پاورپوینت کامل جوانه ی امید ۱۹ اسلاید در PowerPoint


در حال بارگذاری
10 جولای 2025
پاورپوینت
17870
3 بازدید
۷۹,۷۰۰ تومان
خرید

توجه : این فایل به صورت فایل power point (پاور پوینت) ارائه میگردد

 پاورپوینت کامل جوانه ی امید ۱۹ اسلاید در PowerPoint دارای ۱۹ اسلاید می باشد و دارای تنظیمات کامل در PowerPoint می باشد و آماده ارائه یا چاپ است

شما با استفاده ازاین پاورپوینت میتوانید یک ارائه بسیارعالی و با شکوهی داشته باشید و همه حاضرین با اشتیاق به مطالب شما گوش خواهند داد.

لطفا نگران مطالب داخل پاورپوینت نباشید، مطالب داخل اسلاید ها بسیار ساده و قابل درک برای شما می باشد، ما عالی بودن این فایل رو تضمین می کنیم.

توجه : در صورت  مشاهده  بهم ریختگی احتمالی در متون زیر ،دلیل ان کپی کردن این مطالب از داخل فایل می باشد و در فایل اصلی پاورپوینت کامل جوانه ی امید ۱۹ اسلاید در PowerPoint،به هیچ وجه بهم ریختگی وجود ندارد


بخشی از متن پاورپوینت کامل جوانه ی امید ۱۹ اسلاید در PowerPoint :

>

دَمِ غروبِ جمعه بود که کدخدا آمد با منصور. اسبش را هُش کرد اما پیاده نشد. سبیل های تابیده و ابروهای دَرهَمش در بخاری که از دهانش بیرون می آمد، محو می شد. انگار هوای جنگ در سر داشت: آهای کربلایی هاشم!!!

کربلایی لقمه ی غذا را جویده نجویده قورت داد، پنجره های بخار گرفته را پاک کرد و نگاهی انداخت.

کدخدا دوباره هوار کشید: کربلایی هاشم! صدامو نمی شنوی؟

کربلایی کلاه پشمی اش را تا بیخ گوش هایش پایین کشید و بیرون رفت.

کدخدا صدای قیژقیژ در را که شنید سوار بر اسب جلوتر آمد. چشم در چشم های کربلایی دوخت و گفت: ببین پیرمرد! این بار سوم است که مرا می کشانی این جا!

بعد به منصور نگاه کرد و گفت: تو شاهد باش منصور!

دوباره رو کرد به کربلایی و گفت: قطعش می کنی یا مزدور بیاورم قطعش کنند؟؟ آن وقت اگر بی حرمتی شد، معذورم. کربلایی فقط نگاه می کرد. کدخدا دهنه ی اسب را کشید. اسب روی دو پای عقبش چرخید و رفت.

منصور گفت: کربلایی جان! تعارفم نمی کنی بیایم تو؟

کربلایی گفت: حرف نگفته ای مانده؟

منصور گفت: آخرش چه کربلایی جان؟

کربلایی از چرب زبانی منصور خنده اش گرفت و گفت: آخرش مثل اولش. قبلاً گفته ام. این درخت ۲۰۰ سال عمر دارد. لانه ی سارهاست. بچه ها در سایه اش بازی می کنند. آزارش به احدی نرسیده و نمی رسد. والسلام.

منصور جلوتر آمد و دستی به شانه های کربلایی کشید و گفت: بچه ها شاکی اند کربلایی. سر و صدای سارها هوش و حواسشان را می برد. شهین زن کدخدا هم شاکی است. فضله های حیوان ها خانه اش را طویله کرده.

کربلایی گفت: هیچ کس تو را نشناسد من خوب می شناسم. توی همین مدرسه بزرگ شدی. چرا خودت را پشت سر این طفل معصوم ها و آن سیاه سر قایم می کنی؟

منصور سری تکان داد و گفت: استغفرالله. کربلایی چرا سوء ظن داری؟ بیا و خوبی کن.

کربلایی تلخندی زد. منصور هنوز می خواست حرف بزند که کربلایی گفت: شام بخیر و رفت توی خانه.

منصور به کدخدا گفت که کربلایی به این راحتی ها کوتاه نمی آید. کدخدا هم دو نفر را فرستاد مدرسه.

صدای ضربه ی سهمگین تبر بر پهلوی درخت پیر، در پهنای حیاط و مدرسه و ده پیچید. سارها جیرجیرکنان پرواز کردند. بچه ها از جا پریدند و از پنجره سرک کشیدند. آقا معلم از جا جست و حیاط را پایید.

دو نفر که سر و صورتشان را با شال بسته بودند، داشتند درخت پیر را قطع می کردند.

همه بیرون دویدند: کربلایی! کربلایی! کربلایی هاشم!

صدای تبر در هیاهوی صدای بچه ها محو شده بود. خبری از کربلایی نبود. آقا معلم چند تا از بچه ها را فرستاد پیِ کربلایی هاشم.

***

کربلایی هاشم گردنش را به چپ و راست حرکت داد و نگاهی به آسمان انداخت. هنوز یک ساعتی به ظهر مانده. دوباره بیلش را توی خاک فروکرد و مشغول کار شد. با شنیدن صدای درهم و برهم بچه ها که از دور می آمد، سرش را بالا آورد. کلاهش را کمی عقب کشید. گوشش را تیز کرد. بچه ها داشتند او را صدا می زد

  راهنمای خرید:
  • همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
  • ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
  • در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید با ما تماس بگیرید.