پاورپوینت کامل علل اقتصادی ناخشنودی بومیان شمال آفریقا از والیان عرب در قرن اول و دوم هجری ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
4 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل علل اقتصادی ناخشنودی بومیان شمال آفریقا از والیان عرب در قرن اول و دوم هجری ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل علل اقتصادی ناخشنودی بومیان شمال آفریقا از والیان عرب در قرن اول و دوم هجری ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل علل اقتصادی ناخشنودی بومیان شمال آفریقا از والیان عرب در قرن اول و دوم هجری ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

>

مقدمه

فتح شمال آفریقا به دست اعراب مسلمان از سال ۲۳ تا ۹۳ ه / ۶۴۳ – ۷۱۱م) صورت گرفت و در طی این مدت حاکمیت خلفای عرب بر این سرزمین­ها با افت و خیزهایی همراه بود. پس از پایان دوره فتوحات نیز استقرار حاکمیت عرب بر آن سرزمین چندان دوام نیافت و با گسترش شورش­ها زمینه شکل­گیری حکومت­های نیمه مستقل و مستقل در آن جا فراهم شد. این شورش­ها قطعاً زمینه­ها و علل سیاسی، اجتماعی، فکری و دینی داشت.

در این پژوهش، این سؤال اساسی مطرح است که آیا علل و انگیزه­های مشخص مالی و اقتصادی نیز که زمینه­ساز گسترش مخالفت با خلفای عرب شده باشد وجود داشته است؟ در این صورت، این علل و انگیزه­ها کدام و تأثیر هر یک چه میزان است؟ چه منافع درازمدت اقتصادی از رهگذر تشکیل دولت­های مستقل عاید بربرها می­شده و انگیزه­های نیرومندی برای برپایی آنها به وجود می­آورده است؟ برای پاسخ به این پرسش­ها منابع موجود بررسی شده که بر اساس نتایج حاصل از آن، علل و انگیزه­های اقتصادی قیام بربرها عبارتند از:

انگیزه­های روانی قیام بربرها علیه والیان عرب

  1. خشم از مهاجرت تدریجی قبایل عرب

مهم­ترین عامل روانی قیام بربرها علیه والیان عرب، خشم بومیان بربر از مهاجرت تدریجی قبایل عرب بود. از آغاز فتح شمال آفریقا به دست اعراب، روند تدریجی مهاجرت قبایل عرب به این سرزمین و تصاحب سرزمین­های بومیان آغاز گردید. در سال­های آغازین پس از فتح افریقیه و مغرب، همه جنگجویان عرب حاضر به ماندن در سرزمین­های فتح شده نبودند. از کارهای تشویقی والیان در سده­های اول و دوم هجری برای استقرار سپاهیان عرب در منطقه، واگذاری اراضی زمین­داران رومی به آنها بود. به گفته ابن­عبدالحکم، تا زمان ابوالمهاجر (حک ۵۵ – ۶۲ ق/۶۷۴ – ۶۸۱ م) مسلمانان از مصر برای جنگ به افریقیه می­رفتند و باز می­گشتند.[۱] بدین ترتیب باید گفت: تغییرات به وجود آمده در ترکیب طبقاتی شمال آفریقا پس از اسلام روندی تدریجی و کند داشت.

در دهه­های آغازین فتوحات، رومیان جای خود را به فاتحان عرب دادند که در رأس حاکمیت یا در خدمت حکومت بودند. عرب­ها که به دو دسته مضری و یمانی تقسیم می­شدند امتیازات و مزایای مالکان رومی را به خود اختصاص دادند.[۲] طی چند سده پس از فتوحات اسلام در مغرب، گروه­های گسترده­ای از اعراب به آن نواحی مهاجرت کردند. مورخان عرب، آمارهای مبالغه­آمیزی برای مهاجرت اعراب به افریقیه و مغرب ارائه کرده­اند. آنها می­گویند در دوره خلافت بنی­امیه، ۱۵۰ هزار نفر از اعراب و شرقیان به مغرب و اندلس آمدند که حدود چهل­هزار نفر در اندلس و بقیه در حوالی قیروان و دیگر شهرهای بزرگ افریقیه و مغرب ساکن شدند. روایت شده است لشکری که عثمان برای حمله به افریقیه فرستاد حدود هشتاد هزار نفر از اعراب بودند.[۳]

