پاورپوینت کامل نبرد با مارقین ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل نبرد با مارقین ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نبرد با مارقین ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل نبرد با مارقین ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
>
پیشینه مارقین
عامر بن واثله گوید: روزی که شورای (شش نفره تعیین خلیفه) برقرار بود من در همان محل بودم، شنیدم که علی علیه السلام خطاب به اعضای شورا می فرمود:
«قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص تُقَاتِلُ عَلَی سُنَّتِی وَ تُبِرُّ ذِمَّتِی غَیرِی قَالُوا اللَّهُمَّ لَا قَالَ نَشَدْتُکمْ بِاللَّهِ هَلْ فِیکمْ أَحَدٌ قَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص تُقَاتِلُ النَّاکثِینَ وَ الْقَاسِطِینَ وَ الْمَارِقِینَ غَیرِی قَالُوا اللَّهُمَّ لا… – … فرمود: شما را به خدا قسم آیا در میان شما کسی هست جز من که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به او فرموده باشد تو بر طبق سنت من جنگ خواهی کرد و ذمه مرا بری خواهی نمود. گفتند: به خدا نه. فرمود: شما را به خدا قسم می دهم آیا به جز من در میان شما کسی هست که رسول خدا به او فرموده باشد تو با بیعت شکنان و تفرقه اندازان و از دین بیرون شده گان جنگ خواهی نمود. گفتند: به خدا نه»[۱]
«مارق» یعنی خارج شده از دین. و دلیل آن که به کسانی که در نهروان با امیرالمؤمنین علی علیه السلام جنگیدند مارقین گفته شده، این است که آنان با خروج از بیعت امام خویش و نبرد با او از دین خارج شدند و خوارج نام گرفتند.
در الدرالمنثور آمده که بخاری، نسایی، ابن جریر، ابن منذر، ابن ابی حاتم، ابو الشیخ و ابن مردویه از ابی سعید خدری روایت کرده اند که گفت:
در بینی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم مشغول تقسیم غنیمت بود، ناگهان ذو الخویصره تمیمی از راه رسید و گفت: یا رسول اللَّه! عدالت به خرج بده.
حضرت فرمود: وای بر تو اگر من عدالت را رعایت نکنم پس چه کسی رعایت می کند؟
عمر بن خطاب گفت: یا رسول اللَّه! اجازه بده گردنش را بزنم.
حضرت فرمود: رهایش کن، او دار و دسته ای دارد که شماها نماز و روزه هایتان را در مقابل نماز و روزه آنان هیچ و ناچیز می پندارید، لیکن با همه ی این عبادت ها آن چنان از دین بیرون می روند که تیر از کمان بیرون می رود، به طوری که نه از پر آن و نه از آهن پیکان آن و نه از برآمدگی سر آن و از هیچ نقطه آن اثری باقی نماند و همه از هدف گذشته باشد، از ایشان مرد سیاهی است که یکی از دو پستانش مانند پستان زنان و یا مانند یک تکه گوشت آویزان است، وقتی مردم را دچار تفرقه و اختلاف می بینند خروج می کنند.
راوی می گوید: آیه «وَ مِنْهُمْ مَنْ یلْمِزُک فِی الصَّدَقاتِ…»[۲]، در باره این شخص و اصحابش که همان خوارج باشند نازل گردید.
ابو سعید می گوید: من شهادت می دهم که این سخنان را از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم، و شهادت می دهم که در جنگ نهروان بعد از آن که علی علیه السلام خوارج را از دم شمشیر گذراند و به کشتگان سرکشی می کرد من با او بودم، و مردی را به همان صفتی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرموده بود دیدم.[۳]
ادامه خوارج
پس از پایان نبرد نهروان و نابودی خوارج، یکی از اصحاب به گمان این که با کشته شدن خارجیان این جریان و طرز تفکّر برای همیشه پایان پذیرفته است خطاب به امام علیه السلام عرض کرد: «یا امیرالمؤمنین! هَلَک القومُ بأجْمَعهِم – همه خوارج هلاک شدند.» ولی حضرت در جواب فرمود: «کلَّا وَ اللَّهِ إِنَّهُمْ نُطَفٌ فِی أَصْلَابِ الرِّجَالِ وَ قَرَارَاتِ النِّسَاءِ کلَّمَا نَجَمَ مِنْهُمْ قَرْنٌ قُطِعَ حَتَّی یکونَ آخِرُهُمْ لُصُوصاً سَلَّابِین – خیر، به خدا سوگند! چنین نیست؛ آن ها نطفه هایی در پشت مردان و رحم زنان خواهند بود و هر زمان که شاخی از آن ها سر برآورد، قطع خواهد شد تا این که سرانجام شان به دزدی و راهزنی پیوند خواهد خورد.»[۴]
اصلی ترین اعتقاد مارقین
مهم ترین اعتقاد مارقین این است که آن ها تنها کسانی هستند که اهل نجاتند و کسانی که مثل آن ها فکر نمی کنند همگی کافرند و کفار نیز لایق مرگند.[۵] از این رو می بینیم که آن ها حتی به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نسبت بی عدالتی داده و امیرالمؤمنین علی علیه السلام را کافر می دانستند و با آن حضرت نبرد نمودند و در نهایت هم دست به ترور امام علی علیه السلام زدند.
