پاورپوینت کامل گفت و گوی فرهنگها; اسلام، ایران و هند ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل گفت و گوی فرهنگها; اسلام، ایران و هند ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گفت و گوی فرهنگها; اسلام، ایران و هند ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل گفت و گوی فرهنگها; اسلام، ایران و هند ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
>
مترجم: شهرام پناهی خیاوی
ایران و شبه قاره هند از زمانهای قدیم روابط مستحکم سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی داشتهاند؛ کما اینکه در دوره اسلامی، ملل مسلمان آسیایی اعم از اعراب، ترکان و ایرانیان با فرهنگ شبه قاره تماس پیدا کردند؛ از اینرو تمدن هند از مبادی اسلامی تأثیر پذیرفته است.
برخی از خاورشناسان با تأکید بر پارهای از اختلافاتی که در گذشته و حال میان مسلمانان و هندوها وجود داشته است، اظهار میدارند که ماهیت جوامع اسلامی کنونی هند در نوع فرایند معکوس با متعلقهای فعلی هندوستان قرار داشته و نقش آنان را در مضمون سنت و تحول در ابعاد منطقهای ناکارآمد ساخته است که بازتاب آنرا میتوان در اثرات ژرف این ویژگی بر جهاننگری روابط ایران و هند در دوره معاصر مشاهده نمود. در این خصوص پژوهشگران ایران و شبه قاره با باز کاوی مجدد فرضیه اشاره شده در تحقیقات خویش، مسئلههای جدیدی درباره روابط دو کشور با توجه به نقش تاریخی اسلام طرح کردهاند. مقاله حاضر نیز با توجه ویژه به برخی از جنبههای این مسئله به بررسی مبانی نظری مناسبات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی هند و ایران با تکیه بر موضوع اسلام در فرایند تحولات تاریخی دو کشور میپردازد.
۱) مناسبات بین تمدنهای گوناگون، همواره مراحلی از نقاط عطف در تحول جوامع انسانی به شمار میروند. چنانکه در اتکاء به این نظر میدانیم که تمدن یونانی از مصر، رومیها از یونان، عربها از امپراتوری روم، اروپای قرون وسطی از عربها و اروپای عهد رنسانس از تمدن بیزانس متأثر بوده است.
سرزمین پارس یا ایران که پیشتر در میان غربیان شهرتی بیش از یک نام نداشت، به تدریج پس از تحولاتِ قرن هجدهم میلادی در طی ارتباطاتی که بین ملل اروپایی و شرقی صورت پذیرفت، بهتر شناخته شد. تا آن زمان در خصوص ایران، تصوّرات متفاوتی در اذهان اروپاییان رایج بود: از دیدگاه برخی، ایران کشوری برای تجارت بود؛ پارهای دیگر، مردمان آن سرزمین را برای بشارت دادن به دین مسیح مناسب میدانستند و دیگران نیز آن کشور را همپیمانی قابل اعتماد بر ضد ترکها تلقی میکردند. بنابراین تعجبی ندارد که بازتاب اینگونه نگرشها که به صورت موردی در خصوص ایران نوشته شده در کتاب دو جلدی سفرهای عموالیور[Uncle Oliver’s Travel] مشاهده کرد که در سال ۱۸۳۹م برای رده سنی جوانان تهیه شده و در کتابخانهها جای گرفته بود. این مجموعه با تمهیدات شرکتِ «چارلزنایتِ لاگیته استریت»[Uncle Oliver’s Travel] منتشر گردیده است.
۲) وانگهی ایران نیز همچون زمانِ «وارِن هَستینگ»[Warren Hasting] و جانشینانش در هندوستان، شاهد بازدید فرستادگان بسیاری از جانب اروپاییها، از جمله نظامیان و سیاستمداران بود که در بابِ هر آنچه از گیاهان و جانواران آن سرزمین دیده بودند، مانند چگونگی روش بستن اسبها در اصطبلها از طریق ساق پا دادِ سخن راندند و گزارشهای مستندی از اعمال مذهبی، سیستم مالیاتی و آموزش و پرورش به رشته تحریر در آوردند. پس از آن، شیوه اندیشه اروپاییان درباره ایران به تدریج تغییر کرد. آنها پیبردند که ایران ـ سرزمینی با پیشینه تقریباً پنج هزار ساله در تاریخ ـ مفهومی فراتر از آنچه [آنها] تا کنون میپنداشتهاند دارد، خصوصاً آنکه واجد فرهنگ و ادبیات واقعی منحصر به فردی میباشد و به عبارتی، مردم این سرزمین فَضیلت جهان دیدگی را قدر نهاده، ذوق لطیفی برای شعر و شاعری و میل وافری به عرفان و تفکر فلسفی دارند.
