پاورپوینت کامل نیکولو ماکیاولی؛ نخستین انسان رنسانسی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل نیکولو ماکیاولی؛ نخستین انسان رنسانسی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل نیکولو ماکیاولی؛ نخستین انسان رنسانسی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل نیکولو ماکیاولی؛ نخستین انسان رنسانسی ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :
>
احمد رهدار[۱]
چکیده:
در فلسفه تاریخ، بحثی است که آیا پارادایمها و گفتمانهای تاریخی به شکل دفعی و کاملاً روشن و مشخص شکل می گیرند یا به طور تدریجی و نامشخص؟ معمولاً گزینه دوم را به واقعیت تاریخی نزدیکتر می بینند.
بر این اساس، نمی توانیم مشخص کنیم که رنسانس دقیقا از چه زمانی شروع شده است، اما به روشنی درمی یابیم که از یک مقطع تاریخی – هر چند ابتدای آن، دقیقا آشکار نباشد – نوع تحولات اجتماعی، سیاسی و علمی، به شکلی کاملاً مغایر و متفاوت از مقاطع پیشین در حال تحقق بوده است.
ماکیاولی را می توان نماینده نخستین نسل از آن مقطع تاریخی دانست؛ زیرا در حقیقت، نخستین فیلسوف سیاسی است که ارزشهای عصر رنسانس را در قالب قواعد و قوانین اجتماعی ریخت. ارزشهایی که ماکیاولی نهادینه کرد، مبتنی بر نوعی انسان شناسی جدید و مخصوص عصر رنسانس و مغایر با انسان شناسیهای پیش از آن عصر بود. مبانی انسان شناسی ماکیاولی در قرنهای بعد، توسط افرادی چون هابز و نیچه ادامه و بسط یافت.
۱- وضعیت خانوادگی و زادگاه ماکیاولی
نیکولو ماکیاولی[۲] (۱۵۲۷ – ۱۴۶۹ م) در شهر توسکانا از ایالت فلورانس به دنیا آمد. پدرش یک وکیل دعاوی برجسته و از دودمانی صاحب نام بود. خانواده وی ادعای بستگی به آریستوکراسی داشتند و بجز ماکیاولی، هرگز با خاندان سلطنتی مدیچی کنار نیامدند. ماکیاولی پس از این که تحصیلات خود را در دانشگاه فلورانس نزد مارچلو آدریانی (که بعدها به ریاست دیوان اول رسید و ماکیاولی با کمک او وارد خدمات دولتی شد) به پایان رساند،[۳]
در سال ۱۵۰۱ م. دختری به نام ماریه تاکورزینی را به عقد خود درآورد. از نامه های ماکیاولی چنین بر می آید که او همواره به همسرش مهر می ورزیده و بی وفایی هایش را با شکیبایی تحمل می کرده است.[۴]
۲- اوضاع کلی ایتالیا در عصر ماکیاولی
در دوره رنسانس، مردم ایتالیا بیش از دیگر مناطق اروپا به ستیزهای سیاسی پاپها و پادشاهان نزدیک بودند. از این رو، فعالتر از سایر کشورها، خواهان تغییرات گسترده علمی و فکری بودند. با رشد عقاید غیردینی، دانشگاه ها جایگزین صومعه ها شدند. پراکندگی سیاسی ایتالیا، از گرایش تمرکزگرای استبداد حکومتی جلوگیری کرده بود.
