پاورپوینت کامل تردستی فلسفه ۱۱۴ اسلاید در PowerPoint
توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد
پاورپوینت کامل تردستی فلسفه ۱۱۴ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۱۴ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است
شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.
لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.
توجه : در صورت مشاهده بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل تردستی فلسفه ۱۱۴ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد
بخشی از متن پاورپوینت کامل تردستی فلسفه ۱۱۴ اسلاید در PowerPoint :
>
اشاره:
مهدی نصیری در سال ۱۳۴۲ در دامغان متولّد شد. تحصیل دروس حوزوی را از سال ۱۳۵۴ در شهر دامغان آغاز کرد و در سال ۱۳۵۸ عازم حوزه علمیّه قم شد، تا سال ۱۳۶۶ دروس سطح حوزه را ادامه داد و همزمان در مدرسه علمیّه رسالت به تدریس دروس ادبیّات و منطق پرداخت.
در سال ۱۳۶۵ همکاری با موسّسه مطبوعاتی کیهان را در قم آغاز و یک سال بعد برای ادامه همکاری به تهران رفت و به عنوان دبیر سرویس مقالات روزنامه کیهان، کار مطبوعاتی را ادامه داد و مقالات متعدّدی در زمینه مسائل سیاسی و فرهنگی روز نوشت. نظرات چالش برانگیز ایشان در مخالفت با فلسفه در مناظراتِ پخش شده در سیما، حساسیت های زیادی را از سوی دوستداران فلسفه در کشور برانگیخت.
مختصراً بفرمایید تولّد و رشد فلسفه و عرفان را در حوزه های علمیّه چگونه ارزیابی می کنید؟ در نگاه شما، آیا در این علوم نقطه ای سالم و مثبت که در معارف اسلامی به کار آید وجود دارد؟
این جریان شاید در هیچ مقطعی از تاریخ تشیّع، مانند امروز، فلسفه و عرفان در حوزه های علمیّه تشیّع ظهور و غلبه نداشته است. عالمان شیعه، اعمّ از متکلّمین و فقها، عموماً مخالف فلسفه و عرفان صوفیانه و یونانی زاده بوده اند و این جریان با هشام بن حکم، شاگرد برجسته امام صادق (ع) شروع می شود و بعد با دیگر اصحاب ائمه (علیهم السلام) مانند فضل بن شاذان ادامه می یابد.
در دوران غیبت توسّط عالمانی چون صدوق، مفید، سیّد مرتضی، شیخ طوسی، علّامه حلّی، خواجه نصیر طوسی، علّامه مجلسی، شیخ حرّ عاملی، مقدّس اردبیلی، ملّامحمّد طاهر مومن قمی، میرزای قمی، علّامه بحر العلوم، صاحب جواهر، شیخ انصاری، میرزا ابوالحسن اصفهانی، آیت الله بروجردی، آیت الله گلپایگانی، آیت الله مرعشی نجفی و علمای دیگر ادامه می یابد؛ حتی امروز علی رغم غلبه رسانه ای و تبلیغیِ جریان مدافع فلسفه و عرفان، اکثریّت قاطع فقها و مراجع، مخالف فلسفه و عرفان یونانی اعمّ از مشّاء، اشراق و حکمت متعالیه هستند.
برخی از بزرگان در زمره مخالفان جدّی فلسفه و عرفانِ وحدت وجودی، که اوج آن در فلسفه ملّاصدرا و عرفان ابن عربی است، می باشند. اغلب طلّاب و فضلای کنونی حوزه، بی اطّلاع از مبانی و نتایج واضح البطلان فلسفه و عرفانند و عمدتاً تحت تأثیر نام برخی بزرگان و فضای تبلیغاتی ایجاد شده، مویّد فلسفه و عرفانند.
اگر فضای بحث و گفتگوی آزاد و سازنده پیرامون فلسفه و عرفان در حوزه ها ایجاد شود، حتماً وضعیت با الآن متفاوت خواهد شد و چالش نظری و علمی جدّی برای مدافعان فلسفه و عرفان ایجاد خواهد شد.