همانند شواهدی که در میان نخبگان بنگال[Bengal] و ماهراشترا[Mahrashtra] در هند قرن یازدهم میلادی موجود است، ایرانیان هم حتی مدتها پس از آنچه که در نتیجه تسلط بیگانگان بر آنها روا رفته بود، غرورشان را در نوعی دلبستگی عاطفی به گذشته باشکوه خویش حفظ کردند؛ همان میراثی که تا مدتها پاسدار آن بودند و نمیتوانستند به اجبار بر اثر شرایطی که بر آنها حاکم شده بود شاهد محو سنتها و یادبودهای افتخارآمیز خود باشند.
معنای نهفته سخن فوق را میتوان در وجود احساسِ مشترک بین حافظ و هوراس[Horace] جستوجو کرد که سیمای واقعی علم و معرفت در جهان به شمار میآیند و در محاق یکّهداری آنان در عرصه فرهنگ و ادب، واردات سفارشی بیگانگان، همچون موضوعات «شرلوک هولمز»[Sherlock Holmes] و یادداشتهای عاشقانه حزنانگیزِ «مریم سوترلند»[Mary Sutherland] ناپدید میگردند.
۳) آرایه سخن «ماکسیم رودنسون»[Maxime Rodinson] در این خصوص ارزیابی میشود، او با طرح سه گرایش با مفاهیم فرضی مشابهی به شرح فهم شهودی غربیها در قرن نوزدهم میلادی پرداخته است که عبارتند از: وجود نوعی احساس تفوق غربی براساس دیدگاههای سوداگرایانه و استعمارطلبی که مملو از اهانت و تحقیر برای دیگر تمدنها میباشد؛ همچنین مایلند که خویش را علاقهمند به نوعی شهوتگرایی رُمانتیک و مفتونِ شرقِ شگفتانگیزی جلوه دهند که اکنون رنگ و بوی فقرزدگی، اصلیترین جاذبه آن است؛ به عنوان آخرین مورد، محقق مزبور به فرایندِ خاصی از دانشپژوهی غربیان اشاره دارد که تبحر اصلی آن در وجود کسانیکه اعصار گذشته را از دور خارج مینمایند، انعکاس مییابد. گرایشهای فوقالذکر قبل از هر نوع چالشی از درون، از منظر خاستگاهِ تفکر غربی در تعامل منطقی با یکدیگر قرار میگیرند.
جالب آنکه بر خلاف دیدگاه ناخودآگاه قرن هیجدهمی که از ایدئولوژی عامگرایانه آن عصر الهام میگرفت و براساس آن مردم و دیگر فرهنگهای غیر اروپایی محترم شمرده میشدند، به ناگه به جای آن، نوعی اندیشه خود محوری آگاهانه و انحصارطلبانه قرن نوزدهمی جایگزین آن گردید.[۲]
۴) با اینکه هند تحتِ استعمار مستقیم غربی در آمد و ایران نیز غیر از آنچه که بر هند آمده بود، سرنوشت خاص خود را پیدا کرد، با این همه، در فرازی مشابه، هر دو به طور مساوی در معرض تأثیرات برتریطلبی غربیها قرار داشتند؛ هر دو کشور در مواجهه با استعمارگری در حال گسترش اروپاییها، در چالش نوعی کشمکش و تعارضاتِ درونی قرار گرفتند.
