پاورپوینت کامل گفتگو؛ عرفان و نیاز بشر به دین ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
2 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل گفتگو؛ عرفان و نیاز بشر به دین ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۲۰ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل گفتگو؛ عرفان و نیاز بشر به دین ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل گفتگو؛ عرفان و نیاز بشر به دین ۱۲۰ اسلاید در PowerPoint :

>

اشاره

حجت الاسلام والمسلمین دکتر اسماعیل علیخانی در حال حاضر، سرپرست شعبه قم مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران است. او تحصیلات حوزوی را در سال ۱۳۶۷ آغاز کرد و پس از گذراندن مقدمات، دروس سطح و خارج را نزد اساتید بنامی؛ همچون آیات عظام: مکارم شیرازی و سبحانی و نیز استاد محمدی خراسانی و استاد موسوی تهرانی آموخت. وی در سال ۱۳۷۴ وارد مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) گردید و پس از سپری نمودن دوره عمومی، کارشناسی ارشد را در گرایش «فلسفه دین» و مقطع دکترا را در رشته «ادیان و عرفان» به اتمام رساند. پایان نامه کارشناسی ارشد او، ترجمه و نقد بخش دوم کتاب «معنای زندگی»، اثر جولیان یانگ و عنوان رساله دکترای وی نیز «حقیقت قرب به خدا در اسلام و مسیحیت» می باشد. حجت الاسلام علیخانی تاکنون چندین کتاب و مقاله در زمینه فلسفه دین و همچنین ادیان و عرفان تألیف و ترجمه کرده و در برخی مراکز دانشگاهی کشور؛ از جمله: دانشگاه قم، دانشگاه فردوسی مشهد، دانشگاه بیرجند، دانشگاه کردستان، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره) و جامعه المصطفی العالمیه تدریس نموده است.

***

حضرتعالی ارتباط میان دین و عرفان را چگونه ارزیابی می کنید؟ به این معنی که چه مناسباتی را می توان میان دین و عرفان تصور کرد؟

در مورد عرفان می توان گفت که عرفان، حقیقت و باطن دین و باطن همه ادیان است. البته ما اگر دقیق و تخصصی به موضوع نگاه کنیم، باید بگوئیم که ما اصلاً ادیان نداریم. ما اساساً در قرآن کریم، با کلمه ادیان مواجه نیستیم؛ چرا که این کتاب آسمانی، تنها یک دین را به رسمیت می شناسد و آن، دین اسلام است که به معنای حقیقی اش، عبارت از تسلیم بودن در مقابل خداوند متعال و پیام آسمانی است. به هر حال بهتر است دامنه آن چیزی را که الآن تحت عنوان «ادیان» باب شده است، محدودتر کنیم و در حیطه ادیان ابراهیمی و توحیدی به آن بپردازیم. اگر مطابق با تعریف قرآن بخواهیم بحث کنیم، یک دین بیشتر وجود ندارد که دوره کودکی، نوجوانی و کمال خود را طی کرده و در نهایت، به دین مبین اسلام رسیده است که دین خاتم و دین جاودانه می باشد. در این دین، یا مطابق اصطلاح عرفی در این ادیان، ما با حقیقتی تحت عنوان باطن دین، روح دین، اصل و اساس دین و آن چیزی که در اصل، شاکله یک دین را تشکیل می دهد، مواجه هستیم.

ما معمولاً در تعاریف و اصطلاحاتی که در این زمینه وجود دارد، با واژه «شریعت» و یا به تعبیر عرفان، «طریقت» مواجه هستیم که چنین تعابیری حتی در ادیان دیگر نیز به چشم می خورد؛ مانند «تائو» در آئین چینی تائوئیزم که یکی از معانی آن، «راه» و «شریعت» است. توجه دارید که شریعت از «شرعه» می آید؛ یعنی شاه راه و آزادراه. پس این معنا در همه ادیان، مشترک است؛ به بیان دیگر، همه ادیان، راه هستند. ما اگر بخواهیم ادیان و عرفان را از این نظر، مشترک در نظر بگیریم، می توانیم به پیوندی میان این دو دست پیدا کنیم و آن اینکه هر دوی این ها راه هستند. البته این نکته را تذکر دهم که نه دین و نه عرفان، نباید به عنوان مقصد در نظر گرفته شوند؛ این ها فقط راه هستند برای رسیدن به مقصدی که خداوند متعال باشد. همه ادیان یا حداقل، ادیان توحیدی در پی این حقیقت اعلاء هستند؛ البته به واسطه شرایع و چارچوب های مختلف که بنا به شرایط زمان، تعدّد یافته اند.

