پاورپوینت کامل احساسات ضد اخباریگری در بین علمای عصر قاجار با تأکید بر محمدباقر خوانساری ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل احساسات ضد اخباریگری در بین علمای عصر قاجار با تأکید بر محمدباقر خوانساری ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل احساسات ضد اخباریگری در بین علمای عصر قاجار با تأکید بر محمدباقر خوانساری ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل احساسات ضد اخباریگری در بین علمای عصر قاجار با تأکید بر محمدباقر خوانساری ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

>

در [۱۹۹۲ م] مقاله­ام که درباب مجادله مکاتب فقهی اخباری و اصولی نگاشته شده، به این نکته اشاره شد که محمدباقر خوانساری (متوفی ۱۳۱۳ ه. ق / ۱۸۹۵ م) در اثر زیست نگارانه ی خویش بنام روضات الجنات موارد چهل گانه ایی را که عبدالله سماهیجی (متوفی ۱۱۳۵ه­ق/۱۷۲۲م) در کتابش «منیه الممارسین» در خصوص اختلافات دو مکتب فقهی فوق آورده، در ۲۹ مورد خلاصه کرده است.[۱] اتکاء صرف بر تلخیص خوانساری؛ که برخی جزئیات اصلی در موضوع مشاجره دو نحله فوق را در اواخر سده ۱۱ و اوایل سده ۱۲ حذف نموده؛ خواننده را دچار این برداشت ذهنی می­کند؛ که چالش اخباریون و اصولیون صرفاً جدلی ظاهری در حوزه مسائل معمولی فقه بوده است؛ تا اینکه بر جنبه های عینی و گسترده تر حیات جامعه آن روز متکی بوده باشد. وجود نسخه های معدودی از اصل تألیف سماهیجی بر آن دلالت دارد، که این اثر در دسترس سطح وسیعی از جامعه نبوده و بسیاری از تلخیص ها و حواشی کتاب فوق، بعداً به صورت متون معتبر و موثق جلوه نموده است.[۲]

گزارشهای رسمی از اختلاف نظر اصولی و اخباری، حکایت از رشته ای اعتراضها به اخباریه از سوی آقا محمدباقر بهبهانی (متوفی ۱۲۰۵ ) دارد، که جنبش اخباریه را برانداخت و در نهایت با قتل میرزا محمدبن عبدالنبی نیشابوری در (۱۲۳۳ هـ. ق) جریان اخباریگری را کاملاً مضمحل نمود.[۳] ظاهراً چنین گزارشی از زوال اخباریه باعث علاقمندی خوانساری به موضوع شد و گزارشی کامل و دقیق از آن داد، همانطور که سماهیجی نیز در دو سده پیشتر، نکات اصلی اختلاف دو نحله را خاطرنشان ساخته بود. ولی جای پرسش است که چرا اخباریگری که از آغاز عهد صفویه تحرکاتی را آغاز کرده بود، هرگز نتوانست نظر تشیع اثنی عشری را جلب کرده؛ یا لااقل مانند دوره های بعد از صفویه، آن چنان به خصومتها دامن نزند، که با مرگ نیشابوری خود نیز برافتد.[۴]

گفتار حاضر چنین مطرح می شود که علاقه خوانساری به بحث اخباریگری و دشمنی او با آن، که بیش از هر جای دیگر در کتاب روضات الجنات مشهود است، می تواند دارای ریشه هائی قابل پیگیری باشد و به ارتباط مؤلّف با بخشی از روحانیت سده ۱۳ه. یعنی مخالفان اصلی شیخیه و طرفداران برجسته احیای اصولیگری مربوط باشد.

خوانساری و اخباریگری پیش از عهد قاجار

شاید بتوان مهمترین مورد اصلاح یا تلخیص بحث سماهیجی، توسط خوانساری را حذف کامل مورد شماره ۳۱ در اثر سماهیجی دانست. این مورد بطور مفصل نمونه ایی از اختلاف نظر بین گروههای میانه رو و تندروی اخباری را ارائه می کند. هم چنین مشخص می نماید که اختلاف نظرهای فقهی و مدرسی بین خود اخباریون و نیز مابین آنها و اصولیون تا چه حد ریشه دار بوده است. البته این تضاد از دیدگاههای متفاوت هر کدام از آن دو، در خصوص ماهیت اعتبار روحانیت در جامعه نشأت می گیرد. ضمن آنکه بحث فوق، اهداف ضوابط اعتبار را تشریح کرده و وضعیت نهاد سیاسی را در دوران غیبت امام عصر(علیه السلام ) روشن می سازد.

