پاورپوینت کامل داستان;با دیوار حرف میزنم ۳۸ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل داستان;با دیوار حرف میزنم ۳۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۳۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان;با دیوار حرف میزنم ۳۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان;با دیوار حرف میزنم ۳۸ اسلاید در PowerPoint :
>
هنوز نیامده است که غرمیزند. کتابم را بازمیکنم و به او محل نمیدهم.
میگوید: «امروز آب قطع بود؟»
نگاهش میکنم. فکر میکنم قطع بود یا نبود؟
میگوید: «نگاه کن!»
میبینم پنج لیوان روی میز به ترتیب صف بستهاند. میگویم: «خب حواسم نبود. میبینی که برای امتحان فردا حاضر میشوم. مگر خودت نگفتی بمان خانه من با معلمت صحبت میکنم. خب ماندم و درس خواندم. چرا فقط به من گیر میدهی؟ مگر پسرت توی این خانه زندگی نمیکند؟»
باز هم میگویم: «تو که خیلی نظم و ترتیب را دوست داری. ببین لیوانها صف بستهاند.» و میخندم.
مامان لیوان را پرسروصدا با انگشتهایش میچسباند به هم و پرسروصدا برشان میدارد. تلفن زنگ میزند. فکر میکنم صدای ویبرهی تلفن همراه را هم میشنوم؛ اما گوشی همراه مامان روی میز است.
میدانم که خانم شریعتپناهی، ناظم دبیرستانمان است. دربارهی مادربزرگ هم حرف میزند. انگار هر چی ظلم است مامانِ بابا به مامان من میکند و مامانِ آقای سمنانی به خانم شریعتپناهی، و قطع میکند.۱
تلفن باز هم زنگ میزند. میدانم که این بار خانم ناصری است. میخواهد خاطرات کلاسش را با مامان مرور کند. باز هم صدای ویبرهی تلفن همراه میآید. گوشی مامان را برمیدارم. هیچ تماس ناموفقی ندارد. مامان پنج لیوان هنوز توی انگشتهایش است.
میشنوم: «این ورپریده اصلاً این کارها بهش نمیآمد…» نمیدانم چه میشنود که میشنوم: «گفته بودی مشکوک است؛ اما خب من گول نگاه معصوم و رنگپریدهاش را خوردم. چه کار کنم، سادهام دیگر.»
باز میشنوم: «نه، نمیتوانم باهاش درست و حسابی وربروم. فقط میدانم یک جیپ آبی، با یک مرد چشمسبز میآید دنبالش، آن هم هر روز.»
باز هم صدای ویبرهی تلفن میآید.
صدا از توی کیف مامان است. مامان اشاره میکند کیف را بده به من. کیف را میدهم. گوشی را درمیآورد. میدهد به من و با اشاره میگوید: «بازش کن.»
تلفن را قطع میکند و میگوید: «معطل چی هستی؟ خب بازش کن!»
میگویم: «تلفن همراه، یعنی تلفن خصوصی.»
میگوید: «آورده بودش مدرسه. میفهمی؛ یعنی خلاف مقررات عمل کرده است.»
میگویم: «خب جریمهاش کنید. از نمرهی انضباطش کم کنید. چرا به زندگی خصوصیاش سرک میکشید! بعد هم مطمئناً هر چه که بخوانی، فردا کف دست خانم کیهانی، خانم مدیر عزیز است…»
نگاهم میکند: «من هم که جوان بودم این شکلی بودم؛ اما الآن میدانم که باید جلو خیلی چیزها را گرفت.»
گوشی را پنهان میکنم. میدانم گوشیِ مژده است. میدانم که مامانم حق دارد. او خیلی گوشهگیر شده است. هر چند وقت یکبار هم به گوشیاش نگاه میکند تا ببیند برایش پیامک آمده است یا نه.
میگوید: «شاید خطری او را تهدید کند. شاید کسی گولش بزند!»