گفتنی است که یکی از سیاست­های زمامداران عرب مسلمان برای تثبیت پایه­های اقتدار خود در سرزمین­های فتح شده، اسکان قبایلی از اعراب در این سرزمین بوده است. در شمال افریقا عواملی چند، موجب تقویت این سیاست شد:

  1. دوری این سرزمین از مراکز سکونت قبایل عرب؛

این عامل، بازگشت مهاجران مهاجم را با دشواری مواجه می­ساخت و تحمل رنج سفری که منجر به بازگشت به سرزمینی می­شد که چندان جاذبه­ای نداشت، دشوار می­ساخت.

  1. بدوی و مهاجر بودن ذاتی اعراب؛

به همین علت، برای آنها تفاوتی نداشت که این نحوه زندگی را در جزیره­العرب دنبال کنند یا در خراسان و افریقیه.

  1. مهاجرت قبیله­ای.

عامل تمایل بازگشت افراد مهاجر به موطن اصلی خود غالباً نه تعلق خاطر به سرزمین و خاک، بلکه علاقه­مندی به ایل و تبار بود. بدیهی است در صورتی که مهاجرت به جای داشتن جنبه فردی، گستره قبیله­ای پیدا کند، انگیزه بازگشت کاهش می­یابد، به ویژه اگر وضع آنگونه باشد که مهاجران در سرزمین جدید، امکان مالکیت زمین­هایی را به دست آورند که در میهن اصلی خود هرگز بدان دست پیدا نمی­کنند. در فتح مغرب و افریقیه، در بسیاری موارد عرب­ها مالک زمین­های فتح شده می­شدند و گاه برای خود دولت­هایی کوچک، خودمختار و فئودال به وجود می­آوردند و گاه ممکن بود برخی قبایل بربر را از خود خشنود یا ناخشنود سازند، برای مثال در نخستین اعزام نیرو به مغرب در روزگار ولید­بن عبدالملک یکی از عرب­های یمن به نام صالح بن منصور حمیری، یک آبادی به نام «نکور» را به نام خود فتح کرد و ولیدبن عبدالملک نیز در سال ۹۱ ق/ ۷۰۹ م. آن شهر را به تیول او داد.

صالح در همان جا اقامت گزید و نسلش در آن جا بسیار شد. قبایل غماره و صنهاجه بر گرد او اجتماع کردند و اسلام در میان آنها انتشار یافت.[۴] سپس به گفته ابن خلدون، «شرایع و تکالیف اسلامی» و شاید هم تکالیفی که اعراب بر دوش آنها می انداختند بر ایشان سنگین و گران آمد. لذا از اطاعت عرب سرپیچی کردند و صالح را بیرون راندند و مردی از نفزه معروف به رُندی را بر خود والی قرار دادند؛ سپس پشیمان شدند و صالح را باز گرداندند. این دولت کوچک خانوادگی تا روزگار عباسیان پایدار بود.[۵]