جدا از این ارتباطی که بین ادیان و عرفان وجود دارد، چنانچه بخواهیم آن ها را جدا از هم در نظر بگیریم، می توانیم بگوئیم عرفان، باطن، روح و حقیقت همه ادیان است؛ به بیان دیگر، ادیان علاوه بر آنکه دارای برخی شاکله های ظاهری هستند که اگر به آن ها اکتفاء شود، به حقیقت و مقصد مورد نظر نخواهیم رسید، دارای نوعی عرفان و معنویت نیز هستند که انسان ها را از ظواهر، فراتر برده و میان آن ها و حقیقت پل می زنند. از این نظر، رابطه میان ادیان و عرفان، به مثابه جسم و روح است؛ جسم به خودی خود ارزش ندارد و تمام وجه همت آن، این است که بتواند روح را به کمال برساند. روح نیز تنها در سایه جسم می تواند به مقصد اعلاء برسد.

با توجه به اینکه انسان می تواند تحت عنوان عرفان، رابطه ای نزدیک و آگاهانه با الوهیت داشته باشد، دیگر چه نیازی به دین دارد؟ آیا همین عرفان برای رسیدن به مقصد، کفایت نمی کند؟ این سؤال، بیش تر از آن جهت اهمیت دارد که بسیاری از مکاتب عرفانی، به خصوص در میان اقوام و قبایل ابتدایی وجود دارد که تحت نظام هیچ دینی نیستند.

آن چیزی که ما در دین، دنبال آن هستیم، این است که انسان ها به سعادت ابدی و پایدار برسند. البته این طور نیست که این سعادت، تنها متوقف بر آخرت باشد، بلکه از همین دنیا شروع می شود؛ به بیان دیگر در دین، هم سعادت دنیوی مطرح است و هم سعادت اخروی. پس اگر ما چنین غرضی را از دین در نظر بگیریم و این حقیقت را نیز برای انسان تصور کنیم که او، هم در دنیا و هم در آخرت، در پی سعادت است؛ به گونه ای که حتی می توان از آن، به نوعی مأموریت و مسافرت هدف دار تعبیر نمود، در این صورت، انسان به سعادتی جاودانه و ماندگار نیازمند است و لازمه حصول چنین سعادتی، حرکت در مسیری معین و در چارچوب خط کشی شده و همراه با قوانین مشخص می باشد.

بنابراین اگر به این نکته مهم توجه کنیم که انسان ها برای سعادت ابدی آفریده شده اند، آن وقت بسیاری از مکاتبی که تحت عنوان عرفان، مطرح هستند و هیچ ارتباطی با دیانت نداشته و معنویتِ جدای از دین قلمداد می شوند، مسیرشان از دین جدا می شود؛ چه اسم آن ها را عرفان بگذاریم، یا معنویت و یا آرام بخش و اصطلاحاتی از این دست. آن ها دیگر نمی توانند این مقصد و مقصود را محقق کنند. ما اگر در این بحث، اندک توجهی به مباحث هستی شناسی و انسان شناسی اسلامی داشته باشیم و از خود بپرسیم که هدف از آفرینش انسان، از دیدگاه اسلام چیست، در آن صورت به این نتیجه می رسیم که عرفان و معنویت، به تنهایی، انسان را به مقصد و مقصودی که ضامن تأمین سعادت ابدی اوست، نمی رساند؛ همچنان که شریعت نیز به تنهایی نمی تواند چنین کاری انجام دهد. اگر کسی فقط به همین ظواهر و اوامر و نواهی و بایدها و نبایدها؛ یعنی آن چیزی که به عنوان فقه مطرح است و شاکله ظاهری دین را تشکیل می دهد، اکتفاء کند، مقصد حقیقی دین، برای او محقق نخواهد شد؛ هرچند ممکن است مراحلی از کمال انسانی را هم درک کند.

