پاورپوینت کامل بهاری که فراموشش نمیکنم ۲۳ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل بهاری که فراموشش نمیکنم ۲۳ اسلاید در PowerPoint دارای ۲۳ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل بهاری که فراموشش نمیکنم ۲۳ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل بهاری که فراموشش نمیکنم ۲۳ اسلاید در PowerPoint :
>
سالی که امتحان کنکور داشتم، خوب به یاد دارم. یک هفته از عید نوروز گذشته بود. برای دید و بازدید به خانهی هیچ کس نرفته بودم و با مهمانهایی که به خانهیمان میآمدند، روبهرو نمیشدم؛ اما باز هم به دلیل رفتوآمدهای دوست و فامیل، خانه جای مناسبی برای درسخواندن نبود. خیلی از کتابهایم هم مانده بود که هنوز لای آنها را باز نکرده بودم. با یک دنیا نگرانی، لباس پوشیدم و به خانهی زهره، صمیمیترین دوستم رفتم. در را که به رویم باز کرد، انگار از خوشحالی میخواست بال دربیاورد! گفت: «وای! چه خوب شد که آمدی؛ اگر بگویم کتاب شیمی را که با هم شروع کردیم هنوز به نصفه نرساندهام، باور نمیکنی.» و همینطور که به طرف اتاقش میرفتیم، برایم تعریف کرد که مغزش کاملاً تعطیل است، همهچیز را قاتی کرده و هرچه را خوانده، از یادش رفته. اگر الآن بود، میگفتم: «جانا سخن از زبان ما میگویی»؛ اما آن موقع هنوز این عبارت را بلد نبودم. با کلی آه و ناله و شکایت از وضعیتم وارد اتاقش شدم و لبِ تختخوابش نشستم. او رفت و با دو فنجان چای برگشت. با نگرانی به هم نگاه کردیم. انگار هر دو داشتیم همدیگر را در خواب میدیدیم! بالأخره من شروع کردم و گفتم: «زمان دارد مثل برق و باد میگذرد، کتابهای نخوانده روی هم تلمبار شدهاند و مهمانها هم که….» وسط حرفم پرید و گفت: «صبر کن الآن برمیگردم.» من، فنجان چایم را تمام نکرده بودم که برگشت و در حالی که دستهایش را به هم میکوبید، با خوشحالی گفت: «از مادرم اجازه گرفتم که با هم برای درسخواندن به باغمان برویم. اگر راحت بودیم، تا زمان کنکور همانجا میمانیم، اگر هم راحت نبودیم، بعد از یک هفته برمیگردیم. من تهِ فنجانم را سرکشیدم؛ اما جوابش را ندادم. عادت داشتم فقط در اتاقم درس بخوانم و هیچجای دیگر را مناسب نمیدیدم! فرصتی هم برای ریسککردن نداشتم؛ اما به اصرار زهره و با کلی تردید، بالأخره قبول کردم. به خانه برگشتم و بعد از گرفتن اجازه از خانوادهام وسایل لازم و کتابهایی را که قرار بود در آن هفته بخوانیم، برداشتم و با اتوبوس به طرف باغشان حرکت کردیم. باغ، در یکی از دهات اطراف اصفهان بود. پدرش که مرد خیّری بود، برای آبادی آن دِه تلاش زیادی کرده بود؛ به همین دلیل اهالی دِه میشناختندشان و برایشان احترام قائل بودند. وقتی به ده رسیدیم، هر زنی را که در راه میدیدیم، پس از سلام و احوالپرسی دنبال ما میآمد. زمانی که به درِ باغ رسیدیم، تعدادی زن و کودک همراه ما بودند. از سروصدا، همسایههای اطراف هم که همیشه مواظب باغ بودند، از خانه بیرون آمدند و با سؤالهای فراوان، فهمیدند که ما برای کنکور درس میخوانیم و قرار است یک هفته آنجا باشیم و ببینیم اگر بهتر از خانه، درس توی مغزمان فرورفت، تا تابستان همانجا بمانیم و… بالأخره در را باز کردیم و وارد باغ شدیم. آنها هم مجبور شدند به خانههایشان برگردند. باغ بزرگی بود با درختانی پُر از شکوفههای سفید و صورتی. از لابهلای شاخهها و شکوفهها میشد قلهی چند کوه بنفش را دید. از وسط باغ هم یک جو، با آب بسیار زلال رد میشد که دو طرفش پُر از گلهای رنگارنگِ خودرو بود. صدای پرندههای مختلف و جیکجیک گنجشکها چنان غوغایی بهپا کرده بود که دیگر اثری از صدای سکوت بکر باغ نبود. بهار با تمام جلوههایش آنجا حضور داشت! من که هنوز وسایلم دستم بود، ایستادم و در حالی که در آن هوای پاک شناور شده بودم، به منظره نگاه کردم؛ ولی آنهمه زیبایی را درک نمیکردم؛ چون ذهنم مثل پرندهای در قفسی از تشویش و نگرانی اسیر بود. زهره
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 