در این که بخش قابل توجهی از افراد قبایل بومی شمال افریقا از روند رو به افزایش مهاجرت اعراب، ناخشنود بوده اند تردیدی وجود ندارد و برخی گزارش های تاریخی آن را تأیید می کند. به گفته ابن سلام، ابوالخطاب معافری یکی از رهبران خوارج اباهنی و عمّال او عرب های مهاجر را از شهرها و آبادی های نوبنیاد نظیر سُرت و قصور حسّان بیرون می راندند. هر چند در نهایت یکی از عاملان او بار دیگر آنها را به محل زندگی شان بازگرداند.[۶] شاید بتوان جنگ ابوالخطاب معافری و یارانش را با سپاه عباسی، رویارویی ائتلاف بربرها و اعراب جنوبی با اعراب شمالی دانست. چنان که پیش از جنگ مغمداس، مشاجره ای میان عمربن یمکتن ـ از پیشوایان خوارج بربر که در همین جنگ کشته شد ـ با یکی از عرب ها در گرفته بود.[۷] سال ها بعد، جانشین ابوالخطاب، ابوحاتم ملزوزی، زعیم اباضیان، پس از محاصره طولانی قیروان، ساکنان آن را وادار به ترک این شهر و حرکت به سمت مشرق نمود و مقداری آب و آذوقه به آنها داد.[۸]

با گذشت زمان بر حجم و گستردگی مهاجرت اعراب افزوده می شد؛ هر چند در قرن سوم هجری، در نواحی ساحلی مدیترانه، اکثریت باز هم از آن بربرها بود؛ تغییر بافت جمعیتی مغرب و غلبه قومی اعراب از قرن پنجم هجری به بعد مشهود بود. در آغاز این قرن، قبایل عرب عدنانی بنی هلال بن عامر و بنی سلیم بن منصور و قحطانیان معقل، جُشَم و سَلول به افریقیه و مغرب هجوم آوردند و بر ساکنان قدیمی آن نواحی یعنی بربرها غلبه یافتند و بیشتر نواحی و شهرهای آن مناطق را تصرف کردند.[۹] دامنه این مهاجرت ها نه تنها تمام سرزمین های شمالی افریقا را در برگرفت، بلکه به تدریج به بلاد سیاهان نیز کشیده شد. در زمان قلقشندی جماعتی از افراد قبیله عربی جُذام در بلاد بربر و سودان اقامت داشته اند.[۱۰] در میان قبایل عرب بنی هلال، از پیشوایی اسطوره ای به نام ابو یزید یاد شده است. براساس داستان های آنها، بنی هلال از زمان ابو یزید شروع به گسترش، نه تنها در شمال آفریقا، بلکه در صحرا و منطقه سودان کردند.[۱۱]

خلاصه آن که مهاجرت اعراب تا زمانی که جنبه هجومی داشت و به استعمار زمین ها و استثمار موالی بربر منتهی می گشت، سبب ناخشنودی بربرها می شد؛ ولی پس از آن که بربرها به آن خو گرفتند و هجوم ها به هجرت تبدیل شد، به تدریج از میزان گرایش بربرها به افکار خوارج کاسته شد.

  1. خشم از نوع رابطه عرب ها با بربرها

مهاجرت های قبیله ای عرب در قرن های اول و دوم، غالباً به صورت هجوم انبوه لشکریان بود. ارسال این گونه لشکریان از شرق به غرب در دوره عباسیان هم ادامه داشت. بخش قابل توجهی از این لشکریان برای مقابله با شورش ها و تمّردها و سرکوبی مقاومت های خوارج بربر در برابر حاکمیت اعراب گسیل می شدند. بنابراین، میان برافروخته­شدن شعله نهضت خوارج در شمال افریقا و افزایش موج مهاجرت اعراب به آن سرزمین، رابطه ای متقابل وجود دارد.