محور ماده ۳۱ تشریح و توصیف سه گروه از علماء یعنی مجتهد، مجتهد محدث و محدث و نیز تعریف رابطه بین مجتهد و مجتهد محدث است. این رابطه در کتاب سماهیجی با ارجاع واضح و با بکارگیری عنوان جامع­الشریعه برای هر دو شخصیت، روشن گردیده است. پسوند جامع­الشریعه در آن زمان از مهارت ویژه شخص، در حوزه علوم عقلی و نقلی و اعتبارش در برعهده گرفتن مسئولیت رهبری جامعه در غیاب امام زمان(علیه السلام ) و انجام اجتهاد حکایت می کرد.[۵]بعلاوه سماهیجی مجتهد محدث را افرادی همچو محمدامین استرآبادی (متوفی ۱۰۳۰ م) یا ملامحمد طاهر شیرازی قمی (متوفی۱۰۸۹ م) و ملا محسن فیض کاشانی (متوفی ۱۰۹۰ م) بر می شمرد. در حالیکه یوسف بحرانی (متوفی­۱۱۸۶ م) برخلاف متون عهد صفویه[۶] استرآبادی را بانی جنبش اخباریگری معرفی می نماید.[۷]

خوانساری ماده شماره ۸ یعنی استناد سماهیجی به استفاده اخباریون از روایت معروف عمر بن حنظله را حذف کرده است. ـ که در منابع غربی به وضوح شناخته شده است. و اخباریها برای تقویت استدلال خویش علیه اعتبار معنوی فقها در ایام غیبت آنرا به کار می برند ـ تا مباحث خود را در برابر اعتبار روحانیت در ایام غیبت امام؛ قوت بخشند.[۸] با حذف مورد ۳۱ تقریباً، همه ارجاعات و اشارات سماهیجی دچار از هم گسیختگی می شود. اختلافات درونی اصولیون[۹] و حذف ارجاع به روایت ابن حنظله باعث شد تا خوانساری تصویری از بحث محدث به عنوان مبحثی منسجم و بالعکس تصویری از جدل اخباریه به شکل بحثی بی پایه و اساس ارائه کند که در آن ارجاعات تنها به دیدگاههای عالیه فقه اثنی عشری محدود باشد. بنابراین در پیگیری این بحث پیچیده و مسئله گروه های درگیر مناقشه؛ او همانند دیگر دانشوران پس از عهد صفوی، اصطلاح اخباری را بکار می برد. دراین حالت، سخن وی لحن خاصی به­ خود می گیرد و حتی از سطح بیان کتاب بحرانی و یا دانشمند معاصرش محمد بن سلیمان تنکابنی (متوفی ۱۳۰۲) نیز فراتر می رود. مثلاً در حالی که آن دو نفر با لحنی خصمانه از استرآبادی نام می برند،[۱۰] خوانساری محمدامین را ذاتاً متمایل به اصولیگری می داند؛ اما کمی بعد از اقوال خود استرآبادی شاهد می گیرد که استاد او میرزا محمد بن علی استرآبادی (متوفی ۱۰۲۸) به محمد امین امر کرد تا جنبش اخباری را احیاء نماید و بدین طریق وی را به نگارش کتاب مشهورش «الفوائد المدنیه» رهنمون کرد.[۱۱] سپس خوانساری، استرآبادی را بخاطر تباه کردن قواعد دین و متهم کردن علما به دروغگوئی، مورد سرزنش قرار می دهد. او یادآور می شود که فیض کاشانی هم، مسلک اخباری را می پسندید و چنین مشهور است که افکار فیض متأثّر از آرای غزالی (متوفی ۵۰۵) می باشد. سپس از کتاب «سهام المارقه» شیخ علی بن محمد بن حسن شهید ثانی (م ۱۱۰۳) و یکی از تألیفات ضد صوفیه نیمه دوم عهد صفویه که نویسنده اش غزالی و ابن عربی را شدیداً تقبیح نموده، نقل قول می کند. در نقل خوانساری از کتاب شیخ علی، نویسنده به زنادقه؛ بویژه طرفداران نظریه وحدت وجود اشاره دارد که مورد لعن علمای امامیه بودند و به فیض و آثارش نیز کنایه می زند. یا در جائی دیگر به نقل از شهید­ثانی در مورد محمد امین استرآبادی گفته است که او علاوه بر ایرادات اخلاقی، در مکه به افیون نیز اعتیاد داشته است.[۱۲]بحرانی، فیض را به منزله اخباری سالب تصویر می کند و در ادامه می نویسد که آثار فیض همچون «سفینه النجات» حاوی تهمتهای بیشماری علیه مجتهدان است و عبارات کفرآمیز بسیاری؛ شبیه اصطلاحات صوفیه و فلاسفه دارد.[۱۳] خوانساری به قضاوت بحرانی در مورد فیض اشاره کرده و به سرعت به بحث درباره ی تمایلات صوفیانه فیض می پردازد و همین امر باعث طرح بحث استرآبادی از سوی وی می شود. در نهایت خوانساری بحث اتهامات صوفیگرایانه فیض را رها می سازد، اما همچنان وی را به اخباریگری منتسب می داند و برای تأیید گفته اش، نظریه فیض را در مورد نماز جمعه مطرح می کند.[۱۴] سماهیجی پیش از این، طاهر قمی را همانند سایر شرح حال نویسان صفوی، مجتهدی محدث قلمداد کرده بود؛ اما نه بحرانی و نه خوانساری هیچ یک در زیست نامه های خویش، صحبتی از طاهر به میان نمی آورند، فقط خوانساری او را اخباری قلمداد می کند.[۱۵]