آن هنگام، اکثر ایالات ایتالیا دارای وضعی نابسامان و بی ثبات، همراه با درگیریهای طبقاتی و قومی بودند. این امر، باعث شده بود تا ایتالیا در برابر تجاوزهای خارجی، بسیار آسیب پذیر باشد. در این زمان، دولتهای بزرگ اروپا در سرزمینهای خود پادشاهی های مقتدری تشکیل داده بودند؛ مانند، هنری هفتم در انگلستان، لویی یازدهم، شارل هشتم و لویی دوازدهم در فرانسه، فردیناند در اسپانیا و… اما ایتالیا از داشتن چنین نظام مقتدری محروم بود؛ هرچند «جنبش حکومت محدود» نیز دیگر در آن، طرفداری نداشت.[۵]
در مقابلِ قدرتهای مقتدر اروپایی، ماکیاولی تنها راه حل برای ایتالیا را داشتن یک پادشاه مقتدر می دانست که بتواند آن را به وحدت برساند؛ شهریاری که در راه این هدف با از خودگذشتگی، مصممانه اقدام کند و هیچ گونه ملاحظه انسان دوستانه، اخلاقی، دینی یا نوع پرستانه نباید در کارش سستی آورد.[۶]
اما در عین حال، معتقد بود که این آرزو با وجود پاپ و کلیسا محقق نمی شود؛ زیرا کلیسا نه آنقدر قوی است که بتواند بر سراسر ایتالیا حکومت کند و نه به قدرت دیگری اجازه انجام این کار بزرگ را می دهد.[۷]
در عصر ماکیاولی، نهادهای قدیمی مثل کلیسا و دستگاه امپراطوری، دیگر توان ایجاد وحدت و اخلاق خصوصی و عمومی را نداشتند. از این رو، به گفته ساباین، ایتالیای آن روز جامعه ای بود از نظر فکری درخشان و از نظر هنری آفریننده، در عین حال، غرق در فساد سیاسی، ورشکستگی اخلاقی، پوسیدگی نهادهای مدنی و سیاسی، زور و تزویر، هرزگی و عیاشی و… به طوری که می توان آن دوره را دوره حرام زاده ها و ماجراجویان دانست.[۸]
بارنزوبکر نیز وضعیت آن موقع ایتالیا را اخلاق و سیاستی عقب مانده، قدرت نظامی ضعیف، شهریارانی بزدل و بزهکار، کلیسایی دنیاطلب، اجتماعی پر از تفرقه، نیرنگ، خیانت، ریاکاری، دروغ و… توصیف می کند.[۹]
فلورانس (زادگاه ماکیاولی) پیش از ۱۴۳۴ م. دارای نظام حکومتی جمهوری بود، ولی از ۱۴۳۴ م. که زیر نظر فرمانروایی خاندان مدیچی قرار گرفت، نظام آن سلطنتی شد. طومار دوره اول حاکمیت خاندان مدیچی بر فلورانس در ۱۴۹۴ م. برچیده شد.[۱۰]
پس از ۱۴۹۴ م.، تحت فرمانروایی یک راهب تندخو از فرقه «دومینیکن» به نام فراجیرولامو ساوونارولا، نظام جمهوری برقرار شد. ساوونارولا که بدون هیچ عنوان رسمی بر فلورانس مسلط بود، عَلَم مبارزه با فساد خاندان مدیچی و پاپ را برافراشت. او دائما مردم فلورانس را به زهد و قناعت توصیه می کرد و از مرگ می ترساند. مردم تحت تأثیر سخنانش راه زهد در پیش گرفتند و حتی خود آنها گناهکاران را به حکومت معرفی می کردند.[۱۱]
ولی به زودی مردم از ریاضت خسته شدند و با همکاری پاپ و سیاست مداران مرتجع و سوداگران آزمند، حکومت دادگری و پارسایی را که به تعبیر برخی از صاحب نظران، نمودار نخستین کوشش در تاریخ ایتالیا برای ایجاد نوعی نظام سوسیالیستی بود، برانداختند. نخست ساوونارولا را توسط پاپ تکفیر کردند و سپس در ۱۴۹۸ م. همراه دو تن از بهترین یارانش به جرم ارتداد به دار آویختند و بدنش را سوزاندند.[۱۲]
۳- ماکیاولی، در میان ستایش و نکوهش
سرنوشت بسیار بد ساونارولا برای ماکیاولی عبرتی بزرگ بود و به او آموخت که درستکاری و یک رنگی و نیک نهادی ساده دلانه، صفاتی نیستند که در کشورداری به کار آیند. مرد سیاسی، در صورتی کامیاب می شود که راه فریب کاری بپوید و در کار سیاست هیچ گاه فریفته ظواهر نشود. این افکار، از ماکیاولی چهره ای در تاریخ می سازد که با گذشت نزدیک به پنج قرن از مرگ او، هنوز نامش سمبل مکر و حیله و نیرنگ است.
شکسپیر[۱۳] او را آدم کش لقب داد، ادموند برک[۱۴] مدعی بود که شالوده جباریت دموکراتیک انقلاب کبیر فرانسه، قواعد نفرت انگیز و شوم سیاستهای ماکیاولی است. مارکس و انگلس می گفتند کسانی که در صدد فلج کردن توانمندیهای دموکراتیک هستند، مجریان سیاستهای ماکیاولی اند.