در خصوص بازتاب این شرایط، نگرانیها و پیگیریهای ویژه «ویلیام جونز»[William.Jones] درخور توجه میباشد، وی بنیانگذار «انجمن سلطنتی آسیایی بنگال و ماکالای»[Royal Asiatic Society Of Bengal Macaulay] و نویسنده تعالیم موشکافانه[Minute Of Education] در سال ۱۸۳۵م بود. او در تلاشی اقدام به مفهومیابی واژه پرسشانگیز استعمار نمود و در این خصوص، برهان چرایی تصورات موجود را با مثالهایی قابل وصف بیان نمود و حق مطلب را در خصوص خودمحوری سیاسی، فرهنگی اروپاییها و تکبر و نخوت نژادی محققانی، چون «برناردز کان»[Bernards.Cohn] و «توماس مِت کالف»[Thomas.Metcalf] آشکار ساخت و جالب آنکه توضیحات او به طرز بارزی با مختصات تحولات تاریخی هند، پس از ۱۸۵۷ م مناسب بود.
اکثر انگلیسیها در ادعایی سعادت باورانه، متقاعد شده بودند که آنها مزیت و عقل باوری لازم برای حکمفرمایی بر جهان را دارا میباشند، رویدادهای بعدی آرمانخواهی سیاسی آنها را هویدا ساخت، پس از پایان جنگ بوئر،[Boer] چشمانداز انگلیسیها در رابطه با هند حکایت از این ماجرا داشت که آنان علاقهمندند از همین وضعیت برتریجویانه به آنها بنگرند.
۵) انگیزه من در آنچه تاکنون مطرح نمودم، همانا آشکار نمودن تناقض زبان گفتاری غربیها در خصوص ملل شرق میباشد، از جهتی در حالی که آنان پیرامون صنایع بدیع احساسات شاعران ایرانی مطالبی عرضه مینمودند، نویسندگانشان در موضوع استعمارگری یا مسئله استعمار نو که از طرف دولتهایشان بر جوامع شرق روا رفته بود اظهارنظرهای نارسا نموده یا اصلاً به ماهیت این موضوع توجه کافی نداشتند.
البته نباید از این نوع نگرش ذهنی نویسندگان غربی تعجب کنیم، چرا که مبانی اولیه خاستگاهِ فکریشان در چهارچوب جهانی تک قطبی، فرصت بروز یافته است. با دقت در اینکه موضوع جهانی شدن چگونه میتواند موجبات استحاله فرهنگی و مدنی ملل شرقی را فراهم نماید و مطمئناً بیتوجهی به این مسئله برای جوامعمان خطراتی بیبازگشت در بر خواهد داشت، حتی در این خصوص نیز در نوعی مقایسه تطبیقی، هندوستان بیشتر و مسلّمتر از ایران تحت تأثیر این جریان قرار دارد. معالوصف جدای از تأکید بر عامل استعمار به مثابه تکیه کانونی مباحثاتمان، آنچه که ضرورت آن همواره باقی خواهد ماند، نوعِ تلاشهایی است که بتواند مسئله گفتمان را بر بنیان میراث مشترک گذشته و توأمان برقراری مناسبات آگاهانه اقتصادی و فرهنگی بین دو کشور هموار نماید.
۶) این هدف که ضرورتاً در قلمرو موضوعی شرقگرایی در خور طرح است، این امکان را پدید میآورد که در معرض خشم و عصبانیت گروهی منتقد قرار گیرد، با این حال اگر در مقام تعبیر و تفسیر مسئله اشاره شده بر آییم، میتوان اینگونه اذعان کرد که کارکردِ این ایدئولوژی قادر خواهد بود که ماهیت تأثیرات نامبارک آرمانگرایی سیاسی و استیلای فرهنگی غرب را بر جوامعمان آشکار سازد، این همان سیاست فکری بوده است که کسانی، چون راناد،[Ronade] داداوای ناروجی[Dadabhai Naoroji] و ر.س.دوت،[R.C.Dutt] در آخر ربع قرن نوزدهم میلادی مطرح کردند.
در فرازی مشابه نیز این سیرِ اندیشه در تلاش ایرانیان برای کسب آزادی و استقلال از سلطه اقتصادی غرب در بطن نهضت تنباکو ۱۸۹۲ـ۱۸۹۱م و انقلاب بنیادی سالهای ۱۹۱۱ـ ۱۹۰۵م بازتاب یافته است، در حقیقت مسائلی از این نوع بود که سرانجام بُن مایه انرژی انقلابهای پایانناپذیر ایرانیها براساس آن ترسیم گردیده است. در این چهارچوب مقوله کلی شرقگرایی عبارت خواهد بود از حساس نمودن ما به اشتباهکاری غربیها و هر آنچه مربوط به گرایشهای مرجعباورانه یک تمدن بیگانه است که در نوعی برتریطلبی سیاسی ـ اقتصادی کلان، به دخالت در امور دیگران علاقهمند میباشد. صرفنظر از هر چیز دیگر، ماهیت این نوع بازتاب، حتی پس از دهههای استقلال دو کشور، موجب گردیده است که شناخت ما درباره حقانیت، صداقت و هویتهای بسیار اصیل هندی و ایرانی افزایش یابد.