امّا اینکه پرسیده اید آیا هیچ نقطه سالم و مثبتی در فلسفه و عرفان وجود دارد، باید بگویم که کمتر جریان و مرام و مکتب باطلی را می توان یافت که هیچ نقطه مثبتی در آن نباشد. اساساً اگر چنین بود کمتر جریان باطلی می توانست پا بگیرد.
همیشه امتزاج حق و باطل و یا شباهت ظاهری بین حق و باطل منشأ فتنه ها و انحراف ها بوده است. فلسفه و عرفان نیز مستثنای از این قاعده نیست. ضمن اینکه بنده مخالف مطالعه و تدریس فلسفه و عرفان در سطوحی، به شرط تقدّم تعلّم کلام عقلی و برهانی شیعی نیستم.
اساساً فهم بسیاری از آیات و روایات ما در گرو آشنایی با مبانی فلسفی و عرفانی است که در این آیات و روایات مورد نقد و رد قرار گرفته اند؛ مثلاً فهم عمیق معنای لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ در گرو فهم نظریّه باطل «صدور عالم از ذات حق است» که از مبانی مهم فلسفه و عرفان است و یا فهم اللّه الصّمد در گرو این است که بدانیم از نظر فلسفه، خداوند، موجود نامتناهی و وسیعی است که همه هستی را در ذات خود جمع دارد و ذرّه ای از این عالم را بریده و منفک از ذات حق نمی داند.
«قاعده بسیط الحقیقه کل الاشیاء»؛ وقتی خداوند می فرماید: اللّه الصّمد یعنی خداوند ذاتی است که «لا جوف له»؛ یعنی اساساً ذاتی تودار و متجزّی و امتدادی نیست که متّصف به صفت متناهی یا نامتناهی و یا توخالی یا توپر شود و بعد گفته شود که اگر حتی اعیان نجسه و شیطان را هم حصّه و یا مرتبه و یا شأن و یا تعیّنی از ذات خدا ندانیم، وجود خدا را سوراخ و به همان نسبت توخالی کرده ایم! و یا مثلاً عمق این روایت را که « و تنزّه عن مجانسه مخلوقاته» و یا کنْهُهُ تَفْرِیقٌ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ خَلْقِهِ را وقتی می فهمیم که اصل موهوم «سنخیّت بین علت و معلول» در فلسفه را بفهمیم و بدانیم که فلسفه، قاعده حاکم بر مادّه و مادّیات و علل و معلول های مادّی را به خداوند هم سرایت داده است و ده ها مثال دیگری که در این زمینه وجود دارد.
اساساً به دلیل این روایت امیرالمؤمنین (ع) که «وَاعْلَمُوا أنَّکمْ لَنْ تَعْرِفُوا الرُّشْدَ حَتّی تَعْرِفُوا الَّذی تَرَکهُ»، فهم عمیق مبانی برهانی قرآن و عترت، در زمینه توحید، انسان شناسی، پیامبر، امام شناسی و معاد شناسی، در گرو اطلاع ـ حدّ اقل اجمالی ـ از مبانی شبه عقلانی فلسفه و عرفانِ مصطلح است.
چرا در اکثر سخنان مخالفان فلسفه، تکیه بر، برخی گفتارهای فیلسوفان دیده می شود که مثلاً فلان فیلسوف از فلسفه توبه کرده یا اقرار نموده که عمر خود را در فلسفه هدر داده است و… این کار بیشتر بحث ها را به سمت جدل و پاسخ های نقضی می کشاند تا پاسخ های ایجابی و حلّی، به نظر حضرت عالی، این روش بحث می تواند کمکی به گفتگوی دو جریان نماید؟
باید توجّه داشت که آثار مستدل مکتوب، اعمّ از مقاله و کتاب، و نیز موارد شفاهیِ بسیاری در نقد فلسفه و عرفان وجود دارد. همچنین، گذشته از متون کلامی قدیمِ شیعه، مثل آثار کلامی بزرگانی چون صدوق، مفید، سید مرتضی، شیخ طوسی، علّامه حلّی و. ..، در حال حاضر، فصلنامه «سمات» در نقد بسیاری از مبانی فلسفی و عرفانی، ده ها صفحه در قالب مقاله، گفتگو و مناظره منتشر کرده است. نوارهای درس استاد حجّت الاسلام و المسلمین میلانی در نقد «بدایه و نهایه» و نیز تدریس «شرح تجرید الاعتقاد» برای علاقه مندان و طالبان، موجود است.