ماکیاولی، آنقدر بدنام است که هنوز در مباحثات و مناظرات سیاسی، «ماکیاولی بودن» اتهامی سنگین تلقی می شود؛ هنری کسینجر وقتی در ۱۹۷۲ م. فلسفه خود را برای هفته نامه نیو ریپابلیک تشریح می کرد، مصاحبه کننده به او گفت: اولین سؤالی که پس از شنیدن حرفهای شما به ذهن می رسد، این نیست که شما چه قدر در رئیس جمهور آمریکا تأثیر گذاشته اید، بلکه این است که خودتان تا چه حدّ تحت تأثیر ماکیاولی بوده اید؟ کسینجر بی نهایت نگران شد و در صدد تکذیب این برداشت برآمد و تصریح کرد که مطلقا از ماکیاولی تأثیر نپذیرفته است![۱۵]
صفت ماکیاولی در زبانهای اروپایی مترادف شیطانی است و صورت اسمی آن، ماکیاولیسم[۱۶] در بهترین معنا، بی اعتنایی به اصول اخلاقی در امور سیاسی را می رساند. حتی به نظر برخی، اصطلاح OLD NICK که در انگلیسی عامیانه به معنای شیطان می آید، از نام اول ماکیاولی؛ یعنی نیکولو گرفته شده است.[۱۷]
در مقابل، برخی او را نماینده وجدان زمانش دانسته اند[۱۸] و او را به خاطر شهامتی که در توصیف جهان آنگونه که هست، داشته است، می ستایند. عده ای دیگر، شخص وی را نیز از بسیاری از مطالب غیراخلاقی ای که به شهریاران توصیه کرده بود، پاک می دانند و معتقدند گرچه ماکیاولی از شهریار بدگمان و بی ترحم دفاع می کرد، خود بسیار اهل معنی و دوستدار مردم بود و در فریب کاری و دغلی که آن همه توصیه کرده بود، دست چندانی نداشت.[۱۹] با وجود این دو توصیف متضاد از ماکیاولی، به نظر می رسد، قضاوت زیر درباره وی منصفانه تر باشد:
«اگر ماکیاولی را فردی کاملاً خودخواه و توطئه گری ریاکار و بی وجدان به شمار آوریم که منظورش پیشبرد منافع شخصی از راه تملق گویی به خانواده «مدیچی» بوده است، آخرین قسمت کتاب «شهریار» را که در آن شدیدا به ناسیونالیسم ایتالیا تمسک جسته و قسمت اعظم کتاب «گفتارها» را که در آن قویا مشرب جمهوری خواهی خویش را بیان کرده است، کاملاً نامفهوم و بی ربط خواهیم یافت. از سوی دیگر، اگر چنان بپنداریم – آنگونه که روسو می پنداشت – که ماکیاولی جمهوری خواهی آتشین خو بوده و کتاب «شهریار» خود را به آن منظور نگاشته است که پرده از روی ریاکاریها و دسیسه های حکمرانان ستمگر بردارد، باز هم در داوری درباره شخصیت او به خطا رفته ایم. حقیقت آن است که ماکیاولی مانند هر انسان دیگری در جهان، نه کاملاً خوب است و نه کاملاً بد. شخصیت او چون هر فرد دیگری مرکب از گرایشها و انگیزه های متضادی است که در وجود او وحدتی نسبی یافته است.»[۲۰]
۴- ماکیاولی و تألیفات
ماکیاولی نویسنده ای به شدت کلاسیک بود و از روش نویسندگی زمان خود به دقت استفاده و به ندرت عدول می کرده است. بر اساس روش اومانیستهای ایتالیا، هر نویسنده باید به روشی عمل کند که ضمن برشمردن دستاوردهای نیاکان خود، خواننده را به تقلید از درخشانترین کارهای آنان برانگیزد. از این رو، شاگرد باید ابتدا به زبان لاتین مسلط شود و سپس به فن بلاغت و تقلید از سبک استادان یونانی و رومی بپردازد و در پایان، تحصیلات خویش را با مطالعه دقیق تاریخ و فلسفه باستان به انجام برساند.[۲۱]
به همین علت، ماکیاولی در آغاز هر فصلی از کتاب گفتارها یکی از وقایع تاریخ روم را از کتاب تیتوس لی ویوس[۲۲] روایت می کند و آنگاه نظریات سیاسی خود را همچون ملاحظاتی بر آن واقعه می نمایاند. همین روی آوری به دنیای باستان و مطالعه نوشته های توکودیدس و کسنوفون و تاریخ نویسان رومی، توأم با تجربه های شخصی او، چشمش را به دیدن این واقعیت باز کرد که سیاست، قوانین خاص خود (مستقل از قوانین سایر حوزه های زندگی اجتماعی آدمی و از آن جمله قوانین اخلاقی) را دارد و آنگاه او بر اساس این بینش، فلسفه سیاسی عصر جدید را بنیان نهاد و به نظریه خود درباره دولت به عنوان موجودی زنده و قوانین حاکم بر تاریخ و نظریه مصلحت دولت، دست یافت.[۲۳] ماکیاولی کتابهایی چند به رشته نگارش درآورده که مهمترین آنها دو کتاب گفتارها و شهریار است. در زیر به توصیف اجمالی آنها می پردازیم:
۱-۴- گفتارها
در سال ۱۵۱۲ م. شهر فلورانس، مغلوب اسپانیا شد و اعضای خاندان مدیچی با حمایت پاپ که متحد اسپانیاییان بود، پس از ۱۸ سال تبعید از فلورانس دوباره به آن شهر بازگشتند. در این شرایط، ماکیاولی همچون سایر گماشتگان «جمهوری» از مقام خود عزل، و به اتهام شرکت در توطئه علیه خاندان مدیچی روانه زندان شد و در معرض شکنجه قرار گرفت، ولی از آنجا که توانست بی گناهی خود را اثبات کند، در همان سال از زندان آزاد شد و سپس تبعید شد. تبعید ماکیاولی به وی این فرصت را بخشید تا در سایه فراغت حاصل از آن، سیاست عملی خود را به سیاست نظری تبدیل کند و آثار معروف و مشهور خود را پدید آورد. ماکیاولی در سال ۱۵۱۳ م.؛ یعنی یک سال پس از تبعید، نوشتن کتاب معروف خود، گفتارها را آغاز کرد.
