷۲). و ثانیاً چرا حضرت صادق علیه السلام جزء مجدّدین شمرده نشود؟ آیا فرصتی که نصیب ایشان شد کمتر بود از فرصتی که مثلًا نصیب امام باقر علیه السلام شد؟ و آیا علت این که آن حضرت از قلم افتاد جز این است که با آن حساب ساختگی جور درنمی آید؟ در میان ائمه اطهار علیهم السلام دو نفرشان بیش از دیگران باید «مجدّد» شمرده شوند: امام حسین و امام صادق علیهما السلام. هرکدام از این دو بزرگوار از جنبه خاصی توفیق تجدید و احیاء پیدا کردند. ولی چون با آن حساب ساختگی جور نمی آمده، از قلم افتاده اند.

همچنین بسیاری از علما را جزء مجدّدین حساب کرده اند و بسیاری از علمای دیگر را حساب نکرده اند و حال آنکه آن حساب نکرده ها که گناهشان این بوده است که در وسط قرن بوده اند احیاناً بیشتر خدمت کرده اند. مثلاً شیخ طوسی این جا از قلم افتاده است، در صورتی که شاید در میان علمای اسلام به اندازه شیخ طوسی کسی خدمت نکرده است و شاید یکی دو نفر به ایشان برسند. شیخ مرتضی انصاری نیز از قلم افتاده است.

عجیب تر این که بعضی مانند همان صاحب منتخب التواریخ یک سلسله دیگر از خلفا و سلاطین را به عنوان تجدیدکنندگان دین حساب کرده اند. این دیگر خیلی مضحک است. می گوید: در اوایل قرن دوم عمر بن عبدالعزیز دین را تجدید کرد و در اول قرن سوم مأمون، در اول قرن چهارم المقتدر، در اول قرن پنجم عضدالدوله دیلمی، در اول قرن ششم سلطان سنجر سلجوقی، در اول قرن هفتم هلاکوخان مغول، در اول قرن هشتم شاه خدابنده که آن هم از مغول است، در اول قرن نهم امیر تیمور گورکانی، در اول قرن دهم شاه اسماعیل صفوی، در اول قرن یازدهم شاه عباس صفوی، در اول قرن دوازدهم نادرشاه افشار، در اول قرن سیزدهم هم فتحعلیشاه.

این ها مجدّدین و محیی های اول قرن هایی هستند که در اسلام پیدا شده است. این دیگر چیزی است که باید گفت: «لایرْضی بِهِ شیعی وَ لا سُنّی» نه با عقاید شیعه جور درمی آید و نه با سنّی، نه با تاریخ نه با هیچ چیزی. جای شکرش باقی است که چنگیزخان مغول را از مجدّدین اسلام به حساب نیاورده اند.

مثل این که اگر کسی به نام دین ریاست پیدا کرد و زعامت پیدا کرد و قدرتی پیدا کرد و پولی پیدا کرد، پس دین احیاء شد! نه آقا! احیای دین و قدرت دین تابع این است که مردم چه اندازه به آن دین عمل بنمایند، چه اندازه به مقتضای آن دین رفتار بکنند. این، زنده بودن دین است.

این روایت از آن روایات خوش شانس و از اهل تسنن است. آن ها در این فکر رفته اند و راجع به این موضوع در کتاب ها زیاد بحث کرده اند. به عنوان مثال می گویند این که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گفته است در سر هر صد سال یک نفر می آید که دین را تجدید کند، آیا او برای تمام شئون دینی است یا این که برای هر شأنش یک نفر می آید؟ یکی از علما می آید که در کارهای علمی اصلاح کند، یکی از خلفا یا سلاطین می آید که دین را اصلاح کند. (هرچند در این جا منافع خصوصی به میان آمده است که وقتی در هر قرنی یکی از علما را مجدّد حساب کرده اند، برای این که خلفا را راضی کنند گفته اند او وظیفه دیگری دارد، در هر قرنی یک خلیفه هم می آید که دین را اصلاح کند.) به عنوان مثال در اول قرن دوم عمر بن عبد العزیز بود، در اول قرن سوم هارون الرشید بود و… از قرن هفتم به بعد که چهار مذهبی شدند، گفتند آیا برای هریک از این مذاهب باید یک مجدّد بیاید یا برای هر چهار مذهب یک مجدّد؟[۴]