بنابراین اگر ما انسان را مسافری در نظر بگیریم که خدای متعال، او را جهت کسب روزی معنوی و جمع کردن زاد و توشه، به این دنیا فرستاده است تا در نهایت به سعادت ابدی برسد، معنویتِ تنها نمی تواند او را به چنین مقامی برساند؛ مخصوصاً اگر آن معنویت، بریده از آسمان و مبدأ باشد؛ زیرا سعادت ابدی که دین تصویر می کند، در ابتدا مستلزم پذیرش خداوند است. اول باید شخص، خدا را قبول داشته باشد. خداوند نیز در عالم آخرت، میزبان اوست. این در حالی است که اساساً در معنویت و عرفانِ بدون دین، خدا و سعادت ابدی جایگاهی ندارد. به هر چیز که می رسد، آن را در همین دنیا خلاصه می کند. شهید مطهری در کتاب حق و باطل، به این نکته ظریف اشاره می کند که حتی باطل هم با لباس حق به مقصد می رسد؛ هیچ دزدی نمی گوید من دزد هستم؛ هیچ ظالمی نمی گوید من ستمکارم؛ چون در این صورت نمی توانند توفیقی حاصل کنند.

امروزه می بینید الفاظ و تعابیر زیبایی در قالب حق، به اسم حقوق بشر، دموکراسی و نظایر آن ها جریان دارد. همین طور عرفان های بدون پشتوانه دینی هم خودشان را در قالب عرفان حقیقی معرفی می کنند. اگر هم در جاهایی موفقیتی به دست می آورند، به همین خاطر است؛ اما اگر حقیقت دین و شاکله عرفان حقیقی را کنار بگذارند، بازارشان کساد می شود. البته اگر ما عرفان را رسیدن به آرامش یا آسایش روانی تعریف کنیم، حرف دیگری است. ولی اگر آن را فنای فی الله و وصول به آرامش ابدی و کمال مطلق بدانیم، دیگر عرفان های کاذب نمی توانند رسیدن به چنین هدفی را برای انسان تضمین کنند؛ چون اصلاً ابتدای آن را قبول ندارند و آن حقیقت آرمانی را که عبارت از کمال لایتناهی باشد، نمی شناسند؛ بنابراین حتی اگر در سایه حقایق عرفانی هم بتوانند به حقیقتی واصل گردند، باز به همین دنیا محدود می شود. همه هنر آن ها این است که چه بسا تا هنگامه مرگ بتوانند شخص را به یک آرامش نسبی برسانند. برای آن طرف که برزخ و قیامت و حساب و کتاب باشد، دستشان خالی است؛ چون خودشان اصلاً تکلیفی را برای آن طرف در نظر نگرفته اند.

دقیقاً مانند آن چیزی که مثلاً در مذهب هندوئیزم است که طریقت های مختلفی را دربرمی گیرد؛ همچون: «بهکتی» که طریقه عشق و اخلاص است و یا «مراقبه» و «یوگا» که طریق معرفت را شامل می شود. ما در چنین مکاتبی ممکن است به برخی حقایق دست پیدا کنیم، ولی به هر حال پشتوانه الهی ندارند.

بله روح انسان دارای توانایی های بسیاری است. اگر شخص در همین دنیا و با توجه به همین اهداف دنیایی، جسم خود را تحت فشار قرار دهد و یا به بیان بهتر، آن را مراقبت کند، حصول به چنین امری ممکن است. همان طور که می دانید رابطه جسم و روح به این صورت است که شما هر چقدر یکی را تقویت کنید، دیگری تضعیف می شود؛ البته اگر آگاهانه باشد. چنانچه شخص، تنها به جسمش بپردازد و آن را خیلی پروار کند و توجه اش فقط به نیازها و خواسته های جسم باشد، قطعاً نیازها و خواسته های روحی او ضعیف و ناتوان می شود و کنار می ماند؛ برعکس، اگر شخص به خواسته های جسم اعتنا نکند و آن ها را پشت گوش انداخته و کمتر به آن ها بپردازد؛ مانند همان که در رابطه با هندوئیزم فرمودید و یا آنچه در میان مرتاض ها رایج است، جسم ضعیف شده و به همان میزان، روح قوی می گردد. در این صورت، روح خودش را جلوه می دهد؛ توانایی هایش را نشان می دهد. در اینجا باید به اهداف هم توجه کرد؛ اینکه آیا آن شخص مرتاض، روحش را برای اهداف دنیوی پرورانده است یا نه؟ آیا در اینکه به روح میدان داده؛ جسم خود را کنترل نموده و توانایی هایی پیدا کرده است و کارهایی انجام می دهد که دیگران از عهده آن برنمی آیند، هدفش دنیاست و یا فراتر از آن است؟