۲-۴- شهریار
ماکیاولی هنوز کتاب گفتارها را تمام نکرده بود که در صدد بر آمد تا به هر نحو که شده نظر مدیچی ها را به خود جلب کند و دوباره به یک کار دولتی مشغول شود. او برای رسیدن به این هدف، کتاب کوچکی حاوی چکیده نظریات سیاسی اش به نام درباره شهریارها – که بعدها به نام شهریار مشهور شد – نگاشت و تصمیم داشت که آن را به جولیانو د. مدیچی برادر پاپ لئون دهم اهدا کند.
در همین ایام، منشی پاپ به جولیانو نوشت که از هرگونه ارتباط با ماکیاولی بپرهیزد. این امر، برنامه ماکیاولی را به هم زد و او مجبور شد تا آن قدر صبر کند تا لورنتسو حاکم فلورانس شود. ماکیاولی در ۱۵۱۶ م. آن را به لورنتسو اهدا و آمادگی خود را برای همکاری با وی اعلام کرد اما از جانب وی با بی مهری روبرو شد.
وی پس از ناامیدی از لورنتسو، تصمیم گرفت یکی از دو شغل آموزگاری کودکان و منشی گری خانواده های اشرافی را برگزیند، ولی در همین ایام به عضویت انجمنی ادبی – سیاسی درآمد. او در میان جمع ادیبان و دانشمندان این انجمن درخشید و به درخواست این انجمن، کتاب گفتارهای خود را در ۱۵۲۲ م. به پایان رساند.[۲۴] این کتاب، مهمترین نوشته ماکیاولی می باشد. خود او درباره این کتاب می گوید:
«همه آنچه را در طی سالیان دراز آموخته ام و از راه تجربه و مطالعه مداوم تاریخ اندوخته ام، در این نوشته فراهم آورده ام.»[۲۵]
برخی معتقدند ماکیاولی، شهریار را به قصد انتشار ننوشته، بلکه او را به عنوان هدیه ای برای خانواده «مدیچی»ها نگاشته است تا بدین وسیله به او لطف کنند و دوباره به او پست و مقام دهند. از این رو، عقاید باطنی ماکیاولی در واقع، دقیقا عکس آن چیزی است که در شهریار آمده است. اما این نظر چندان صائب به نظر نمی رسد؛ زیرا او در فصل چهل و دوم از کتاب سوم گفتارها برخی از مطالب را به علت پرهیز از تکرارگویی، به کتاب شهریار ارجاع می دهد؛ در حالی که اگر او قصد انتشار شهریار را نمی داشت، نباید چنین می کرد.[۲۶]
۳-۴- سایر تألیفات
ماکیاولی علاوه بر دو کتاب یاد شده، تألیفات دیگری به نامهای گفتگویی درباره زبان، خر زرین (نوشته ای طنزآمیز درباره اوضاع زمان)، نمایشنامه ای کمدی با عنوان ماندراگولا (درباره فریفته شدن همسر دلربای یکی از قضات سالخورده)، مجموعه اشعار، تاریخ فلورانس، درباره هنر جنگ، انبوهی از نامه ها و گزارشهای سیاسی و… دارد.
مهمترین آثار ماکیاولی همان دو کتاب نخست بودند که هرگز در زمان حیاتش به چاپ نرسیدند، بلکه نخستین بار در ۱۵۳۲؛ یعنی پنج سال پس از درگذشت ماکیاولی به دستور پاپ پل سوم چاپ شده و موجی از تحسین و نکوهش را برانگیختند. در سال ۱۵۵۹ پل چهارم تحت فشار کشیشان «یسوعی» که از ملاحظات ماکیاولی درباره پاپ و کلیسای کاتولیک، سخت به خشم آمده بودند، آنها را در زمره کتب ضاله اعلام کرد و دستور داد تا همه نوشته های ماکیاولی را از بین ببرند.