نمودهای دیگر تأملات ضد اخباری خوانساری

ممکن است چنین تصور شود که لحن و جوهره نظرات خوانساری درباب اخباریه چندان تفاوتی با سلف خویش یعنی بحرانی و یا متفکر هم عصر او تنکابنی ندارد؛ اما برعکس، با تأمّل در ضمائم روضات الجنات متوجه خواهیم شد، خوانساری بحث اخباریگری را تا حد موضوعی خشک و کم اهمیت تنزل داده که تمایلات بدعت گرایانه را در آئین تشیع وارد ساخته است.

یکی از فرصتهای او برای انتقاد از اخباریه، فقره زندگینامه محمد بن احمد بن ادریس­حلّی مشهور به ابن ادریس (متوفی ۵۹۸) است. ابن ادریس یکی از دانشمندانی بود که جنبه های میراث محمد بن حسن طوسی (متوفی ۴۶۰) را با هدف رجعت به عقل گرائی شریف مرتضی (متوفی ۴۳۶) نقد کرد. همانطور که شریف مرتضی، از پاسخ به حجیت خبر واحد به عنوان منبع احکام شرع پرهیز می کرد.

خوانساری شرح احوال ابن ادریس را با نقل این عبارات از بحرانی آغاز می کند که ابن­ادریس نخستین کسی بود که درباره سخنان طوسی تردید هایی را طرح نمود. و خود نیز بعدها توسط محقق حلّی (متوفی ۷۶۸) و علامه حلّی (متوفی ۷۶۲) مورد نقد قرار گرفت. خوانساری، نقد بحرانی را درباره آرای ابن ادریس، نقل کرده و می افزاید که عبارات فوق برگرفته از آثار اوست و نکته دیگر اینکه علّامه مجلسی (متوفی ۱۱۱۰) در بحارالانوار و حر عاملی در وسائل الشیعه نیز از او نقل کرده اند.

خوانساری دلیل ارجاع به متون عام را بیان داشته و چنین می نویسد که اولین اختلاف بین دو مکتب، در مورد نشانه های علم نسبت به حدیث امام بوده است؛ بویژه در عصر غیبت یعنی زمانی که روایات واحد وجود دارد. البته اخباریون به همه این روایات بطور انحصاری پاسخ می دادند. خوانساری از نوشتار شریف مرتضی شواهدی را که ابن ادریس در شاهکارش السرایر نقل نموده بیان می دارد؛ مرتضی پایه های علم را تشریح کرد و برای کسانی که هم به روایات واحد و هم به قیاس تکیه می کنند، نوشت که عقل توسل به هیچ کدام را رد نمی کند در پاسخ به این گفتار ابن ادریس بیان نمود که در آثار همه مومنان، پیشینیان و معاصران، مشروعیت توسل به هر دو شیوه انکار می شود.

