پاورپوینت کامل تاریخ مباحث نظری در تاریخ؛ بررسی مکاتب تاریخ نگاری انسان گرا و خردگرا۱ ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل تاریخ مباحث نظری در تاریخ؛ بررسی مکاتب تاریخ نگاری انسان گرا و خردگرا۱ ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تاریخ مباحث نظری در تاریخ؛ بررسی مکاتب تاریخ نگاری انسان گرا و خردگرا۱ ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل تاریخ مباحث نظری در تاریخ؛ بررسی مکاتب تاریخ نگاری انسان گرا و خردگرا۱ ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
>
ترجمه: مهران اسماعیلی(۲)
از نظر نویسنده دانشجویان تاریخ، نسبت به تاریخِ اندیشه و متفکران غربی بی اطلاعند؛ چرا که یا از خواندن متون فلسفی گریزانند و یا با زبان های لاتین آشنایی ندارند. از این رو ایشان بر آن شده اند تا با طرحِ چکیده اندیشه های مطرح شده در غرب، امکان مقایسه ی اصول و مبانی آن را برای دانشجویانِ تاریخ فراهم آورند. ایشان در کتاب آموزشی که بدین منظور نوشته اند، مکاتب تاریخ نگاری در غرب را از رنسانس تا عصر جهانی سازی مورد بررسی قرار داده و در هر مکتب به اصول نظری، دستاوردها، کاستی ها و نمایندگان برجسته ی آن پرداخته اند.
ویژگی عمده ی این مجموعه، سادگی، شمول و اختصار آن است و با توجه به آموزشی بودن آن، فاقد ارجاعات است. نویسنده در پایان فهرستی بیش از پنجاه اثرِ لاتین به عنوان منابعِ خود ذکر کرده است. نوشته ی حاضر فصلی از کتاب مورد نظر می باشد که در آن به مکتب انسان گرا (در سده ی ۱۵ و ۱۶ میلادی) و مکتب خردگرا (در سده ۱۸ میلادی) اشاره شده است.
تاریخ نگاری انسان گرا در اروپای سده ی پانزده و شانزدهم میلادی
پیش درآمد:
مورخِ انسان گرا، در اروپا و در عصر رنسانس می زیست؛ رنسانسی که از ایتالیا آغاز شد. تاریخ نگاری او از میانه های سده ی پانزدهم (سقوط قسطنطنیه در ۱۴۵۳ یا پایان جنگ های صد ساله) آغاز شد و تا پایان قرن شانزدهم (بیانیه نانت(۳) در ۱۵۹۸ یا اعدام برانو(۴) فیلسوف ایتالیایی در ۱۶۰۰) ادامه یافت. سده ی هفدهم، دوره گذاری به عصر روشنگری، در سده ی هجدهم بود.
اهمیتی ندارد بدانیم مورخان انسان گرا چه کسانی بودند و چه نام هایی داشتند. آن چه اهمیت دارد این است که در میان آنان دیدگاه مشترکی نسبت به تاریخ شکل گرفته است. این دیدگاه، به مراتب مهم تر از تفاوت های ثانویه ای است که مایه ی تمایز آنها از یکدیگر می شود. با این حال مورخان انسان گرای این دوره را می توان این گونه برشمرد:
لورنزو والا(۵) مورخ ایتالیایی، بیتوس رهنانوس(۶)(۷) مورخ آلمانی، هوگو گروتیوس(۸) مورخ هلندی و مورخان فرانسوی چون: ژان بودَن(۹) و ژان مابیلُن.(۱۰) ۱. انسان گرایی(۱۱) و پیامدهای آن
علایم ظهور رنسانس در اروپا، از آغاز سده ی چهاردهم و در ایتالیا، نمایان شد و از آن پس به بقیه ی مناطق اروپای غربی سرایت کرد. پرچم چنین نهضت عظیمی در اختیار طبقه ی جدیدی بود که به مرور، در بطن جامعه ی فئودالی اروپا، شکل گرفت و طبقه ی بورژوا نامیده شد. رنسانس در سه حوزه ی اقتصاد، سیاست و هویت به سه دستاورد اساسی برای بشر دست یافت؛ سرمایه داری در حوزه ی اقتصاد، دموکراسی در زمینه ی سیاست و دولت های ملی در عرصه ی هویت. دستیابی به چنین نتایجی، طی روندی از اواخر سده ی چهاردهم تا سده ی پانزدهم صورت گرفته بود.
