پاورپوینت کامل گفت‌وگو; به دنبال سوژه، از تهران تا ترکمنستان ۵۶ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل گفت‌وگو; به دنبال سوژه، از تهران تا ترکمنستان ۵۶ اسلاید در PowerPoint دارای ۵۶ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گفت‌وگو; به دنبال سوژه، از تهران تا ترکمنستان ۵۶ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل گفت‌وگو; به دنبال سوژه، از تهران تا ترکمنستان ۵۶ اسلاید در PowerPoint :

>

گفت‌وگو بایوسف قوجق

نویسنده‌ی داستان وقتی گرازها حمله می‌کنند

او با پروانه‌ها دویده، بچه‌گربه‌ها را بزرگ کرده و بادبادک‌های رنگی‌اش صورت بی‌رنگ آسمان را لکه کرده است. می‌گوید عاشق درست کردن بادبادک‌هایی با دنباله‌های رنگی بودم. عاشق طبیعت و شناکردن در چشمه‌های آب طبیعی! او نویسنده‌ای است که از دل طبیعت آمده؛ از روستایی با درخت‌های سرسبز و میوه‌هایی عجیب و خارق‌العاده! او نویسنده‌ای است که دوست دارد از زادگاهش بگوید. از ماجراهایی که هنوز داستان نشده‌اند. از قصه‌ها و افسانه‌هایی که با رفتن هرکدام از پیرمردها و پیرزن‌های ترکمن برای همیشه به دست فراموشی سپرده می‌شوند. از سوژه‌هایی که خیلی وقت است دیگران از کنارشان بی‌تفاوت رد می‌شوند… در یک روز گرم از آخرین ماه تابستان با یوسف قوجق، نویسنده‌ی ترکمن در انجمن نویسندگان کودک و نوجوان گفت‌و‌گو کردم. نویسنده‌ای که ازکودکی‌اش، از شهر که تمام کتاب‌های کتابخانه‌اش را خوانده بود، از ترکمنستان و زندگی در مناطق بومی و از نوشتن می‌گوید.

آقای قوجق شما می‌دانید چه سالی دنیا آمده‌اید؟

ما ترکمن هستیم و ترکمن‌ها معمولاً تاریخ دقیق تولدشان را نمی‌دانند. مادرم می‌گفت تو زمانی به دنیا آمدی که فصل خیار بود. فصل خیار معمولاً حدود خرداد می‌شود. توی شناسنامه‌ام هم نوشته‌اند اول خرداد ۱۳۴۷.

پس کودک روستایی بودید؟

بله! کودکی من در روستای اُوخری گذشت. روستایی در نزدیک رامیان از توابع آزادشهر گنبد در استان گلستان. زمان ما توی روستا برق نبود، فانوس بود. مادرم می‌گفت تو از بس سفید بودی هر وقت فانوس خاموش بود خانه را می‌گشتم و هر جا یک نقطه‌ی خیلی سفید می‌دیدم می‌فهمیدم تو آن‌جایی. (می‌خندیم)

مردم به روستای ما می‌گفتند جنگل! فامیل‌های‌مان می‌گفتند روستای ما قبلاً پر از جنگل بوده، مردم آمده‌اند و احیایش کرده‌اند، درخت‌ها را قطع کرده‌اند و زمین‌ها را زراعی.

من در همچنین جایی به دنیا آمدم. در روستایی که بچه‌هایش با حیوانات دوست‌اند. با اسب و الاغ و سگ سروکار داشتیم و باهاشان مهربان بودیم. خاطرات زیادی از آن موقع دارم. با وجود سن و سال کم، در زمین‌های زراعی و کاشت پنبه و هندوانه و خربزه به بزرگ‌ترها کمک می‌کردیم. خوشه می‌چیدیم، قوزه‌های پنبه را جمع می‌کردیم و می‌بردیم توی خانه و بازشان می‌کردیم.