از سوی دیگر در انتقاد به این دیدگاه، غربیان با یادآوری پارهای مشکلات، همچون مسئله پاکستان و افغانستان، آن را مثال نوعی تمایلهای واگرایی برخی هویتهای شرقی درباره منشأ دانستهاند، چنانچه در این خصوص هم اینگونه ضروری مینماید که حتی جریاناتی از این نوع را همچون نمونههایی از عوامل فتنهانگیز استعمار بر جوامع خود بدانیم و به عنوان موارد قابل اعتراض به بحث بگذاریم و ضرورتاً مبانی نظری ملت و جامعه خودمان را در چهارچوب مقوله محوری آحاد ملت یا بخشهای مجزای آن ارائه نماییم.
هر شخص میتواند از دقت نظر در این اظهارات تاگور[Tagore] به سال ۱۹۳۲م تسلی یابد که «دیدار من از ایران باعث شد به قدرت مردم مشرق زمین ایمان بیاورم که علی رغم کشمکش و شرایط سخت اقتصادی از خود دفاع میکنند و مجدانه راه خود را به سرعت به سوی تجلی میراث ماندگارشان مییابند».
۷) من دریافتم که تحت تأثیر علی شریعتی (معروفترین نماینده نوگرایی شیعی) و حسینیه ارشاد او در تهران، شیوه اندیشه مباحثات عقلانی در ایران، حتی پس از اضمحلال سلسله پهلوی، تغییر کرده است و این در حالی است که متفکران آسیای جنوبی که عمدتاً در دانشگاههای انگلیسی و آمریکایی تحصیل کردهاند، همچنان ناخواسته در تبعیت از مدلها و متدلوژی غربی، چارچوبهای فکری آنان را ارائه میدهند.
۸) من شخصاً معتقدم که اساس گفتوگوهای معنادار ایران و هند ـ جدا از تأمل و ضرورت شناخت قرابتهای آرمانی دو سرزمین ـ در نتیجه آگاهی بیشتر از مقاصد استعمارگران و ماتَرک آن محقق خواهد شد و در این خصوص، اولین دلبستگی ما در هر نوع اقدام علمی، همانا اتخاذ روشهای مهذب برای بازکاوی و تفسیر تاریخ گذشته و توجه به کانون ارزشها و سنتهای مشترکمان میباشد.
در باب اتخاذ شیوههای مناسب برای روشمند کردن سیاست خارجی و مناسباتمان در عرصه بینالملل، درگیر شدن بیش از حد در آنچه ساموئل هانتینگتون[Samuel Huntington] در مقدمه کتابش درباره فرهنگ عرضه داشته ما را به جایی نمیرساند، تشخیص یک تجلی واقعی در خصوص فرهنگ، زمانی میسر میشود که با ظرافت هر چه تمامتر به درک صحیح از واقعیتهای محض جوامعمان نائل گردیم.
۹) هنگامیکه «سرهامیلتون گیب»[Sir Hamilton Gibb] به سال ۱۹۴۷م کتاب جریانهای مدرن در اسلام[Modern Ternds In Islam] را منتشر نمود، رویکردهای مذهبی انقلابهای مدرن ترکها و فارسها را نادیده انگاشت. خوشبختانه پس از او ماهیتهای مجهول در موضوع اشاره شده به اندازه کافی از سوی محققان دیگر نقد و بررسی شده است.
در این راستا به عنوان مقدّماتِ پذیرفته شده ابتدا تصریح میکنیم که در ایران از زمان تأسیس سلسله صفوی تا عصر حاضر به صورتی لازم و ملزوم و در شرایطی سیال و پویا، دین و دولت به هم در تنیدهاند، خاصه این مسئله در عهد حکمفرمایی شاه عبّاس اول (۱۶۲۱ـ ۱۵۸۸م)، مبنای واقعی سیاسی و اجتماعی قرار گرفته است. بر مبنای دیدگاه شاه صفوی، حکمِ عقلی ایجاب میکرد که نقش اسلام و علما در پیوستگی ملی، جدی گرفته شود. استنتاج واقعی حکمفرمای ایران آن بود که توانمندی دولتمداری او در درکِ صحیح از واقعیت فوق نهفته است.