کتاب «تنزیه المعبود فی الرد علی وحده الوجود» نوشته استاد حجت الاسلام سیّد قاسم علی احمدی، اثری جامع، عقلی و نقلی، در بحث وحدت وجود است. آثار قدیمی تر مثل اثر کلامی «کفایه الموحّدین» به تفصیل به مباحث اصول دین از منظر برهان و قرآن پرداخته و مبانی فلسفی و عرفانی را نقد کرده است؛ بر این اساس، سئوال شما وجه صحیحی ندارد؛ ضمن آنکه، وقتی قرار است در جلسه ای یکی دو ساعته، آن هم در قالب مناظره و یا در یک گفتگوی مطبوعاتی و یا رادیو تلویزیونی، درباره فلسفه و عرفان حرف زده شود، طبعاً صحبت ها به نتایج نهاییِ مطرح شده در فلسفه و عرفان، فارغ از نقد مبانی آن ها ـ که فرصتی واسع می خواهد ـ معطوف می شود؛ مثلاً مگر ممکن است در نقد ابن عربی به تجلیل او از گوساله پرستی و فرعون و قوم نوح، با آن تفاسیر عجیب و غریب و سخیفِ وی اشاره نشود و یا اگر می خواهد اشاره شود، آیا حتماً باید کلّ متنِ فصوص و فتوحات ارائه شود؟!
ضمناً، از طرف بسیاری از دوستان، ما همیشه آمادگی برای بحث های تفصیلی، در عین مباحث اجمالی و چکیده ای، به صورت مکتوب و شفاهی وجود دارد. متأسفانه این اصحاب فلسفه و عرفان هستند که اغلب از بحث و گفتگو طفره می روند. بسیاری از اساتید فلسفه و عرفان، دعوت ما را برای گفتگو و یا مناظره ردّ کرده اند.
ببینید، در اکثر مناظره هایی که از سوی جریان مخالف فلسفه مطرح است، همین نقل قول ها و یا بیانات فیلسوفان، به عنوان برگ برنده استفاده می شود؛ در حالی که انصاف علمی می گوید اگر کسی مانند ابن عربی بر فرض، در جایی حرف اشتباهی زده، آن حرف مربوط به جریان عقلی فلسفه نیست؛ بلکه اشتباه شخصی است. این بیشتر شبیه حمله جریان های سیاسی به رقبای خود می ماند تا یک بحث علمی!
در این صورت، شما اشتباهات یک فقیه متکلّم در بحث «سهو النّبی» را می باید به کلّ علم کلام یا علم فقه سرایت دهید. به نظر می رسد روش جدلی در بحث، از سوی مخالفان فلسفه مقبول افتاده؛ مثلاً شما در جواب، در مقام تأیید می فرمایید: بعضی مراجع مخالف فلسفه هستند؛ در مقابل، فلاسفه هم در جواب شما خواهند گفت: خیل دیگری از بزرگان و مراجع، مویّد فلسفه بوده اند. این شیوه استدلال ظاهراً نه نشانه حقانیت جریان فلسفه است و نه نشانه حقانیت مخالفین فلسفه.