این تفکر ریشه در این دارد که اینان نه دین را قبول دارند و نه پیامبر را، بلکه تنها خود را قبول دارند و از هوای نفس پیروی می کنند و در واقع خدای آن ها هوای نفسشان است. و اگر کسی به این درجه از سقوط رسید دیگر امید هدایتی برای او نیست.
«أَ رَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ أَ فَأَنْتَ تَکونُ عَلَیهِ وَکیلاً – آیا دیدی کسی را که هوای نفسش را معبود خود برگزیده است؟! آیا تو می توانی او را هدایت کنی (یا به دفاع از او برخیزی)؟!» (فرقان/۴۳)
«أَ فَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ وَ أَضَلَّهُ اللَّهُ عَلی عِلْمٍ وَ خَتَمَ عَلی سَمْعِهِ وَ قَلْبِهِ وَ جَعَلَ عَلی بَصَرِهِ غِشاوَهً فَمَنْ یهْدیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ أَ فَلا تَذَکرُونَ – آیا دیدی کسی را که معبود خود را هوای نفس خویش قرار داده و خداوند او را با آگاهی (بر این که شایسته هدایت نیست) گمراه ساخته و بر گوش و قلبش مُهر زده و بر چشمش پرده ای افکنده است؟! با این حال چه کسی می تواند غیر از خدا او را هدایت کند؟! آیا متذکر نمی شوید؟!» (جاثیه/۲۳)
برای همین در روایات آمده است که اگر کسی بخواهد جلوتر از اهل بیت عصمت و طهارت حرکت کند و به تعبیری خود را دین شناس تر و دین مدارتر از ایشان بداند؛ «مارق» است.
«الْمُتَقَدِّمُ لَهُمْ مَارِقٌ وَ الْمُتَأَخِّرُ عَنْهُمْ زَاهِقٌ وَ اللَّازِمُ لَهُمْ لَاحِق – هر کس بر آنان پیشی گیرد از دین خارج گشته، و هر کس از آنان عقب ماند و از ایشان تبعیت ننماید، به هلاکت مبتلا می گردد، و تنها کسی که پیوسته همراه آنان باشد به ایشان می پیوندد.»[۶]
«فَالرَّاغِبُ عَنْکمْ مَارِقٌ وَ اللَّازِمُ لَکمْ لَاحِقٌ وَ الْمُقَصِّرُ فِی حَقِّکمْ زَاهِقٌ – کسی که از سوی شما روی برتابد از دین خارج می شود، و کسی که ملازم شما گردد به شما می پیوندد، و کسی که در حقّ شما تقصیر روا دارد به مهلکه می افتد.»[۷]
زیرا اینان کسانی بودند که اگر ایمانی هم داشتند آن را به ظلم آلوده کردند:
ابا بصیر گفت از امام صادق علیه السلام از معنای آیه «الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ» پرسش نمودم، فرمود: «نَعُوذُ بِاللَّهِ یا بَا بَصِیرٍ أَنْ تَکونَ مِمَّنْ لَبَسَ إِیمَانَهُ بِظُلْمٍ ثُمَّ قَالَ أُولَئِک الْخَوَارِجُ وَ أَصْحَابُهُم – ای ابا بصیر! – پناه می بریم به خدا از این که از کسانی باشیم که ایمان خود را به ظلمی تباه ساختند، آن گاه فرمود: این ها همان خوارج و اصحاب ایشانند.»[۸]
یک طرح قدیمی
بررسی تاریخ اسلام نشان می دهد که در جنگ صفین، قاسطین و مارقین مانند دو لبه یک قیچی عمل کرده و هر دو تلاش نمودند تا مسلمانان را از اسلام اصیل دور کنند. در ادامه نیز خوارج در ظاهر دشمنی زیادی با بنی امیه داشتند ولی در عین حال با اهل بیت علیهما السلام نیز به دشمنی پرداختند و در جریان نبرد امام حسن مجتبی علیه السلام برخی از خوارج بر علیه امام مجتبی علیه السلام وارد عمل شدند که این امر در نهایت به نفع معاویه تمام شد.