گفتند برای هریک از مذاهب یک مجدّد، به این ترتیب که سر هر صد سال، مذهب ابوحنیفه مجدّد علی حدّه، مذهب شافعی مجدّد علی حدّه، مذهب حنبلی مجدّد علی حدّه و… بعد راجع به سایر مذاهب اسلامی بحث شد. گفتند مذهب شیعه هم یکی از مذاهب است. بالاخره پیغمبر فرموده مجدّد هست، باید برای همه مذاهب باشد، آن هم یکی از مذاهب اسلامی است، خارجی گری هم از مذاهب اسلامی است. ببینیم در مذهب شیعه چه کسانی مجدّد بوده اند؟ حساب کردند گفتند محمّد بن علی الباقر مجدّد مذهب شیعه است در اول قرن دوم، علی بن موسی الرضا مجدّد مذهب شیعه است در اول قرن سوم، شیخ کلینی مجدّد مذهب شیعه است در اول قرن چهارم. این را برای هر مذهبی توسعه دادند و حتی برای سلاطین هم در سر هر صد سال یک مجدّد حساب کرده اند.[۵]

سرایت این خرافه به شیعه

این فکر به شیعه سرایت کرده است. من کتاب ها را خیلی گشتم. به نظر من اولین کسی که این فکر را در شیعه وارد کرد شیخ بهایی بود، نه به عنوان این که این را یک حقیقت بداند و بگوید که این حدیث درست است، بلکه در رساله کوچکی که در «رجال» دارد وقتی که راجع به شیخ کلینی بحث می کند می گوید شیخ کلینی چه قدر مرد با عظمتی است که علمای اهل تسنن او را مجدّد مذهب شیعه دانسته اند. شیخ بهایی یک مرد متبحر بود، از حرف های اهل تسنن اطلاعاتی داشت، خواست این را به عنوان فضیلتی از شیخ کلینی ذکر کند نه این که بگوید این حدیث، حدیث درستی است. گفته است شیخ کلینی آن قدر عظمت دارد که اهل تسنن به حرفش اعتماد دارند و او را مجدّد مذهب شیعه دانسته اند. دیگران هم که «رجال» نوشته اند، حرف شیخ بهایی را نقل کرده اند.[۶] کم کم خود شیعه هم باورش آمده که این حرف، حرف درستی است. بعد در دوره های صد سال و دویست سال بعد از شیخ بهایی، در قرون دوازدهم و سیزدهم – که به عقیده من ما دوره ای منحط تر از این دو قرن نداریم؛ یعنی اگر بخواهیم بدانیم که معاریف شیعه و کتاب هایی از شیعه در چه زمانی از همه وقت بیشتر انحطاط داشته یعنی سطحش پایین تر بوده، قرن دوازدهم و سیزدهم است – افسانه سازها این حدیث را به صورت یک حدیث واقعی درنظر گرفته و بدون این که خودشان بفهمند که ریشه این حدیث کجاست، نشسته اند بقیه [مصداق ها] را درست کرده اند. اهل تسنن تا شیخ کلینی آمده بودند. این ها همین طور آمده اند تا رسیده اند به اول قرن چهاردهم. گفتند میرزای شیرازی مجدّد مذهب شیعه است در اول قرن چهاردهم. حالا این مدرکش چیست، معلوم نیست. از همه مضحک تر این است که حاج میرملاّ هاشم خراسانی در کتاب منتخب التواریخ همین موضوع را نقل کرده است و مجدّدهای مذهب شیعه را قرن به قرن ذکر می کند. او هم هرچه نگاه می کند می بیند جور در نمی آید، برای این که افرادی بوده اند که واقعاً می توان اسمشان را مجدّد گذاشت از بس که خدمت کرده اند ولی اتفاقاً در سر صد سال نبوده اند مثل شیخ طوسی (شاید عالمی پیدا نشود که به اندازه او به شیعه خدمت کرده باشد ولی گناه او این بوده که در بین دو صدساله قرار گرفته است و نمی شود او را مجدّد حساب کرد.)، اما عالم دیگری را که در درجه بسیار پایین تری است مجدّد حساب کرده اند.