مجدداً عرض می کنم که طبیعی است در یک مناظره یکی و دو ساعته، نمونه هایی از اشتباهات فاحش و در تعارض با مبانی عقلی، قرآنی، روایی و بلکه مخالف با ضروریات دینی و بلکه ادیان و مِلیّیّنِ فیلسوفان و یا عرفا ارائه شود؛ اشتباهاتی که هرگز با این عمق و وسعت در میان فقها و متکلّمینِ مذهب تشیّع یافت نمی شود. مسأله سهو النّبی – که مرحوم صدوق آن را به اسهاء النّبی بر می گرداند، به این معنا که خداوند به خاطر حکمتی خاص، وی را در موردی، وادار به سهو در رکعات نماز می کند و مجدّداً او را نسبت به سهوش متنبّه می کند؛ نه آنکه در هر لحظه و زمان و مکان، امکان سر زدن سهو از پیامبر وجود دارد.
البته همین نیز از سوی عموم بزرگان مکتب، ردّ شده است- کجا و تأیید بت پرستی و گوساله پرستی و قول به عینیت خالق و مخلوق و قول به جبر و قول به ازلی بودن عالم و پلورالیسم، و بی موضوع کردن شرک و و تطهیر فرعون وقوم نوح و… کجا. بدیهی است در یک مناظره، نمی توان بحث اصالت وجود و وحدت وجود را مطرح کرد و به همه استدلال ها پاسخ گفت؛ لذا به سراغ نتایج آن، که بطلان آن برای عموم واضح است می رویم. وانگهی، همان گونه که گفتم، ما و دوستان مان تنها در قالب مناظره حرف نزده ایم.
فصلنامه «سمات» در هر شماره حاوی مقالاتی بسیار مفصّل در نقد مباحث عرفانی و فلسفی است. کتاب «فلسفه از منظر قرآن و عترت» اینجانب، حدود چهارصد صفحه به نقد فلسفه پرداخته است. کتاب «فراتر از عرفان» استاد میلانی، از دقیق ترین و عمیق ترین آثار در نقد فلسفه و عرفان است.
باید توجّه داشت، اساساً مشکل مخالفین با ابن عربی صرفاً برسر یک نقل قول و یا ده و صد نقل قول نیست؛ بحث اساسی با وی در نظریه «وحدت وجود» اوست که اعجاب عدّه ای را برانگیخته است؛ و نیز اعتبار مکاشفه – که بسیاری از حرف های ابن عربی بر اساس آن است- به عنوان طریقی برای رسیدن به حقایق و معارف، در جنب قرآن و عترت و عقل و اجماع است، و اشکالات دیگر.
و امّا اینکه من اسم بزرگانی را به عنوان مخالفان فلسفه و عرفان آوردم، بدین خاطر نبود که مخالفت ایشان را حجّت خود بر ردّ فلسفه و عرفان بدانم؛ بلکه از این باب بود که به بسیاری از کسانی که امروز به خاطر نام برخی از بزرگان، شیفته و مدافع فلسفه و عرفان هستند و اطّلاع کافی از مبانی فلسفه و عرفان ندارند و فکر می کنند که بند ناف فلسفه و عرفان را از زهدان تشیّع بریده اند، بگوییم که قاعده در تاریخ تشیّع و بزرگان شیعه، مخالفت با فلسفه و عرفان بوده است و موافقت با آن استثناء محسوب می شود و اگر قرار است از سر بزرگ زدگی، طرفدار فلسفه و عرفان باشیم، بدانید که بزرگانی نیز به مراتب بیشتر و در مجموع کیفی تر، در آن سو قرار دارند.
علاوه بر اینکه، همان طور که کاملاً می دانید، طرفداران فلسفه و عرفان، اسلام را به گونه ای معرفی می کنند که عموم افراد جامعه که اهل بحث های علمی نیستند، خیال می کنند که اسلام خلاصه شده است در همان عالمانی که طرفدار فلسفه اند؛ لذا باید این گروه را نیز از قلم نینداخت و ایشان را متوجّه ساخت که عموم علمای اسلام مخالف فلسفه اند، نه موافق آن؛ و البته این ها که اکثریّت هم می باشند، حق و نظریّه عمومی اسلام را از این طریق خواهند شناخت، نه استدلال و برهان که مخصوص گروهی خاص و در اقلیت است.