درباره این که بربرها چرا در آغاز، حضور اعراب را در کنار خود به دشواری تحمل می کردند باید گفت بی تردید مهاجرت روز­افزون قبایل عرب پیامدهای اقتصادی ناگواری برای قبایل بربر می توانست داشته باشد. به خصوص با توجه به نگرش منفی اعراب به بربرها و این که عرب ها غالباً فاقد مهارت های تولید ی نظیر کشاورزی و صنعت بودند و جز شمشیر را نمی شناختند.[۱۲]

در باره رابطه قبایل سکونت یافته عرب و بربرها اطلاعات قابل استنادی وجود ندارد. این دو قوم غالب و مغلوب با یکدیگر مراودات و دادوستدهایی داشته اند. ابن عبدالحکم می گوید: اعراب مهاجر با افارقه که ظاهراً مراد از آنها بربرهای بَراِنس است در شهرها ممزوج شدند.[۱۳] در حالی که از برخی دیگر از گزارش ها بر می آید که عرب ها در شهرها و بربرها در حاشیه شهرها زندگی می کرد؛ برای مثال در شهر نوبنیادِ بِلزمه گروهی از بنی تمیم و موالی آنها می زیستند که با اغلبیان مخالف بودند. همچنین در شهر بسیار آباد نقاوس[۱۴] قومی از جُند عرب می زیستند و در حوالی آن بربرهایی از زَناته و اَورَبه بودند. مردم آن قومی از عرب بنی ضّبه بودند و پیرامون آن گروه هایی از بربرهای بنی زنداج و اقوام دیگر زندگی می کردند.[۱۵]

علل اجتماعی قیام بربرها علیه والیان عرب

این علت ها در قالب دو متغیر قابل بررسی است:

  1. گسترش جمعیت شهرنشین و توسعه زندگی شهری

در دوره حاکمیت مسلمانان بر شمال آفریقا، این منطقه از نظر جمعیت رشد بسیاری یافت و چنان که اشارت رفت به لحاظ تجاری شکوفا شد. در آفریقای شمالی پس از اسلام، شاهد به وجود آمدن شهرهای جدیدی نظیر مصر فسطاط، قیروان، تاهرت، سجلماسه، فاس، عباسیه، مهدیه، رقاده، زاب، زویله، منصوریه و قاهره هستیم.[۱۶] گسترش شهرنشینی، هم برای بومیان بربر و هم برای حکمرانان و مهاجران عرب نتایج سودمندی در پی داشت. این نتایج سودمند نتیجه دو عامل بود: نخست، تغییر وضعیت زندگی بومیان و برگزیدن تدریجی شهرنشینی به جای بادیه نشینی که نتیجه آن میل به رفاه و آسایش و گریز از فقر و تهیدستی است.[۱۷] و دوم، خواست مهاجران و سیاست والیان عرب. برای مثال حسان بن نعمان (حک ۷۴ ـ ۸۶ ق / ۶۹۳ ـ ۷۰۵ م) در مغرب به نو مسلمانان بربر زمین هایی به تیول[۱۸] داد تا برای کشت غلات و محصولات گوناگون از آنها استفاده کنند. حسان با این کار دو هدف مهم را در نظر داشت: ۱. مستقر ساختن قبایل در مناطق شناخته شده و مشخص که برای قدرت مرکزی قابل کنترل باشد و با آن ارتباط داشته باشد؛ ۲. توسعه اقتصاد بومی و افزایش تولید و در نتیجه، افزودن بر میزان مالیات.[۱۹]

همین سیاست سرآغاز توسعه شهرنشینی بود.