میگویم: «ایراد شما معلمها و ناظمها این است که فکر میکنید همهی آدمهای دنیا جمع شدهاند تا نوجوانها را گول بزنند.»
میگوید: «من اولش را توانستم پیدا کنم و بخوانم؛ اما نمیدانم بقیهاش را کجا نوشته است. تو را به خدا بازش کن! باشد، به خانم کیهانی چیزی نمیگویم؛ اما تو بازش کن. خودم با او صحبت میکنم.»
گوشی را باز میکنم. چند تلفن از دست رفته دارد. اسم تماسگیرنده، مامان شماره ۲ است.
مامان میگوید: «این زبلخانم اسم مستعار هم گذاشته است روی طرف.»
مژده یادداشت کرده است:
۱-زنگ خورده است. از پنجره به بیرون نگاه میکنم. مریمخانم ته حیاط است. شیرهای آبخوری را میبندد. بچهها اینقدر عجله دارند که یادشان میرود آب خوردهاند. مریمخانم جاروی دستهبلند را برمیدارد و حیاط را جارو میکند. کارش برعکس خدمتکار مدرسهی قبلی است. همه اول از کلاسها شروع میکنند و او از حیاط. همیشه هم میگوید: «کار سخت را اول از همه باید تمام کرد.» حتی یکبار شنیدم که به خانممدیر میگفت: «اول از همه امتحان ریاضی را بگذارید تا هم خودتان راحت شوید و هم بچههای مردم اینقدر تو هول و تکان نباشند.» شاید من هم اول زندگی سخت را دارم! شاید بعد آسان شود!
۲- امروز خانم امینی ورقهها را جمع میکرد و گفت: «شما میروید خانه، غذایتان آماده. هر چیزی هم که بخواهید به طرفهالعینی آماده میشود. فقط باید درس بخوانید… اما خب تنبلید دیگر. این نسل، نسل تنبلی است.» او فکر میکند ما چون دانشآموز هستیم هیچ مشکلی نداریم. فکر میکنم حتی آبش حتی با سارا، دخترش هم توی یک جوی نمیرود.
مامان میگوید: «غلط کرده است دخترهی بیحیا. در مورد همه چیز اظهارنظر میکند. نسل شما نسل پررویی است.»
میگویم: «تلفن را کجا پیدا کردی؟»
میگوید: «هنوز از کلاس بیرون نیامده بودم که صدای ویبره شنیدم. رفتم طرف میزها. دیدم بعله، صدا از زیر صندلی مژده است. فهمیدم که از کولهاش بیرون افتاده است.»
میگوید: «چرا اینجوری نگاهم میکنی. خب امروز دیرتر از بچهها از کلاس آمدم بیرون. نمیخواستم به خانم سمیعی تعارف کنم سوار ماشینم شود.»
۳- هر چهقدر که صبح عجله دارم از خانه زودتر راهبیفتم، عصر دوست ندارم زود به خانه برسم. حس میکنم کولهبارهای نامرئی پشت در مدرسه سنگینتر از آن است که بتوانم برشان دارم؛ اما فکر میکنم دیگر آرنولد شوارتزنگر شدهام. با این تفاوت که او از فضا آمده است و من مال همین زمینم. او با آدم بدها میجنگد و من با آدم خوبها؛ ولی خودم آدم بدِ هستم.
مامان میگوید: «به قول سهراب سپهری من اناری را، میکنم دانه، به دل میگویم: خوب بود این مردم، دانههای دلشان پیدا بود…»
میخندم. لجش گرفته است. میگوید: «چیه، نکند شعرهای سهراب سپهری هم فقط مال همسنوسالهای شماست؟»
یادداشتهایش تمام شده است. مامان میگوید: «این گوشیهای مدل جدید خیلی گوشه و کنار دارند. ببین جای دیگری چیزی نوشته است یا نه؟ اینجوری هم نگاهم ن
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 