براساس کوشش خوانساری در ارائه چهر ه ای خشک و کم اهمیت از اخباریگری، او چنین استدلال می کند که اوج اختلاف اخباریها و اصولیها به نظر آنها درباره روایات واحد بر می گردد، خواه چنین متنی بتواند، دانشی متقن را فراهم آورد، یا نوعی از قیاس ذهنی را درباره مشکوکات در بر گیرد. او می افزاید که برخی اخباریون ادعا دارند که همه روایات در چهار کتاب جمع شده است، پس می توان چنین علمی را کسب کرد، حتی اگر سست ترین ذهنیات و قیاسها را در بر داشته باشد.

خوانساری از عبارات استرآبادی در الفوائد المدنیه نقل می کند که اخباریون اولیه برای پاسخ به مشکل چنین روایاتی نگران نبوده اند، چنانکه علّامه حلّی نیز از این بابت نگران نبوده است. برای تکذیب اقوال استرآبادی، خوانساری از نویسنده ای ناشناس و معاصر، یاد می کند که به اذعان وی اخباری، شاگرد مجلسی و نویسنده تعدادی رساله است. به نقل از این نویسنده گمنام و در پاسخ به استرآبادی چنین می نویسد که دلیلی برای حمایت از مشروعیت تمسک به ظن وجود ندارد. هم چنین اینکه، اخباریها و مجتهدان متفق القولند که اگر روایت از مجموعه ای احادیث معتبر و واحد اخذ شده باشد، عمل می تواند بر پایه خبر واحد انجام شود. استرآبادی ادعا کرده بود که چنین مجموعه ای می تواند حتی علم الیقین را بوجود آورد. اما نویسنده ناشناس چنین می نویسد که دلائل استرآبادی تنها فرضیات را در بر می گیرد و به علم یقین اجازه عمل نمی دهد. اگر حدیثی پایه استنتاج قرار گرفته، به راحتی صحیح فرض می شود بدان دلیل است که گردآورنده مجموعه احادیث، صحت آن موارد را تصدیق کرده در ادامه چنین می نویسد ما صحت آن را نخواهیم پذیرفت، مگر آن که برای امام دست یافتنی باشد. حتی اگر دلیل خبر واحد قطعی باشد، آنچه به ذهن می آید قطعی نیست و تنها می توان به قطعیت توسل جست. آن دسته از آیات قرآن و احادیث که عمل را رد می کنند، بر پایه فرضیاتی استوارند که غلط و جعلی اند و با مدارک عقلی و نقلی منافات دارند، زیرا نمی توان آنها را به آرای متکی بر حجت شرعیه ارجاع داد. اختلاف نظر بین علما در مورد احادیث، امری بدیهی است و تضاد در مورد ثقه من­الاخباریین درباب احادیث ابن حنظله وجود دارد ـ این مطلب را خوانساری از متن سماهیجی حذف نموده ـ بخصوص در مورد احادیث که علم قطعی را ایجاب نمی کنند و سبب اختلاف بین­اخباریون شده است. مشاجره بین علما تا زمانی باقی می ماند که این تناقضات از بین نرود.

سپس خوانساری چنین شرح می دهد که در معرفی امین استرآبادی و سماهیجی[۱۶] همچون مجتهدان از اختلاف مکاتب اخباری، خصوصیات و آرای آنها بحث نموده است البته چنان که می گوید، در فقره استرآبادی چهل مورد از مباحث سماهیجی را خلاصه کرده است. لذا مطلب وی فاقد ارجاعات اساسی و دقیق در این خصوص است و از اختلافات جزئی دیگری که بین این دو مکتب و محورهای جدل آنها وجود دارد، خبری نیست. همچون نویسنده ناشناس فوق، هر مذهب را به صورت یکسان و جدی معرفی کرده؛ ولی اخباریه را بطور اخص فاقد مبانی مستحکمی چون قواعد شیعی به تصویر کشیده است.