این سیر تاریخی را در پیوند (شاید ناخواسته) میان عقاید بنی امیه با نظریه پردازان تکفیری ها، در کافر دانستن همه ی فرقه های مسلمانان می توان یافت.
اگر امروز می بینیم که یکی از شاخص ترین مبانی اعتقادی وهّابیت حرمت زیارت قبر پیامبر گرامی صلی الله علیه وآله و ائمه اطهار علیهم السلام می باشد، با نگاهی به گذشته درمی یابیم که این موضوع یک پدیده جدیدی نیست؛ بلکه این تفکر انحرافی مخالف اسلام اصیل و سیره مسلمانان، در تاریخ سابقه داشته است.
۱- مطرف بن مغیره بن شعبه نقل می کند که گفت: با پدرم بر معاویه وارد شدیم، پدرم مرتباً نزد او رفت و آمد داشت و در هر جلسه ای که نزد او بود با وی به گفتگو می پرداخت و پس از ترک مجلس به نزد من بازمی گشت و برایم بازگو می نمود و از او به خوبی یاد می کرد و بر عقل و درایت او آفرین می گفت. در یکی از شب ها که به خانه آمد، خیلی ناراحت بود و از خوردن شام امتناع کرد ساعتی گذشت که نه او چیزی می گفت، نه من، ولی این سکوت در نظرم بی علت نبود، فکر کردم شاید سکوت به خاطر عملی ناپسند، یا حرکتی بر خلاف ادب از سوی من بوده از این رو به خود جرات دادم و از ناراحتی او پرسیدم، در جوابم گفت: فرزندم امشب از نزد پلیدترین و خبیث ترین مردم روی زمین آمده ام! گفتم: او کیست؟ گفت: معاویه! گفتم: چرا؟ گفت: پس از ساعتی که با او صحبت می کردم، پرسیدم یا امیر المؤمنین، اکنون که عزت تو بالا گرفته و به حد عالی رسیده است چه خوب است، دامن عدالت را گسترش داده و رفتارت را نیکوتر کنی و به اعمال خیر بپردازی؟ معاویه گفت: منظورت چیست؟ گفتم: اگر این برادرانت از بنی هاشم که مدت زمانی است در حکومت تو مظلوم زیسته اند، مورد لطف و مرحمت قرار دهی و صله رحم به جا آوری بسیار به جا و مناسب است! زیرا آنان در حال حاضر پناهگاهی که از آن هراس داشته باشی ندارند! معاویه گفت: هیهات هیهات چنین پیشنهادی نزد من قابل قبول نیست، زیرا فردی از قبیله تیم (ابو بکر) قدرت به دست گرفت و با عدل رفتار نمود و کرد آن چه را که باید بکند، ولی به خدا سوگند دیری نگذشت که از دنیا رفت و زیر خاک پنهان شد و نامش نیز مدفون گردید و اگر گهگاهی از او یاد می شود، فقط می گویند: ابو بکر چنین و چنان کرد، سپس این حکومت به دست یکی از تیره بنی عدی (عمر) رسید؛ وی دامن همت را بالا زد و در مدت ده سال حکومتش با جدیت و تلاش مستمر، خدماتی ارزنده انجام داد، ولی به خدا سوگند! دیری نگذشت که نامی و نشانی از او نماند و اگر گاهی از او نامی به میان آمد، گویند: عمر چنین و چنان کرد. سپس زمام امر به دست عثمان از قبیله بنی امیه که کسی در نسب مانند او نیست رسید! و کرد آن چه کرد، اما به خدا قسم دیری نگذشت که از دنیا رفت و نامی و نشانی از او و عملکردش باقی نماند. اما این برادر بنی هاشم یعنی رسول خدا که ملک به دستش آمد هر روز پنج بار بر مأذنه های مساجد، نام او، به عظمت یاد می شود و مردم «اشهد ان محمداً رسول اللَّه» بر زبان جاری می کنند! آیا امیدی برای من باقی است که این نام شنیده نشود، تو را مادری مباد که چنین پیشنهادی به من دادی! نه به خدا سوگند هرگز آرام نمی شوم، مگر زمانی که این نام دفن گردد و اثری از آن باقی نماند.[۹]
همچنین روزی معاویه همین که صدای مؤذن را که شهادت به رسالت پیامبر گرامی صلی الله علیه وآله می داد شنید، به صورت اعتراض گفت:
«ای فرزند عبد اللّه، همّت بلندی داشتی، از کمتر از این که نامت کنار نام خدا بیاید، رضایت ندادی.»[۱۰]
۲- مروان بن حکم، در مسجد نبوی، ابو ایوب انصاری، صحابه پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله را دید که روی قبر حضرت نشسته و با ایشان راز دل می گوید و اظهار عشق و ارادت می کند، گردن او را گرفت و گفت: «أتدری ما تصنع؟ – می فهمی داری چه کار می کنی؟» (یعنی نباید به قبر پیامبر توسل جست!!!)