بورژوازی، حرکت خود را در دوره ی رنسانس، با انقلابی فرهنگی به نام «انسان گرایی» آغاز کرد. از آن جا که فرهنگ، آمیزه ای از خاطرت به جا مانده از گذشته و تصوّرات، ارزش ها، رموز، تعابیر و نوآوری ها است و به ملت یا قوم معینی کمک می کند تا در تعاملی که با جوامع بشری دیگر دارد از هویت خاص خود محافظت کند، روشنفکران ارگانیک(۱۲) وابسته به طبقه ی بورژوا، به دوره ی یونانی – رومی باستان بازگشتند تا برای رشد خود و بیداری از خوابِ «قرون وسطایی» جام شیرین فرهنگ یونانی – رومی را سرکشند. آنان بر خلاف اندیشمندان قرون وسطی، به میراث بت پرستانه ی باستان اعتبار بخشیدند؛ هر چند برای روشنفکر آن عصر، فرهنگ یونانی – رومی، در حدی نبود که به عنوان مرجعی خدشه ناپذیر، به تقلید کورکورانه منتهی شود، بلکه تنها از آن الهام می گرفت. آنها نمی خواستند دنیای گذشته را بازسازی کنند بلکه به دنبال گفت وگو با آن بودند چون از نظرشان، دوره ی باستان رمز آزادی اندیشه و حکمت بود؛ چرا که در آن دوره هیچ گونه بدبینی یا خوش بینی، نسبت به بشر وجود نداشت و انسان شوم نبود. در زمینه ی سیاست، اندیشمندانِ عصر رنسانس با مطالعه ی دوره ی باستان، آموختند که زندگی انسان در شهر، صرفا شأنی انسانی دارد و با نیروهای غیبی کاملا بی ارتباط است. هنر باستان نیز اشتیاق سرشاری را به جهت کمال در ضمیرشان می آفرید.
مایه ی تأسف است که نوشیدن از چشمه ی تمدن های بزرگ خاورمیانه ای – بین النهرین، مصر و تمدن اسلامی – که در چند قدمی تمدن یونان و روم قرار داشتند، به ذهن و اندیشه ی روشنفکرِ دوره ی رنسانس خطور نکرد. این تمدن ها را «شرقی» دانستند و تعلق به تفکری داشتند که شرق را در شرق و غرب را در غرب می دید و هیچ تعامل و رابطه ای میان شرق و غرب، جز برخورد و درگیری قائل نبود. آنها لحظه ای را که تمدن های رومی و یونانی از تمدن های شرقی بهره برده بودند به یاد نمی آوردند و فراموش کرده بودند که دینشان – مسیحیت – پیش از این، در همین شرقی که مورد بی توجهی قرار گرفته بود، تولد یافته است.
انسان در ایدئولوژی نخبگانِ عصر رنسانس، موقعیتی زیربنایی پیدا کرد. پیش از این، حرف اول و آخر آن، متافیزیک بود. بدین ترتیب محوریت خداوند در اندیشه ی بشری، کنار نهاده شده و انسان به عنوان محوری نو، جای گزین آن گردید. این بدان معنی نبود که مورخ انسان گرا، وجود خدا را نادیده بگیرد بلکه او به شأن بشری در برابر شأن الهی، اهمیتی چون محور سنگِ آسیاب بخشیده بود. او به خدا ایمان داشت، امّا گاه تصور می کرد که خدا و هستی یکی است و گاه هم چون پاسکال(۱۳) فیلسوف فرانسوی، به رغم شک به وجود خدا، در دل می گفت:
من به خدا ایمان دارم چون امکان وجودش هست. اگر بود آخرت را از دست نداده ام و اگر نبود، تمامی چیزی که در زندگی خود از دست داده ام عبارت است از زمانی که برای ادای مناسک دینی صرف کرده ام.