در بخش معرفی سماهیجی دیدگاه متضاد دیگری را هم مطرح کرده است. بالاخص وی علاقمند است از رساله ای نقل کند که در مورد اختلاف نظر بین اخباریها و اصولیها توسط استاد سماهیجی بنام شیخ سلیمان بن عبدالله بحرانی (متوفی ۱۱۲۱) نگاشته شده، زیرا این فرد موارد اختلاف را انتخاب کرده و به موضوعاتی پرداخته که صرفاً مربوط به بحث است. سپس خوانساری شرح می دهد که توصیف شیخ سلیمان از اختلافها، شبیه نظر شاگردش سماهیجی، نیست. خوانساری اشعار سماهیجی را نقل کرده و استدلال می کند که اگر بیشتر شاهد می آورد، آشکار می شد که در این شعر چهره های اصلی در احیاء سلسله اخباری در تاریخ شیعه سه نفر بنظر می آیند: محمد امین استرآبادی، حر عاملی و فیض کاشانی.[۱۷]

خوانساری در جای دیگر می نویسد که اخباریگری، ریشه های عمیقی در تاریخ شیعه دارد و چنین شرح می دهد که رجب برسی (متوفی ۸۴۳) نویسنده مشارق الانوار در وصف امام علی(علیه السلام )، در سیمای شیعه غالی و مفوضه[۱۸] و معارض فقیهان و مجتهدان و حامی خطابیه[۱۹] به ائمه تکیه ندارد لذا اندیشه اش در مورد تفاسیر سست و تباه کننده استواری است.

به باور خوانساری، این گونه تفکرات اولین بار از زمان تفسیر فرات بن ابراهیم کوفی(متوفی ۳۰۰) یا دوران مفضل بن عمر جعفی (متوفی ۱۷۹) و جابر بن یزید جعفی، وارد عقاید شیعه شده است. سپس ادامه می دهد که در بصائر الدرجات، محمد بن حسن صفار قمی(متوفی ۲۹۰)، مجالس الشیخ، کشف الغمه علی بن عیسی اربلی(متوفی ۶۹۲)، الخرائج سعد راوندی (متوفی ۵۷۳)، فضائل شاذان بن جبرئیل قمی، معاصر ابن ادریس و نیز آثار فرزند ابن ادریس و برخی مناقب و فضائل عربی و فارسی زبان و تألیفات تفاسیر افراطیون و اخباریون نیز، اینگونه تمایلات دیده می شود. اما از اخباریون هیچ نمونه ائی را ارائه نمی دهد.

بنا به نوشته خوانساری نخستین کسانی که در این زمینه سخن راندند؛ سید رضی(متوفی ۴۰۶) برادر شریف مرتضی، ابوالحسن بطریق حلی اسدی مشهور به ابن بطریق(متوفی ۶۰۰)، ابن طاووس (۶۶۴ متوفی) و شماری از علمای بحرین و قم بود. افرادی که به این عقاید پرداختند، با مخالفت فقهای شیعی روبرو شدند.[۲۰]

به نوشته خوانساری نوشته های برسی چنان بود که پیروان او را کشفیه می خواندند؛ زیرا ادعا داشتند که قادرند رازهای نهانی احادیث را کشف کنند. آنها شیخیه یا به فارسی پشت سریه هم نام گرفتند، زیرا در نماز خواندن از روش خاص شیخ احمد احسائی (متوفی۱۲۴۱)[۲۱] در کربلا به جای روش مرسوم فقها استفاده می کردند.[۲۲]

به باور خوانساری، ایشان ایمان، شریعت و نیز جایگاه علماء را تضعیف کردند؛ در حالی که علماء ادعا داشتند که جانشینان خاص امام غایبند. سپس مؤلّف روضات، به تعدادی از تفاسیر منقول در مشارق الانوار اشاره می کند و از یکی از آنها یعنی تألیف ملاحسن سبزواری مشهدی المسکن روایت می کند. این کتاب به فرمان شاه سلیمان (۱۱۰۵ ـ ۱۰۷۷) نوشته شد و در بردارنده بحثی درباره رموز اعداد و مکتوبات است، که بی ارتباط با جنبش اخباری هم نیست. خوانساری بحث را با این نکته به پایان می برد، که او قادر به یافتن اطلاعات بیشتری درباره سبزواری نیست و فقط می داند که او در نزد یکی اصفهان مدفون است.[۲۳]