خیلی خوب به خاطر میآوریم که در تحولات اخیر تاریخ معاصر ایران، یعنی نهضت تنباکو (۱۸۹۲ـ۱۸۹۱م) و انقلاب مشروطه (۱۹۱۱ـ ۱۹۰۵م)، چگونه اسلام و روحانیون وابسته به این ایدئولوژی، پیدایش ملیگرایی ایرانی به سبک اروپاییها را به چالش کشاندند، گرچه این موضوع، سبب شکایت برخی از فرهنگهای سیاسی فعّال در ایران شده، با این حال، واقعیتی مهم است که همچنان موضوع اسلام، به مثابه منبع اصلی مشروعیت دولتها و هم زمان توسعه ملی در این کشور، محسوب میگردد.
در نهایت، تمام دولتها ـ چه در ایران و چه در سایر مراکز اسلامی دیگرِ کشورها ـ به این نتیجه رسیدهاند که سیاستها و برنامههای آنها در توسعه ملی، زمانی از صفات قانونی و مشروع برخوردار میشود که بتواند به اسلام متوسل شده، از این طریق حمایت آحاد ملت را کسب نمایند.
۱۰) تأکید ما در این گفتار به نوع خاصی از اسلام؛ یعنی اسلام شیعی میباشد که نیایشهای مؤثر حزنانگیز آن در جهت معنویت و شهادت عبارت پردازی میگردد (تا حدی شبیه آیین سیک، در طی مراسمی که «مرشدِ» معبدِ پیشوای «گوبیند سینگ»[Goru Gobind Singh] انجام میدهد).
عزاداری سالیانه برای امام حسین، نوه پیامبر که در کربلا شهید شد، نوعاً عاطفهگرایی شیعه را بازتاب میدهد و از همین چشمانداز، ایرانیان آن را همچون سرمشقی الهام بخش در انقلابهای خود قرار دادهاند، بدین ترتیب میتوان مفهوم و اهمیتی فراتر از حد یک عزاداری برای آن قائل شد.
شهادت امام حسین نمادی است از نقش اسلام که به مثابه حرکتی معترضانه، آرزوی نهاییاش بر ضد نیروهای طاقتفرسای دشمنان اسلام سمت و سو مییابد (از نظر دور نداریم که حکام عباسی از نارضایتی شیعیان برای کسب قدرت سود بردند)، و بر این اساس، فداکاری و حتی مرگ در راه خدا به مثابه عملی پرواگرانه چهره خود را آشکار میگرداند، در قالب مفهومی این هدف که در مجاهدت راه خدا شهید شدن به عنوان پاداشی لایزال ارمغان مجاهده این راه خواهد بود.[۳]
گفتنی است که در واقع عزاخانهها و مکانهایی که امامان و اعضای خانواده آنها در آن مدفون هستند، به صورتی ویژه اهمیت فوقالعاده ممتازی به ملیگرایی ایرانی ارزانی داشته است.
۱۱) همچنین به صورتی گذرا، اشاره میکنیم که از دیدگاه مبانی اصولی سیاست در اسلام، در اسلام شیعی، سنت شهادت مشروعیت بیشتری در مقایسه با زهد انزواطلبانه دارد. چنانکه در خلاف جهت این قالب مفهومی، شهادت اِستفان[Stephan] یا مرگ تأثرآور ترسا[Teresa] از اهالی « لیسی ئوکس»[Lissieux] در عالم مسیحی، بیش از آنکه در نوعی تمثیلهای سمبلیک نیایشی طرح شود تنها به عنوان وقایع صرفاً نامطلوب و حزنانگیز قلمداد میشود و از همین منظر، در باب نوع اندیشه مذهبی، دو فرهنگ مسیحی و اسلامی در نوعی تعارض شهودباورانه قرار میگیرند.[۴]
۱۲) از چشمانداز تاریخی، تأثیر اسلام شیعی بر فرهنگ سیاسی جوامع به مراتب بیشتر از تأثیر گرایشهای صوفیانه در جوامع اهل سنت میباشد و از جمله تأثیرات جنبههای دیگر اسلام شیعی این است که تجلی ملیگرایی ایرانی در سیرت و ماهیتش اعتبار یافته است.