حاج ملاّ هاشم مثل علمای تسنن گفته است علما حساب شان جداست، سلاطین هم حساب شان جداست. مجدّدها در میان خلفا و سلاطین کیانند؟ تا آن جا که شیعه پادشاه نداشته است، از سنی ها گرفته اند: عمر بن عبد العزیز و مأمون و.. . از آن جا که خود شیعه پادشاه داشته است، آمده اند سراغ پادشاهان شیعه: عضدالدوله دیلمی و.. . کم کم رسیدند به نادرشاه. این مردی که از کلّه ها مناره ها می ساخت، شده است مجدّد مذهب شیعه! بعد می گوید نادرشاه اهمیتش این بود که سپهسالار خوبی بوده، یک قلدر بزن بهادر خوبی بوده است. تا روزی که متوجه دشمنان ایران بود خوب کار می کرد، دشمنان ایران را بیرون کرد، هندوستان را فتح کرد. ولی بعد دیگر کارش خونریزی بود، دائم آدم کشت تا آن جا که بعضی معتقدند این مرد در آخر عمرش دیوانه شد. این مرد دیوانه می آید می شود مجدّد مذهب شیعه! ببینید کار ما به کجا رسیده است! ببینید مالیات گرفتنش چگونه بوده است. اصطلاحاتی خودش وضع کرده بود، به عنوان مثال می گفت من از فلان جا یک الْف می خواهم. دیگر یک ذره حساب در کارش نبود که این الف که می گوید مساوی به عنوان مثال یک کرور تومان است یا الف کلّه آدم؟! به عنوان مثال می گفت: من از ورامین یک الف می خواهم. آخر این ورامین این قدر ثروت دارد یا ندارد؟! دوره ای از چند ساله آخر عمر نادر که به داخل ایران پرداخته بود، اسف آورتر وجود ندارد.

ریشه هایی از مذهب های دیگر

توجه داشته باشید که گاهی در این حرف ها ریشه هایی از مذهب های دیگر وجود دارد. اهل مذهب های دیگر آمده اند معتقدات خودشان را داخل کرده اند. این فکر که در هر هزارسال یک بار یک مجدّد دین می آید، مربوط به قبل از اسلام است. این حرف از اسلام نیست.[۷]

باباطاهر می گوید:

به هر الْفی الِف قدّی برآید

الِفْ قدّم که در الْف آمدستم[۸]

یک فکر در ایران قدیم بوده و از زرتشتی هاست که هر هزار سال یک بار، مصلحی می آید. یک وقت در کتاب زرتشتی ها خواندم که «هوشیدر» لقب آن کسی است که باید رأس هر هزارسال بیاید در ایران یک احیایی بکند.[۹]

در هزاره فردوسی، ملک الشعراء بهار قصیده ای گفته است، می گوید:

این هزاره ی تو همانا جنبش هوشیدر است [۱۰]

فردی است که افکار زرتشتی گری را خیلی در ایران رایج کرده است و به قول مرحوم قزوینی با عرب و هرچه که از ناحیه عرب باشد یعنی اسلام دشمن است.[۱۱] در کتابی که او راجع به زرتشتی گری نوشته و دو جلد است، آن جا که شرح حال «یعقوب لیث صفاری» را ذکر می کند، او را یکی از آن [مجدّدهایی ] که هزاره را به وجود آورده است توصیف می کند.

بنابراین آن سخن از حرف های دروغی است که با روح اسلام جور در نمی آید و از ناحیه دیگران آمده است.