البته؛ مدتها قبل از این جعفی ها تردیدهائی را در مورد اعتبار چنین اندیشه هایی ایجاد کرده بودند.[۲۴] اما مطالعات اخیر، ابعاد عرفانی و اسرار آمیز مشارق الانوار را خاطر نشان می سازد.[۲۵] در دوران صفویه نگرش نسبت به برسی، انتقادی بود، اما با نگرش خوانساری متفاوت، چرا که او مدعی است، حرعاملی به افراط و غلو در آثار برسی اشاره داشته است. عبدالله افندی هم در کتاب خود، مانند خوانساری برسی را فقیه و محدث و صوفی می خواند و به علاقه وی به مکتوبات و اعداد اشاره می کند. وی در بحث از حر عاملی بخشی طولانی از تفسیر انتقادی ملاحسن سبزواری را نقل کرده و به نقل از بحارالانوار چنین می نویسد که مجلسی بخاطر احتیاط در مورد غلو برسی، به نوشته های او تکیه زیادی نکرده است. اما هیچ کدام از شرح حال نویسان، برسی را مانند خوانساری با چنین عباراتی تقبیح ننموده اند. یا اینکه رابطه ائی بین برسی و موارد غامض شیعه نیافته­اند. حتی تنکابنی معاصر خوانساری نیز هیچ مدخلی را به برسی در کتابش قصص العلماء اختصاص نداده است.[۲۶]

دیگر عالمان مورد انتقاد خوانساری هیچگاه بعنوان افرادی مسئله ساز توسط شرح حال نویسان عهد صفوی مورد بحث قرار نگرفتند. حتی ابن بطریق توسط حر عاملی فردی ثقه قلمداد شد، یا افندی با پیروی از عاملی، هیچ ایرادی به اقوال ابن بطریق نگرفت و او را استاد مورد وثوق محمد باقر مجلسی می پنداشت.[۲۷] صفار قمی هم که خوانساری به او هیچ استناد نکرده، توسط حر عاملی، افندی و مجلسی مورد تحسین قرار گرفته است.[۲۸] متون عهد صفوی اعتبار اربلی را به چالش نخوانده و خوانساری هم ندرتاً اتهاماتی را متوجه او و آثارش نموده و فقط اشاره دارد که «کشف الغمه» وی نقش کوچکی در صعود بعدی اخباریه یا شیخیه ایفاء کرد و هیچکدام از آثارش رنگ افراطی ندارند.[۲۹]

خوانساری به نقل از حرعاملی در بحث از راوندی او را فقیه و ثقه خوانده است. افندی هم راوندی را ثقه و مورد اطمینان دانسته، ولی نوشته که کتاب الخرائج او دربردارنده احادیثی افراطی است. با وجود این نه یوسف بحرانی و نه تنکابنی کتاب الخرائج را مانند خوانساری چنین تقبیح ننموده اند، یا نکوشیده اند رابطه ائی بین افراط گرائی نخستین با تجلیات آن عصر بیابند.[۳۰]

نویسنده روضات الجنات در مدخل شاذان چنین متذکر شده که فضل، احادیث بسیار نادری از معجزات امامان را می دانسته که امین استرآبادی از او روایت کرد؛ ولی شاذان خود آنها را از طریق جابربن یزید جعفی روایت کرده است. ضمناً خوانساری می نویسد که محمد بن مکی شهید اول (م ۷۸۶) شاذان را تحسین می نمود و مجلسی در بحارالانوار از او نقل قول نموده و حرعاملی نیز او را یک فقیه قلمداد می کرده است.[۳۱]

محمد باقر خوانساری و شجره خانوادگی او

بدیهی است که خوانساری بین اخباریه، شیخیه، بابیه، تصوف و گرایشهای خاص افراطی در شیعیان اثنی عشری از ادوار گذشته رابطه ای خیالی برقرار کرده است. و در این راه، یک گام جلوتر از معاصر خویش تنکابنی و مشخصاً شرح حال نویسان عهد صفوی و رجالی نویسان شیعی بعد از صفویه قرار دارد؛ ولی اگر از جنبه تاریخی به قضیه نگریسته شود؛ سخنان خوانساری به جای خوانند گان آثار وی چارچوبه فکری او را توجیه می کند. رابطه او و خاندانش با شماری از روحانیون سرشناس سده ۱۳ همراه با علقه های دینی ویژه او، باید در بحث اخباریگری مورد تامل قرار گیرد.