اگر مقصد شخص، الهی باشد و همین کارهایی را که مرتاض ها انجام می دهند، با توجه به وجه شرعی اش انجام دهد و زهد شرعی را در نظر بگیرد، می تواند روح خود را تقویت کرده و به کمال الهی برسد. حضرت علی (ع) در نامه ای که به عثمان بن حنیف (نهج البلاغه: نامه ۴۵) نوشته است، در پاسخ به این سؤال بعضی ها که اگر غذای فرزند ابی طالب همین باشد، پس این ضعف است که او را از پیکار و نبرد با دلیران باز می دارد، می فرماید: چوب درخت بیابان که هیچ کس به آن رسیدگی نمی کند و این قدر نازپرورده نیست، هیزم محکم تری دارد و سوزانندگی آن برای آتش، نسبت به درخت های خانگی که مدام مراقبت می شوند، بیش تر است. این، نکته مهمی است که اگر شخص، چنین زهدی بورزد، روحش پروار می شود و پرواز می کند و آن وقت می تواند زمان و مکان را درنوردد. در این صورت می تواند موت اختیاری پیدا کند؛ طیّ الأرض کند. البته این ها قطعاً در مقابل آنچه خداوند متعال برای قیامتش در نظر گرفته، بسیار ناچیز است.

حال اگر در همین آیین هندوئیزم یا مکاتب دینی نزدیک به آن در هند و یا حتی در ادیان پیش از زردشت در ایران، روحانی یا راهب با این نیت بخواهد این اعمال را انجام دهد که مثلاً از دولاب سمساره و چرخه تناسخ رها شود، طبیعی است که منشاء الهی ندارد، اما بالأخره ما حدّی از معاد را برای آن قائل هستیم؟ آیا این خود نمی تواند هدفی متعالی قلمداد شود؟

به هر میزان که شخص، مقصد و مقصود دارد، قطعاً به همان می رسد. این نکته را داخل پرانتز بگویم که امروزه خیلی ها این سؤال را می پرسند که مثلاً ادیسون که این همه اختراع کرده و به بشر خدمت نموده است، آیا به جهنم می رود؟ و یا افراد دیگری که به نیک نامی مشهورند، آیا لزوماً در بهشت هستند؟ پاسخ ما این است که ما نمی خواهیم افراد را تقسیم بندی کنیم. ما می گوئیم مقصد و مقصود او چه بوده است؟ اولاً اگر خدا را قبول نداشته که دیگر بحثی نیست؛ چون معاد برای خداست؛ آنجا میزبان، خداست و وقتی خدا را قبول نداشته است، آنجا پیش چه کسی می خواهد برود؟ از چه کسی می خواهد چیزی بگیرد؟ حالا برای هر کسی که کار کرده است. بعد این سؤال هست که مقصود او چه بوده است؟ در اینجا بحث اخلاص پیش می آید؛ بر فرض که خدا را هم قبول داشته، آیا برق را برای اغراض دنیوی؛ از قبیل شهرت، کسب مال و… اختراع کرده است یا نه؟ اگر این گونه باشد که در همین دنیا به هدفش رسیده است.

در این بحث ما هم اگر مقصود شخص این است که به یک نیروانا و خلاصی از غم ها و غصه های دنیا برسد، این مسئله برای او محقق می شود. فلاح، رستگاری، فوز، نجات، خلاص شدن از چرخه سمساره که در هندوئیزم مطرح است و شما هم به آن اشاره فرمودید و یا سالویشن (Salvation) که در الهیات مسیحی وجود دارد، همه این ها خلاص شدن از گرفتاری ها، غم ها، رنج ها، اندوه ها و سختی های دنیاست؛ اینکه فرد از این خاک دان و از این عالم مادی برهد؛ به آرامش و آسایش برسد. البته در این صورت باید ببینیم تعریف ما از آرامش و آسایش چیست؟ اسلام وقتی از آرامش سخن می گوید، منظورش آرامش در سایه خداست؛ آرامشی است که جاودانه و همراه با زندگی ابدی است و تنها در سایه لطف خداوندی حاصل می شود. کسی که چنین باوری ندارد و به نیروانا معتقد است، باید تعریف کند نیروانا یعنی چه؟ آیا نیروانا، آرامشی است که در همین دنیا و در عالم حیات تحقق می یابد؛ یعنی شخص در عین اینکه زنده است و در این عالم خاکی زندگی می کند، به آرامش و آسایش می رسد و از همه غم ها آزاد می شود.