البته اینکه حضرت عالی می فرمایید: «همان طور که کاملاً می دانید طرفداران فلسفه و عرفان، اسلام را به گونه ای معرفی می کنند که…» صحیح نیست؛ اتفاقاً، اساساً این نگاه مورد نظر نیست. ضمن اینکه، بزرگانی که شما به عنوان مخالف فلسفه از آن ها اسم بردید، غالباً در فقه اسلامی تخصّص داشته اند نه در فلسفه، تا اساساً موضوع مخالفت یا موافقت برایشان مطرح باشد؛ ولی آن دسته از بزرگان و علما که با فلسفه و آموزش آن موافقت داشتند، هم فلسفه خوانده اند و هم فقیه بوده اند؛ مع ذلک کاملاً موافق فلسفه و آموزش آن هستند، همچون: آیت الله بهجت(ره). بله، افرادی چون آیت الله شیخ مجتبی قزوینی(ره) و آیت الله میرزا مهدی اصفهانی(ره) و دیگران که در جریان مکتب تفکیک محوریّت دارند، فلسفه هم خوانده اند، در عین حال، هم با فلسفه مشکل دارند هم با منطق… به هرحال نکته این است که طرفداری یا مخالفت گروهی از علما، با جریان فلسفه، نشان حقانیت و عدم حقانیت آن نیست؛ همان طور که جغرافیا در علوم عقلی، ملاک ارزش گذاری علم نیست؛ بنابراین نباید به عنوان برگ برنده در اثبات مدّعای شما قرار بگیرد. از طرفی باید توجه داشت که نه با ترازوی فقه می توان ارزش فلسفه را سنجید و نه با نگاه فلسفی می توان در فقه پانهاد؛ این دو به لحاظ روش شناختی باهم متفاوتند. با خلط روش شناسی، هیچ گاه بحث به ثمر نخواهد رسید. جریان مخالف فلسفه هم باید روش حرکت علمی خود را روشن سازد. همان طور که مثلاً یک دندان پزشک به لحاظ حرفه ای، نمی تواند در چشم پزشکی حرف تخصّصی بزند، کسی هم که صرفاً متخصّص فقه است، اساساً نمی تواند در حوزه غیر تخصّصی خود اظهار نظر کند، همین طور کسی که صرفاً متخصّص فلسفه است حق ورود به فقه را ندارد.
مخالفان فلسفه، عموماً- حتی کسی مثل ملّا محسن فیض کاشانی ـ داماد ملّاصدرا ـ که خود قبل از استبصار، یک فیلسوف تمام عیار بوده است- فلسفه را گمراهی و ضلالت می دانند. بنابراین، سخن از یک علم با مبادی و مبانی صحیح و منطقی مثل ریاضی، یا نحو، یا فقه و… نیست که شما مدّعی شوید باید متخصّص در آن اظهار نظر کند. مسأله این است که فلسفه و نیز عرفان، در نتایج خود به تعارض با ضروریات ادیان و مذهب می رسد و فی المثل سخن از جبر و یا قدم عالم و عینیّت ذات حق با همه اشیاء و پلورالیسم می گوید و بر خلاف فلسفه وجودیِ همه انبیای الهی و مفاد همه کتب آسمانی، منکر شرک می شود و مرزبندی بین کفر و ایمان و حق و باطل را موهوم می داند و آیات صریح و محکم قرآنی را نابجا تأویل می کند.