از نیاکان او حاج میرابوالقاسم جعفر الموسوی مشهور به میرکبیر در ۱۰۹۰ در اصفهان زاده شد و در ۱۱۵۸ در سن ۶۸ سالگی در گلپایگان در گذشت. او نزد محمد باقر­مجلسی، آقا جمال خوانساری(متوفی ۱۱۲۲) و آقا حسین لنبانی(متوفی ۱۱۲۹) تلمذ نمود و تا زمان یورش افغانها در اصفهان زندگی کرد و سپس همراه خانواده اش به خوانسار و گلپایگان عزیمت نمود. [۳۲] از این رو نسبت خانوادگی او هم اصفهانی و هم خوانساری است.[۳۳] ولی افراد بعدی خاندان پس از او، تنها نام خانوادگی خوانساری داشته اند.

حاج میرزا زین العابدین پدر صاحب روضات در ۱۱۹۰ یا ۱۱۹۲ در خوانسار بدنیا آمد و در آن شهر نزد پدرش، سید ابوالقاسم (۱۲۴۰ ـ ۱۱۶۳) درس خواند. سید ابوالقاسم از محمد مهدی بحرالعلوم (متوفی ۱۲۱۲) بر سر راهش به مشهد اجازه اجتهاد دریافت کرد. بحرالعلوم با محمد تقی مجلسی رابطه خویشاوندی داشت و نخستین کسی بود که در مقام جانشینی استادش بهبهانی در عتبات شناخته شده بود. بعلاوه، زین العابدین نزد میرزا­محمد­­مهدی­بن ابوالقاسم شهرستانی شاگرد بهبهانی تلمذ کرد و البته آشکار است که شهرستانی که در کربلا می زیست، خود از شاگردان و ارادتمندان یوسف بحرانی بود و در رهبری پیروان بهبهانی در کربلا پس از وفات وحید در ۱۲۰۵ نقش مهمی ایفاء کرد. استاد دیگر سید ابوالقاسم، میر سید علی طباطبائی (م ۱۲۳۱) ـ از خاندانی اصالتاً اصفهانی بوده وی داماد بهبهانی و سرپرست طرفداران وحید پس از وفات شهرستانی ـ بود. او پس از فوت کاشف الغطاء به عنوان مجتهد اول عتبات شناخته شد تا اینکه در هنگام نزاع، پسرش سید­محمد (۱۲۴۲) از اصفهان به کربلا وارد شد تا خانواده را سرپرستی کند و در همین شهر بود که در علم اصول اعتباری بسزا یافت.

بنابر مندرجات روضات الجنات، سید ابوالقاسم در ۱۲۴۰ در اصفهان درگذشت و پسرش زین العابدین برای سکونت به اصفهان بازگشت. وی در حدود ۱۲۱۰ در سن ۲۰ سالگی سفری به اماکن مقدسه عراق نمود و سپس به اصفهان بازگشت و در همان شهر از دنیا رفت.[۳۴] او از عالمانی نظیر: سید صدرالدین محمد بن صالح موسوی عاملی (متوفی ۱۲۶۴)، حاج محمد ابراهیم بن محمد حسن کلباسی(متوفی ۱۲۶۱) و سید محمد باقر بن محمد نقی موسوی شفتی (متوفی ۱۲۶۰) اجازه اجتهاد دریافت نمود.[۳۵]

در بین این علماء سید صدرالدین اصالتاً از ناحیه جبل عامل لبنان بود و از طریق مادر به زین الدین علی شهید ثانی (متوفی ۹۶۵) منتسب بود. او در ۱۱۹۳ متولد و در ۱۱۹۷ در چهار سالگی همراه پدرش از لبنان به بغداد و کاظمین عزیمت کرده بود؛ در آنجا از محضر درس شیخ جعفر نجفی کاشف الغطاء (متوفی ۱۲۲۸) شاگرد بهبهانی و مخالف سرسخت اخباریه، بهره گرفت و حتی با دختر او ازدواج کرد. کاشف الغطاء خود شاگرد بحرالعلوم بود، یعنی همان کسی که نیای خوانساری از او درس فرا گرفته بود.