پس به جای بازی، در کار کشاورزی کمک می‌کردید؟

این کارها برای‌مان لذت داشت. ما به همدیگر «یاوار» می‌کردیم. یاوار در زبان ترکمنی، یعنی کمک‌های دسته‌جمعی به همدیگر در محصول‌چینی است. همسایه به ما کمک می‌کرد و ما به همسایه. بدون این‌ که به همدیگر پولی بدهیم. توی روستای‌مان هندوانه‌هایی داشتیم که نیم متر بودند و با اشاره‌ی کوچک چاقو قاچ می‌خوردند. شیرین بودند و قرمز؛ و آن‌قدر سنگین که نمی‌توانستیم با دست‌مان بلندش کنیم. توی روستای‌مان چاه‌های آرتزین (چاه عمیقی که با موتور از آن آب می‌کشند) بود که آب بسیار سردی داشت. دسته‌جمعی می‌رفتیم آن‌جا و هندوانه‌های‌مان را هم با خودمان می‌بردیم. آب‌تنی می‌کردیم. گوجه‌های ریزی توی روستای‌مان داشتیم که مثل تمشک بودند. ناهارمان کنار چاه، همان گوجه‌ها می‌شد.

الآن به اوخری سر می‌زنید؟ هنوز همان‌طور هست؟

الآن هم خیلی از چیزهایی که آن موقع بود، هست؛ اما دیگر برکت سابق را ندارد. چاه آرتزینی باقی نمانده. خبری از هندوانه‌های نیم‌متری نیست.

پس بیش‌تر خاطرات کودکی‌تان مربوط به همان طبیعت اوخری است.

بله. هم‌بازی من سگ بود. پاسبان روستا هم بود. با افراد روستا کاری نداشت و اهلی بود؛ اما با غریبه‌ها خوب نبود. جالب این‌جاست که غریبه‌های خوب را از بد تشخیص می‌داد. عاشق کفش بود. کفش هر کس که گم می‌شد می‌دانستند زیر سر سگ من است. همه را می‌آورد خانه‌ی‌مان. آخر سر دایی‌ام این سگ را برد یک جایی دور از روستا ولش کرد؛ اما بعد از دو روز دوباره به روستای‌مان برگشت. توی اوخری دنیای سگ‌ها و گربه‌ها با دنیای ما یکی بود. الآن بچه‌ها حیوانات را خیلی دوست ندارند. با آن‌ها غریبه‌اند.

اهل کتاب خواندن هم بودید؟

قبل از این‌ که سواد خواندن و نوشتن یاد بگیرم مادر و مادربزرگم برای‌مان افسانه می‌گفتند. توی جشن‌های محلی هم پیرمردها برای‌مان قصه‌های بومی و چیستان می‌گفتند. یا این‌ که دور هم می‌نشستیم و بازی‌های محلی می‌کردیم. بازی‌های ترکمن‌ها اسم‌های جالبی دارد. بازی‌هایی مثل قارماک، یوزوک (انگشتر) که همان گل یا پوچ خودمان است. افسانه‌ها و داستان‌ها تأثیر زیادی روی‌مان داشت. تمام پیرزن‌ها و پیرمردها این قصه‌ها را بلد بودند. شب‌ها دلم می‌خواست افسانه بشنوم؛ برای همین مادرم را با این ‌که از بس قالی‌بافی کرده بود خسته بود، صدا می‌زدم و او هم با وجود خستگی‌اش برایم افسانه می‌گفت تا خوابم ببرد.

افسانه‌های ترکمنی چه فرقی با افسانه‌ی جاهای دیگر دارد؟

افسانه‌های ترکمن‌ها قصه‌هایی است که معمولاً در آن طبیعت به کمک شخصیت‌های داستان می‌آید. نگاه اصلی قصه روی طبیعت و اتفاق‌هایش است.

سال‌های مدرسه چطور گذشت؟

من یک سال به صورت مستمع آزاد می‌رفتم مدرسه. هنوز سنم به کلاس اول نرسیده بود؛ اما گریه می‌کردم تا بگذارند بروم سر کلاس. با این‌ که سنم از بقیه کم‌تر بود، هم می‌خواندم و هم می‌نوشتم. پنج کلاس دبستان را یک معلم به ما درس می‌داد. تا سال سوم دبستان را در اوخری خواندم؛ اما بعدش پدرم تغییر شغل داد و ما مجبور شدیم به گنبد بیاییم.

از کلاس چهارم به بعد در شهر گذشت. بعد هم وارد دوره‌ی راهنمایی شدم و آن‌جا بود که فهمیدم به کتاب‌ خواندن علاقه‌ی زیادی دارم.