شورای ترنت – که از سال ۱۵۶۳ – ۱۵۴۵ برای دفاع از کلیسای کاتولیک در برابر مخالفان و عیبگیران برگزار شد – این حکم را تأیید کرد. ولی تنها کاتولیکها نبودند که به جنگ ماکیاولی رفتند؛ وقتی در سال ۱۵۷۲ قتل عام هراسناک سن بارتولومه در فرانسه روی داد، نویسندگان پروتستان آن را خدعه نوع فلورانسی به الهام از کتاب شهریار خواندند. بدینسان، چون قرن هفدهم آغاز شد، همه فرقه های مذهبی و سیاسی، ماکیاولی را یکی از منفورترین چهره های تاریخ اروپا می دانستند.[۲۷]
بر خلاف این پیشینه ننگین، اروپاییان از قرن هجدهم به بعد با روی آوری به مشرب ملت پرستی و رهایی از قید تعصب مذهبی و به مدد معیارهایی که آرمان انقلاب کبیر فرانسه به دستشان داده بود، افکار ماکیاولی و مخصوصا مطالب شهریار را یک بار دیگر به محک داوری زدند و بر اثر آن اندک اندک از سختگیری خود کاستند و اذعان کردند که ماکیاولی همیشه به ناحق سخن نگفته است، تا جایی که در قرن نوزدهم او را در زمره متفکران بزرگ سیاسی غرب پذیرفتند. آنچه ماکیاولی را از بدنامی رهاند نه ارزش علمی شهریار، بلکه همان دلبستگی اش به تفکر ملت پرستی و قومیت بود. در حقیقت، در درازمدت ممنوعیت کتابهای ماکیاولی نتیجه معکوس بخشید و باعث شد طرفداران این کتابها بسیار زیاد شوند و چاپهای متعدد بدون تاریخ یا با تاریخِ پیش از ممنوعیت و ترجمه هایی بدون نام مترجم، بازارهای اروپا را پر کند.[۲۸]
۵- ماکیاولی و خدمت دولتی (مأموریتهای دیپلماتیک)
مدتی پس از کشته شدن ساونارولا؛ یعنی در ۱۵ ژوئن ۱۴۹۸ ماکیاولی به طور رسمی به خدمت جمهوری فلورانس درآمد[۲۹] و بسیار سریع رشد کرد؛ به طوری که در همان سال به نایب رئیسی دیوان جمهوری و سپس دبیری شورای ده نفری آزادی و صلح – که مسؤولیت آموزش نظامی، کارهای جنگ، اداره کارهای عمومی، مکاتبه با نمایندگیهای فلورانس در دیگر کشورها و… را داشت – رسید و پس از آن به مدت ۱۴ سال؛ یعنی تا سال ۱۵۱۲ در این مقام بود.[۳۰]
نخستین مأموریت دیپلماتیک ماکیاولی، در سال ۱۵۰۰ در ضمن سفر به فرانسه بود. او مأمور بود تا علت شکست و عقیم ماندن حمله فلورانسی ها به «پیزا»ها[۳۱] را به لویی دوازدهم (پادشاه فرانسه) برساند. وی در صدد بود تا به لویی اعلام کند که این شکست، نه تنها معلول کوتاهی و قصور فلورانسی ها نبوده، بلکه علت آن بزدلی فرمانده فرانسوی (هم پیمان آنها در این جنگ) بوده است. او متوجه شد که نه تنها لویی حاضر به گوش دادن حرف وی نیست، بلکه می خواهد بداند در آینده، فلورانس، چه کمکی می تواند به فرانسه کند؟
ماکیاولی شش ماه در دربار فرانسه باقی ماند و در این مدت به شیوه سیاستها و کشورداری فرانسویان پی برد. وی در نهایت به سینیوریا – شورای حکومتی شهر – نوشت: فرانسویان تنها برای کسانی ارزش قائلند که درست مسلح باشند و یا حاضر باشند که پول بپردازند و شما هیچ کدام را ندارید. از این رو، از نظر آنها لاوجود هستید.[۳۲]
ماکیاولی پس از بازگشت به فلورانس، مدت دو سال در فلورانس باقی ماند. وی در سال ۱۵۰۲، به منظور عقد پیمان صلح با چزاره بورجا (حاکم و دوک[۳۳] رومانیا[۳۴]) به دومین مأموریت دیپلماتیک خود رفت. این مأموریت، ۴ ماه طول کشید و در این مدت، ماکیاولی سخت تحت تأثیر دوک قرار گرفت تا جایی که می نویسد:
«وقتی که تمام اعمال «دوک» را روی هم می سنجم، خطایی در اعمال او مشاهده نمی کنم، بلکه به نظر من تمام رفتار او عاقلانه می آید.»[۳۵]
او در گزارش این سفر، دوک را شخصی پنهان کار و رازپوش، فوق العاده، دارای عزم و اراده قوی، محترم و معزز، خوش اقبال و… معرفی می کند. او تنها عیبی که به دوک می گیرد – و همان اشتباه او را سبب سقوط حکومتش می داند – این است که دوک به جای حمایت از نامزدی کاردینال دامبواز و یا دیگر کاردینالهای اسپانیول، از پاپ جولیوس دوم – که قبلاً به او صدمات زیادی زده است – حمایت می کند. وی در خصوص این کار دوک، نصیحتی بدین مضمون دارد:
«هرگاه کسی تصور کند که به وسیله انعام و احسان فوق العاده، صدمات و خطاهای قدیم فراموش می شوند، خود را گول زده است.»[۳۶]
ماکیاولی در همین سال ۱۵۰۲ یک مأموریت مهم نیز در داخل ایتالیا داشت. او در این سفر با سزار بورژیا آشنا شد. سزار بورژیا در ۱۶ سالگی کاردینال شده بود، اما زندگی روحانی را رها کرد تا با کمک پدرش، حکومتی نیرومند در مرکز ایتالیا به وجود آورد و سپس سرتاسر ایتالیا را یکپارچه کند. ماکیاولی نیز که خواهان یگانگی و نیرومندی ایتالیا بود، شیفته این سلحشور رومی بی عاطفه شد و به او امید بست.
او یقین کرد که فقط با سزار بورژیا یا کسی با صفات او می تواند نیاز ایتالیا به یک رهبر کارامد را تأمین کند.[۳۷] ماکیاولی در راستای تحقق هدف دیرینش (وحدت ایتالیا) از سال ۱۵۰۳ در راه ایجاد ارتش ملی فلورانس، به جای مزدوران خارجی کوشید و سرانجام در ۱۵۰۶ «شورای ده نفری» را برای تصویب طرح خود ترغیب و راضی کرد.[۳۸]
۶- روش ماکیاولی
ماکیاولی سخت تلاش می کند تا همه قوانین و اندرزهای خود را از لابلای تاریخ و مستند به آن بیان کند. از همین رو، در کتاب گفتارها همواره پیام خود را در قالب یک ماجرا از تاریخ روم ذکر می کند. اگرچه ماکیاولی بارها به تاریخ و رخدادهای آن اشاره می کند، اما خود تاریخ مورد نظر او نیست. بلکه مقدمه ای برای نظریاتش است. نتیجه گیریهای او مستقل است و بیش از مدارک تاریخی، بر تجربه گرایی شخصی و عقل سلیم یا شعور عام تکیه دارد.[۳۹]
ماکیاولی، گاه به صراحت و گاه به اشاره، روحیه ماده انگار خود را نشان می دهد و برای اثبات نظر خود بیشتر بر تجربه و نمونه های اتفاق افتاده متکی است و در توجیه آرای خود می کوشد تا با تحلیل امور، ریشه های طبیعی مطالب سیاست و اخلاق را در متن وجود آدمی – که فاقد هرگونه جنبه ماورایی و قدسی و موجودی طبیعی و زمینی است – بجوید.[۴۰]
مهمترین ضعف فلسفه سیاسی ماکیاولی، واقع گرایی مطلق و مفرط اوست. ماکیاولی، نیروی اندیشه ها و آرمانها را – که اگر به درستی، رهبری و به کار برده شود، می تواند همه چیز را دستخوش تحول کند – فراموش کرد یا نادیده گرفت.[۴۱]
۷- اصول فلسفه سیاسی و محورهای کلیدی اندیشه سیاسی ماکیاولی
در سرتاسر کتابهای ماکیاولی، بدبینی خونسردانه و حسابگرانه، طبیعت گرایی صریح و بی پیرایه، فردگرایی بی حد، عمل گرایی، عشق به تمدن باستان، مردود دانستن دین و اعتقادات فوق طبیعی، اخلاق لذتجویانه و… (که همه ویژگیهای عصر رنسانس می باشد) موج می زند. با آن که ماکیاولی را مشکل می توان یک نظریه پرداز سیاسی دانست،[۴۲] وی بیش از هر فرد دیگری مستحق عنوان «پدر نظریات جدید سیاسی» است.[۴۳]