صدرالدین همچنین از محضر بحرالعلوم و میرسید علی طباطبائی داماد بهبهانی ـ (استاد دیگر نیای خوانساری) ـ بهره ها گرفت. سپس با عزیمت به اصفهان از حمایت سید­شفتی برخوردار شد؛ بطوری که شفتی چند منزل خالی را در اختیار او گذاشت. صدرالدین در ۱۲۶۲ اصفهان را به عزم کاظمین ترک گفت و چند سال بعد در کاظمین درگذشت. یکی از پسران وی بنام سید محمد معروف به آقا مجتهد (متوفی ۱۲۷۴) با دختر سید­شفتی وصلت نمود و پسر دیگرش ابوجعفر (متوفی ۱۲۲۴) با دختر فرزند ارشد شفتی ازدواج کرد. سپس در پی عقد دختر سید صدرالدین با برادر جوان­تر نویسنده روضات، بنام محمد هاشم (متوفی ۱۳۱۸) پیوندی نسبی بین خانواده خوانساری و دو خانواده برجسته دیگر پدید آمد.[۳۶]

استاد دیگر زین العابدین یعنی حاج محمد ابراهیم کلباسی در ۱۱۸۰ در اصفهان بدنیا آمد و کمی بعد با پدرش به کرباس، در حومه هرات در خراسان عزیمت نمود. با مرگ پدر در ۱۱۹۰ او به اصفهان بازگشت و از آنجا به عتبات رفت و نزد بحرالعلوم، کاشف الغطاء و میر سید علی طباطبائی در کربلا تلمذ نمود. مسئله تحصیل وی نزد بهبهانی نشانگر آنست که وی باید از سن ۲۵ سالگی در عتبات بسربرده باشد؛ ولی خود او می گوید که هیچ اجازه ای از بحرالعلوم و یا بهبهانی ندارد گرچه آنها حاضر بودند چنین اجازه ائی به او بدهند. در عوض، کلباسی از کاشف الغطاء و شیخ احمد احسائی، مؤسّس مکتب شیخیه اجازه اجتهاد دریافت کرده بود. سپس به ایران بازگشت و نزد میرزای قمی (م ۱۲۳۱) شاگرد دیگر بهبهانی درس خواند. مؤلّّف روضات الجنات چنین ادعا می کند: گرچه کلباسی به قم رفت؛ اما در اصفهان آموزش دید و امامت نماز جمعه در مسجد حکیم را نیز عهده­دار بود. البته تنکابنی هم از کلباسی درس گرفته و یکی از دختران کلباسی با شاگرد شهشهانی وصلت نموده است.[۳۷]

سید محمدباقر شفتی در ۱۱۸۰ در رشت بدنیا آمد و در ۱۱۹۷ به عتبات رفت تا نزد بحرالعلوم، کاشف الغطاء، و شیخ محمدحسن نجفی مؤلّف جواهر الکلام (متوفی ۱۲۶۶) درس فرا گیرد. بعلاوه از محضر استادانی چون: سید محسن بن حسن کاظمینی، سید صدرالدین محمد و شیخ محمد تقی و کلباسی، همان استادان پدر خوانساری، بهره گرفت. شفتی از کاشف الغطاء و سید علی طباطبائی اجازه اجتهاد داشت. ولی پس از ۸ سال توقف در عتبات به قم سفر کرد و طی ۶ ماه اقامت در آن شهر، از میرزای قمی نیز، اجازه روایت گرفت. وی حدود ۱۲۱۶ یا ۱۲۱۷ وارد اصفهان شد. در ۱۲۴۵ او مسجدی عظیم در محله بیدآباد اصفهان بنا نمود که دارای حجره هایی برای سکونت طلاب بود و فتحعلی شاه قاجار (۱۲۵۰ ـ ۱۲۱۲) یکبار از آن دیدن کرد. خوانساری می گوید که بعد از رحلت شفتی در ۱۲۶۰، مناطقی از ایران تا مدت یک سال عزادار بودند.

وی از اخوت ایمانی بین شفتی و کلباسی سخن می راند بخصوص که پسر کلباسی با دختر شفتی ازدواج کرده بود و حتی کلباسی پس از شنیدن خبر مرگ شفتی دچار سکته شد و چند سال بعد درگذشت. اما در مورد روابط شفتی با سید صدرالدین عاملی هم؛ شفتی چند خانه به او بخشید و دخترش را به عقد پسر صدرالدین در آورد.[۳۸]

تألیفات شفتی عبارتند از: تفسیری بر شرائع الاسلام محقق حلی(م ۶۷۶) معروف به مطالع الانوار، رساله ای درباب ضرورت انجام حدود در دوران غیبت توسط مجتهدان و حدود ۲۰ رساله دیگر درباره موضوعات فقه شیعه اثنی عشری.

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.