روشنفکر عصر رنسانس از صمیم دل، شجاعت برونو(۱۴) در ابراز عقایدش را تحسین می کرد. برونو معتقد بود، زمین مرکز جهان هستی نیست و خداوند، در درون هستی و جزیی از آن است و نه خارج از آن؛ از این رو و به حکم کلیسا، در سال ۱۶۰۰ زنده زنده سوزانیده شد.
بر اساس ایدئولوژی انسان گرایانه ی این عصر، انسان دیگر تنها به خاطر خداوند و آخرت،
زندگی نمی کرد بلکه برای خودش می زیست و از این رو باید به دنبال سعادت در همین جهان باشد، به گونه ای که گویا برای همیشه زندگی خواهد کرد. در نتیجه زندگی، اتاق انتظار آخرت نیست و انسان نباید با ذهنیتی که مسیحیت، القا می کند خود را گناه کار بداند؛ بلکه او از عقل بهره مند است و شجاعت، توان و آرزوهایی دارد که می تواند مالک هستی و خلیفه ی خدا در زمین باشد. او می خواهد طبیعت را محکومِ اراده ی خود گرداند و بنابر مصالح خودش، آن را تغییر دهد و بدین خاطر بر علوم دنیوی متکی باشد، و بر خلاف گذشته به علوم دینی بسنده نکند.
ارزش انسان در این دوره، دیگر با کرامت نیاکان جنگ جویش تعیین نمی شد بلکه در فعالیتِ خلّاق، و توانایی او در کار و تولید، خلاصه می شد. از نظر نخبگان، فئودالیسم با تحمیل عوارض تجاری بر بازرگانان و ملزم ساختن انسان به حرفه ای خاص در طول حیات می نمود، واقعیتی منافی با طبیعت بشر داشت. سرودی که فئودالیسم می سرود، سرود ارزش های نظامی، اسراف و درماندگی بود؛ امّا وقت آن رسیده است که شعار «بگذار برود، بگذار انجام دهد» عملی شود. از نظر آنها این شعار، به بهترین شکل بیانگر طبیعت ثابت انسان بود، چرا که با مبانی عقلی و حقوق طبیعی تطابق داشت. انسان از نظر فکری باید مستقل باشد، هر چند این امر به رویارویی او با نقاب هایی بیانجامد که کلیسا رواج داده است. از نظر منطقی امکان ندارد بشر به امر خاصی یقین جدّی پیدا کند، از این رو انسان باید شک گرا(۱۵) بوده و مانند مونتنی(۱۶) فیلسوف فرانسوی، به نسبیت و یقین گریزی(۱۷) پایبند باشد چرا که حقیقتِ انسان آن است که او هیچ حقیقتی را در اختیار ندارد، یگانگی اش بدان معنی است که وحدتی ندارد و هویتش بی هویتی است. آیا اکتشافات جغرافیایی ای که با کلمبو آغاز شد، به اثبات وجود ملل و اقوامِ غیر قابل شمارش و آداب و رسوم گوناگون و متفاوت از آن چه اروپاییان بدان مأنوس بودند، منجر نشد؟
انسان هم چنین باید از عقل خود به خوبی استفاده کند. هر چند بنا به گفته ی دکارت(۱۸) فیلسوف فرانسوی، عقل، در میان همگان عادلانه و برابر توزیع شده است، امّا عموم مردم برای بهره گیری از عقل روش مناسبی به کار نمی بندند؛ از این رو به نظر دکارت، بشر در تعاملِ خودش با انسان های دیگر و نیز با اشیا، باید آن چه را از طریق عادت یا نقل قول دریافت می کند، کنار نهد و طی عملیاتی روش مند، تنها بدیهیات را بپذیرد. انسان باید مفاهیم پیچیده ی خود را قبل از هر چیز به مفاهیم ساده و بدیهی تجزیه کند و در تصدیق خود از پذیرش مفاهیم ساده، به سمت گزاره های پیچیده گام بردارد و پیش از هر نتیجه گیری، همه ی داده های لازم را، فراهم آورد.