حال، آیا به نظر شما برای اینکه کسی بگوید این حرف ها در تعارض با سخن ادیان و انبیا است و بر خلاف مفاد آیات قرآن و روایات مذهب حقّه تشیّع است و فی المثل ما نمی توانیم مثل ابن عربی بگوییم گوساله پرستی ممدوح است و یا مثل شبستری بگوییم که «دین در بت پرستی است» و یا نمی توانیم بپذیریم که پیامبر (ع) فرموده باشد: «اگر کسی قائل به جبر نباشد گبر است» و یا نمی توانیم حرف جناب مولوی را که مورد تکریم همه فیلسوفان و عرفا و صوفیان است و می گوید: «اذا ظهرت الحقایق بطلت الشّرایع»، صحیح تلقّی کنیم و ده ها حرف واضح البطلان از این قبیل، باید قبلاً نزد اساتید فنِّ فلسفه و عرفان، سال ها تلمّذ کرده باشد؟ اگر چنین است، پس هیچ فقیهی تا قبلاً در بودیسم، هندوئیسم، لیبرالیسم، مارکسیسم و صدها مکتب باطل دیگر که هر یک واجد صدها متن ظاهراً علمی هستند، متخصّص نشود، نمی تواند بگوید این مکاتب باطلند و مثلاً صرف اینکه ببینیم بودایی ها بت پرستند و یا هندوها گاو پرستند، برای اعلام بطلان آن ها کافی نیست! وانگهی، آیا شما می توانید فقیهی مثل علّامه حلّی را که شارح برخی کتب فلسفی ابن سینا است و فلسفه را در زُمره ی علوم حرام می داند و قول به قدم عالم و یا وحدت وجود را کفر می داند، غیر متخصّص در فلسفه بدانید؟
آیا نقطه مشترک و وحدت نظری میان جریان معارف و جریان فلسفه و عرفان وجود دارد یا خیر؟ اگر تفاوتی هست، مواردش را ذکر بفرمایید. از نگاه فلاسفه ای همچون: علّامه طباطبایی، اشکالات مخالفان منطق و فلسفه، به نوعی مبتنی بر قبول منطق و فلسفه است؛ بنابراین، نقطه اشتراک آن ها با شما در پذیرش نحوه استدلال، ولو ناخودآگاه، خواهد بود. حال شما بفرمایید چه وجه مشترکی بین تفکّر خود و اندیشه فلسفی تعریف می فرمایید؟
بنده معتقدم عالمان شیعیِ اهل فلسفه و عرفان، دو حیث دارند. یکی حیث فلسفی و عرفانی و دیگر حیث قرآنی و روایی؛ و این حیث قرآنی و رواییِ آن ها، بر اغلب حرکات و سکنات و اعمالشان و حتی بسیاری از عقایدشان حاکم است؛ از این حیث ما به آن ها ارادت داریم؛ امّا وقتی در مقام تدریس و تدرّس قرار می گیرند، حیث فلسفی و عرفانی شان ظهور می کند و بعضاً آن قدر حرف خلاف برهان و قرآن و عترت دارند که گاه انسان را به شدّت سرخورده می کنند؛ مثلاً در حالی که شاید نتوان کسی را در جهان اسلام یافت که به اندازه ابن عربی بر خلاف مسلّمات عقلی و قرآنی و روایی حرف زده باشد و بسیاری از آیات قرآن را به بازی گرفته باشد، آن وقت بزرگی از اهل فلسفه و عرفان می فرماید: کسی در جهان اسلام پیدا نمی شود که یک سطر مانند ابن عربی توانسته باشد حرف مثلاً عمیق و عالی زده باشد!
این حرف هم که مخالفان فلسفه، ناخودآگاه فلسفه ورزی می کنند، درست نیست؛ چه کسی گفته است که فلسفه مساوی با استدلال ورزی است، که اگر هر کسی استدلال آورد حتّی اگر علیه فلسفه باشد، بگوییم تو هم فیلسوفی! فلسفه یونانی از نوع ارسطویی و افلاطونی آن، که خاستگاه فلسفه به اصطلاح اسلامی کنونی است، تنها یک نوع از استدلال ورزی و بلکه حاصل یک سری از استدلال های خاص و غیر عقلی به نام عقلی است، که به نتایجی خاص رسیده است و در برابر آن، استدلال ورزی های عقلی واقعی و موافق با معارف وحیانی در کلام برهانی شیعی است.
آقایان، با اِعلام این که فلسفه یعنی استدلال عقلی، خواسته اند همه را زیر
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.
مهسا فایل |
سایت دانلود فایل 