ابو ایوب انصاری به او جواب می دهد: «جئت رسول اللّه و لم آت الحجر – این جا برای زیارت پیامبر آمده ام، برای دیدار خاک و سنگ نیامده ام.»[۱۱]
۳- حجاج بن یوسف ثقفی وقتی به مدینه آمد و مشاهده کرد که مردم اطراف قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پروانه وار می چرخند، گفت: «مرگ بر این ها که بر اطراف.. . پیامبر می چرخند چرا این ها نمی روند اطراف قصر عبدالملک بگردند، مگر نمی دانند که عبدالملک خلیفه خدا هست و بهتر از رسول و فرستاده خدا است.[۱۲]
۴- حسن بن علی بَرْبَهاری، عالم معروف حنبلی زیارت قبور، نوحه گری ومرثیه خوانی بر امام حسین علیه السلام را برای اولین بار منع کرد و زیارت حضرت را قدغن ساخت و دستور کشتن نوحه خوانان را صادر کرد.[۱۳]
۵- عبیداللّه بن محمد بن حمدان عکبری، معروف به ابن بَطَّه، از فقهای حنبلی است. بنا به نقل ابن تیمیه، وی زیارت و شفاعت پیغمبر (صلی الله علیه وآله) را انکار کرد و معتقد بود که سفر برای زیارت قبر پیغمبر (صلی الله علیه وآله) سفر معصیت می باشد و باید نماز را در این سفر تمام خواند.[۱۴]
۶- نظریه پرداز وهّابیت در قرن هشتم، همین حرف ها را با شکل جدید مطرح کرد و موجب تفرقه شدید میان امّت اسلامی گردید.
«احمد بن عبد الحلیم بن تیمیه حنبلی» متولّد سال ۶۶۱ و متوفای سال ۷۲۸ هجری قمری است. در شهر «حران» (شهری است در شام) متولّد شد و در کودکی همراه با خانواده اش «حران» را به سمت «دمشق» ترک کرد.
او که حنبلی مسلک بود درصدد ترویج مذهب حنابله برآمد و مانند حنابله علم کلام را مردود دانست و متکلّمان را اهل بدعت شمرد! در مسأله صفات خدا مانند حنابله الفاظ صفات پروردگار را که در نصوص آمده بدون هرگونه تفسیر پذیرفت و به طور کلّی هرگونه «عقل گرایی» را محکوم کرد. او علاوه بر حمایت از روش و عقاید اهل حدیث، عقاید جدیدی را نیز اضافه کرد که قبل از او سابقه نداشت.
برای مثال او سفر کردن به قصد زیارت قبر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و تبرّک جستن به قبر او و توسّل به اهل بیت پیامبر علیهم السلام را شرک دانست! و فضایل اهل بیت علیهم السلام را که در صحاح اهل سنّت و حتّی در مسند امامش «احمد بن حنبل» وجود داشت، انکار کرد و تلاش می کرد تا مانند بنی امیه، شأن و مقام امام علی علیه السلام و فرزندانش را پایین آورد.
امّا دعوت ابن تیمیه از سوی علمای اهل سنّت مورد پذیرش قرار نگرفت و جز برخی از شاگردانش همچون «ابن القیم»، دیگر بزرگان اهل سنّت با او مخالفت کردند و کتاب های متعدّدی در ردّ او و بدعت هایش نگاشتند. از جمله «ذهبی» از علمای هم عصر او نامه ای به او نوشت و او را مورد نکوهش قرار داد، و تسلیم در برابر احادیث صحیح را از او خواستار شد.