انسان باید بپذیرد که فردگرایی(۱۹) ارزشی حقیقی است و بنا به طبیعت خودش – همان گونه که فلاسفه ی گذشته گفته اند – موجودی اجتماعی نیست بلکه او موجودی خودخواه است که مصلحت و منافع و علاقه به حفظ خود، ثروت و خانواده، محرک اوست. هم چنین انسان به گفته ی هابز(۲۰) فیلسوف انگلیسی، آماده است تا بخشی از آزادی های شخصی خود را واگذارد و اطاعت دولت را بپذیرد؛ هر چند آن نظام، نظام مستبد «لویاتان»(۲۱) باشد. پذیرش حاکمیت دولت ربطی به دین ندارد چون دولت قدرتش را تنها از مردم می گیرد و برخلاف تفکر پیشینیان قدرت دولت، برگرفته از خدا نیست. انسانی که چنین دیدگاه لائیکی نسبت به دولت داشته باشد می تواند دولت را نقد و بازخواست نماید و در صورت لزوم علیه آن بشورد.
روشنفکر انسان گرایی مانند ماکیاولی(۲۲) اندیشمند ایتالیایی، اعتقاد پیدا کرد که سیاست باید از هرگونه قداست دینی منفک باشد. از آنجا که سیاست از نظر او، علم دستیابی به قدرت و نگهداری آن، با استفاده از آمیزه ای از نرمی، قساوت، بخشندگی، بُخل، پاکی و نفاق است و «شهریار» آشنا به سیاست، هم زمان هم شیر است و هم روباه؛ چون انسان هایی که او بر آنها حکم می راند، موجوداتی هستند که میل به ثروت، منفعت و مصالح شخصی، آنان را به حرکت وامی دارد و از قدرت، بیش از ملایمت و منطق هراس دارند.
چنین تحول فرهنگی عظیمی که در نگاه جدید به انسان متبلور شد، انقلابی دینی به نام «پروتستانتیزم» را در پی داشت؛ این انقلاب از انسانِ مسیحی، روابطش با خدا، زندگی دنیا و کلیسا دیدگاهی جدید ارائه کرد. انسان (مسیحی) دیگر مسلوب الاراده نبود و می توانست هم در دنیا و هم در آخرت نجات یافته باشد؛ امّا با تکیه بر خودش، نه بر کلیسا و راهبان. اگر خداوند در گذشته، نجات یافتگان و بهشتیان را از میان بندگانش برگزیده باشد، بی شک کسانی که در این دنیا موفق اند حتماً جزء برگزیدگان و نجات یافتگان خواهند بود. معیار موفقیت در این دنیا برخلاف آن چه در عهد فئودالی رایج بود – کسالت و به هدر دادن ثروت – کار و تلاش، پس انداز و اسراف نکردن تعیین شد. انسان مسیحی نو، برای آگاهی از مضمون تورات و انجیل به زبان هایی چون لاتین، عبری و یونانی که تنها خواص با آن آشنا بودند نیازی نمی دید. کتاب های مقدس به زبان های اروپایی ترجمه شد و در اختیار کسانی قرار گرفت که می توانستند به آلمانی، فرانسوی، ایتالیایی و… بخوانند و بنویسند. لوتر(۲۳) مؤسس فرقه ی پروتستان و پیش گام این حرکت، خود انجیل را به آلمانی برگرداند.