نیروانا؛ یعنی فنای مطلق.

به هر حال باید به این مسئله پرداخت که آیا فنای مطلق در همین دنیاست و یا در یک عالم دیگری اتفاق می افتد.

البته قرائت های بودایی و هندوئی با هم فرق می کنند.

درست می فرمائید. به هر صورت، این ها باید تکلیف خودشان را روشن کنند؛ به هر میزان که هدفشان باشد، حتی اگر به حقیقتِ آن نرسند، چه بسا به کاذبِ آن برسند. ممکن است شخص احساس کند که به مراتبی رسیده است. البته خیلی از این افراد که به مراتبی می رسند، در همین دنیا به آن می رسند. ما در ادیان، مراتب بالاترش را داریم؛ هم در دنیا و هم در عالم دیگر. می خواهم بگویم که باز، ادیان توحیدی، دستشان پرتر است. تمام هنر آن ها این است که در همین دنیا به مرتبه ای برسند؛ از همه غم ها، تعلقات و وابستگی ها آزاد شوند؛ ادعا می کنند که تنگ دستی ها، غم ها، شرارت ها و حوادث طبیعی، دیگر به ما آسیب نمی رساند. این را ما در اسلام هم داریم که «إلهی هب لی کمال الإنقطاع إلیک و أنر أبصار قلوبنا به ضیاء نظرها إلیک حتی تخرق أبصار القلوب حجب النور» (سیدبن طاووس، اقبال الأعمال، دارالکتب الإسلامیه، ۱۴۰۹، ج ۲: ۶۸۷)؛ از خداوند می خواهد که به اوج برسد؛ به تعبیر عرفا: «خواهم که نخواهم». شخص در این مقام به مرحله بی تعلقی می رسد. اگر کسی خدا را باور نداشته باشد، وصول به چنین مرتبه ای تنها در حیطه دنیا برای او محقق می شود؛ به قول امام صادق (ع): اگر آخرتی هم باشد، دیگر دست آن ها کوتاه است. خداوند در قرآن می فرماید: «أذهبتم طیّباتکم فی حیاتکم الدنیا و استمتعتم بها» (أحقاف:۱۹)؛ هر چه خواستید لذت های خود را در دنیا بردید؛ هم لذت های مادی و هم لذت های معنوی.

لطفاً توضیح دهید «عرفان دینی» چیست؟ آیا اساساً به کار بردن این اصطلاح، صحیح است یا خیر؟ اگر صحیح است، آیا لازمه آن، این نیست که ما «عرفان غیر دینی» هم داشته باشیم؟

این، بستگی به غرض ما دارد. اگر قرار باشد عرفان غیر دینی، قسیمی برای عرفان دینی باشد، به کار بردن چنین اصطلاحی صحیح نیست. ما عرفان دینی و عرفان غیر دینی به این معنا نداریم و این صرفاً جعل اصطلاح است که با مبانی دینی هم نمی سازد؛ اما اگر نه همان معنویت و عرفان در سایه دین، مدّ نظر باشد؛ یعنی عرفانی که دین، آن را امضاء می کند؛ در این صورت می توان آن را به کار برد؛ بنابراین دینی بودن عرفان، قید توضیحی است که شرح بیشتری را از حقیقت آن مطرح می کند. پس ما چیزی به نام عرفان غیر دینی نداریم.

آیا می توان برای عرفان، هویتی مستقل از دین قائل شد؟ با توجه به این که «هویت مستقل» لزوماً به معنای آن نیست که این دو در تعارض با یکدیگر باشند.

