پاورپوینت کامل داستان; یک اتفاق خوب ۱۲ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل داستان; یک اتفاق خوب ۱۲ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان; یک اتفاق خوب ۱۲ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان; یک اتفاق خوب ۱۲ اسلاید در PowerPoint :
>
ظهر بود. زنگ آخر زده شد. خیلی گرسنه بود. کیفش را برداشت و با عجله از مدرسه بیرون دوید. فاصلهی خانه تا مدرسه کم نبود، ولی زیاد هم نبود. در هر حال میبایست مثل همیشه پیاده برمیگشت. کمی آنطرفتر از مدرسه مریم را دید. کیفش را محکم بغل کرده بود و زیر سایهی درختهای توت کنار جوی ایستاده بود و به این طرف و آن طرف نگاه میکرد. جلو رفت و با تعجب پرسید: «چرا اینجا وایسادی؟»
مریم نگاهی کرد و با خوشحالی جواب داد: «امروز مادربزرگم دنبالم میآید. قرار است به باغ عمویم برویم. همهی فامیل آنجا جمع هستند و برای عصر آش میپزند. خیلی خوش میگذرد.»
در همین موقع بود که مادربزرگ مریم با چهرهای مهربان و دوستداشتنی به آنها نزدیک شد. با دستپاچگی سلام کرد.
رویش را به سمت او برگرداند و با لبخندی جوابش را داد و به مریم گفت: «آمادهای دخترم؟» بعد دست مریم را گرفت و به آرامی از آنجا دور شدند.
نمیدانست چرا دیگر اصلاً عجله نداشت؛ حتی انگار دیگر گرسنه هم نبود. یک لحظه دلش گرفت. یاد خودش افتاد که مادربزرگ نداشت. راستش او هیچ کدام از مادربزرگهایش را ندیده بود. مادرش میگفت هر دو آنها قبل از به دنیا آمدنش پیش خدا رفته بودند و او تنها عکس آنها را دیده بود. آنطور که مادرش تعریف میکرد آنها خیلی مهربان بودند. با خودش فکر کرد حتماً مثل مادربزرگ مریم دوستداشتنی بودند. شاید اگر الآن اینجا بودند، یک روزی میآمدند مدرسه دنبالش!
به خانه رسید. مادر مشغول آماده کردن ناهار بود. نگاهی به او کرد، سلام داد و پرسید: «اتفاقی افتاده؟ چرا قیافهات اینطوری شده؟ از چیزی ناراحتی؟»
حوصلهی جواب دادن نداشت. سلامی کرد و لباسهایش را عوض کرد و به آشپزخانه رفت تا به مادر کمک کند زودتر میز را بچیند. تمام مدت چهرهی مهربان مادربزرگ مریم از جلوی چشمانش دور نمیشد. دیگر طاقت نیاورد. با بغض رو به مادر کرد و گفت:
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 