دو نظریه ی جدید فرهنگی و دینی، یعنی انسان گرایی و پروتستانتیزم، منجر به پیدایش نگرشی نو نسبت به علم شد و دانشمندان به مرور دریافتند که باید ایده ی کهنه ی لزوم سازگاری داده های علمی با داده های دینی را کنار نهند؛ و در همین حال، باور به «اندیشه ی ترقی» شکل گرفت. اندیشه ی ترقی، فکر بزرگی بود که با دیدگاه مسبوق برخورد یعنی حرکت دوری(۲۴) در تاریخ کاملاً متناقض بود. دانشمندان متوجه شدند همان گونه که بیکن،(۲۵) فیلسوف انگلیسی می گوید درک حقیقت در روندی تدریجی امکان پذیر است و داده های علمی نسبی اند و قوانین طبیعت، با تجربه و مطالعات میدانی کشف می شوند. پزشکان برخلاف حکم حرمت صادره از سوی کلیسا و پس از دوره ای نسبتاً طولانی، دوباره تشریح بدن انسان را از سر گرفتند. برخی از دانشمندان با نقد نظریه ی «زمین مرکز هستی است» با ارائه ی دلیل، از ناچیز بودن کره ی زمین در نظام هستی سخن گفتند (نظریات کوپرنیک،(۲۶) کپلر،(۲۷) گالیله(۲۸) و نیوتون(۲۹)). انقلاب کوپرنیکی یکی از مهم ترین مبانی اندیشه ی دینی را متزلزل کرد و به همان سان اکتشافات جغرافیایی، نظریه ی «اروپا مرکز جهان است» را به بطلان کشانید.
مورخ بزرگ ما، عبدالرحمن بن خلدون هنگامی که، از اواخر سده ی چهاردهم می نوشت، متوجه آغاز روند تحولات شگرف علمی در اروپا شده بود:
شنیده ایم که… علوم فلسفی در سرزمین های فرنگ از سرزمین روم تا سواحل شمالی رونق خوبی دارد… و مجالس یادگیری فلسفه متعدد است، منابع آن جامع و آموزگاران آن در دسترس و دانش آموختگان آن، به آن اهمیت می دهند.(۳۰)
در نگاه اندیشمند دوره ی رنسانس، طبیعت دیگر تقدسی نداشت؛ چرا که از نظر فلاسفه ی آن عهد پدیده های طبیعی می توانستند به معادله های ریاضی و ثابت تبدیل شوند. جای تأسف است که اندیشمندان و به ویژه مورخان عصر رنسانس، در گذر اروپا از ظلمات قرون وسطی به نور رنسانس، نقش عرب را درنیافته یا بدان اقرار نکرده اند. دستاوردهای عظیم تمدن اسلامی و عربی، از طریق پل هایی چون اندلس و سیسیل به اروپا منتقل شد. ای کاش مورخ انسان گرای عصر رنسانس در حدّ نیچه فیلسوف قرن نوزدهم از کاستی ها مبرّا بود. نیچه در کتابش پیش از مسیح(۳۱) چنین می گوید:
مسیحیت ما را از برداشت محصول فرهنگی تمدن باستان محروم کرد و کمی پس از آن، همین کار را با تمدن اسلامی انجام داد. در حقیقت تمدن فوق العاده ی عربی در اسپانیا، بسیار به ما نزدیک است، چون این تمدن بیش از روم و یونان بر حواس و ذوق متکی است. این تمدن لگدمال شد – بهتر است نگوییم با پای چه کسی – چرا؟ چون تراوشِ خواسته های اشرافی مردانه ای بود؛ چون پاسخی به ندای زندگی بود و چه زندگی ای؟ بیایید آراستگی بسیار شیرین زندگی عربی را به یاد بیاوریم… صلیبیان با چیزی جنگیدند که بهتر بود برای ادای احترام به آن، در برابر آن بر خاک می افتادند، چرا که تمدن ما در قرن نوزدهم نسبت به تمدن عربی، به نظر فقیر و عقب مانده می رسد. ۲. دستاوردهای مورخ انسان گرا
مورخ انسان گرا از اعضای نهاد کلیسا نبود و باور داشت سلطه ی بزرگان کلیسا بر علم تاریخ و تحمیل مفاهیم دینی خدشه ناپذیر آن برگذشته ی تاریخی، به راستی واقعه ای بس هولناک بوده است. او در دانش(۳۲) خود علّامه و متبحّر بود و با ماجراجویی سعی می کرد هر کوچک و بزرگی که برای مطالعه ی گذشته اهمیت دارد جمع کند. او به صورت گروهی و در یکی از دیرهای اروپا، مثل انجمن دیر سنت مور(۳۳) یا در کتاب خانه ای متعلق به شاه یا شهریار و یا در آکادمی علمی چون آکادمی شاهی آثار و هنرهای زیبایی که کولبر(۳۴) وزیر فرانسوی در سال ۱۶۶۳ تأسیس کرد کار می کرد. مورخ ما حداقل یک بار هم که شده به ایتالیا، مهد رنسانس سفر کرده تا نسیم عهد جدید را استنشاق کند، در آن زمان چنین سفرهایی متعارف بود. آنان شیفته ی بررسی آثار کهن و نسخ خطی بر جای مانده در گنجینه های کلیساها، دیرها و خاندان های اشرافی بودند. با تلاش آنان برخی نسخ خطی مفقود و متعلق به سیسرون،(۳۵) اُوید(۳۶) و تاسیت(۳۷) و… کشف گردید.