پیامدهای اقتصادی و سیاسی توسعه شهرنشینی

توسعه شهرنشینی در صورتی که سلطه استثمارگرانه حکمرانان عرب محدود می شد، قطعاً برای بربرها مطلوب می بود؛ در مقابل، تا زمانی که سلطه زمامداران عرب بر آن جا برقرار بود، منافع قابل توجهی را عاید حکمرانان و بازرگانان عرب می کرد؛ زیرا شهرها عموماً مراکز جذب جمعیت و در نتیجه، افزایش داد و ستد و انباشت ثروت و ارزش افزوده اموال غیر منقول و کالاها و خدمات است. بعلاوه، تولید صنعتی در شهرها به مراتب بیش از دهکده ها و بادیه هاست. توسعه شهری با مفهوم تولید و تجارت، رابطه ای مستقیم داشت. از سویی شهرنشینی موجب فراهم آمدن زمینه های افزایش تولیدات صنعتی، کشاورزی و دامی و در نتیجه، رونق بازرگانی می شد و از سوی دیگر، در نتیجه رواج تجارت، گونه های مختلف شهرنشینی در شمال آفریقا حتی در نواحی شمالی صحرای بزرگ (مانند سجلماسه و میزاب) تا سواحل نیجر پدید آمد. در میان شهرها، سجلماسه از نظر تجاری مهم ترین موقعیت را داشت و بزرگترین دروازه به سوی شهرهای غربی سودان محسوب می شد. عمده ترین راه های تجاری که از صحرا می گذشت، به این شهر منتهی می شد.[۲۰] دو ویژگی، موجب اهمیت اقتصادی شهر سجلماسه شده بود؛ یکی نزدیک بودن به معادن طلا و نقره و دیگری موقعیت تجاری شهر. این شهر، بزرگترین بازار برای بازرگانان بود. در بازارهایش محصولات مختلف افریقیه و مغرب و سودان از قبیل طلای غیر مسکوک، پنبه، نمک، آبنوس، پوست، چوب و برده سیاه و واردات مغرب و اندلس و همه مصنوعات معدنی و منسوجات و ظروف و روغن معامله می شد.[۲۱]

در طول حکومت رستمیان و مدراریان، بازرگانی مغرب اوسط و اقصی به نحو چشمگیری شکوفا شد. پادشاهان یا پیشوایان خارجی مذهب بنی مدرار هم مانند رستمیان تاهرت، در این معاملات شرکت می کردند و حتی بیش از آن که خود را رهبر سیاسی به شمار آورند، بازرگان می شمردند؛ زیرا پس از اشغال سجلماسه به دست ابوعبدالله شیعی و دستگیری یسع بن مدرار، امیر صفری مذهب آن جا به دست او، هنگامی که عبیدالله مهدی از حال و نسب او سؤال کرد، یسع پاسخ داد: من تنها فردی تاجرم![۲۲] مبادلات تجاری، سجلماسه را محل اجتماع مردم از هر فرقه و نحله قرار داده بود. در آن جا گروه ها و دسته هایی از سودان، مغرب، اندلس و جماعاتی از یهود حضور داشتند. رفاه اقتصادی مردم سجلماسه، مورد توجه جغرافی­دانان قرار گرفته بود. یاقوت می گوید: مردم این شهر، از توانگرترین افراد هستند.[۲۳] ابن حوقل در شهر سجلماسه، براتی به مبلغ ۴۲ هزار دینار طلا دیده است که به تاجری از اودغشت تعلق داشته و به تاجر دیگری از سجلماسه داده است. او می افزاید که پیش از این، چنین حجمی از معامله مالی را در مشرق ندیده است و چون این حکایت را در بغداد بازگفته کسی باور نکرده است.[۲۴] ابن حوقل همچنین می نویسد: شهرهای تاهرت و سجلماسه در سال ۳۰۷ ق / ۹۲۰ م نیمی از عایدات خزانه دولت فاطمی را تأمین می­کرد و این نتیجه تجارت آنها با کشورهای دیگر بود. سجلماسه، به لحاظ موقعیت ممتازش همواره موضوع دعوای بین حکومت های مغرب و اندلس بود. خلفای اندلس که شهر سبته واقع در آن سوی جبل الطارق را در تصرف داشتند، می کوشیدند تا رأساً و یا با پیمان با دیگران رابطه خود را با سجلماسه حفظ کنند؛ زیرا این شهر قرن ها یکی از مراکز داد و ستد طلا بوده است.[۲۵]