سوء استفاده بهایی ها

کتاب «فراید» ابوالفضل گلپایگانی مبلّغ زبردست بهائی ها را مطالعه می کردم، دیدم در آن جا حدیثی را از جلد سیزدهم بحار نقل می کند که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «انْ صَلَحَتْ امَّتی فَلَها یوْمٌ وَ انْ فَسَدَتْ فَلَها نِصْفُ یوْمٍ – اگر امت من صالح باشند یک روز مهلت دارند و اگر فاسق باشند نیم روز مهلت دارند.»

بعد می گوید روزی که پیغمبر بیان کرده، همان است که در قرآن است: «وَ انَّ یوْماً عِنْدَ رَبِّک کالْفِ سَنَهٍ مِمّا تَعُدّونَ – یک روز در نزد پروردگار تو مساوی با هزارسال است.» (حج/۴۷)

پس این که پیغمبر فرمود: «اگر امت من صالح باشند یک روز مهلت دارند و اگر فاسق باشند نیم روز» یعنی اگر صالح باشند هزارسال باقی خواهند بود و اگر فاسق باشند پانصد سال. این ابوالفضل گلپایگانی که از آن شیادهای درجه اول است، بعد می گوید: این حدیث پیغمبر راست است، چرا؟ برای این که این امت که فاسق شد، صالح بود و هزارسال هم بیشتر عمر نکرد زیرا تا سنه ۲۶۰ – که سال رحلت حضرت امام حسن عسکری علیه السلام است – دوره نزول وحی است، چون ائمه هم همان وحی را بیان می کردند. این دوره، به اصطلاح همان دوره انبساط اسلام است. از زمان وفات امام حسن عسکری علیه السلام باید گفت که عمر امت شروع می شود؛ همان سال، سال تولد امت است. از سال ۲۶۰ که آغاز عمر امت است، هزار سال بگذرد چه قدر می شود؟ ۱۲۶۰، سال ظهور «باب».

پس پیغمبر فرمود که اگر امت من صالح باشد هزارسال عمر می کند (یعنی بعد از هزارسال کس دیگری دینی آورده دین مرا منسوخ می کند) و اگر فاسق باشد پانصد سال.

برای این که این حدیث را پیدا کنم اول خودم بحار را گشتم، پیدا نکردم. دیدم آقا میرزا ابوطالب دو سه ورق درباره ی این حدیث توجیه می کند و می خواهد به گلپایگانی جواب بدهد. باور کرده که چنین حدیثی وجود دارد. چون در کتاب گلپایگانی دیده، باور نکرده که این را گلپایگانی از خودش جعل کرده باشد. من هرچه گشتم دیدم چنین چیزی پیدا نمی شود. یک چیزی دیدم در بحار از کعب الاحبار نه از پیغمبر، آن هم به یک عبارت دیگر که در زمان مهدی علیه السلام، در زمان رجعت، افراد مردم اگر آدم های خوبی باشند هرکدام هزار سال عمر می کنند و اگر آدم های بدی باشند پانصد سال. این حدیث را کعب الاحبار گفته و درباره ی آدم ها هم گفته است.[۱۲] ابوالفضل گلپایگانی گفته این را پیغمبر گفته است نه کعب الاحبار. از بس این موضوع عجیب بود من به آقای دکتر توانا – که اطلاعات زیادی درباره ی بهائی ها دارند – تلفن کردم، گفتم: یک چنین جریانی است، این کتاب ابوالفضل گلپایگانی این طور می گوید و کتاب میرزا ابوطالب این طور می گوید، شما در این زمینه مطالعه دارید، من هرچه در بحار گشتم چیزی پیدا نکردم جز همین حدیث. گفت: راست می گویید، جز این حدیث کعب الاحبار تمام از مجعولات است.