او با زبان های باستانی چون، یونانی و لاتینی و برخی از لغات سامی کهن چون، آرامی و سریانی آشنایی داشت و شیفته ی یادگیری زبان های دیگر بود؛ چرا که زبان بود که او را قادر می کرد به نوعی از تفسیر متن(۳۸) دست یابد. به عبارت دیگر او می توانست متون کهن دینی را تحلیل و با تطبیق آنها با یکدیگر و کشف معانی آن، صحت مندرجات آن را بررسی کند. علاقه ی او به گذشته باعث گرایش او به علوم جدیدی چون باستان شناسی، سکه شناسی، پاپیروس شناسی و کتیبه شناسی(۳۹) گردید.
مورخ ما با تکیه بر مبانی استوار، به خوبی توانست علم نقد اسناد را بنیان نهد و اسناد صحیح را از اسناد جعلی بازشناسد. او، با تکیه بر روش دکارت و با بررسی دوات، زبان، خط، کرونولوژی و عبارت های به کار رفته در سند، این کار را انجام می داد. مورخ ما در تنظیم قوانین هم خبره بود. نمونه ی برجسته ی آن ژان مابیلن مورخ فرانسوی، عضو انجمن سنت مور و مؤلف کتابی به نام درباره ی دیپلماسی(۴۰) (۱۶۸۱) است که در تمامی اروپا شهرت خاصی پیدا کرد. مورخان و اندیشمندان، ژان مابیلُن را به عنوان «گالیله ی علم تاریخ» می شناسند.
مورخ انسان گرای ما از انگاره ی «دوره ی طلایی» دست برداشت؛ انگاره ای که در تمام جوامع پیشامدرن رواج دارد و گذشته را بهتر از امروز و امروز را بهتر از آینده می داند. بیایید نگاه دیگری بر عبارت زیر از کتاب الاغانی بیندازیم:
محمد بن جریر طبری از ابوسائب سالم بن جناده، از وکیع، از هشام بن عروه، از پدرش، از عایشه، نقل کرد که او شعر لبید را می خواند:
ذهب الذین یعاش فی اکنافهم
و بقیت فی خلدٍ کجلد الاجربِ
آنهایی که در پناهشان زندگی می کردیم همه مردند و در میان جمعی مانده ام که هیچ خیری آنها را نیست.