«ذهبی» خطاب به او می نویسد: «حال که در دهه هفتاد از عمر خود هستی، و رحلت از این عالم نزدیک است آیا وقت آن نرسیده است که توبه و انابه کنی؟»
در مصر نیز قاضی القضات فرقه های چهارگانه اهل سنّت آرای ابن تیمیه را غلط و بدعت اعلام کرد.
ابن تیمیه در مورد خوارج عقیده داشت که: «با این که خوارج از دین خارج شدند راست گوترین مردم بودند!!!»[۱۵]
وی به امکان رؤیت حسّی خداوند اعتقاد داشت!! او در کتاب «العقیده الحمویه» برای خداوند تعالی دست و پا، ساق پا و صورت، تصوّر کرده است.
وی می نویسد: «خداوند هر شب هر طور که بخواهد به آسمان دنیا فرود می آید، و می گوید: آیا کسی هست که مرا بخواند و من اجابتش کنم، و طالب مغفرتی هست که او را ببخشم.. . خدا این کار را تا طلوع فجر انجام می دهد.»
و پس از نقل مطلب فوق اضافه می کند: «فمن أنکر النزول أو تأوّل فهو مبتدع ضالّ – هر کس فرود آمدن خدا را به آسمان دنیا انکار یا توجیه کند بدعت گذار و گمراه است.»[۱۶]
«ابن بطوطه» در سفرنامه خود می نویسد: «ابن تیمیه» درمسجد جامع دمشق که من حضور داشتم، بر بالای منبر گفت: «إنّ اللّه ینزل إلی السماء الدنیا کنزولی هذا» (خداوند به آسمان دنیا فرود می آید، همچنان که من از پلّه این منبر فرود می آیم)، سپس یک پلّه پایین آمد، «ابن الزهراء» از فقهاء مالکی اعتراض کرد، و اظهارات وی را به اطلاع ملک ناصر رساند، وی دستور داد تا او را زندانی کردند، و در زندان از دنیا رفت.[۱۷]
وی دشمنی خاصی با اهل بیت و به ویژه با امیرالمؤمنین دارد. وی می گوید:
«علی بن أبی طالب بارها برای به دست آوردن خلافت تلاش کرد، ولی کسی او را یاری نکرد، جنگ های او برای دیانت خواهی نبود، بلکه برای ریاست طلبی بود، اسلام ابوبکر، از اسلام علی که در دوران طفولیت صورت گرفته با ارزش تر است.» [۱۸]
او رسماً اعلام کرد: «هر کس کنار قبر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم ) یا یکی از افراد صالح بیاید و از آنان حاجت بخواهد مشرک است، پس واجب است چنین شخصی را وادار به توبه کنند، و اگر توبه نکرد، باید کشته شود.»[۱۹]
علّامه امینی بعد از آن که کلام ابن تیمیه را که سند حدیث «آغاز دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم – وَ أَنْذِرْ عَشِیرَتَک الْأَقْرَبِینَ.. .» را صحیح نمی داند، نقل – می کند؛ می گوید: «از او این سخن عجیب نیست زیرا او فرد متعصّبی است که بر انکار ضروریات و تکفیر مسلمین و به خصوص انکار آن چه مربوط به فضایل اهل بیت علیهم السلام است اصرار دارد.»[۲۰]
اما «ابن تیمیه» موفّق به گستردن افکار خود در شام نشد، زیرا دمشق و شام یکی از مراکز علوم اسلامی در آن زمان بود، و علمای برجسته و حوزه های علمیه فراوانی داشت؛ آن ها به صورت وسیع در برابر اشتباهات ابن تیمیه به مقاومت برخاستند، و با دلایل منطقی نفوذ او در بین عوام را درهم شکستند.
۷- محمّد بن عبد الوهاب، بنیانگذار و رهبر وهّابیت در قرن دوازدهم هجری همان افکار ابن تیمیه یا به تعبیر خیلی رساتر، ترکیبی از افکار بنی امیه و خوارج را نشر داد و از میان عقاید او بیش از همه بر عقاید جدیدش تأکید کرد.
وی به دلیل نبود علمای مطرح در این ناحیه و فقر علمی و مادی مردم نجد و درگیری های قبایل محتلف؛ توانست با همکاری تنگاتنگ «محمّد بن سعود» و با استفاده از مستشاران نظامی و پول های انگلیسی، در منطقه نجد و دِرعیه عربستان، در نشر افکارش موفق گردد.
همان طور که گفته شد از مهم ترین اصول مذهب وهابیون، تکفیر هر مسلمانی است که با عقیده آنان هم رأی نباشد.