ما اگر مکتب تشیع و اسلام حقیقی را بررسی کنیم، می بینیم که اصلاً دو چیز وجود ندارد. متأسفانه در برهه ای از زمان، مسیر اسلام از مسیر حقیقی خود جدا می شود و به یک سمت دیگر می رود و اهل بیت (ع) تنها می مانند. از آن سو می بینیم که مسیر اکثریت و کسانی که به سمت دیگر رفتند، دستشان از بسیاری چیزها خالی است؛ مثلاً ما در همان صدر اسلام شاهد هستیم که این ها در تفسیر قرآن و اسلام و حتی در قضاوت ها دچار مشکل می شدند و به خانه اهل بیت (ع) پناه می بردند. در بحث عرفان و معنویت هم همین طور بود؛ زیرا اسلام، مجموعه ای از باورها، اخلاقیات، احکام و معنویات بود. این افراد وقتی مسلمانان حقیقی را که همان اهل بیت عصمت و طهارت (ع) بودند، از اسلام کنار زدند، اسلام، دستش از قضاوت، تفسیر قرآن و همچنین معنویت خالی ماند؛ به همین خاطر در مسیرهایی طیّ طریق کردند که خارج از مسیر رسمی اسلام بود و به همین شکل، معنویت را پیش بردند.

ببینید نبی اکرم (ص) چه کار می کرد؟ هم قضاوت داشت (قاضی القضاه بود)؛ هم فرمانده جنگ بود؛ هم مفسّر قرآن و مبیّن دین بود و هم اخلاقیات و معنویات در سایه وجود حضرتش می بارید. شب و روزِ حضرت (ص) با معنویت بود و مردمانِ تشنه معنویت، از وجود ایشان سیراب می شدند. پیامبر (ص) خودش می فرمود که حالات و روحیات من تأثیر دارد. حالا شما تصور کنید اگر بعد از حضرت رسول (ص)، این مسیر همان طور می ماند و در سایه حضرت امیر (ع) امتداد پیدا می کرد، انسان های تشنه معنویت دیگر چیزی کم نداشتند تا خودشان بروند به طور جداگانه فرقه تأسیس کنند.

همین مسئله در جهان مسیحیت هم پیش آمد. اصلاً به نوعی گفته می شود مسیحیت، عرفان یهود است. مسیحیت هنگامی ظهور کرد که در آئین یهود، بسیار بر ظواهر و شریعت خشک آن تأکید می شد. حضرت مسیح (ع) آمد و گفت: این دین، باطنی هم دارد؛ روحی هم دارد؛ خداوند لطافتی هم دارد؛ خدا در عین اینکه عادل است، منتقم است، در عین حال، پدری مهربان هم هست؛ بلاتشبیه، مانند پدری می ماند که در عین اینکه فرزند خود را تنبیه می کند، اما با لطافت، این کار را انجام می دهد؛ به صورتی می زند که فرزندش آسیب نبیند؛ توجه هم دارد؛ عنایت هم دارد؛ اگر هم می زند، برای او و سرنوشت او می زند. حال، مسیحیان آمدند و چه کار کردند؟ ابتدا تحریفش کردند؛ گفتند پس اصلاً دین، فقط عرفان است؛ فقط محبت و عشق است؛ فقط احترام به دیگران، احترام به همسایه و… است.

بعدها از قرن سوم به بعد، به خصوص در قرن چهارم، اتفاقات مهمی در تاریخ مسیحیت افتاد. در سال ۳۱۱ م یا به نقل بعضی از تواریخ، در سال ۳۱۳ م، کنستانتین، امپراطور روم، اعلام آزادی مذهبی کرد و گفت همه ادیان و مذاهب می توانند تبلیغ کنند. در سال ۳۲۳ م هم مسیحیت را دین رسمی اعلام نمود. از این زمان می بینیم که مسیحیت، وارد سیاست شد؛ وارد حکومت و اجتماع و پول و مقام گردید. همان هایی را که حضرت عیسی (ع) منع کرده بود که مبادا عنوان پدر و سرور بزرگ بگیرند و تأکید کرده بود که همه با هم برادر و برابر هستند، لقب «پاپ» و «پاتریک» گرفتند که در زبان های لاتین و یونانی به معنای پدر است. به تدریج متموّل و صاحب املاک و اراضی شدند؛ مقامات و مناصب کلیسایی پیدا کردند و کاملاً غرق در دنیا شدند.