عایشه می گفت: خداوند لبید را بیامرزد اگر روزگار ما را می دید چه می گفت! عروه گفت: خداوند عایشه را بیامرزد، اگر روزگار ما را می دید چه می گفت! هشام گفت: خداوند پدرم را بیامرزد، اگر روزگار ما را می دید چه می گفت! وکیع گفت: خداوند هشام را بیامرزد، اگر روزگار ما را می دید چه می گفت! ابوسائب گفت: خداوند وکیع را بیامرزد، اگر روزگار ما را می دید چه می گفت! ابوجعفر گفت: خداوند ابوسائب را بیامرزد، اگر روزگار ما را می دید چه می گفت! ابوالفرج در پایان افزوده است: خدا به فریاد رسد که داستان بزرگ تر از آن است که حکایت شود.(۴۱)
مورخ انسان گرا به وجود دوره ی طلایی اولیه ای که با سپری شدنش، هنوز مورد توجه انسان های بعدی باشد، عقیده ای ندارد. از نظر او انسان ها در آغاز تاریخ، وحشی بودند ولی به مرور از جنبه ی حیوانی آنها کاسته شد و ترقی و تطور یافتند. بنابراین امروز بهتر از گذشته و آینده بهتر از حال خواهد بود؛ اندیشه ای که جاحظ، ادیب و عالم عرب – سده ی دوم و سوم هجری – بدان اشاره کرده است:
… راه ما برای آیندگان باید هم چون راه گذشتگان برای ما باشد. ما بیش از گذشتگان پند گرفتیم و آیندگان هم بیش از ما پند می گیرند.(۴۲)
و ای کاش جاحظ کسی از اعضای تمدن خود را می یافت تا ایده اش را تکامل بخشد؛ دیدگاه ابن خلدون در تاریخ، بر نظریه ی پیشرفت مبتنی نبود.
مورخ انسان گرای ما در آغاز به لاتینی می نوشت، اما پس از مدتی نوشتن به زبان های آلمانی، فرانسوی و ایتالیایی را آغاز کرد تا تاریخ خود را در اختیار شیفتگان آثار تاریخی به ویژه نمایندگان بورژوایی پارلمان ها قرار دهد؛ کسانی که عطش خود به شناخت جهان باستان را، با آثار مورخ ما برطرف می کردند. نخبگان سیاسی با مطالعه ی آثار مورخ ما، به چگونگی پیدایش اقوام و نیز پیامدهای منفی نابسامانی های سیاسی و تحجر دینی پی بردند.
مورخ ما گوتنبرگ(۴۳) مکتشف آلمانی دستگاه چاپ (۱۴۵۵) را ستود، چرا که چنین اختراعی به او کمک کرد تا آثار خود را در تمامی نقاط جهانِ متمدن آن روز منتشر کند.
اکتشافات جغرافیایی، مورخ انسان گرا را قانع کرد که باید از بوته ی تنگ نگاه اروپایی خارج شده دامنه ی فعالیتش را به دیگر نقاط دنیا گسترش دهد. او با اشتیاق، عادات ملل تازه کشف شده را بررسی کرد و اساطیر مضحک و خرافاتی را که پیش از این، درباره ی آنها شنیده بود بی اساس دانست؛ خرافاتی چون انسان هایی با شاخ و دم و…. ۳. کاستی های مورخ انسان گرا
مورخ انسان گرا پس از رویارویی با واقعیتِ روزمره ی خارجی، دریافت که نسبت به عصر رنسانس بیش از حد خوش بین بوده است و واقعیت همان گونه که در آغاز تصور می کرد، گل گون نیست. به ویژه پس از آن که دریافت آزادی، کرامت و سعادت، در انحصار و اختیار اقلیتِ مالک ابزارهای تولید درآمده است و این گونه بود که شک و تردید بر او چیره شد.
بورژوازی ارزش هایی را که مدعی بود بدان ایمان دارد و برای گسترش آن می کوشد، زیر پا نهاد؛ اولین اعتراضی که علیه این امر، طنین افکند از توماس مور(۴۴) شنیده شد. او شاهد مصادره و انضمام(۴۵) اراضی خرده مالکان بریتانیا، توسط بورژواها و تبدیل آن به مزارع پنبه، برای تأمین مواد خامِ صنایع پارچه بافی بود. اعتراض دوم از یک کشیش اسپانیایی به نام برتولمی دولاس کازاس(۴۶) مطرح شد. او با شجاعتِ تمام اعتراض خود را، علیه کشتار فجیع
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 