بر طبق گفته پژوهشگر فقید، حمید عنایت، در اصول تئوریک مذهب شیعه چیزی وجود ندارد که آن را به برخی ویژگیهای یگانه انگار و یا تفکرات نژادگرایانه متمایل سازد، برخلاف آنچه در مذهب تسنن میبینیم.
اندیشه ملیگرایی اعراب همواره تلاشی بوده است برای احیای امپراتوری عربزبانان که به ناچار پس از حمله تاریخی مغولها در سال ۱۲۵۸م از موقعیت برترش در جهان اسلام محروم گردیده است. چنانچه در مقابل، آنچه ملیگرایی ایرانی نامیده میشود بیش از مسئله قومیت به مسئله آزادی علاقهمند میباشد. شاید بتوان این مهم را از برخی جنبهها در پرتو این موضوع اقامه نمود که ایران از سال ۱۵۰۲ میلادی، کشوری مستقل بوده و در این چارچوب، همبستگی و هویت مردمانش واقعیت عینی به خود گرفته است.[۵]
به علاوه، ملیگرایی از مدل ایرانی، اصلیترین تمهیدات خود را در فرآیند درک عناصر مرتبط با فرهنگ خود به کار گرفته است، برای نمونه زنده نگهداشتن خاطره روزگاران پیش از اسلام، یا مقاومت در برابر حمله اعراب مسلمان در طی دو قرن اول هجری، همواره در بین ایرانیان به مثابه مظاهر فرهنگی قابل احترام به صورتی شرحناپذیر طرح میگردد. رنسانس واقعی خود آگاهی ملی در ایران با شاعر بزرگ حماسی، فردوسی آغاز میشود که شرح او درباره پیروزی اعراب در مقابل ایرانیان، تا به امروز نیز همچون تلخترین سنگ نوشته درباره انهدام دولت ساسانی بازتاب یافته است.[۶]
۱۳) شایان ذکر است که ابزارهای توسعه جامعه کنونی ایران، به ویژه پس از رژیم ننگین شاه، بر مبنای تشویق و اندرزهای دینی بوده که مؤلفه اصلی نمادین سیاست در ایران محسوب میگردد گرچه با دقت نظر درمشی سیاست جاری در این کشور این گونه مستفاد میگردد که اندیشههای تشویقی، اغلب بازتاب کارکرد دین بوده است.
البته در تأکید به واقعیت اشاره شده، شاید بهتر باشد در یک سادهانگاری یک سونگرانه درگیر نشویم، حداقل آنچه در این خصوص مسلّم به نظر میرسد آن است که در ایران، همانند دیگر کشورهای اسلامی، اعمال سیاسی به قدر کافی حاوی پیچیدگی و مشکلات مخصوص به خود میباشد، در نتیجه همواره تلاشهایی که به منظور یکپارچگی اندیشه و وحدت انسانی از منظر دین صورت میگیرد به یک روی آورندگی آگاهانه واحد سوق نیافته و بدین صورت همواره چالشهایی در نتایج فرعی باقی میماند و البته این نیز به نوبه خود محصول شرایطی است که بر اساس آن همواره خط سیر سیاسی مسلمانان قدرت و اهمیت خود را از مختصات ویژهای، همچون سببهای محیطی، زمانها و موقعیتهایی که در آن واقع گردیدهاند، اخذ نموده است.