در چنین وضعیتی بود که عده ای دیدند مسیحیتی که در ابتدا اصلاً به اسم عرفانِ دین شروع شد، چطور غرق در دنیا شده است. برخی درصدد برآمدند که عرفان آن را پروار کنند. این گروه در تاریخ مسیحیت به «راهبان» معروف اند. اساساً رهبانیت از همین جا شروع می شود. ما می بینیم که این ها از همان قرن چهارم در صحراهای مصر و فلسطین و سپس جاهای دیگر، آمدند و زندگی زاهدانه ای را در بیابان ها شروع کردند. راهبان اعتقاد داشتند که مسیحیت از مسیر اصلی خود که عبارت از مهر و محبت، برادری و برابری و دوری از دنیا بود، منحرف شده است. اگر مسیحیت همین است که سران کلیسا، آن را ترویج می کنند و به آن متعبّد هستند، ما نمی توانیم این طور دیندار بمانیم. ما فقط می خواهیم خودمان را برای خدا و عبادت او وقف کنیم. البته راهبان بعدها صاحب تشکیلات وسیعی شدند؛ صومعه ساختند؛ برای خودشان برنامه نوشتند و خیلی در جامعه، مشتری پیدا کردند. چرا چنین شد؟ آن ها احساس کردند که در مسیر اصلی دین، خلأ معنویت وجود دارد؛ آمدند یک معنویت مستقل درست کنند که این بُعد از دین را هم بگیرند و آن را با دین جلو ببرند و عقب نمانند.

در اسلام هم همین اتفاق افتاد. شما ملاحظه می کنید که ما در مکتب تشیع، با افرادی تحت عنوان عارف و صوفی به صورت گسترده، مواجه نیستیم. اگر هم کسانی؛ مانند سیدحیدر آملی و عده ای دیگر آمدند و اظهار تصوف و عرفان کردند، هدفشان، پاسخ به دیگران و یا توضیح و تفسیر عرفان آن ها بود. آنها با این هدف، وارد معرکه شدند که مسائل عرفانی را تنقیح نموده و آن را به تشیع نزدیک کنند. چرا شیعه چنین بودند؟ چون شیعه، همواره اهل بیت (ع) را داشت و از معنویت اهل بیت (ع) تغذیه می کرد؛ بنابراین امور مختلف در مذهب تشیع، جدا از هم نبود؛ این طور نبود که گروهی، متولی معنویت باشد؛ گروهی، متولی سیاست و گروهی دیگر، متولی دین.

در آن سو، معنویت در میان اهل سنت، بی صاحب مانده بود؛ به همین خاطر، عده ای مسیرهای عرفانی و معنوی را در قالب جریان تصوف پیش گرفتند. اساساً به همین دلیل است که عموم شیوخ تصوف و عرفان، از اهل سنت هستند؟ چون تشیع، سرور و شیخ و مراد داشت که همان اهل بیت عصمت و طهارت (ع) بودند؛ چه در زمان حضور معصوم (ع) تا قرن سوم هجری و چه در زمان غیبت حضرت حجت (عج)؛ اما کسانی که از مکتب اهل بیت (ع) جدا ماندند، خودشان را متولی این جریان ساختند تا معنویت اسلام را هم احیاء کنند و آن را با دین جلو ببرند. در حقیقت، اشتباه آن ها این بود که دین را از معنویت، جدا دانستند. این در حالی است که همه این موارد در دین وجود دارد؛ یعنی اگر دین در همان مسیر حقیقی خود پیش برود، در آن هم سیاست هست، هم اخلاق، هم عرفان و معنویت و هم چیزهای دیگر.

بحث مهمی که در اینجا وجود دارد، نحوه تعامل دو مقوله «تجربه دینی» و «تجربه عرفانی» است. شاید این طور تصور شود که لازمه این تعامل، جدا بودن تجربه عرفانی از تجربه دینی است؛ ما مثلاً در مسیحیت، گزارش هایی از تجارب عرفانی عرفا داریم که به عنوان مثال، حضرت عیسی (ع) یا حضرت مریم (ع) را در خواب دیده اند و یا مکاشفاتی داشته اند. این مسئله در ادیان هند نیز از جمله در آئین بودا وجود دارد. در میان عرفای مسلمان هم انبوهی از گزارش های عرفانی که ماحصل تجارب عرفانی است، وجود دارد. آیا به واقع، تجربه دینی از تجربه عرفانی جداست یا می توان آن ها را با هم تلفیق کرد؟