اولین کتاب‌هایی که خواندید را یادتان هست؟

بله. اولین کتاب «دختر شنل‌قرمزی» بود از سری کتاب‌های طلایی. بعد هم «سه تفنگدار»، «پرنده‌ی آوازخوان» و… البته این‌ها برای قبل از راهنمایی بود. وارد راهنمایی که شدم نظم و نثر «سمک عیار» را خواندم. من فقط نثرهایش را دوست داشتم. بعد از خواندن نثرها کشیده شدم به نوشتن. از دوره‌ی دبیرستان به بعد، با کتابخانه‌ی عمومی گنبد آشنا شدم. یک پسردایی داشتم، بعدها شهید شد. اسمش عبدالحمید بود. با هم می‌رفتیم کتابخانه. تمام کتاب قصه‌های کتابخانه را یک به یک خواندیم. هر داستانی هم که می‌خواندیم برای همدیگر تعریفش می‌کردیم. یعنی آن‌طوری تعریف می‌کردیم که دوست داشتیم داستان پیش برود.

من و حمید یک طورهایی به کتاب خواندن معتاد شده بودیم. مادرم را سر همین کتاب خواندن خیلی اذیت می‌کردم. دایم او را مجبور می‌کردم برای خریدن کتاب بهمان پول بدهد. او هم زن ساده‌ای بود. می‌گفت این کتاب‌ها به چه کاری می‌آیند. حداقل پولش را بده و یک چیزی بخور!

گاهی هم از مادرم پول می‌گرفتم که بروم حمام. حمام نمی‌رفتم و به جایش کتاب می‌خریدم و موهایم را زیر شیر خیس می‌کردم و برمی‌گشتم خانه!

نوجوانی شما که شهری شده بودید چه فرقی با زندگی یک نوجوان روستایی کرده بود؟

من بیش‌تر بازی‌هایم را در همان اوخری کردم. به شهر که آمدیم تجربه‌های من بیش‌تر شد. یک مدت بستنی‌فروش شدم. در عروسی‌ها بستنی‌می‌فروختم و با پولش کتاب می‌خریدم. با مجله‌ها آشنا شده بودم. آن زمان کیهان بچه‌ها یک ریال بود. تمام پشت‌بام خانه‌ی‌مان پر از کتاب بود. دکه‌های شهر، پشت شیشه‌های‌شان علاوه بر روزنامه و مجله، کتاب هم می‌فروختند. من می‌رفتم جلو دکه می‌ایستادم و با لذت کتاب‌های تازه را نگاه می‌کردم. یادم است یک ‌روز یک آقایی آمد و وقتی مرا در آن حال دید گفت: کتاب خواندن را دوست داری؟ از خوش‌حالی چنین توجهی زبانم بند آمد. باورم نمی‌شد کسی به من اهمیت بدهد و برایش مهم باشد که من کتاب‌ها را نگاه می‌کنم. یکی از کتاب‌ها را نشان داد و از من پرسید: این کتاب را می‌خواهی؟ تند تند سر تکان دادم؛ اما صاحب دکه آمد و گفت این خُل است. کاری به کارش نداشته باش. کار هر روزش است بیاید این‌جا و کتاب‌ها را نگاه کند.

دیگر برایم مهم نبود. از خوش‌حالی همین مکالمه‌ی کوتاه از دکه تا خانه را یک‌‌نفس دویدم. یک چیزی حدود ۴ کیلومتر! تمام راه را هم می‌دویدم و بالا و پایین می‌پریدم که یک نفر برایم ارزش قائل شده است!

بعد چطور وارد دنیای نوشتن شدید؟

از سال دوم و سوم دبیرستان انشاهای عالی‌ای می‌نوشتم. بر اساس موضوع‌هایی که معلم‌مان می‌داد قصه می‌نوشتم. یک معلمی هم داشتیم به اسم آقای ابراهیمی که خیلی مرا به نوشتن تشویق می‌کرد. آن زمان با حوزه‌ی هنری هم به صورت مکاتبه‌ای کار می‌کردم. قصه‌هایم را برای‌شان می‌فرستادم و آن‌ها هم پس از بررسی و راهنمایی برایم نامه می‌فرستادند. حوزه آن زمان به نوجوان‌ها خیلی توجه نشان می‌داد. باعث افتخارمان بود که از تهران نامه‌ای می‌آید و در آن راهنمایی‌ام می‌کنند. تا سال چهارم د

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.