حتی با وجود پیچیدگیهایی که بدان اشاره گردید، اگر نوعاَ ماهیت تهدید غربی را از نظر بگذرانیم، نتیجه میگیریم که دین اسلام برای جامعه جهان اسلام دربرگیرنده هیچ نوع تفرق و تهدیدی نمیباشد. یک بعد سیاست بینالمللی مسلمانان در محاق همین اندیشه واحد اسلامی قابل تبیین است، شاید ابراز واکنشهای مشترک برخی کشورهای اسلامی درباره اشغال ناعادلانه فلسطین از سوی اسرائیل را بتوان نمونهای برجسته از این نوع رویکردهای اسلامی دانست. البته این بدان معنی نخواهد بود که موضوع مطرح شده را تا حد دست یافتن مسلمانان به یک اتحاد فرهنگی جوامع اسلامی، آن هم در فضای بینالملل موجود که واجد نفوذی قابل ملاحظه باشند، ارتقاء دهیم. در این خصوص، آنچه موضوع را قابل تأمل مینماید مشاهده برخی گرایشهای متناقض در جوامع اسلامی است. حتی برخی از مسلمانان که بر ارزشهای غربی ایراد میگیرند، اقتباسهای غربی بسیاری را پذیرفتهاند.[۷]
۱۴) خواه از نظر عواطف مذهبی شیعه یا احساسات خاص ملیگرایانه در ایران، برخلاف ملیگرایی غربی یا ترکی، توصیه مینمایم که سرانجام باید خود را به دستآوردهایی به سبک هویت و تشخص ملّی ایرانی وفق دهیم.
از نظر ما آنچه میتواند مبنای واقعی گفت و گوی فرهنگی بین هند و ایران قرار گیرد، دقت نظر در برخی ویژگیهای تاریخی ایران، از جمله این موضوع است که چگونه این کشور در گذشته و حال، سیر تکاملیاش را حتی زمانی که در معرض تجاوز امپراتوریهای بزرگ اسلامی یا کشورهای غربی قرار داشته، حفظ نموده است.
۱۵) مسلّماً روابط مداوم هند و ایران آشکارا نقاط عطف ممتازی برای هر دو ملت به ارمغان خواهد داشت. جواهر نعل نهرو در کتاب نگاهی اجمالی به تاریخ جهان، ایران را کشوری میداند که در یک بیان روحش به هند آمده و در این سرزمین جسمی شایسته و سزاوار یافته است.
روابطِ فرهنگی هند و ایران در دوره امپراتوری گوپتا[Gupta] به اوج خود رسید. پس از این مرحله و از قرن سوم میلادی به بعد، ساسانیان سلطه خود را بر بخش عظیمی از شمال غربی هند گستراندند. بر اساس جریانات تاریخی اشاره شده، فرهنگ ایرانی نیز بر مبنای شرایطِ پیش آمده در شبه قاره رو به گسترش نهاد که هنر کلاسیک هندی، بر همین اساس پدید آمد. فرایند چنین تأثیر و تأثّراتی، مخصوصاً پس از آنکه نظامیان، دولتمردان و بازرگانان ایرانی از طریق سواحل دریایی شبه قاره به گجرات و دَکنه راه یافتند، بیش از هر زمانی در مسیر یک تحول واقعی قرار گرفت. یک نمونه معروف آن، «محمود گاوان»[Mahmud Gawn] (د: ۱۴۸۱م) میباشد که در سلطان نشینِ دکن به خدمت بهمنیان[Behmani Sultanate] راه یافت، او با الگوگیری از مدرسه میرزا الغ بیگ در سمرقند، مدرسه معروف بیدار[Bidar] را بنیان نهاد و بدینگونه انتشار دانش هندی ـ ایرانی را تسهیل نمود. به عبارتی دیگر اگر بخواهیم مسیر اصلی تأثیرات فرهنگِ اسلامی، در طی قرون وسطی در شبه قاره را پیگیری نماییم، وظیفه داریم که به چگونگی نفوذ استعدادها و قریحه خردگرایانه از نوع ایرانی یا آسیای مرکزی توجه نماییم.
۱۶) حکّام مستقر در دَکن، بویژه فرمانروایان شیعی آن، به شدت تحتِ نفوذ همان احساساتی بودند که در عهد فرمانروایی صفویان (۱۷۲۲ـ۱۵۰۲م) در ایران رواج داشت.
بابر از اعقاب تیموری و حاکم بخشهایی از هند در سالهای (۱۵۱۲ـ۱۵۱۰م) با شاه اسماعیل [اول] اتحاد بست و جانشین او همایون (۱۵۴۰ـ۱۵۳۰م) بنابر اقتضائات سیاسی حاکم در هند به شاه طماسب اول پناهنده شد. در طی این دورهها، زبان ترکی، زبان محافل خانوادههای حکومتگر مغولی بود، اما زبان ادبی هند، «فارسی» بود. دانشآموزان نسلهای گذشته ما در مکاتب و مدارس هند
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 