شهر تاهرت، پایتخت خوارج رستمی نیز اهمیت بازرگانی فراوانی در شمال آفریقا داشت. این شهر بر راه های منتهی به جنوب مسلط بود و به علت موقعیت مهم تجاری، در آن ایام «عراق مغرب»[۲۶] و یا به قولی «بلخ مغرب»[۲۷] لقب داشت. در این شهر گروه هایی از زناته که بازرگانانی صحرا گرد بودند و در کارهای تجاری عمده تبحر داشتند و از شبکه­های موجود در مغرب یا سودان استفاده می کردند استقرار داشتند.[۲۸]

ائمه رستمی، خود نیز شوق وافری به برقراری روابط تجاری با سرزمین های دیگر داشتند. دولت رستمی از جمله نخستین دولت های اسلامی قرون وسطی در شمال آفریقا بود که روابط و مناسبات اقتصادی و سیاسی با ملت های ماورای صحرای بزرگ برقرار کرد. جوهره این مناسبات در درجه نخست، اقتصادی بود، یعنی اقتصاد و تجارت و کوشش برای به دست آوردن سود، مهم ترین انگیزه برای گذشتن از صحرا و تحمل بسیاری از دشواری ها بود. ابن صغیر هنگام سخن گفتن از امام افلح بن عبدالوهاب (حک ۲۰۸ ـ ۲۴۰ ق / ۸۲۴ ـ ۸۵۵ م) می نویسد: وی گروهی را به ریاست یکی از یاران خود به نام محمد­بن عرفه با هدایایی به سوی پادشاه سودان فرستاد.[۲۹] وسیانی می نویسد: افلح به اندیشه دیدار از جوا[۳۰] (= جوجو) افتاد؛ ولی پدرش او را از این کار بازداشت. هنگامی که خود به امامت رستمیان رسید، کوشید تا روابط تجاری و سیاسی دولت خود را با دولت سونگای واقع در حوضه رود نیجر گسترش دهد. لذا از آن جا دیدار کرد.[۳۱]

در نتیجه پایه گذاری دولت مستقل رستمی، روابط اقتصادی و سیاسی میان اقلیم طرابلس که بخش شرقی این دولت بود و مردان و اموال فراوانی به تاهرت می فرستاد، با غرب و مراکز افریقا گسترده و استوار گشت. این ارتباطات از دو راه مهم بازرگانی برقرار می شد: نخست از شهر طرابلس عبور می کردند و به جبل نفوسه می رفتند تا غدامس و از آن جا به تادمکه بر نهر نیجر؛ راه دوم دریاچه چاد را در واحه زویله به آن جا می پیوست و از آن جا به نقاط گوناگونی می رفتند تا به دریای مدیترانه می رسیدند.[۳۲] براساس آنچه در منابع تاریخی آمده، در قرن سوم هجری روابط و پیوندها میان طرابلس و بلاد تکرور (سنگال) بسیار گسترده بوده است. شماخی ذکر کرده است که یک کاروان تجاری که از بلاد تکرور آمده بود به کوهستان نفوسه رسید. در آن جا حاکم کوهستان ابوعمر میمون­بن محمد که از سوی رستمیان تعیین شده بود، هدیه ای به ارزش چهارصد دینار را که کاروانیان به وی تقدیم نمودند رد کرد. شماخی افزوده است که این حاکم خود به تجارت با بلاد سودان اهتمام داشت و آن را تشویق می کرد.[۳۳] از گفته های شماخی همچنین بر می آید که در روزگار رستمیان، روابط بازرگانی و فرهنگی میان اقلیم طرابلس و منطقه دریاچه چاد (سودان میانه یا آفریقای مرکزی) نیرومند بوده است. وی می گوید: حاکم کوهستان نفوسه ابوعبیده عبدالحمید جناونی که در زمان افلح رستمی بر آن جا حکم می راند، افزون بر زبان عربی و بربری، به زبان های آفریقایی همچون کانمی و غیر آن نیز سخن می گفت.[۳۴]