در نظر ماکیاولی، عصاره و جوهره اصلی فن سیاست عبارت از این است که بدانیم چگونه می توان قدرت فرمانروایی را تأمین و ابقا کرد، بی آن که غیر از رفاه شخصی چیز دیگری مورد نظر ذهن باشد.[۴۴] علاوه بر آن، شاید بتوان یک جمله دیگر را نیز به عنوان عصاره اندیشه سیاسی وی بیان کرد: مصلحت سیاسی همیشه دلیل کافی برای عمل است.[۴۵]
برای فهم دقیق اندیشه ماکیاولی باید شرایط اجتماعی و تاریخی زمان او را شناخت. بررسی و تحلیل رخدادهای اجتماعی هم زمان با حیات ماکیاولی در ایتالیا، به بهترین نحو قادر است تا پرده از رازهای فلسفه سیاسی ماکیاولی بردارد، بویژه با توجه به نظر دانینگ که در هیچ فلسفه سیاسی، تاثیر محیط بیشتر از فلسفه سیاسی ماکیاولی جلوه نکرده است.[۴۶] از آنجا که در قسمتهای قبل، تا حدودی به مهمترین رخدادهای مؤثر در اندیشه فلسفی سیاسی ماکیاولی پرداخته شد، در این قسمت، تنها به اصل دیدگاه های ماکیاولی در خصوص برخی موارد مهم می پردازیم:
۱-۷- شهریاری
الف) انواع شهریاری
از نظر ماکیاولی، حکومتها بر دو نوع کلی هستند: موروثی و نوبنیاد؛[۴۷] حکومت موروثی، حکومتی است که در آن پادشاه، سلطنت را از پدران و اجداد خود به ارث می برد و سکنه آن نیز به حکومت خانواده های سلسله سلاطینشان عادت نموده اند. از آنجا که پایه های اینگونه حکومتها از قبل تثبیت شده است، شهریارِ تازه حتی اگر متوسط الحال هم باشد، به سهولت می تواند آن را اداره کند، مشروط به این که «از آداب و رسوم سلسله سلاطین اجدادی خود خارج نشود» و در پیشامدهای غیرعادی «به مقتضای عصر و موقع با آنها عمل نماید.»[۴۸]
حکومت نوبنیاد، حکومتی است که برای نخستین بار توسط شهریار ایجاد می شود و خود بر دو نوع است: کاملاً تازه و مخلوط که از الحاق سرزمینی تازه به مملکتی موروثی پدید آمده است. حکومت مخلوط، به علل مختلف بیش از نوع دیگر، دارای اشکال است. در این نوع خاص حکومت، اگر ایالت الحاقی از جهت زبان و فرهنگ مثل سایر ایالات تحت حاکمیت شهریار فاتح باشد، در این صورت حاکمیت بر آن سهل خواهد بود، فقط کافی است که شهریار «سلسله سلاطینی که بر آن حکومت می نموده اند ریشه کن کند». اما اگر ایالت الحاقی از جهت زبان و فرهنگ مثل سایر ایالات تحت حاکمیت شهریار فاتح نباشد، در این صورت، حاکمیت بر آن دشوار و غلبه بر آن، محتاج یاری بخت و اقبال فوق العاده خواهد بود. در این صورت، شهریار باید دست کم سه کار انجام دهد:
۱- محل اقامت خود را در همان ایالت فتح شده، قرار دهد؛
۲- عده ای از طرفداران جدّی خود را به ایالت فتح شده، مهاجرت و در نقاط مختلف شهر سکنا دهد؛
۳- شهریار، خود را حامی دولتهای ضعیف همسایه آن مملکت نشان دهد و در تضعیف دولتهای همسایه مقتدر، تلاش کند.[۴۹]
از سوی دیگر، ماکیاولی، رسیدن به مقام شهریاری را از پنج طریق ممکن می داند: داشتن فضیلت و استعداد ذاتی، مساعدت بخت و اقبال، جنایت و تبه کاری، یاری گرفتن از توده مردم یا اشراف، کلیسا و سیاستهای دینی.
