پاورپوینت کامل داستان; سیاره‌های یک خانه ۱۸ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل داستان; سیاره‌های یک خانه ۱۸ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۸ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل داستان; سیاره‌های یک خانه ۱۸ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل داستان; سیاره‌های یک خانه ۱۸ اسلاید در PowerPoint :

>

«هاجر» نیم‌چرخی زد و جلو آینه عقب و جلو رفت. بلوز کشباف آبی‌ای پوشیده بود. از همان دم در، خودم را در آینه دیدم. موهایم شانه نزده بود. یک لحظه، در آینه، چشم در چشم شدیم. سریع به عقب برگشت.

– تو که هنوز نرفتی؟

گفتم: «آخر به چه بهانه­ای ببرمش؟ بیچاره که به شما کاری ندارد!»

با عجله تا دم درِ اتاق آمد. مرا کناری زد و با لب‌های آویزان، از اتاق بیرون رفت. جلو آینه ایستادم و با انگشتان دستم، سعی کردم موهایم را مرتب کنم. بُرِس مو، جلو آینه افتاده بود و لای دندانه­هایش، موهای بلند، درهم و برهم به یکدیگر پیچیده بودند. صدای مادرم از پشت در آمد.

– این‌قدر آبروریزی راه نیندازید! اگر پدرتان بشنود، هیچ کدام‌مان را زنده نمی‌گذارد.

و خودش از میان درِ نیمه‌باز آمد داخل.

گفتم: «این حرف‌ها را به آن دخترت بگو!»

مادر، جلوتر آمد. آرام از سر آستینم کشید و گفت: «یک امروز هم مادربزرگت را این‌طرف و آن‌طرف بگردانش. همین که دوست‌های هاجر پای‌شان را از دم در گذاشتند بیرون، تک‌زنگ می‌زنم برگردی».

هاجر هم آمد داخل اتاق. گردنش را کج گرفته بود و دستانش را جلو سینه، به یکدیگر قلاب کرده بود. مادر گفت: «پیراهن پنجابی‌ات بهتر نبود؟»

هاجر لب‌هایش را کج کرد: «ایش‌ش‌ش!»

و به صفحه‌ی پهن ساعت مچی‌اش نگاه کرد. گفت: «الآن است که سر و کله‌ی «مریم» و «نسرین» پیدا شود. آخرش مرا دِق می‌دهید.»

مادر نگاه التماس‌آمیزی به من انداخت. گفتم: «دو ساعت بیش‌تر طول بکشد، من برمی‌گردم. گفته باشم! کاری هم ندارم آبروی هاجرخانم جلو دوستانش می‌رود یا نه!»

مادرم گفت: «یک زمانی، خاتون عبدالحسین‌خان، عارش می‌آمد مجلس زنانه بنشیند. جایش مجلس مردانه بود. بالای مجلس! حالا ببین، نوه‌هایش خجالت می‌کشند، مادربزرگ‌شان را نشان دوست‌شان بدهند.»

هاجر گفت: «شما دوست‌های مرا نمی‌شناسید. فقط کافی است مادربزرگ را با این سر و وضع ببینند یا کمی با آن لهجه‌اش حرف بزند. به خاطر خود مادربزرگ…»

مادر گفت: «بَس!»

سرم را پایین گرفتم، تا چشمم به هاجر و مادر نیفتد. با شدت دستگیره‌ی در را کشیدم و خودم را از اتاق بیرون انداختم. مادربزرگ در اتاق تنها نشسته بود و آفتاب از شیشه‌های بزرگ و لک‌گرفته، تا نیمه‌های اتاق پهن شده بود. پایش را دراز کرده بود زیر آفتاب گرم بیاید.

گفتم: «بُریم امامزاده قاسم! می‌روی؟»

مادربزرگ دست روی گل‌های رنگ‌پریده‌ی قالی کشید. چانه‌اش را روی کاسه‌ی زانویش گذاشت و با سر انگشتانش روی قوزک پایش ضرب گرفت. نشستم روبه‌رویش. دست کرد در جیب جلیقه‌ی کتانش. نُقل سفیدی را طرفم دراز کرد. نقل را گرفتم. رنگ سفیدش کمی تیره شده بود. سرم را بردم نزدیک‌تر و با صدای بلندتر گفتم: «بُریم امامزاده قاسم.»

مادربزرگ به زانوهایش دست مالید. گفت: «امامزاده؟ دیگر کی همراه ما می‌آیه؟»

-کسی نیست!

– هاجر کجایه؟

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.