ما اگر طبق مکتب ملاصدرا پیش برویم و بحث تشکیک را که در بسیاری موارد، کارآیی دارد، پیش بکشیم؛ به این صورت که سلسله مراتب را از ضعیف به قوی در نظر بگیریم، می توانیم در خیلی از امور، پاسخ گو باشیم؛ مثلاً در مقوله انسانیت، چه بسا به تعداد انسان ها، مقامات انسانی داشته باشیم؛ این، مفهوم تشکیک است. ما در اینجا بهتر می توانیم مسئله را طرح کنیم و بحث را پیش ببریم و آن، این است که خود عرفان و معنویت، درجات و مراتب گوناگونی دارد و از شدت و ضعف برخوردار است. بالاترین مرتبه آن در دین اسلام، انسان کامل است که اوج آن، حضرت نبی اکرم (ص) است و در مراتب بعدی، حضرت امیر (ع) و سایر حضرات معصومین (ع) هستند و سپس خواصِّ یاران و دوستان ایشان و دیگران. مراحل عرفانی و معنوی به این صورت است؛ به این معنی که اشخاص، دارای سلسله مراتب و درجات شدت و ضعف هستند.

البته این مراتب، بی نهایت است و به جایی نمی رسد که تمام شود و شخص بگوید که من تا آخر مسیر رفته ام؛ دیگر راهی نمانده که نرفته باشم؛ مانند آنچه در نیروانا مطرح است. در اسلام، راه همچنان ادامه دارد؛ چون کمال لایتناهی، خداست که حدّی ندارد؛ هر چه شخص برود، به آن نمی رسد. بر این اساس، به نظر من رابطه تجربه دینی با تجربه عرفانی، به نوعی رابطه «عام و خاص» است؛ به بیان دیگر، اصل، تجربه عرفانی است و مراتب ضعیف آن، تجربه دینی می شود؛ همه مؤمنان از تجربه دینی برخوردارند، اما عده کمی هستند که تجربه عرفانی دارند؛ این طور هم می توان گفت که همه انسان ها از مراتب ضعیف تجربه عرفانی برخوردار هستند که آن مراتب ضعیف تجربه عرفانی، همان تجربه دینی است؛ وقتی به مراتب بالاتر می رسد، تجربه عرفانی و معنوی می شود.

اعتقاد ما بر این است که در مکتب اسلام، عرفان از دل اجتماع می گذرد و یک زندگی خصوصی و برکنار مانده از دنیا نیست. شخص اگر روزی حلال دربیاورد؛ منصف باشد؛ وجدان اخلاقی داشته باشد، همه این ها او را به کمالاتی از عرفان و معنویت می رساند؛ اما در عین حال به یک توجه خاص و به مراقبه و محاسبه هم نیاز هست؛ همه این ها را نیاز دارد؛ همانی که ما اسمش را شریعت می گذاریم که متعلق به همه است و همگان می توانند از آن عبور کنند؛ اما این راه معنویت و سیر و سلوک، تنها برای کسانی است که بتوانند با سخت کوشی و مجاهده و همچنین مراقبت از خود، در مسیر آن حرکت کنند. این نوع زندگی، خارج از چارچوب اسلام نیست. در حقیقت، تجربه های عرفانی برای این گروه است؛ برای کسانی که کمر همّت بستند و در خود اراده قوی ایجاد کردند که این راه را بروند؛ علاوه بر اینکه نماز یومیه خود را می خوانند؛ نماز شب هم می خوانند؛ هر شب، مراقب حالات خودشان هستند؛ سحرشان ترک نمی شود؛ در روز، مراقب چشم و گوش و دست خود هستند. این به هر حال یک زندگی خاص می طلبد؛ تجربه های عرفانی برای این زندگی خاص است.

بر خلاف تجربه عرفانی، در تجربه دینی گاهی پیش می آید که بسیاری از دیندارانی که دین و حقایق دینی را باور دارند؛ مثلاً دلشان می شکند یا نذری می کنند و یک تجربه ای برایشان حاصل می شود؛ به قول شما، نور یا جلوه ای می بینند و یا نه اصلاً این ها را نمی بینند، بلکه گره ای از زندگی شان گشوده می شود. این لزومی ندارد که شخص حتماً آن زندگی خاص عرفانی را داشته باشد؛ به بیان دیگر اگر شخص بخواهد عارف شود

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.