به عنوان مثال عبدالوهاب درباره ی کسانی که توسل می کنند گفته است:
«همانا هدف آنان وسیله تقرّب به خداوند و شفیع قرار دادن پیامبران و صالحان است، به همین جهت خون شان حلال و قتل شان جایز است.»[۲۱]
همچنین گفته است:
«کسانی که به غیر خدا متوسل می شوند، همگی کافر و مرتد از اسلام هستند و هر کس که کفر آنان را انکار کند، یا بگوید که اعمال شان باطل است؛ اما کفر نیست، خود حداقل فاسق است و شهادتش پذیرفته نیست و نمی توان پشت او نماز گزارد. در واقع دین اسلام، جز با برائت از اینان و تکفیرشان صحیح نمی شود. انسان با ظلم از اسلام خارج می شود و به فرموده قرآن، «إِنَّ الشِّرْک لَظُلْمٌ عَظیم”(لقمان/۱۳) این که به ما می گویند: ما مسلمانان را تکفیر می کنیم، سخن درستی نیست، زیرا ما جز مشرکان، را تکفیر نکرده ایم.»[۲۲]
“حمد زینی دحلان” مفتی مکه مکرّمه می نویسد:
«اگر چنان چه کسی به مذهب وهّابیت در می آمد و قبلًا حج واجب انجام داده بود “محمّد بن عبد الوهّاب” به وی می گفت: باید دوباره به زیارت خانه خدا بروی چون حج گذشته تو در حال شرک صورت گرفته است.
و به کسی که می خواست وارد کیش وهّابیت بشود می گفت: پس از شهادتین باید گواهی دهی که در گذشته کافر بوده ای و پدر و مادر تو نیز در حال کفر از دنیا رفته اند، و همچنین باید گواهی دهی که علماء بزرگ گذشته کافر مرده اند.
اگر چنان چه گواهی نمی داد وی را می کشتند. آری او بر این باور بود که تمام مسلمانان در طول دوازده قرن گذشته کافر بوده اند، و هرکسی را که از مکتب وهّابیت پیروی نمی کرد او را مشرک دانسته و خون و مال او را مباح می کرد.»[۲۳]
۸- وهابی های معاصر
۱/۸) “ابن جبرین” که یکی از مفتیان بزرگ سعودی است درباره ی این سؤال که آیا به فقرای شیعه می شود زکات داد؟ (در تهمت ها و دروغ هایی آشکار) گفته است:
«طبق نظر علماء اسلامی به کافر نمی شود زکات داد و شیعیان بدون شک به چهار دلیل کافر هستند:
اول: آنان نسبت به قرآن طعنه زده و بدگویی می کنند و معتقد به تحریف قرآن هستند و می گویند که دو سوم قرآن حذف شده و هرکس به قرآن طعنه زند کافر است و منکر آیه شریفه «و إنا له لحافظون» می باشد.
دوم: به سنت پیامبر و احادیث صحیح بخاری و مسلم نیز طعنه می زنند و به احادیثی که در این دو کتاب آمده عمل نمی کنند چون بر این عقیده هستند که روایات این کتاب ها از صحابه نقل شده و صحابه را کافر می شمارند و معتقد هستند که پس از پیامبر گرامی همه صحابه جز علی و فرزندان او و تعداد اندکی مانند سلمان و عمار همه کافر و مرتد شدند.
سوم: شیعیان اهل سنت را کافر دانسته و با آنان نماز نمی خوانند و اگر پشت سر اهل سنت نماز بخوانند آن نماز را اعاده می کنند بلکه آنان معتقد به نجاست اهل سنت هستند و اگر با یکی از اهل سنت مصافحه کنند، دست خود را آب می کشند.
چهارم: شیعیان نسبت به علی و فرزندان او غلوّ کرده و آنان را به صفاتی که ویژه خداوند است توصیف می کنند و همانند خداوند آنان را صدا می کنند.»[۲۴]
۲/۸) از شیخ “عبد الرحمان براک” از مفتیان سعودی استفتا شده: «آیا امکان جهاد میان اهل سنت و شیعه وجود دارد؟»
وی پاسخ داده: «اگر اهل سنت دارای دولت مقتدری باشند و شیعه برنامه شرک آمیز خود را اظهار نمایند، در این صورت بر اهل سنت واجب است که علیه شیعه اعلام جهاد نموده و آنان را به قتل برسانند.»[۲۵]
۳/۸) هیأت عالی افتای سعودی در پاسخ ب
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 