نتیجه بد مسامحه کاری در کار دین

این ها می رساند که مسامحه کاری در کار دین چه قدر بد است. آن حرف ابوهریره که در سنن ابی داود آمده چه غوغایی در اهل تسنن ایجاد کرده![۱۳] بعد علمای شیعه آن را در کتاب های خودشان ذکر کردند و برایش حساب باز کردند و کشیدند به آن جا که نادر یکی از مجدّدین مذهب شد. این جا یک شیادی به نام ابوالفضل گلپایگانی شیادی می کند و عالمی مثل آقا میرزا ابوطالب باورش می شود که چنین چیزی وجود دارد، نمی رود بحار را نگاه کند ببیند در آن هست یا نیست. بعد صدها نفر دیگر می آیند کتاب میرزا ابوطالب را می خوانند و این حدیث را قبول می کنند.

نمونه ای از گمراهی[۱۴]

اقبال لاهوری در ارزیابی های خود درباره برخی شخصیت های جهان اسلام و برخی حرکت های استعماری در جهان اسلام دچار اشتباهات فاحش شده است. وی در کتاب «احیای فکر دینی در اسلام» نهضت وهابیگری را در حجاز و جنبش بهائیت را در ایران و قیام آتاتورک را در ترکیه، اصلاحی و اسلامی پنداشته، همچنان که در اشعار خود برخی دیکتاتورهای چکمه پوش کشورهای اسلامی را ستوده است.[۱۵] این خطاها بر اقبال مسلمان مصلح مخلص نابخشودنی است.

چگونگی مصلح در اسلام

در دین اسلام مصلح هست، ولی به این صورت که یک اصلاح کلی داریم که به عقیده ما شیعیان متعلق به حضرت حجت (عجل الله تعالی فرجه الشریف) است که مصلح جهانی است. این اصلاح، جهانی و عمومی است و ربطی به بحث ما ندارد.

و یک اصلاح خصوصی است که مبارزه کردن با بدعت های بالخصوصی است. این، وظیفه همه ی مردم است و در همه ی قرن ها هم افراد مصلح (به معنی مذکور) پیدا می شوند. خدا هم شرط نکرده [که ظهور این افراد] هر صد سال به صد سال باشد یا دویست سال به دویست سال یا پانصد سال به پانصد سال یا هزار سال به هزار سال. هیچ کدام از این ها نیست.

در مورد ادیان دیگر، پیغمبری باید می آمد تا دین سابق احیاء بشود و این امر جز از راه نبوّت امکان نداشت. ولی برای احیای اسلام علاوه بر اصلاحات جزیی، یک اصلاح کلی هم توسط وصی پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم صورت می گیرد.

معنی احیاء دین[۱۶]

ممکن است در ذهن ها بیاید که این معنی ندارد، مگر ما وظیفه داریم و یا حق داریم که بخواهیم دین را احیاء کنیم؟! کار به عکس است، دین باید ما را احیاء کند، ما نمی توانیم دین را احیاء کنیم.

بالاتر این که شاید بعضی این جور اشکال بکنند که این عنوان با آیه «یا ایهَا الَّذینَ امَنُوا اسْتَجیبوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسولِ اذا دَعاکمْ لِما یحْییکمْ – یعنی دعوت خدا و پیغمبر را بپذیرید، پیغمبری که شما را دعوت می کند به چیزی، یعنی به دین، که آن دین شما را زنده می کند.» (انفال/۲۴) تناقض دارد. دین به شما زندگی می دهد، پس آن چیزی که زندگی می دهد دین است و آن چیزی که زندگی می پذیرد افراد بشرند که ما هستیم. پس احیای فکر دینی یعنی چه؟

عرض می کنم عنوان بحث ما «احیای فکر دینی» است نه «احیای دین».

فرض کنید گفتیم: احیای دین. هیچ منافات نیست که هم دین محیی و زنده کننده ما باشد و هم ما وظیفه داشته باشیم که محیی و زنده کننده دین باشیم. این به اصطلاح دَوْر نیست.

ما باید محیی دین باشیم و دین هم محیی ماست، یعنی ما باید زنده نگه داریم مایه زندگی خودمان را، مثل این که آب در حیات

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.