همچنین باید گفت تشکیل حکومت های محلی خودمختار یا نیمه مستقل در شمال آفریقا، ضمن آن که خود از پیامدهای توسعه شهرنشینی بود، موجب به وجود آمدن شهرهای جدیدی می شد. برای مثال پس از تأسیس دولت اغلبیان، قیروان توسعه خوبی یافت و دارای چهار شهر اقماری با نام های قصر قدیم، رقاده، صبره و منصوریه شد.[۳۵] در مملکت رستمی نیز شهرهای آبادی وجود داشت؛ مانند تنس، و هران، شلف، مدینه خضراء، افکان، غزه، سوق ابراهیم، واریفن، اوزکی، غدیر، زلاغ، یلل، قصر فلوس، و کراو.[۳۶]

  1. توسعه شهرنشینی و افزایش شورش

گسترش شهرنشینی از چند جهت می توانست به افزایش شورش قوم بربر شمال آفریقا بینجامد:

نخست آن که بادیه نشینان یا کوه نشینان را به هجوم بر شهرها به بهانه «خروج» و به انگیزه کسب غنایم ترغیب نماید؛ چنان که باسورث معتقد است در تمام مراحل تاریخ بشر تا پیش از رواج سلاح گرم، مردمی که بر روی زمین کار می کرده اند، از مهاجمان بیابان ها و دشت ها، آسیب ها و زیان ها دیده اند.[۳۷] مصداق بارز این امر در شمال آفریقا و در دوره مورد بحث، هجوم جنگجویان کوه نشین و رفجومه به قیروان به رهبری عاصم بن جمیل صفری در سال ۱۴۱ ق / ۷۵۸ م. بود که ویرانی و غارت شهر را نیز به دنبال داشت. و نیز غارت شهر طنجه به دست خوارج صفری مذهب تحت فرمان میسره مَطغُری در سال ۱۲۲ ق / ۷۳۹ م.[۳۸]

دوم آن که بربرها را به ناامن کردن محیط های شهری برای اعراب و طرفداران خلافت مرکزی برای رسیدن به اهدافشان برانگیزد؛ نظیر آنچه در اواخر روزگار اموی و اوایل عصر عباسی یعنی روزگار حکومت عبدالرحمن بن حبیب فهری در طرابلس و اطراف آن گذشت.

سوم آن که بربرها را به مبارزه برای دستیابی به استقلال سیاسی و در نتیجه، ساخت شهرهای مستقل، آباد و پر رونق در مقابل شهرهای عربی تشویق نماید. زیرا از طریق تأسیس حکومت، امکان آباد کردن شهرها را می یافتند. از همین رو، به دنبال تأسیس شهر قیروان شاهد پیدایش شهرهای دیگری چون تاهرت، سجلماسه، فاس و مهدیه هستیم.

انگیزه های مالی

  1. حس غنیمت جویی

افزون بر شیوه های مشروع و معمول به دست آوردن منافع اقتصادی، حس غنیمت­جویی نیز که به خصوص در بربرهای بدوی نمود بیشتری داشت، زمینه مساعدی برای پذیرش عقاید خوارج، به خصوص خوارج صفریه فراهم می کرد؛ زیرا صفریان ـ که صالح باجیه آنها را چپ­گرا در مقایسه با اباضیان میانه­رو خوانده است.[۳۹] ـ در مغرب، عملکردی مشابه ازارقه در مشرق داشته اند.[۴۰] و همان گونه که خوارج ازرقی در جنوب ایران، هزینه آشوب آفرینی ها و لشکر کشی های خود را از راه غارت اموال مردمی که از نظر ایشان کافر و بد دین بودند به دست می آوردند.[۴۱] صفریان مغرب نیز در موارد متعددی همین هدف را سرلوحه کار خود قرار داده بودند.[۴۲] اما این سخن، بدین معنا نیست که خوارج اباضی به طور کامل از این قاعده مستثنا و از انجام این گونه اعمال مبرّا بوده اند. اخباری که

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.