ب) اندرزهایی به شهریار
اندرزهای ماکیاولی به شهریاران بسیار زیرکانه و مبتنی بر تجربه گرایی محض است. بسیاری از دیکتاتورهای قرن بیستم اصول ماکیاولی را به کار برده اند و نتیجه مثبتی نگرفته اند؛ زیرا آنچه از نظر اخلاقی نادرست باشد، از نظر سیاسی هرگز نمی تواند درست باشد.[۵۰] خلاصه ای از مهمترین اندرزهای ماکیاولی به شهریاران چنین است:برای شهریار عاقل لازم است که همیشه راهی را بپیماید که مردان بزرگ و موفق پیموده اند.[۵۱]
هیچ موضوعی در عمل باریکتر، در حین عمل خطرناکتر و در حصول موفقیت تردیدآمیزتر از آن نیست که انسان خود را هادی و مروج اصلاحات و تغییرات قوانین و اصول جدید در یک مملکت قرار دهد؛ زیرا این کار، حتما عدّه زیادی را که به وضع موجود عادت کرده اند، ناراضی می کند و طرفداران و حامیان محدودی خواهد داشت.[۵۲]
قشونی که یک شهریار از قلمرو خود به وسیله آنها دفاع می کند، یا اتباع خود او هستند (قشون ملی)، یا قشون کمکی هستند و یا قشون اجیر. شهریار هرگز نباید از قشون کمکی و اجیر استفاده کند؛ زیرا قشون اجیر، اتحاد ندارند؛ مطیع و وفادار نیستند؛ خودخواه و خائن هستند؛ در میان دوستان، اسباب استهزا و در میان دشمنان، زبون و ترسناک هستند؛ در موقع صلح، خزانه را خالی می کنند و در موقع جنگ، هم دست دشمنان می شوند.[۵۳]
قشون کمکی نیز ممکن است برای خودشان، قشون خوب و مفیدی باشند، ولی تقریبا همیشه اسباب ضرر برای دعوت کنندگان خود هستند؛ زیرا اگر شکست بخورند، کار شهریار ساخته است و اگر پیروز شوند، شهریار اسیر آنهاست. به عبارت دیگر، خطر شهریار از طرف قشون اجیر، از عدم رشادت آنهاست ولی از طرف قشون کمکی، از رشادت آنهاست.
اما درباره استفاده از قشون ملی که افراد آن از سکنه مملکت خود شهریار می باشند؛ یعنی تکیه بر قدرت حقیقی،[۵۴] بهتر است نظر ماکیاولی را از زبان شوالیه (استاد دانشگاه پاریس) بشنویم:
«اگر ماکیاولی در گفته های خود به مسأله حقانیت فعالیتهای سیاسی اعتنا ندارد، علتش آن است که وجود قشون ملی را از قانون، لازمتر می داند و چون به نظرش، «حق» صرفا ضابطه ای انتزاعی و خارج از بحث اوست، از آن سخن نمی گوید.»[۵۵]
شهریار برای موفقیت خود و قشون ملی اش، باید اولاً قشون خود را همیشه در مشق و ورزش های بدنی چست و چابک نگه دارد؛ ثانیا آنها را به سختی و تحمل زحمت و مشقت عادت دهد؛ ثالثا در زمان صلح از قشون خود غفلت نکند؛ رابعا همیشه از اطراف و نواحی مملکت خود (کوه ها، دریاها، درّه ها، ماهورها و…) اطلاعات کافی داشته باشد.[۵۶] شهریار اگر قشون منظم و خوبی داشته باشد، همیشه هم پیمانان خارجی خوبی به دست خواهد آورد.[۵۷]
شهریار عاقل، در فرصت مناسب باید ماهرانه و عاقلانه در بعضی قسمت های معین برای خود دشمنی تهیه کند؛ بدین منظور که پس از جنگ و شکست دادن دشمن، شهرت و اقتدار او عالمگیر شود.[۵۸]
شهریار باید خود را حامی لیاقت و استعداد خوب معرفی کند. او باید در فصول معین و متناسب، مجالس ضیافت و میهمانیهای مخصوص تشکیل دهد و مردم و مخصوصا تجار و برجستگان را دعوت کند و آنها را مشمول عواطف شاهانه خود گرداند.[۵۹]
شهریار جز در موارد اضطرار و ضرورت، نباید با دولتی قویتر از خود، برای جنگ با دیگری متحد شود.[۶۰]
شهریار باید وزیر خود را احترام کند و آن قدر به او مرحمت و احسان کند تا به احسان غیر او چشم نیندوزد.[۶۱]
شهریار باید از داشتن مشاورین متملق و چاپلوس پرهیز کند، بلکه باید عده ای از دانشمندان را انتخاب کند و به آنها اجازه دهد تا همواره آزادانه بتوانند نظریات خود را به او بگویند، هرچند مخالفش باشد. اما تصمیم گیری نهایی با خود شهریار باشد. اگر شهریار، مشاورین زیادی داشته باشد و خود از هوش و فراست و اطلاع عاری باشد، از آنجا که غالبا مشاورین زیاد نمی توانند هم عقیده و هم فکر باشند، اختلاف به وجود می آید و شهریار نمی تواند خوب و بد آنها را تمییز دهد. مشاورین این چنینی نیز بیشتر خائن و نفع پرست بار خواهند آمد.[۶۲]
تنها راه عملی برای
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 